شمس الله صفرلکی
در میان خانواده امـام رضـا(ع) و در مـحافل شیعه از حضرت امامجواد(ع)به عنوان مولودی پرخیر و برکتیاد میشود; چنان کهصنعانی میگوید: روزی در محضر امام رضـا(ع) بودم. فرزندش ابوجعفررا که خردسال بود. آوردند. امام فرمود: این مولودی است کـهبرای شیعیان ما با بـرکتتر از او زاده نـشده است.
شاید چنین تصور شود که امام جواد(ع)ازامامان قبلی برایشیعیان بابرکتتر بوده است. این مطلب قابل قبول نیست. بررسی موضوع و ملاحظه شواهد و قراین نشان میدهد. تولد حضرتجواد(ع)در شرایطی صورت گـرفت که خیر و رکتخاصی برای شیعیان بهارمغان آورد. عصر امام رضا(ع)مشکلات خاص خود را داشت و حضرترضا(ع)در معرفی امام بعدی با مسایلی رو به رو گردید که در عصرامامان قبل سابقه نداشت. از یک سو، پس از شهادت امامکاظم(ع)گـروهی کـه به «واقفیه» معروف شدند. بر اساسانگیزههای مادی، امامت امام رضا(ع)را منکر شدند و از سوی دیگر،امام رضا(ع)تا حدود چهل و هفتسالگی دارای فرزند پسر نشد. چوناحادیث رسیده از پیامبر(ص)حاکی بود که امـامان دوازده نـفرند ونه نفر آنان از نسل امام حسین(ع)خواهند بود، فقدان فرزند برایامام رضا(ع)هم امامتخود آن حضرت و هم تداوم امامت را با پرسشرو به رو میساخت. واقفیان نیز این موضوع را دستاویز قرار داده،امـامت امـام رضا(ع) را انکار میکردند. اعتراض حسین بن قیامایواسطی به امام هشتم(ع)در این باره و پاسخ آن حضرت، بر درستیاین سخن گواهی میدهد. ابن قیاما که از سران واقفیه بود. درنامهای امام رضا(ع)را عـقیم خـواند و نـوشت: چگونه ممکن است امامباشی در صـورتی کـه فـرزند نداری؟ امام در پاسخ فرمود: از کجامیدانی من دارای فرزند نخواهم شد. سوگند به خدا، بیش از چندروز نمیگذرد که خداوند پسری به من عطا مـیفرماید و ایـن پسـر، حقرا از باطل جدا میکند.
خطر دیگری که در ایـن مـقطع حساس شیعیان را تهدید میکرد، قدرتگرفتن مذهب «معتزله» بود. مکتب اعتزال به مرحله رواج و رونقگام نهاده بود و حکومت وقت نیز از آنـان پشـتیبانی مـیکرد. معتزلیان دستورها و مطالب دینی را به عقل خود عرضه میکردند. آنـچه عقلشان صریحا تایید میکرد، میپذیرفتند و بقیه را انکارمیکردند. چون نیل به مقام امامت امت در سنین خردسالی با عقلظاهر بـین آنـان قـابل توجیه نبود، پرسشهای دشوار و پیچیدهای مطرحمیکردند تا به پندار خود آن حـضرت را در مـیدان رقابت علمی شکستدهند. البته امام جواد(ع)با پاسخهای قاطع از این مناظرههاسربلند برون آمده، هرگونه تردید در مـورد امـامتخود را از بـینبرد و اصل امامت را تثبیت کرد. به همین خاطر، در زمان امامهادی(ع)این موضوع مـشکلی ایـجاد نـکرد; زیرا برای همه روشن شدهبود که در برخورداری از این منصب الهی، خردسالی تاثیری ندارد.
