بِسم الّلهِ الرحمنِ الرحیم
قال الله العظیم:
وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدينَه رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلينَ
مردی (باایمان) از نقطه دوردست شهر با شتاب فرا رسید،گفت: ای قوم من،از فرستادگان خدا پیروی کنید.
اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ
از کسانی پیروی کنید که از شما اجری نمیخواهند و خود هدایت یافتهاند.
وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذي فَطَرَني وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُون (20تا22 یس)
من چرا کسی را پرستش نکنم که مرا آفریده است؟ و همگی به سوی اوبازگشت میکنید.
تـربیـت با بیـداری فـطرت
خدای سبحان به همهی انسانها سرمایهی فطرت توحیدی را داده است .
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ... (روم30)
دین ودعوت پیامبران هماهنگ با این فطرت است. بنابر این اگر کسی دارای فطرت سالم باشد،دین رامیپذیرد و با پذیرش آن به شکوفایی عقل ورشد ونمو دست پیدا میکند.چنین فردی به عبادت و ارتباط با پروردگار خود برای رسیدن به حیات انسانی تلاش فراوان دارد و با فطرت سالم خود بر ضرورت عبادت و اطاعت خدا دلیل و برهان میآورد.
این انسان ره یافته در صدد تهذیب نفس و تزکیه جان خود برآمده و راه تقوا را در پیش میگیرد، دستورات دین را سریع تر از همگان پذیرفته و در شکوفایی دین و تبلیغ آن سعی بلیغ دارد.
اما اگر کسی چراغ فطرت را کم فروغ کند در ابتدا با خود دسیسه میکند. چنانچه قرآن میفرماید:
فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها * قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها * وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها * (شمس 8 تا10 )
با دفن فطرت،تعالیم دینی را نادیده گرفته و سپس درجهت از بین بردن دستورات پروردگارکوشش فراگیردارد.
نکته اول: قرآن کریم در مجموعه آیات سوره یس جریان فطرتهای بیدار و خاموش را در قالب یک داستان واقعی به تصویر میکشد. نخست میفرماید: مردی با ایمان از نقطه دور دست شهر با سرعت و شتاب به - سراغ کافران و مشرکانی که با لجاجت در برابر دعوت پیامبران ایستاده بودند آمد تا از دعوت انبیاء حمایت کند." وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدينَه رَجُلٌ يَسْعى "
" أَقْصَا الْمَدينَه" به معنای دورترین نقطه شهر است کلمه " يَسْعى" به معنای سریع راه رفتن است. قرآن -کریم به نام این مرد و شغل و حرفهاش اشارهای ندارد چون در فهم مراد آیات هیچ گونه نقشی ندارد.
آنچه مورد اهمیت است حظ وافر این شخص از ایمان است،آن قدر خدای سبحان دلش را به نور ایمان روشن کرده است که با موقعیتی سخت در حالی که اکثریت مردم جامعهاش رسولان الهی را تکذیب میکردهاند به تایید و یاری پیامبران الهی بر میخیزد.
نکته دوم: منطق این مؤمن مجاهد برای جلب توجه همشهریانش چیست؟نخست میگوید: از کسانی پیروی کنید که از شما اجر و مزدی در برابر دعوت خود نمیخواهند" اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً" این خود نخستین نشانه صدق آنها است که هیچ منفعت مادی در دعوتشان ندارند، نه از شما مالی میخواهند ونه جاه و مقام وحتی تشکر و سپاسگزاری سپس در ادامه به علت متابعت خود از انبیاء اشاره کرده میگوید:این رسولان افرادی هدایت یافته اند. "وَ هُمْ مُهْتَدُونَ"
به بیان دیگر این مؤمن خالص به شهروندان خود میگوید: پذیرش سخن کسانی که حق بوده و هم از داشتن اغراض فاسد مبرا و منزه هستند هیچ نقشه وکید و مکر و خیانتی در کارشان نیست کاری عاقلانه است. بنابراین ای قوم من (يا قَوْمِ) شما هم این مسیر را انتخاب کنید و به دعوت رسولان حق لبیک گویید.
نکته سوم: سپس نفس خود را در معرض نصیحت قرار میدهد و میگوید:چرا کسی را پرستش نکنم که مرا آفریده است. "وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذي فَطَرَني"
برخی از مفسران میگویند این شخص سخن را با اندرز به خودش شروع کرد در صورتی که به سبب لطف و مهربانی و دلسوزی که به آنها داشت قصدش پند دادن به اهل شهر بود پس گویا میگوید :چرا شما آفریننده- خود را نمیپرستید؟
و از آنجا که مردم شهر او را به جهت ایمان آوردن مذمت مینمودند به آنان یادآور میشود که چه دلیل و منطقی دارید که من بتهای شما را بپرستم و دست از توحید بردارم؟چگونه عاقل از نعمت آفرینش میتواند صرف نظر کند و حال آن که آفریدگار او را از نیستی آفریده و پدید آورده است.
تکیه بر" فَطَرَني" (مرا آفریده) ممکن است اشاره به این نکته باشد که میگوید من وقتی به فطرت اصلی و سرشت حقیقی خود باز می گردم به خوبی می بینم از درونم فریادی رسا و گویا بلند است که مرا دعوت به پرستش خالقم میکند.او تبلیغ از خود شروع میکند تا موثرتر واقع شود و به دنبال آن هشدار می دهد که- مراقب باشید همهی شما سرانجام تنها به سوی او باز می گردید."وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ"