جمعه, 02 آذر,1403

­

یکشنبه, 22 فروردین,1395

بر ساحل آفتاب (نگاهی به واپسین سالهای زندگی امام هادی علیه السلام)

بر ساحل آفتاب (نگاهی به واپسین سالهای زندگی امام هادی علیه السلام)
دوران امامت امام هادی علیه السلام بیش از 33 سال به طول انجامید که حدود سیزده سال آن را در مدینه سپری کرد. دراین مدت گروه های بسیاری از شهرهای شیعه نشین ایران، عراق و مصر برای بهره گیری از محضر امام به سوی مدینه آمدند.(1) امام در این شهر چنان موقعیت و محبوبیتی بین مردم یافت که دولتمردان عباسی، به شدت از این وضع احساس خطر می کردند.
  کلمات کلیدی ماشینی:

امام، امام هادی علیه‌السلام، شهادت امام هادی علیه‌السلام، متوکل، خبر شهادت امام هادی علیه‌السلام، زندگی امام هادی علیه‌السلام، یوم شهادت امام هادی علیه‌السلام، شهادت،

اشاره

در ایام شهادت امام هادی علیه السلام با دلی مشحون از درد و چشمی اشکبار، در حالی این روز را به سوگ می نشینیم که چشمان گریانمان، تصویری لرزان از گنبد و بارگاه ویران شده ایشان می دهد و بر سنگینی داغمان می افزاید و خاطره مزار گمشده صدیقه طاهره علیهاالسلام و قبرستان ویران شده بقیع را در دلمان زنده می کند. با این مقدمه نیم نگاهی به سالهای تبعید و شهادت امام هادی علیه السلام می اندازیم.

عباسیان و چالشهای فرا روی

دوران امامت امام هادی علیه السلام بیش از 33 سال به طول انجامید که حدود سیزده سال آن را در مدینه سپری کرد. دراین مدت گروه های بسیاری از شهرهای شیعه نشین ایران، عراق و مصر برای بهره گیری از محضر امام به سوی مدینه آمدند.(1) امام در این شهر چنان موقعیت و محبوبیتی بین مردم یافت که دولتمردان عباسی، به شدت از این وضع احساس خطر می کردند. برای نمونه، بُرَیحه عباسی(2) در نامه ای به متوکل نوشت: «اگر تسلط بر حرمین شریفین را می خواهی، علی بن محمد علیهماالسلام را از این شهر بیرون کن؛ زیرا او مردم را به سوی خود فرا خوانده و عده بسیاری نیز دعوتش را پذیرفته اند... .»(3)

عباسیان که هراس بسیاری از رهبری شیعه و خطر حرکت شیعیان برضد خود داشتند، به این نتیجه رسیدند که با دور کردن امام به عنوان قطب و محور تشیع از مدینه که کانون تجمع شیعیان شده بود، به این هدف دست یابند. بدین ترتیب، تبعید و مراقبت نظامی را که تجربه پیشین و موفق عباسیان به شمار می رفت، دوباره در دستور کار قرار دادند.

تبعید امام هادی علیه السلام

امام از مضمون نامه بُرَیحه عباسی آگاهی یافته و در نامه ای به متوکل، وی را از دشمنیها و کینه توزی و دروغ پردازی نویسنده آگاه ساخته بود. متوکل سیاستی مزوّرانه و دو پهلو را پیش گرفت. او نخست نویسنده نامه را که از امام سعایت کرده بود، از کار برکنار کرد تا خود را دوستدار امام جلوه دهد. سپس به کاتب دستور داد تا نامه ای به امام بنویسد که در ظاهر، علاقه متوکل را نسبت به امام بیان می کرد، ولی در واقع، دستور جلب امام از مدینه به سامرا بود. همچنان که یزداد، پزشک مسیحی دربار با آگاهی از احضار امام، انگیزه متوکل را دریافته و گفته بود: «بنابر آنچه شنیده ام، هدف خلیفه از احضار محمد بن علی علیهماالسلام به سامرا این بوده که مبادا مردم به ویژه چهره های سرشناس به وی گرایش پیدا کنند و در نتیجه، حکومت از دست آنها خارج شود... .»(4)

