حمزه سيدالشهدا(علیه السلام)
فاطمه صالحي
اشاره:
تاريخ گهربار اسلام مرهون خونهاي پاك و ارزشمندي است كه نثار اين شـجرهي طيبه گرديده است؛ شهداي گرانقدري كه از آغاز ظهور اسلام تا كنون، از جنگ بدر، احـد و احزاب تا شهيدان راه فـضيلت عـصر حاضر گوهر وجودي خويش را با انديشهي ناب محمدي صيقل دادهاند.
پرارزشترين فرازهاي تاريخ، صفحاتي است كه از زندگاني اين مردان بزرگ بحث ميكند، مردان بزرگي كه تاريخشان نيز بزرگ و با عظمت است و شاهكاران خلقت و تـاريخاند، خصوصاً افرادي كه در سالهاي اوليه رسالت نبيمكرّم اسلام(صلي الله عليه و آله) در كنار آن بزرگوار بوده و بدون واسطه از سرچشمه زلال وحي سيراب گرديدند. در ميان اين گوهران آفرينش نام حمزه سيدالشهدا درخشندگي ديگري دارد. عموي غيور رسول خدا(صلي الله عـليه و آله) كه هـمچون سدي محكم و استوار در برابر امواج توفنده و سيلآساي مشركين ايستاد و چون شيري شرزه روباه صفتان را به خواري و زبوني واداشت، تا آنجا كه ملقب به «اسدالله» شد و درجه والاي «سيدالشهدا» را از آن خود نمود.
حـضرت حـمزه فرزند عبدالمطلبابن هاشمابن عبد منافابن قصي... (1) و هاله بنت اهيبابن عبد منافابن زهرةابن كلاب... كه دختر عموي آمنه بنت وهب مادر گرامي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ميباشد. (2)
عبدالمطلب از كساني بود كهـ بـه سنت ابراهيمي پايبند بود و فرزندانش را از ظلم و ستم و امور پست دنيا نهي و به صفات نيك تشويق ميكرد. (3)
حضرت حمزه بسياري از صفات پسنديده را از عبدالمطلب به ارث برد، چون؛ خوشخلقي، ايمان راسخ، هـوش و درايت، شـجاعت، وفـاي به عهد، توكل و اطمينان بـه خـداوند و اين در حـالي است كه جامعه جاهلي آن زمان مملو از فساد، بتپرستي، ميگساري، رباخواري، آدمكشي و ديگر رسوم جاهلي بود.
البته تاريخ در معرفي حضرت حمزه بـسيار كوتـاهي نـموده و نمونههاي زيادي از صفات اخلاقي ايشان در دست نيست، امّا بـه بـعض آنچه در گزارشهاي تاريخي آمده است، اشاره ميكنيم:
شجاعت؛ از خصلتهاي مشهور حمزه كه در جريان اعلام اسلام و همچنين جنگهاي صدر اسلام بـه نـمايش گـذاشته شد و ابنهشام از او به عنوان با عزتترين و با صلابتترين جوانمرد قـريش نام ميبرد. (4)
ايمان؛ در گزارش ابنهشام آمده كه حضرت حمزه پس از بازگشت از شكار به طواف خانه كعبه ميرفت و آنگاه به كار ديگـري مـيپرداخت. اين خـبر روح ديني او را آشكار نموده و تعهد او نسبت به پيوندي كه با خداوند داشت را مـتذكر مـيشود. (5)
حمايت و پشتيباني از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در مقاطع مختلف نشاندهندهي ايمان وي نسبت به پيامبر(صلي الله عـليه و آلهـ) و اهـداف او ميباشد.
به هنگام آزار ابوجهل، و همچنين فشارهاي قريش در شعب ابيطالب، در ماجراي بيعت عـقبه و هـجرت پس از آن، جـنگهاي صدر اسلام همه و همه نمونههايي از پشتيباني حمزه از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است. اصالت و ريشـهدار بـودن خـانواده، محيط سالم خانوادگي، زندگي با شرافت نفس، اثرات مثبت تربيتي بر روح و روان حمزه گذاشته و از او فـردي شـريف و بزرگوار، و پشتيباني با ايمان و عاشقي صديق و فداكار در راه اسلام و اهداف عاليه ساخته بود.