عـصر تـهاجم عـقیدتی
امام جواد(ع)با دو خلیفه نیرنگباز عباسی یعنی مامون و معتصممعاصر بود. به گواهی متون تـاریخی مـامون مکارترین و منافقترینخلفای عباسی است. او کسی است که برای کسب پیروزی نهایی و قطعی بـر انـدیشه شـیعه، بسیارکوشید. هدف نهائی مامون از تشکیل مجالس مناظره با امامان شیعه،شکست آنان و در نـهایتسقوط مـذهب تشیع بود. او یخواستبرایهمیشه ستاره تشیع خاموش گردد و بزرگترین منبع و مصدر مشکلات وخطراتی کـه مـامون و دیـگر حاکمان غاصب و ستمگر را تهدید میکرد،از میان برداشته شود. مامون به حمیدبن مهران که در خواستمناظره بـا امـام رضا(ع)کردهبود. گفت: نزد من هیچ چیز از کاهشمنزلت وی محبوب تر نـیست.
او هـمچنین بـه سلیمان مروزی گفت: به خاطر شناختی که از قدرتعلمیات دارم، تو را به مباحثه با او(امام رضا(ع» مـیفرستم وهـدفی ندارم جز این که او را فقط در یک مورد محکوم کنی.
در چنین عصری امـام جـواد(ع)قاطعانه و با صلابت دربرابرانحرافها، کجرویها، مسامحهها، توهینها و دیگر حیلهها و مکرهایخلفای باطل ایستاد و از حقانیت دین دفاع کـرد. ایـن مقالهنمونههایی از قاطعیت و صلابت امام جواد(ع)در برابر دستگاه ستم وتزویر بنیعباس را گرد آورده اسـت.
1- امـام جواد و انتقام از قاتلان حضرت زهرا(س)
همه امـامان شـیعه در بـرابر ستمی که در باره حضرت زهرا(س)انجامشد، حـساس بـودند و به مناسبتهای مختلف خشم خود را از این قضیهابراز میکردند. زکریابن آدم میگوید: خدمتحضرت رضا(ع)نـشستهبودم کـه امام جواد(ع)را پیش او آوردند. پسآن حـضرت از چهار سـال کـمتر بـود. حضرت جواد(ع)دستهایش را بر زمین نـهاد، سـرش را به طرف آسمانبلند کرد و در فکری عمیق فرو رفت. امام رضا(ع)فرمود: جـانمفدایت چـرا در فکری؟ امام جواد(ع) فرمود: به آنچه در بـاره مادرمزهرا(س)انجام شد، مـیاندیشم. بـه خدا سوگند، حق قاتلانش آن اسـت کـهاگر دستم به آنها برسد، آنان را سوزانده، تکه تکه کنم وریشهشان را برکنم. در این هـنگام، امـام رضا(ع)او را در آغوشکشید، میان دو چشمش را بـوسید و فـرمود: پدر و مـادرم فدایت، بهراستی کـه تـو لایق امامتشیعه هستی.
2- خـطبه کـوبنده
شایعه انقطاع نسل امامت از امام رضا(ع)که ساخته واقفیه بودتا آنجا پیش رفت کـه بـه حد افترا رسید و گفتند: چون رنـگ چـهرهامام جواد(ع)گـندمگون اسـت، فـرزند امام رضا(ع)نیست و بـرای این کهثابتشود او فرزند امام رضا(ع)استباید او را نزد قیافهشناسهاببریم. بدین ترتیب، باگستاخی، امام جواد(ع)را که در آن وقـتحدود دو سـال داشت. نزد قیافهشناسها بردند. آنان بـه مـحض دیـدنامام بـه سـجده افتادند و خطاب بـه کـسانی که امام را آورده بودند،گفتند: وای برشما! چگونه این کوکب درخشان و نور منیر را برامثال ما عرضه میکنید؟! به خـدا قـسم، او از نـسلی پاک و پاکیزه واز اصلاب طاهر و مطهر است. او از ذریه عـلیبن ابـیطالب(ع)و رسـولالله(ص)اسـت. او را بـبرید و بـر این کار خود استغفار کنید. دراین هنگام، امام جواد(ع)با فصاحتی بینظیر فرمود: ستایش مخصوصکسی است که ما را از نور خودش و با دستخودش خلق کرد و از میانخلقش ما را بـرگزید و امین خود قرار داد. ای مردم! من محمدفرزند رضا و او فرزند کاظم و او فرزند صادق و او فرزند باقر واو فرزند زین العابدین و او فرزند حسین شهید و او فرزند علیابنابیطالب: است. من پسر فاطمه(س)و محمد(ص) هستم. آیا در نسب چـونمنی شـک کرده، بر من و پدرم افترا میبندید و مرا به قیافهشناسان عرضه میکنید؟! به خدا قسم، من هم نسب شما و هم نسبقیافه شناسها را از خود شما و آنها بهتر میدانم. من ظاهر وباطن همه را مـیدانم و نـیز میدانم چه آیندهای درانتظار شما وآنها است. این علمی است که از خداوند قبل از خلقت آسمان و زمینبه مارسیده است. وقتی این خبر به امـام رضـا(ع)رسید، فرمود: مانند این قـضیه در زمـان رسول خدا(ص)نیز تکرار شد. وقتی ماریهقبطیه حضرت ابراهیم را به دنیا آورد، عدهای به او تهمت زدند وگفتند: این پسر به رسول الله شبیه نیست. در نهایت پیـامبراکرم(ص)حـضرت علی(ع)را مامور پیگیری قـضیه کـرده، فتنهسازان رارسوا ساخت و خطاب به آنان فرمود: خدا شما دو نفر را نیامرزد. وقتی آن دو از پیامبر(ص) تقاضای استغفار کردند، آیه 80 سورهتوبه نازل شد:(و ان تستغفرلهم سبعین مره فلن یغفرالله لهم
آنگاه امام رضا(ع)ادامـه داد: سـپاس خدای را که در من و پسرماسوهای مانند پیامبر و پسرش قرار داد.
3- مبارزه با حدیثسازان
پس از آن که مامون دخترش را به امام جواد(ع)تزویج کرد، درمجلسی که مامون و بسیاری دیگر از جمله فقهای درباری مانندیحییابناکثم حضور داشـتند، یـحیی به امـام عرض کرد: روایتشدهجبرئیل حضور پیامبر(ص)رسید و گفت: یا محمد! خدا به شما سلاممیرساند و میگوید: من از ابوبکر راضـیام; از او بپرس آیا او هماز من راضی است؟ البته علامه امینی در جلد پنجم کـتاب الغـدیراین حـدیث را دروغ و از احادیث مجعول محمد بن بابشاد دانستهاست. امام فرمود: کسی که این خبر را نقل میکند باید خبر دیـگریکه پیـامبر اسلام(ص)در حجهالوداع بیان کرد، از نظر دور ندارد. پیامبر فرمود: «کسانی که بر من دروغ مـیبندند، بـسیار شـدهاند وبعد از من نیز بسیار خواهند بود. هرکس به عمد بر من دروغ بندد، جایگاهش در آتش خـواهد بود. پس چون حدیثی از من برای شما نقل شد، آن را به کتاب خدا وسنت مـن عرضه کنید. آنچه بـا کـتاب خدا و سنت من موافق بود، بگیرید و آنچه مخالفکتاب خدا و سنتبود، رها کنید» . این روایتبا کتاب خداسازگاری ندارد; زیرا خدا فرموده است: «ما انسان را آفریدیم و میدانیم در دلش چه میگذرد و ما ازرگ گردن بـه او نزدیکتریم» . آیا خشنودی و ناخشنودی ابوبکر برخدا پوشیده بود تا آن را از پیامبر(ص)بپرسد؟
یحیی گفت: روایتشده که ابوبکر وعمر در زمین مانند جبرئیل ومیکائیل در آسمانند. حضرت فرمود: دراین حدیث نیز باید دقتشود،چرا که جـبرئیل و مـیکائیل دو فرشته مقرب خدایند، هرگز گناهی ازآنان سرنزده است و لحظهای از دایره اطاعتخدا خارج نشدهاند;ولی ابوبکر و عمر مشرک بودهاند. البته آنها پس از ظهور اسلاممسلمان شدهاند، اما اکثر دوران عمرشان را در شرک و بت پرستیسپری کـردند. بـنابراین، محال استخدا آن دو را به جبرئیل ومیکائیل تشبیه کند.
یحیی روایت دیگری مطرح کرد که ابوبکر و عمر دو سرور پیراناهلبهشتند. امام فرمود: این روایت نیز از جعلیات بنیامیه است ودرست نیست; زیرا بـهشتیان هـمگی جوانند و پیری در میان آنان وجودندارد. این حدیث را بنیامیه در مقابل حدیثی از پیامبر(ص)درمورد امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) که فرمود: «حسن وحسین دو سرور جوانان بهشتشمرده میشوند.» جعل کردهاند.
یـحیی گـفت: روایـتشده که پیامبر(ص)فرمود: اگر مـن بـه پیـامبریمبعوث نمیشدم، حتما عمر مبعوث میشد. امام فرمود: کتاب خدا ازاین حدیث راستتر است; زیرا فرموده است: «ای پیامبر! به خاطربیاور هنگامی را کـه از پیـامبران پیـمان گرفتیم. » از این آیهصریحا برمیآید که خداوند از پیامبران پیـمان گـرفته است. در اینصورت، چگونه ممکن است پیمان خود را تبدیل کند. علاوه بر این،هیچ یک از پیامبران به قدر یک چـشم بـرهم زدنـ به خدا شرکنورزیدهاند. چگونه خدا کسی را به پیامبری مبعوث مـیکند که بیشترعمر خود را با شرک سپری کرده است; و نیز پیامبر فرمود: «من درحالی پیامبر شدم که آدم بـین روح و جـسد قـرار داشت.»
4- مبارزه با لهو و لعب
مامون هنگام تزویج دخترش، مجلسی تـرتیب داد و از مـطرب وآوازخوانی به نام (مخارق) دعوت کرد تا امام را بیازارد. مخارقبه مامون گفت: اگر ابوجعفر کمترین عـلاقهای بـه امـور دنیوی داشتهباشد، مقصود تو را تامین میکنم. پس در برابر امام جواد(ع)نشستو بـا صـدای بـلند شروع به نواختن عود و آوازخوانی کرد. امام بهاو و اطرافیانش هیچ توجه نکرد. بعد از مـدتی سـکوت سـربرداشت و بهمخارق فرمود: از خدا بترس ای ریش دراز! در این لحظه، ناگهانعود و بربط از دست وی افتاد و دسـتش فـلجشد. وقتی مامون سببفلجشدن دست را از او پرسید، گفت: زمانی که ابوجعفر(ع)فریادبرکشید، چنان هراسان شـدم کـه هـرگز به حالت عادی باز نمیگردم.
5- قضاوت امام و شکست فقهای درباری
زرقان محدث میگوید: روزی ابـنابی داوود را دیـدم درحالی که بهشدت افسرده و غمگین بود، از مجلس معتصم باز میگشت. علت را جویاشدم، گـفت: امـروز آرزو کـردم کاش بیستسال پیش مرده بودم. پرسیدم: چرا؟ گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر جواد در مجلسمعتصم بـرسرم آمـد. شخصی به سرقت اعتراف کرد و از معتصم خواست تابا اجرای کیفر الهی او را پاک سـازد. خـلیفه هـمه فقها راگردآورد. امام جواد را نیز دعوت کرد و از ما در مورد قطع دستدزد و حدود آن پرسید. من گـفتم: بـاید از مـچ دست قطع شود، بهدلیل آیه تیمم که میگوید: (فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم.