متوکل برای کاهش پی آمدهای منفی احضار امام، نامه ای محترمانه به ایشان نوشت:

«به نام خداوند بخشایشگر مهرورز. اما بعد، همانا امیرالمؤمنین از قدر و منزلت والای شما آگاه است و خویشاوندی شما را مد نظر دارد و حق شما را بر خود لازم می داند و برای بهبود کار تو و خاندانت هر چه لازم باشد انجام می دهد تا سربلندی و آسایش خاطر تو و خاندانت را آماده سازد. امیرالمؤمنین مشتاق دیدار شماست و دوست دارد تجدید عهدی با شما کرده و شما را از نزدیک ببیند. اگر مایل به زیارت و ماندن پیش او تا هر زمان که خواسته باشی هستی، خود و هرکس از خانواده، غلامان و اطرافیانت را که می خواهی برداشته و با کمال آرامش و آسودگی خاطر به سوی خلیفه حرکت فرما و هر طور که می خواهی راه را طی کن و هر روز که خواستید، فرود آمده و اگر هم بخواهید، یحیی بن هرثمه، پیشکار مخصوص امیرالمؤمنین و لشکریانی را که همراه او هستند، همراه شما می کنم و به او دستور می دهم که در خدمت شما باشد... .»(5)

به راستی، نوشتن این کلمات از کسی چون متوکل که از هیچ ستمی بر خاندان پیامبر و هر کسی که کوچک ترین ارتباطی با آنان دارد، خودداری نمی کند جای بسی شگفتی است و نشان دهنده هراس شگرفی است که این دشمنان خونخوار شیعه از امام داشته اند. او هم در مقابل امام از خود فروتنی نشان می دهد و هم خود را «امیرالمؤمنین» می خواند و عنوان حاکمیت بر مؤمنین را برای خود محفوظ می دارد. وی به امام می فهماند که او همچنان حاکمیت خاندان پیامبر را نپذیرفته و امام نیز مجبور به اطاعت از وی است. او مدام از تمجید مقام شامخ امام سخن به میان می آورد و یحیی بن هرثمه را برای رکابداری امام می فرستد، ولی تاریخ از همراهی فرماندهی نظامی به اتفاق سیصد سرباز مسلح خبر می دهد.(6) آن گونه که بیان خواهد شد، این رفتار به جلب خشونت آمیز و محتاط نظامی بیش تر شبیه است تا استقبالی رأفت انگیز.

واکنش مردم

مردم با تجربه ای که از جریان تبعید امامان پیشین خود داشتند، به خوبی دریافته بودند که این مسافرت برای دیدار خلیفه از امام نیست و توطئه ای در کار است. از این گذشته، آنان به خوبی از ماهیت متوکل و کینه توزی او به امام آگاهی داشتند. از سوی دیگر، متأثر بودند که با تبعید امام به سامرا، از فیض وجود ایشان محروم شده و دستشان از محضر ایشان کوتاه می شود. آنان که در هر مشکلی به امام پناه می آوردند، دوری امام برایشان بسیار دشوار جلوه می کرد و ناراحتی و افسردگی آنان را از تبعید امام دو چندان می ساخت. از این رو، وقتی یحیی بن هرثمه برای ابلاغ نامه متوکل و اجرای مقدمات تبعید امام نزد ایشان آمد، مردم جلوی خانه امام تجمع کردند و فریاد اعتراض و شیون و زاری از نهاد آنان برخاست؛ به گونه ای که یحیی بن هرثمه می گوید: «من تا آن روز چنین شیون و زاری ای ندیده بودم و هر چه سعی کردم آنها را آرام کنم، نتوانستم. سوگند خوردم که درباره او (امام هادی علیه السلام ) قصد و دستور سوئی ندارم، ولی فایده ای نداشت. سپس خانه او را تفتیش کردم، ولی در آنجا چیزی جز قرآن، کتاب و چیزهایی مانند آن نیافتم... .»(7)

رخدادهای بین راه

امام در سال 243 ه . ق از مدینه به سامرا تبعید شد.(8) همان گونه که پیش بینی می شد، یحیی بن هرثمه درابتدای این سفر از خود قاطعیت و سخت گیری بسیاری نشان داد. البته، در بین راه کرامتهایی از امام و حوادثی رخ داد که سبب علاقه مندی و تغییر رویه او شد. به عنوان نمونه، خود او می گوید: «در بین راه دچار تشنگی شدیدی شدیم؛ به گونه ای که در معرض هلاکت قرار گرفتیم. پس از مدتی به دشت سرسبزی رسیدیم که درختها و نهرهای بسیاری در آن بود. بدون آنکه کسی را در اطراف آن ببینیم، خود و مرکبهایمان را سیراب و تا عصر استراحت کردیم. بعد هر قدر می توانستیم، آب برداشتیم و به راه افتادیم. پس از اینکه مقداری از آنجا دور شدیم، متوجه شدیم که یکی از همراهان، کوزه نقره ای خود را جا گذاشته است. فوری باز گشتیم، ولی وقتی به آنجا رسیدیم، چیزی جز بیابان خشک و بی آب و علف ندیدیم.

کوزه را یافته و به سوی کاروان برگشتیم، ولی با کسی هم از آنچه دیده بودیم، چیزی نگفتیم. هنگامی که خدمت امام رسیدیم، بی آنکه چیزی بگوید، با تبسمی فقط از کوزه پرسید و من گفتم که آن را یافته ام.»(9)

گفتنی است رفتار مهربانانه امام، سبب علاقه مندی یکی از فرماندهان بزرگ متوکل نیز به امام گردید. وقتی امام به بغداد رسید و با استقبال گرم مردم بغداد روبه رو شد، او همچنان تحت تأثیر ابراز احساسات و عواطف مردم بغداد نسبت به امام قرار گرفته بود؛ چرا که این شهر سالیان سال پایتخت حکومت عباسیان بود و مردم آنجا به طور طبیعی باید به دلیل رفتار خلفا بیشتر از دیگر شهرها نسبت به خاندان پیامبر کینه به دل داشته باشند. یحیی در بیان آنچه دیده بود، می گوید: پس از ورود به بغداد، نخست با اسحاق بن ابراهیم، امیر بغداد، رو به رو شدم. وی به من گفت: ای یحیی، این مرد فرزند پیامبر است. اگر متوکل را بر کشتن او تشویق کنی، بدان که دشمن تو رسول خدا صلی الله علیه و آله خواهد بود. من در پاسخ او گفتم: به خدا سوگند، تا به حال جز نیکی و خوبی از او ندیده ام که بخواهم دست به چنین کاری بزنم.(10)

امام در برخورد با هواداران خلافت عباسی، چنان حساب شده عمل می کرد که در همان دیدار اول، طرف مقابل تغییر رویه می داد و به علاقه مندان ساحت پاک اهل بیت علیهم السلام مبدّل می گردید.

ورود امام هادی علیه السلام به سامرا

هنگامی که امام را به سامرا تبعید کردند، بنا به دستور متوکل و برای تحقیر امام، ایشان را در محلی که «خان صعالیک» نام داشت، و محل تجمع گدایان و بینوایان بود، جای دادند.

امام را پس از یک روز اقامت در خان صعالیک، به خانه ای که در یک اردوگاه نظامی قرار داشت، بردند. متوکل جاسوسانی را در چهره خدمتکار برای زیر نظر داشتن امام به آن خانه فرستاد تا رفت و آمدهای ایشان را کنترل کنند. این خانه با دیگر خانه ها متفاوت بود. متوکل دستور داده بود تا در اتاق حضرت، قبری بکنند تا بدین وسیله امام را از کنترل شدید خود آگاه و پیش از هر اقدامی، ابتکار عمل را از امام سلب کند.