اظـهار اسـلام حـضرت حمزه(قدس سرّه)
نسبت به زمان تشرف حمزةابن عبدالمطلب به اسلام تاريخ نگاران دچـار اخـتلاف شدهاند، گروهي اسلام او را در سال دوم بعثت(6) و عدهاي سال ششم(7) آن ذكر كردهاند. ابناسحاق ميگويد:
«روزي ابوجهل در كنار كوه صفا رسول خدا(صلي الله عـليه و آله) را ديد و او را آزرد و سـخنان نـاخوشايندي به وي روا داشت و دين او را نكوهيد و رسالتش را تضعيف نمود، و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) هيچ سخني به او نـگفت. يكي از كنـيزان عـبداللهابن جدعان كه در بالاي كوه صفا بود ماجرا را شنيد و زماني كه حمزه از صيد برگشت، ـ او هـر روز بـراي شكار به بيرون از شهر مكه ميرفت و چون از شكار بر ميگشت به خانهاش نميرفت تا اينكه بـه طـواف خانه خدا رفته و بعد از آن در كنار محافل قريش ميايستاد و با آنها گفت و گـو مـيكرد ـ كنيز گفت: «اي ابوعماره كاش آنچه را ساعتي پيش از اين، پسر بـرادرت از ابـي الحـكمابن هشام ديد، مشاهده ميكردي، ابوجهل به او دشنام گـفت و سـخناني ناروا نثارش كرد.
حمزه پس از شنيدن اين سخنان خشمگين شد و در مسجد الحرام به سوي ابوجهل رفـت كه در مـيان مردم نشسته بود. او بالاي سـر ابـوجهل ايستاد و كمـان خـود را مـحكم بر سر او كوفت و او را مجروح نمود. در اين هـنگام فـردي از قبيله بني مخزوم به ياري ابوجهل برخاسته و به حمزه گفت: «تو مردي هـستي كه از دين خـارج گشتهاي.»
حمزه گفت: «چه چيز مـانع من ميشود از او ﴿در دفاع از او؟﴾ در صـورتي كه بـرايم روشن شده ﴿كه او بر حق اسـت﴾ و مـن شهادت ميدهم كه محمد رسول خداست و آنچه ميگويد حق است. به خدا قسم از او جـدا نـميشوم. اگر راست ميگوييد مرا بـازداريد. و اين حـادثه بـاعث شد تا حـمزه اسـلام خويش را برملا سازد.»
در ادامـه ابـن اسحاق ميگويد: «زماني كه حمزه اسلام خود را آشكار كرد، قريش دريافت كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) عـزت پيدا كرده و قـوي شده است. آنگاه از او دست برداشتند.» (8)
و سـپس شـعري از حمزه نـقل مـيكند بـه اين مضمون:
«سپاس گويم خـداوندي را كه قلبم را به سوي دين ناب اسلام هدايت كرد.
ديني كه از سوي پروردگار عزيز آمده، پروردگاري كه نسبت بـه بـندگان آگاه و مهربان است. هرگاه پيامهاي او بـراي مـا خـوانده شـود، اشـك چشم خردمند اسـتوار فـرو ريزد.
آن پيامهايي كه حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) از مسير هدايت خود با آيات روشن قرآن آورده است.» (9)
سيد شرفالدين و علامه جـعفر مـرتضي از عـلماي معاصر در باب اسلام حمزه سخناني گفتهاند كه نـشان دهـندهي ايمـان مـبتني بـر شـناخت و معرفت حمزه قبل از اعلان اسلامش ميباشد. علامه جعفر مرتضي اسلام حمزه را مبتني بر معرفت او ميداند، برخلاف ابناسحاق كه در گزارش خود قصد دارد علت اسلام حمزه را خشم و غضب او بـه هنگام دفاع از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) معرفي كند.