گـروهی از فـقها در این نظر با من موافق و عدهای دیگر مخالفتکردند و گفتند: باید از آرنج قطع شود، به دلیل آیـه وضـو کهمیگوید:(فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق
آنگاه معتصم رو به محمد بن عـلی(ع)کـرد و پرسید: نظر شما دراین مساله چیست؟
امام فـرمود: ایـنهادر اشـتباهند. فقط باید انگشتان دزد قطعشود، به دلیل ایـن کـه پیامبر(ص)فرمود: «سجده بر هفت عضو بدنتحقق میپذیرد: صورت، دوکف دست، دوسرزانو، دوانـگشتبزرگ پا. بـنابراین، اگر دست دزد از مچ یا آرنـج قـطع شود، دسـتی بـرای اونـمیماند تا سجده کند. خداوند میفرماید:(وانـ المـساجد لله)یعنیاعضای هفتگانه سجده از آن خداست و آنچه برای خداست، قطع
نمیشود. مععصم نیز جـواب امـام را پذیرفت و دستور داد انگشتاندزد را قطع کردند. در ایـن لحظه من(ابن ابـیداوود)از شـدت ناراحتیآرزوی مرگ کردم.
6- حکم مـحارب
در زمـان معتصم برخی از راههای مواصلاتی، بویژه راه خانه خدا،نا امن شده بود و عدهای راهـزن نـزدیک شهر خانقین برای کاروانهامزاحمت ایـجاد مـیکردند. خـلیفه به حاکم مـحل دسـتور داد تا راهزنانرا دستگیر و مـجازات کـند. حاکم آنان را دستگیر کرد و منتظر ابلاغحکم از سوی خلیفه شد. معتصم با فقها مشورت و درخـواستحکم کـرد. آنان در جواب به قرآن (انما جـزاء الذیـن یحاربون الله و رسـوله ویـسعون فـیالارض فسادا ان یقتلوا او یصلبوا او تـقطع ایدیهم وارجلهم من خلاف اوینفوا منالارض)استناد کردند و گفتند: هرکدام ازاین مجازاتها اجرا شود، حـاکم اخـتیار دارد. امام جواد(ع)فرمود: این فتوا غـلط اسـت و در ایـن زمـینه بـاید بیشتر دقت کـرد; زیـرا اینافراد یا فقط راه را ناامن کرده، کسی را نکشتهاند و مال کسی رانبردهاند، در این صورت فقط زندانی میشوند و ایـن هـمان تـبعیداست; ولی اگر هم راهها را نا امن کردهاند و هـم کـسی را کـشتهاند;بـاید بـه قـتل برسند، و اگر علاوه بر این دو مورد، اموال را نیزغارت کردهاند، باید دست و پای آنان به صورت عکس قطع گردد و سپسبه دار آویخته شوند.
7- مرگ فتنهگران منافق
ابوالسمهری و ابن ابیالزرقا دارای انـدیشههای باطل بودند، ولیآن را آشکار نمیساختند. آنها خود را به امام و یاران امامنزدیک کرده، از این موقعیتسوء استفاده میکردند. اسحاق انباریمیگوید: روزی امام جواد(ع)به من فرمود: ابوالسمهری و ابن ابیالزرقا گمان میکنند مبلغ مـا هـستند، شاهدباشید من از آنان بیزارم; زیرا آنان فتنهگرو ملعونند. ایاسحاق! مرا از شرآنان راحت کن. گفتم: فدایتشوم. آیا کشتن آنانجایز است؟ فرمود: آنان فتنه میکنند و گناه آن را به من ودوستانم نسبت میدهند. قـتل آنـان واجب است. اگر میخواهی ازشرآنان خلاص شوی، آشکارا آنان را نکش; زیرا در این صورت بایدپیش داوران ستم پیشه شاهد بیاوری و در نهایت تو را خواهند کشت. مـن نـمیخواهم به خاطر دو فاسد، مومنی از بـین بـرود. این کار راپنهانی انجام بده. محمدبن عیسی میگوید: بعد از این قضیه، دیدماسحاق همیشه منتظر فرصتی است تا این دو را به سزای اعمالشانبرساند.
8- قاطعیت امام در طـرد افـراد ناصالح
یکی از خطراتی کـه هـمیشه بزرگان و رهبران یک مذهب یا کشور راتهدید میکند، وجود اطرافیان ناصالح است که به خاطر اغراضانحرافی، مادی یا اعتقادی پیرامون بزرگان را گرفته، بین آنان ومردم فاصله ایجاد میکنند و معمولا راهـهای ارتـباطی آنان را بامردم قطع میکنند. اگر بزرگان مواظب این گونه افراد نباشند، چهبسا زیانهای جبران ناپذیری به بار خواهد آمدکه جبران آن مشکلاست. در زمان امام جواد(ع)نیز این گونه افراد بـا سـوء استفاده ازکـمی سن امام، به خیال خود فکر میکردند میتوانند بر امور اماممسلط شوند و هر طور که خواستند، عـمل کنند. امام این خطر رااحساس کرد و بیهیچ اغماضی آنان را طرد کـرد. ابـوالعمر، جـعفر بنواقد و هاشم بن ابیهاشم در شمار این افراد جای داشتند. امام درباره آنان فرمود: خداوند آنان را لعنت کـند; زیـرا به اسم ما ازمردم اخاذی میکنند و ما را وسیله دنیای خود قرار دادهاند.
9- نـهی از اظـهار نـظر در امور دینی
کسانی میتوانند در امور دینی اظهار نظر کنند که در این کارخبره باشند. اگر سـیره معصومان: را ملاحظه کنیم، احادیثبسیاریدر نهی از فتوای بدون علم و اظهار نظرهای کممایه در امور دیـنیمییابیم. بعد از شهادت امام رضـا(ع)، وضـعیتشیعیان مقداریمتزلزل گردید; به حدی که برخی از بزرگان مانند یونس بنعبدالرحمان نیز دچار لغزش شدند. در تاریخ آمده است: عدهای ازبزرگان شیعه مانند ریان بن صلت، صفوان بن یحیی، یونس بنعبدالرحمان و دیگران در خـانه عبدالرحمان بن حجاج در بغدادگردآمدند و در سوگ امام رضا(ع) به گریه و زاری پرداختند. یونسبه آنان گفت: از گریه دستبردارید. برای امر امامت چارهایبیندیشید و ببینید تا این کودک(امام جواد(ع» بزرگ شود، چه کسیعهدهدار امـامتشیعه گـردد و ما مسایل خود را از چه کسی بپرسیم. در این هنگام، ریان بن صلتبرخاست و گلوی یونس را فشرد و گفت: معلوم شد تو در عقیدهات در مورد امامت استوار نیستی; زیرا اگرامر امامت از جانب خدا باشد، فـرقی بـین طفل یک روزه و پیرمردصدساله نیست. سپس حدود هشتاد نفر از بزرگان شیعه برای انجاممراسم حج و دیدار با امام جواد(ع)عازم مدینه شدند. آنها هنگامورود به مدینه به خانه امام صادق(ع) کـه در آن هـنگام خالی ازسکنه بود. رفتند. بعد از مدتی عموی امام جواد(ع)(عبدالله بنموسی)وارد شد و در صدر مجلس نشست. شخصی بلند شد و گفت: عبداللهپسر رسول خدااست و هرکس پرسشی
دارد، از او بپرسد. او میخواستزمینه جانشینی عبدالله بـن مـوسی را بـه جای امام رضا(ع) فراهمسازد. چـند نـفر از حـاضران مسایلی را پرسیدند، ولی عبداللهپاسخهای نادرست داد. شیعیان غمگین و ناراحتشدند و تصمیمگرفتند. مدینه را ترک کنند. در این هنگام، امام جواد(ع) واردشد، به پرسشهای شیعیان پاسخهای درسـت و قـانع کـننده داد و خطاببه عمویش فرمود: عمو! از خدا بترس; چرا بـا ایـن که در میان امت داناتر از تووجود دارد، اظهار نظر میکنی؟ در قیامت چه جوابی خواهی داشت؟
10- شخص منحرف نباید امام جماعتشود
نماز جماعتیکی از مـیدانهای بـزرگ نـمایش قدرت و اتحادمسلمانان است که بر اقامه آن تاکید فراوان گردیده اسـت. درنماز جماعتیکی از مسایل بسیار مهم، شرایط امام جماعت است. امام جماعتباید از نظر فکری و عقیدتی سالم باشد. امامجواد(ع)در ایـن زمـینه خـطاب به شیعیان فرمود: به کسی که در موردخداوند قایل به تجسیم اسـت و اعـتقاداتش درست نیست، زکات ندهید وپشتسرش نماز نخوانید. و نیز فرمود: پشتسر کسی که به دینشاطمینان ندارید و نـیز دربـاره ولایـت و دوستی او باما مشکوکهستید، نماز نخوانید. ونیز فرمود: به گروه واقفیه اقتدا نـکنید.