«صقر بن ابی دلف» می گوید: «هنگامی که خدمت امام رسیدم و وارد حجره ایشان شدم، او را یافتم در حالی که بر حصیری نشسته بود و پیش پایش قبری کنده بودند. به او سلام کردم. ایشان پاسخ سلام گفت و فرمود: بیا بنشین. سپس از من پرسید: برای چه آمده ای؟ گفتم: سرورم، آمده ام تا از شما حالی بپرسم. وقتی نگاهم به قبر افتاد، گریستم. امام به من فرمود: ای صقر، لازم نیست برای من ناراحت باشی. فعلاً به من آسیبی نمی رسد. من خوشحال شدم و گفتم: خدا را شکر!»(11)

کابوسهای متوکل

امام در دوران خلافت متوکل، روزگار بسیار سختی را پشت سر گذاشت. هراسی که متوکل از امام در دل داشت، سبب شده بود تا دستور دهد سربازانش گاه و بی گاه بدون اجازه از دیوار وارد خانه امام شوند و آنجا را بازرسی کنند. آنها گاه پا را از این نیز فراتر می گذاشتند و به هتاکی به ساحت مقدس امام می پرداختند. در تاریخ آمده است که برخی اوقات متوکل در حالت مستی، امام را شبانه احضار می کرد و به بزم شراب خود فرا می خواند.(12)

توطئه نافرجام

هربار که متوکل تلاش مذبوحانه جدیدی را برای ترور شخصیتی امام طراحی می کرد، با شکست سختی روبه رو می شد. شکستها و تلاشهای پی در پی و بی ثمر متوکل به حدی او را در رسیدن به اغراض پلیدش ناکام گذاشته بود که روزی در جمع درباریان خود فریاد زد: «وای بر شما! کار ابن الرضا روزگار مرا سیاه کرده و مرا سخت درمانده و سرگردان ساخته. هر چه تلاش کردم او جرعه ای شراب بنوشد و در مجلس بزمی با من هم نشین گردد، نشد... .»(13)

ناکامی و شکست متوکل وی را بر آن داشت تا نقشه قتل امام را بکشد. از این رو، دستور قتل او را به «سعید حاجب» داد. «ابن اورمه» می گوید: «نزد سعید حاجب رفتم و این در زمانی بود که متوکل، ابا الحسن علیه السلام را به او سپرده بود تا وی را به قتل برساند. سعید رو به من کرد و با تمسخر گفت: دوست داری خدای خود را ببینی؟ گفتم: سبحان اللّه ! خدا با چشم دیده نمی شود. گفت: منظورم همان کسی است که شما او را امام می خوانید. گفتم: مایلم. گفت: من دستور قتل او را دارم و فردا این کار را انجام خواهم داد. اینک پیک نزد اوست. وقتی بیرون آمد، داخل شو. هنگامی که پیک بیرون آمد، وارد اتاقی شدم که امام در آن زندانی بود. داخل شدم و دیدم که قبری جلوی پای امام کنده اند. سلام کردم و بسیار گریستم. امام پرسید: برای چه گریه می کنی؟ گفتم: برای آنچه می بینم. فرمود: برای این گریه نکن؛ زیرا آنها به خواسته شان نمی رسند. دو روز بیشتر طول نخواهد کشید که خدا خون او و هوادارش را که دیدی، خواهد ریخت. به خدا سوگند، دو روز بیشتر نگذشته بود که متوکل به قتل رسید.»(14)

همچنین در اقدامی دیگر، متوکل به چهار تن از دژخیمان خود دستور می دهد که امام را با شمشیرهای برهنه به قتل برسانند. او به قدری خشمگین بود که سوگند یاد کرد پس از قتل امام پیکر او را بسوزاند. جلادان او که با شمشیرهای آخته انتظار امام را می کشیدند، تا بدنش را طعمه شمشیر خود سازند، با دیدن وقار و شکوه امام آن چنان تحت تأثیر قرار گرفتند که تصمیم خود را فراموش و حتی امام را با احترام بدرقه کردند. هنگامی که بازگشتند، متوکل از آنان پرسید: «چرا آنچه را که امر کرده بودم، انجام ندادید؟» پاسخ دادند: «آن هیبت و شکوهی که در او دیدیم، فراوان تر از هراس صد شمشیر برهنه بود که قدرتی در برابر آن نداشتیم؛ به گونه ای دلهای ما را آکند که نتوانستیم آنچه را امر کرده بودی، به انجام رسانیم.»(15)

به این ترتیب، بار دیگر توطئه قتل امام نافرجام ماند.

آرامشی زودگذر

امام هادی علیه السلام پس از قتل متوکل، هفت سال در دوران خلفای بعدی زندگی کرد. اگر چه فشارهای دستگاه در مقایسه با دوران متوکل کاهش یافت، ولی سیاستهای کلی دستگاه، به جز دوران مستنصر، در راستای اسلام زدایی، تغییری محسوس نداشت و امام همچنان در سامرا تحت مراقبت شدید نظامی، روزگار می گذراند. چرا که امام هادی علیه السلام در بین مخالفان سرسخت حاکمیت، چهره ای شناخته شده و برجسته به شمار می رفت و به همین سبب، خلفا بر تداوم محدودیتهای امام اصرار می ورزیدند. این دوره هفت ساله در کشمکش قدرت بین خلفا گذشت و همین مسئله به علویان مجال می داد تا در این فضا بهتر بتوانند از محضر امام کسب فیض کنند. روی آوردن علویان به سامرا موجب حساسیت زمامداران وقت گردید. معتز که در این دوره خلافت را بر عهده داشت، بدون کوچک ترین ارزیابی و بررسی اوضاع، تصمیم گرفت امام را به قتل برساند و سرکوبی شیعیان دوباره در دستور کار بنی عباس قرار گرفت.

جنایت دیوانه وار عباسیان

سرانجام توطئه دشمنان امام هادی علیه السلام برای ایشان به ثمر رسید و وی به دستور «معتز» و سمّ «معتمد» که در آب یا انار ریخته شده بود،(16) مسموم شد. «ابو دعامه» می گوید: «امام در بستر بیماری بود و من برای عیادت نزد ایشان رفتم. هنگام بازگشت فرمود: چون برای عیادت من آمدی، برگردن من حقی پیدا کردی و رعایت حق تو بر من واجب است. او در بستر بیماری آرمیده بود و شیعیان به دیدار امام می آمدند. آن حضرت به صورت کتبی و شفاهی، امام پس از خود را به آنان معرفی کرد تا پس از شهادت او، شیعیان دچار سرگردانی نشوند.»(17)

پرواز به سوی دوست

امام هادی علیه السلام در سوم رجب سال 254 ه . ق به شهادت رسید.(18) «احمد بن داود» می گوید: «اموال بسیاری را که خمس و نذورات مردم قم بود، با خود به قصد تحویل دادن به اباالحسن می بردم. هنگامی که رسیدم، مردی که بر شتری سوار بود، پیش من آمد و گفت: ای احمد بن داود و «ای محمد بن اسحاق»، من حامل نامه ای از سرورتان، ابالحسن هستم که به شما نگاشته است: من امشب به سوی بارگاه الهی رخت بر می بندم. پس احتیاط کنید تا دستور فرزندم، حسن علیه السلام به شما برسد. ما با شنیدن این خبر بسیار ناراحت شدیم و گریستیم، ولی این خبر را از دیگران که با ما بودند، مخفی داشتیم... به خانه امام هادی علیه السلام وارد شدیم. شخصی ما دو نفر را صدا زد و گفت: ای احمد و ای محمد، این نامه را بگیرید. در آن نوشته شده بود:

به نام خداوند بخشایشگر مهرورز. از بنده امیدوار به رحمت خدا، حسن، به شیعیان و پیروان سوگوارش. اما بعد، خدای را برآنچه برما فرو فرستاد سپاس می گویم و او را برای صبر زیبایی که به شما ارزانی داشت، شکر می کنم که او برای ما و شما کافی است و برترین پشتیبان است.(19)

بازتاب خبر شهادت امام هادی علیه السلام

بازتاب خبر شهادت پیشوای شیعیان، قلب ستم دیده مردم را جریحه دار کرد. در روز شهادت امام، جماعت بسیاری از بنی هاشم، بنی ابی طالب و بنی عباس در منزل امام جمع شده بودند و شیون و زاری سراسر خانه را آکنده بود.(20) مردم به صورتهای خود سیلی می زدند و گونه های خود را می خراشیدند و فریاد می زدند: وای بر ما از بی کسی و بی یاری! وای بر مستمندان و یتیمان از تنهایی!(21)

شهر یکپارچه در سوگ آموزگاری بلند اختر و پدری مهربان برای مستمندان و یتیمان نشست.

مراسم تشییع و خاک سپاری بدن مطهر امام هادی علیه السلام را بر دوش گرفتند و از خانه ایشان بیرون بردند و از جلوی خانه موسی بن بغا گذشتند. وقتی معتمد عباسی آنان را دید، تصمیم گرفت برای عوام فریبی، بر بدن امام نماز بگذارد. از این رو، دستور داد بدن مطهر امام را بر زمین گذاشتند و بر جنازه حضرت نماز خواند، ولی امام حسن عسکری علیه السلام پیش از تشییع بدن مطهر امام علیه السلام به اتفاق شیعیان بر آن نماز خوانده بود. سپس امام را در یکی از خانه هایی که در آن زندانی بود، به خاک سپردند. ازدحام جمعیت به قدری بود که حرکت کردن در بین آن همه جمعیت برای امام حسن عسکری علیه السلام مشکل بود. در این هنگام، جوانی مرکبی برای امام آورد و مردم امام را تا خانه بدرقه کردند.(22)

 

مجله:مبلغان-مرداد و شهریور 1385، شماره 81

نویسنده : هادی منش، ابوالفضل ، صفحه 10

1.       ائمتنا، علی محمد علی دخیّل، بیروت، دار مکتبة الامام الرضا علیه السلام ، چاپ ششم، 1402 ه . ق، ج 2، ص 257.

2.       نام این شخص در الارشاد، ج 2، ص 435 عبداللّه بن محمد ضبط شده است که امور نظامی و اقامه نماز را در حرمین شریفین عهده دار بوده است.

3.       بحار الانوار، محمد باقر المجلسی، بیروت، موسسة الوفاء، چاپ دوم، 1403 ه . ق، ج 50، ص209.

4.       بحار الانوار، ج 50، ص 161.

5.       الارشاد، محمد بن محمد، المفید، ترجمه: هاشم رسولی محلاتی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378 ه . ش، ج 2، ص 436.

6.       بحارالانوار، ج 50، ص 142.

7.       مروج الذهب، ابوالحسن علی بن الحسین المسعودی، ترجمه: مروج الذهب و معادن الجوهر، ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم، 1370 ه . ش، ج 2، ص 573.

8.       الارشاد، ج 2، ص 438.

9.       اثبات الوصیة، علی بن الحسین المسعودی، برگردان: محمد جواد نجفی، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1343 ه . ش، ص 197.

10.   تذکرة الخواص، سبط ابن جوزی، تهران، مکتبه نینوی الحدیثه، بی تا، ص 360؛ مروج الذهب، ج 2، ص 573.

11.   بحار الانوار، ج 50، ص 194.

12.   همان، ج 50، ص 211.

13.   همان، ج 50، ص 158؛ الارشاد، ج 2، ص 431.

14.   بحارالانوار، ج 50، ص 195.

15.   همان، ص 196.

16.   وفیات الائمه، ص 386.

17.   منتهی الآمال، شیخ عباس القمی، قم، انتشارات هجرت، چاپ هشتم، 1374 ه . ش، ج2، ص 688؛ بحارالانوار، ج 50، ص 239.

18.   همان، ص 680.

19.   وفیات الائمه علیهم السلام ، ص 385.

20.   منتهی الآمال، ج 2، ص 684.

21.   وفیات الائمه علیهم السلام ، ص 386.

22.   برگرفته از: منتهی الآمال، ج 2، صص 683 ـ 686.

نوشتن یک نظر

افزودن نظر

x
دی ان ان