و حال آن كه جملهي حمزه كه فرمود: «چه چيز مانع من ميشود، در صورتي كه براي من روشن شده و من شهادت ميدهم كه او رسول خداست و آنچه كه ميگويد حـق اسـت.» بيانگر شناخت و معرفي او از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و دين اسلام ميباشد و اگر فقط حمايت جاهلي بود، بايد ميگفت او برادرزادهي من است و در هر صورت من از او حمايت خواهم كرد.
سخن او به هنگام اعلام اسـلامش(10) اعـتراف رسمي او به اسلام و اعلام آمادگي و حمايت از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است. تا جايي كه فشارهاي قريش با اين تأييد بر پيامبر تخفيف مييابد. و اين سـياستي بـود كه حضرت ابوطالب بدان معتقد بـود كه اقـرباي نزديك رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مادامي كه با كتمان اسلامشان ميتوانستند به رسول خدا خدمت كنند و در حفظ و حراست او بكوشند، ميبايست ايمان خود را كتمان مـيكردند. امـا وقتي اظهار اسلام فـردي بـاعث تقويت اسلام و تشويق ديگران به مسلمان شدن ميگرديد، لزوم كتمان و پوشاندن ايمان از ميان ميرفت و حضرت حمزه نيز در يك مقطع اسلام خود را كتمان نمود و به هنگام فراهم شدن زمينه و احتياج اسلام و مسلمين بـه فـردي چون وي ايمان خود را آشكار نمود و سد محكمي در برابر آزار مشركين بر عليه مسلمانان شد. (11) نقش حمزه در مقاطع تاريخ پس از آنكه حـمزه سـيدالشهدا اعلان اسلام نمود، همچون سربازي فداكار در عرصههاي مختلف، در مكه و مدينه كنار پيامبر اكرمـ(صـلي الله عـليه و آله) قرار گرفت.
علامه جعفر مرتضي ميگويد: «اسلام حمزه مرحله جديدي بود كه در محاسبات قريش نيامده بـود، چرا كه او معيارها را به كلي دگرگون كرد، بازوي قريش را از توان انداخت و بر وحشت آنها افزود، تـا آنجا كه طغيان آنها فـروكش كرد.» (12)
اكنـون به جلوههاي ويژهاي از حضور حمزه سيدالشهدا در كنار رسول خدا(صلي الله عليه و آله) اشاره ميكنيم:
حمزه در خانه أرقم
هنگامي كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) دعوت خود را آغاز نمود، عدهاي به نداي اسلام لبيك گـفتند، اما در اثر مخالفت مشركان قريش، نتوانستند آزادانه زندگي كنند و به اعمال عبادي خود بپردازند. پيامبر(صلي الله عليه و آله) همراه عدهاي از تازه مسلمانها براي حفظ جان خود، حدود يك ماه در خانه «أرقمابن ابـي أرقـم» كه در بالاي كوه صفا قرار داشت مخفي شدند. (13) روزي صداي كوبيدن در به گوش رسيد. يكي از مسلمانها برخاست و از شكاف در نگاه كرد و با وحشت به حضور پيامبر بازگشت و گفت: «كوبندهي در، عمرابن خطاب است كه شمشير نيز بـر كمـر دارد. در اين ميان، حمزه به مرد مسلمان گفت: به او اجازه ورود بده اگر با هدف پاك و نيك به سوي ما آمده، با آغوش باز از او استقبال ميكنيم و اگر قصد بدي دارد او را با شمشير خـودش مـيكشيم.» (14) پس از ورود عمر معلوم شد كه او براي پذيرش اسلام آمده است.
گزارش فوق نشان دهندهحضور حمزه در كنار رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از همان سالهاي اوليه بعثت ميباشد. در آن مقطع حساس عـدهي مـسلمانها كم بـوده و نيروي دفاعي مناسبي در برخورد بـا قـريش نـداشتند. در چنين شرايطي حمزه با شجاعت كامل در صف مؤمنان قرار گرفت و كلامش به هنگام باز كردن در نشان دهندهي صلابت و شجاعت او ميباشد.
تـعرض مـشركين
امـام صادق(علیه السلام) ميفرمايد: «پيامبر در مسجدالحرام بود و لبـاسهاي تـميزي در برداشت، مشركين شكمبه شتري را بر او افكندند و لباسهايش را آلوده كردند، پيامبر از اين عمل بسيار ناراحت شد، آن بزرگوار نزد ابوطالب آمد و فـرمود: «اي عـمو! حـسب مرا در ميان خود چگونه ميبيني؟» ابوطالب پرسيد: «مگر چه شده اي برادرزاده؟ پسـ رسول خدا(صلي الله عليه و آله) او را از ماجرا مطلع نمود. ابوطالب، حمزه را فرا خواند و خودش هم شمشير برگرفت و به حمزه گـفت: «شـكمبه را بـردار. سپس همراه پيامبر به سوي قريش رفتند تا نزد آن قوم رسـيدند. آنـها دور كعبه ايستاده بودند. آنگاه ابوطالب به حمزه گفت: «شكمبه را بر سبيل همه بمال.» او نيز آنچه ابـوطالب خـواسته بـود، به انجام رسانيد. سپس ابوطالب متوجه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) گرديد و گـفت: «اي فـرزند بـرادر، اين است حسب تو در ميان ما».(15)
بر همين اساس حضور حضرت حمزه را در مقاطعي از تاريخ صـدر اسـلام چـون شعبابي طالب،(16) پيمان عقبه ثاني،(17) هجرت،(18) عقد اخوت(19) و ... در كنار رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و نـقش حـساس آن بزرگوار را همچون سربازي نستوه و گوش به فرمان ميتوان مطالعه نمود.
اقدامات نظامي حـضرت حـمزه سـيدالشهدا
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پس از هجرت، اقدام به پايهگذاري و تشكيل سپاه نيرومند و با صلابت كرد، ارتـشي كه در دوران رسـالت حضرت در هشتاد و دو نبرد گوناگون، شركت نمود و با پيروزيهاي درخشان خود، موانع تشكيل حـكومت اسـلامي را از سـر راه برداشت.
حضور حمزه سيدالشهدا در تهاجمات آغازين اين نبردها بيانگر شجاعت بيش از حد او و پشتيباني و حمايتش از اسـلام و پيامـبر اكرم ميباشد. حمزه سيدالشهدا به عنوان اولين پرچمدار اسلام شناخته شد. از آنرو كه پرچم نـقش ويژه و اسـاسي در جـنگهاي عرب داشت، بر پا بودن آن نشان پايداري و اقتدار سپاه به حساب ميآمد و سرنگوني آن متلاشي شدن سپاه و اضـمحلال آن را تـفسير مـيكرد، و پرچمداران از شجاعترين افراد انتخاب ميشدند. حمزه نيز كه از شجاعترين افراد عرب محسوب مـيشد، تـوسط پيامبر(صلي الله عليه و آله) به عنوان پرچمدار انتخاب ميشد.
سريه حمزةابن عبدالمطلب اولين حركت نظامي سپاه اسلام اسـت. (20)
اين سـريه در ماه رمضان سال اول هجرت اتفاق افتاد. نيروي اعزامي از مدينه به سمت سـواحل درياي سـرخ روانه شد. تـعداد افـراد اين سـريه عبارت از سي مرد مهاجر با پرچـمي سـفيد رنگ در دست حمزه بود. گروه مقابل به سرپرستي ابوجهل ابنهشام كارواني از قـريش بـود كه با كالاهاي تجاري از شام بر مـيگشت و سيصد مرد آنها را مـشايعت مـيكرد.
دو كاروان، در سيف البحر از نواحي عيص بـه هـم رسيدند و آماده نبرد شدند، ولي با ميانجيگري مردي به نام مجديابن عمرو جهني كه بـا هـر دو گروه هم پيمان بود بـرخورد نـظامي پيش نـيامد و به شهرهاي خـود بـازگشتند.