11- تـشکیلات امـام(ع)در برابر خلیفه
علی بن مهزیار، وکیل امام، میگوید: در سال 220 از نظراقتصادی فشار زیادی به شـیعیان وارد گـردید و حـکومت اموال بسیاریاز آنان را به عنوان مالیات مصادره کرد. در آن سال، من نامهایبه امام نوشتم و ایـن مـشکلات را بیان کردم. امام درجواب فرمود: چون سلطان به شماستم کرده است و شیعیان تـحت فـشار قـرار دارند،امسال من خمس را فقط در طلا و نقرهای که سال بر آن گذشتهاست. واجب کـردم. دیـگر وسایل زندگی مانند حیوانات، ظروف،سودسالیانه، باغها و کالاها خمس ندارد. این تخفیف از نـاحیه مـنبه شـیعیان است تا فشار دستگاه حاکم آنان را مستاصل نکند.
12- افراط و تفریط، ممنوع
خطر انحراف فکری هـمیشه جـوامع را تهدید میکند. گروهی در بارهمسایل اعتقادی راه افراط پیش میگیرند و عدهای راه تفریط.
پیامبر بـزرگوار اسـلام(ص)هـنگام رحلت، میزان و ملاک عقیده صحیحرا معرفی فرمود و کتاب و عترت را ملاک مصونیت از انحراف شمرد. متاسفانه در بـین مـسلمانان و شـیعیان همیشه عدهای گرفتار افراطو دستهای درگیر تفریط بودند. محمدبن سنان از کسانی اسـت کـه درمحبت اهلبیت: زیاده روی میکرد. به همین جهتبرخی از علمایرجال، او را به غلو متهم میکنند. او میگوید: روزی خدمت امامجواد(ع)نـشسته بـودم و مسایلی ازجمله اختلافات شیعیان را مطرحمیکردم. امام فرمود: ای محمد! خداوند قبل از هـرچیز نـورمحمد(ص)و علی(ع)و فاطمه(س)را خلق کرد; سپس اشیا و مـوجودات دیـگررا آفـریده، طاعت اهلبیت: را برآنان واجب کرد وامور آنـها را دراخـتیار اهلبیت علیهم السلام قرار داد. بنابراین، فقط اهلبیت علیهم السلام حق دارند چیزیرا حلال و چیزی را حرام کنند و حـلال و حـرام آنان نیز به ارادهخداوند و بـا اجـازه او است. ای مـحمد! دیـن همین است. کسانی کهجلوتر بروند، انـحراف و کـج رفتهاند و کسانی که عقب بمانند،پایمال و ضایع خواهند شد. تنها راه نجات، هـمراهی اهـلبیت علیهم السلام است و تو نیز باید همین راهـرا طی کنی.
برگرفته از: سایت نورمگز، مجله:فرهنگ کوثر»اسفند 1378 - شماره 36(5 صفحه - از 36 تا 40)