غزوه بني قينقاع
بـا خـبر پيمان شكني قبيله يهودي بني قينقاع در شوال سال دوم هجرت، پيامبر لشكري از مهاجر و انصار را بـه سـمت آنان فرستاد كه پرچمدار آن حمزةابن عبدالمطلب بـود. مـسلمانها پانزده روز آنـها را مـحاصره كردنـد تا تسليم شوند. بـه واسطه عبداللهابن ابيّ، پيمان دوبارهاي با پيامبر بستند كه از مدينه خارج شده و اقدامي بر عليه مـسلمانها انـجام ندهند. (21)
جنگ بدر
يكي ديگر از افتخارات حـمزه سـيدالشهدا حـضور در جـنگ بـدر بود. (22)
عبدالرحمانابن عـوف گـويد: «در بدر من پس از فرار مشركين مشغول جمعآوري غنايم بودم، ناگاه چشمم به اميةابن خلف و پسرش كه از مشركين بـودند افـتاد، مـرا صدا زدند و كمك خواستند. او از من پرسيد: «امـروز مـردي در مـيان شـما بـود كه بـا پر شترمرغ برخود نشاني زده بود(23) او كيست؟» گفتم: «حمزةابن عبدالمطلب.» گفت: «او امروز كارهاي زيادي عليه ما كرد. او بود كه صفوف ما را در هم شكست و به خاك سياهمان نشانيد.» (24)
حضرت علي(علیه السلام) نـيز به رزم بي امان حمزه اشاره ميفرمايد: «در رويارويي با شخصي از مشركين من در موضع پاييني از او قرار داشتم، موضع خود را تغيير دادم. او گفت: «گريختي؟» گفتم: «به زودي پابرجا خواهم بود.» شمشيري به او زدم، ولي چون زره بر تن داشت اثـر نـكرد. ناگهان برق شمشيري را ديدم كه از پشت سر فرود آمد و كاسه سر دشمن را همراه كلاهخودش برد. و در همين حال كسي ميگفت من پسر عبدالمطلبم! چون برگشتم عمويم حمزﺓابن عبدالمطلب را ديدم.» (25)
جنگ بدر بـا فـداكاري اين دو بزرگوار و به نفع مسلمانها پايان يافت. و اين نخستين ضربه اسلام بر پيكرهي شرك بود.
اين پيروزي، مشركين و منافقين مدينه را به وحشت انداخت. واقدي گويد: «هيچ منافق و يهـودي در مـدينه نبود، جز آنكه در برابر حـادثه بـدر سر فرود آورد.» (26)
جنگ احد
آخرين غزوهاي كه حمزه سيدالشهدا در آن جنگيد و به شهادتش انجاميد؛ غزوه احد بود. پس از آگاهي پيامبر و مسلمانها از لشكركشي مشركين و موضعگيري در منطقه احـد جـنگ سختي ميان آنها بـه پا شـد. پرچمداران قريش كه همگي از بني عبدالدار بودند، اوّلين نفرشان به دست حضرت علي(علیه السلام) كشته شد، از اين صحنه همه مسلمانها خوشحال شدند و پيامبر صدا به تكبير بلند فرمود و مسلمانها نيز تكبير گـفتند. (27)
پرچـمدار بعدي به دست حمزه كشته شد. حمزه در حال برگشتن از ميدان ميگفت: «من پسر ساقي حاجيانم.» (28)
پرچمداران قريش كه هفت يا نه نفر بودند، كشته شدند و قريش پا به فرار گذاشت. (29)
مسلمانها بـه مـيدان جنگ آمـده و مشغول جمعآوري غنايم شدند. منظرهي جمعآوري غنايم سربازان سپاه اسلام را كه بر بالاي كوه عينين بودند به پايين كشيد ـ در حـالي كه پيامبر بر خالي نشدن اين منطقه تأكيد فراوان داشت ـ سرپيچي از دسـتور پيامـبر(صـلي الله عليه و آله) دشمن را در بهرهبرداري از فرصت پيش آمده كمك نمود و آنها از پشت به سپاه اسلام حمله كردند. خالدابن وليد فرمانده مـيمنه سـپاه كفر از غفلت مسلمانها استفاده كرد و با تهاجم، جنگ را به نفع مشركين خاتمه داد و بدين گـونه مـسلمانها در جـنگ شكست خوردند. (30) و به جز افراد معدود ثابت قدم، بقيه پا به فرار گذاشتند.
از ثابت قدمان در جـنگ بايد به حضرت علي(علیه السلام) و حمزه سيدالشهدا اشاره كرد.
حمزه سيدالشهدا آنچنان سـخت با دشمن ميجنگيد كه مـورد تـعجب صفوانابن اميه مشرك قرار گرفت. صفوان پرسيد: او كيست كه اينگونه ميجنگد؟ پاسخ دادند: حمزﺓابن عبدالمطلب. گفت: «تا به امروز نديده بودم كه مردي چنين بر خويشان خود بتازد.» (31)
روح سلحشور و اعتقاد عميق حمزه نسبت به دين و تكاليف آن بـه گـاه جهاد در راه خدا و حمايت از رسول او مداهنه و سهلانگاري را جايز نميدانست، بلكه چون شير غران بر لشگر دشمن هجوم ميبرد و آنها را به وحشت و تعجب وا ميداشت.
شهادت در راه خدا
قاتل حمزه، فردي به نام وحـشي بـود. دختر حارث ـ و به نقلي هند ـ و همسر ابوسفيان خطاب به غلام وحشي گفت: پدر من در بدر كشته شده، اگر بتواني يكي ازاين سه نفر؛ محمدابن عبدالله، حمزﺓابن عبدالمطلب، عليابن ابيطالب را به قتل بـرساني، آزاد خـواهي شد. وحشي گفت: دستيابي به رسول خدا ممكن نيست چرا كه اصحابش او را تنها نميگذارند. حمزه نيز اگر در خواب باشد، جرأت بيدار كردنش را ندارم، ولي در مورد علي اميد موفقيت دارم. (32)
وحشي از روز جنگ احـد مـيگويد: «در جـست و جوي علي بودم، او را مردي آزمـوده و دورانـديش ديدمـ كه همهي اطرافش را مواظب است. با خود گفتم: او كسي نيست كه من در جستجويش باشم. ناگهان متوجه حمزه شدم كه به سوي لشگر حـمله مـيكرد. در جـنگ با سباعابن عبدالعزي با يك ضربه سرش را از تن جـدا كرد. (33) چـشم حمزه كم نور بود و گرد و خاك چهرهاش را پوشانده بود، از موقعيت استفاده كردم، و او نيز متوجه من شد ولي پايش لغزيد و من حربهي خود را بـه طـرفش پرتـاب كردم، نيزه به تهيگاه او خورد و او را نقش زمين كرد. مسلمانها اطرافش را گرفتند، او را صـدا ميزدند، اي اباعماره! ولي او جواب نميداد. بعد از آنكه او را رها كرده و به دنبال جنگ رفتند، خوشحال به سويش رفتم و مصيبت هند را بـه ياد آوردم، ابـتدا شـكم او را دريدم و سپس جگرش را بيرون آوردم و آن را پيش هند دختر عتبه بردم و گفتم: اگر قاتل پدرت را كشـته بـاشم به من چه خواهي داد؟» گفت: «همهي جامههاي گرانبها و زر و زيورم را.» گفتم: «اين جگر حمزه است. آن را به دندان گـرفت، ولي نـتوانست بـبلعد و از دهانش بيرون ريخت.» (34)
صاحب طبقات گويد: «در پي اين خبر پيامبر فرمود: خداوند آتش را بـر حـمزه حـرام كرده است و چون هند فردي پليد و گنهكار است و بدن او را آتش دوزخ فرا خواهد گرفت. به امر پروردگـار جـگر حـمزه سيدالشهدا در دهان او سنگ شد و نتوانست ببلعد تا مبادا قسمتي از بدن مبارك حمزه در بدن مـشرك قـرار گيرد.» (35)
وحشي ميگويد: هند از من خواست كه جسد حمزه را به او نشان بدهم.» آنگاه دسـتور داد گـوشها و بـيني حمزه را ببرم. سپس از آنها براي خود دستبند و گوشواره درست كرد و جگر حمزه را با خود بـه مـكه برد. سپس از مثله كردن بدن حمزه، هند بالاي صخرهاي رفت و با صداي بلند اشـعاري خـواند كه نـشانگر خوشحالي او از اين ماجرا بود. (36)
پيامبر نيز بالاي سر حمزه آمد و فرمود: «در هيچ جا خشمگينتر از اينـجا نـبودهام.» صفيه خواهر حمزهي سيدالشهدا كنار بدن برادر نشست و شروع به گريستن كرد. پيامـبر(صـلي الله عـليه و آله) نيز در اين مصيبت گريه ميكرد و ميفرمود: «هرگز مصيبتي به بزرگي مصيبت تو به من نرسيده اسـت.» (37)
آنـگاه فـرمود: «مژده دهيد كه هماكنون جبرئيل به من خبر داد كه در آسمانهاي هفتگانه نوشتهاند كه حـمزه شـيرخدا و شير رسول خداست.» (38)
مرحوم مجلسي در بحارالانوار از شيخ طوسي نقل ميكند: «پس از آنكه نداي لاسيف إلا ذوالفقار و ... در فضا پيچـيد، صـداي ديگري نيز به گوش رسيد كه ميگفت: «هرگاه خواستيد بر كشتهاي گريه كنـيد، بـر وفادار برادر وفادار ﴿يعني حمزه برادر ابـوطالب﴾ گـريه كنـيد.» (39)
لقبي را كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) از سوي خـداوند بـه حمزه سيدالشهدا داد از بزرگترين افتخارات ثبت شده در تاريخ است. آري پاداش شجاعت و جوانمردي حمزه رسيدن بـه مـقام اسداللهي بود، لقبي كه تـنها بـه او اختصاص پيدا كرد؛ شـيرخدا و شـير رسـول خدا.
پس از پايان جنگ، رسول خدا(صـلي الله عـليه و آله) مشغول نماز و دفن شهدا شد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) پس از خواندن نـماز بـر حمزه در كنار آن بزرگوار شروع به گـريه كرد، در حالي كه ميفرمود: «اي عموجان، اي حـمزه، اي شـيرخدا و شير رسول خدا، اي انجام دهـنده كارهـاي خير و اي برطرف كننده سختيها و مشكلات و اي حمايت كننده از رسول خدا.»
پيامبر(صلي الله عـليه و آله) حـمزه را در هر نمازي كه بر شهدا مـيخواند شـريك مـينمود، به گونهاي كه نـمازهاي اقـامه شده بر عمويش، بـه هـفتاد و دو نماز يا بيشتر رسيد. (40)
پيامبر در كنار شهدا آرزو كرد اي كاش با شهيدان احد به شهادت ميرسيد.
پس از دفـن شـهدا رسول خدا(صلي الله عليه و آله) با اصـحاب بـه مدينه بـازگشتند. از خـانههاي مـدينه صداي ناله و شيون بـلند بود. ناگهان حضرت شروع به گريه كرد، اطرافيان علت گريهي حضرت را پرسيدند، پيامبر(صلي الله عليه و آله) فـرمود: «عـمويم حمزه گريه كنندهاي ندارد.» (41) پس از آنـ بـزرگان انـصار بـه نـزد زنان مدينه رفـتند و از آنـها خواستند تا به خانهي رسول خدا رفته و بر عموي پيامبر گريه كنند. زماني كه پيامبر(صلي الله عـليه و آله) گـريه زنـان را بر حمزه شنيد، از مسجد خارج شد و بـر آنـها رحـمت فـرستاد.(42) زنـان مـدينه پس از آن ماجرا هر وقت ميخواستند بر شهداي خود گريه كنند، اول بر حمزه ميگريستند و بعد بر شهداي خود اشك ميريختند. (43)
حمزه سيدالشهدا در دامنهي كوه احـد و در كنـار شهداي ديگر به خاك سپرده شد و قبر او زيارتگاه بزرگان دين چون رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، فاطمه زهرا(علیها السلام) و ائمه اطهار: گرديد. حضرت فاطمه(علیها السلام) دختر گـرامي رسـول خدا(صلي الله عليه و آله) هر دو سه روز يك بار به زيارت قبر عمويش حمزه و شهداي احد ميآمد و در كنار آنها دعا ميكرد.(44) ضريحي بر آن قبر مطهر ساخته شـد كه در اطـراف آن اشعاري اشاره به عظمت و شـخصيت آنـ بزرگوار داشت. صد افسوس كه با سلطهي وهابيان و روي كار آمدن سعوديها در حجاز نه تنها خانه و حرم شريف حضرت حمزه، بلكه حرمهاي ديگر شخصيتهاي بزرگ اسلام نـيز مـنهدم گرديد.
پی نوشت:
- ابن اثـير، الكامـل فـي التاريخ، ج 2، ص 21 ـ 9.
- محمد ابن سعد، طبقات الكبري، ج 2، ص 46.
- حلبي شافعي، سيره حلبيه، ج 1، ص 7.
- سيره ابن هشام، ج 1، ص 328.
- همان.
- طـبقات ابـن سعد، ج 2، ص 46.
- ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 1، ص 423.
- ابن اسحاق، سيره، ص 171.
- همان، ص 173.
- در جملهاي كه ابن هشام از حمزه به هنگام اعلان اسلامش ذكر ميكند نقل است كه فرمود: «فـأنا عـلي دينه اقـول ما يقول؛ من بر دين اويم و همان را ميگويم كه او ميگويد.» بيانگر ايمان حمزه قبل از اعلان اسلام او ميباشد. زيرا او اقرار ميكند كه مـن بر دين اويم و اين جملهاي اخباري است نه انشايي، و خبر از ايماني ميدهد كه قبلاً در قـلب حـمزه رسـوخ كرده است و الاّ بايد ميگفت أنا أسلمت و...
- صدرالدين شرف الدين، هاشم و اميه في الجاهلية، ص 172.
- ترجمه الصحيح من سيرة النبي، ج 2، ص 124.
- سـيرة الحـلبيه، ج 1، ص 283.
- سـيره ابن هشام، ج 1، ص 370.
- اصول كافي، ج 2، ص 340.
- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 31 و طـبرسي، اعـلام الوري، ص 49.
- سيره ابن هشام، ج 2، ص 83 ـو طبرسي،اعلام الوري، ص 61.
- سيره ابن هشام، ج 2، ص 123 و تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 42.
- سيره ابـن هـشام، ج 2، ص 150 و طبقات الكبري، ج 2، ص 46.
- مغازي، ج 1، ص 9 و سيره ابـن هـشام، ج 2، ص 245.
- مغازي، ج 1، ص 178 و سيره ابن هشام، ج 3، ص 50.
- سـيره ابن هشام، ج 2، ص 277.
- حمزه در جنگ بدر با پر شترمرغي كه بر كلاهخودش بود، مشخص ميشد.
- همان، ص 284.
- واقدي، مغازي، ج 1، ص 93.
- همان، ص 121.
- همان، ص 225.
- همان، ص 227.
- همان، ص 229.
- همان.
- همان، ص 290.
- همان، ص 285.
- سيره ابن هشام، ج 3، ص 76.
- طبري، ذخائر العقبي، ص 183.
- طبقات الكبري، ج 2، ص 49.
- سيره ابن هشام، ج 3، ص 96.
- تاريخ يعـقوبي، ج 2، ص 47.
- سيره ابن هشام، ج 3، ص 102 و بلاذري، انساب الاشراف، ج 4،ص 381.
- علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 20، ص 72.
- سيره ابن هشام، ج 2، ص 98 و طبري، ذخائر العقبي، ص 181.
- طبري، ذخائر العقبي، ص 184.
- مغازي، ج 1، ص 317.
- همان.
- طبقات الكبـري، ج 2، ص 54.
برگرفته از سایت نورمگز، نامه جامعه»آبان 1384 - شماره 14(6 صفحه - از 60 تا 65)