یکشنبه, 01 مهر,1403

­

یکشنبه, 07 خرداد,1396

حکومت اخلاق

حکومت اخلاق
مهم‏ترين هدف رسالت انبيا، از جمله پيامبر اسلام، گسترش توحيد، اخلاق وشريعت است. اين اهداف در طول يكديگر و در عين حال متداخل با هم هستند. هدف سوم، راه وصول تحقق دو هدف ديگر و هدف دوم براى وصول به هدف اول در نظرگرفته شده است. سير دعوت پيامبر اكرم صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله نيز به همين صورت انجام می ‏گرفته است.بيشترين موضوع تبليغ رسول خدا در مكه، توحيد و اخلاق بود، ودر مدينه، در راستاى آن دو هدف، به گسترش شريعت نيز پرداخت.
 

حجه الاسلام والمسلمين محمد نصر اصفهانى[1]

با همكارى سميرا حسينى[2]

چكيده

مهم‏ترين هدف رسالت انبيا، از جمله پيامبر اسلام، گسترش توحيد، اخلاق وشريعت است. اين اهداف در طول يكديگر و در عين حال متداخل با هم هستند. هدف سوم، راه وصول تحقق دو هدف ديگر و هدف دوم براى وصول به هدف اول در نظرگرفته شده است. سير دعوت پيامبر اكرم صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله نيز به همين صورت انجام می ‏گرفته است.بيشترين موضوع تبليغ رسول خدا در مكه، توحيد و اخلاق بود، ودر مدينه، در راستاى آن دو هدف، به گسترش شريعت نيز پرداخت. موضوع بحث مقاله مربوط به هدف دوم، يعنى هدف اخلاقى پيامبر اسلام است كه هيچ‏گاه،از جمله در عملكرد سياسى ايشان، تعطيل نشد. پس از مشخص شدن منظور از اخلاق و شيوه ‏ى تحقيق، به ابعاد مختل حيات اجتماعى و سياسى رسول خداصلی الله علیه و آله در مدينه النبى از زاويه ‏ى اخلاق پرداخته شده است. موضوعاتى كه در راستاى اخلاق حكومتى به آن پرداخته خواهد شد عبارت‏اند از: نحوه‏ ى شكل‏ گيرى امت اسلامى، نحوه ‏ى كسب قدرت، شكل و ساختار قدرت، حد قدرت، حد مسؤوليت، حقوق اساسى شهروندان، نظارت مردمى، نحوه‏ ى قانون‏گذارى، نحوه‏ى اجراى قانون و نحوه‏ى قضاوت. در اين مقاله آمده است كه رسول گرامى اسلام صلی الله علیه و آله چگونه سلول‏هاى اوليه‏ جامعه‏ ى اسلامى را ويژگى اخلاق بخشيد و قدرت سياسى را اخلاقى كسب نمود و ساختار اخلاقى به آن بخشيد، مبناى همبستگى اجتماعى را اخلاق قرار داد و حدود و مسؤوليت ‏هاى امام و امت را مبتنى بر اخلاق ساخت، و مديريت اقتصادى، نظامى، قضايى، سياسى، فرهنگى و تربيتى و اجتماعى پيامبر چگونه برپايه‏ هاى اخلاق بنا گرديد.

مقدمه

رسول گرامى اسلام صلى‏ الله عليه ‏و‏آله در قرآن كريم به عنوان شخصى داراى خُلق و خوى عظيم معرفى شده است. خود پيامبر صلی الله علیه و آله نيز هدف بعثت خويش را تكميل مكارم اخلاق اعلام كرده است.[3] پرسشى كه در اين‏جا مطرح می ‏شود اين است كه اولاً منظور از اخلاق چيست و ثانيا اين هدف تنها در حيطه‏ ى رفتار فردى مطرح است يا در عرصه‏ ى اجتماع و سياست نيز قابل طرح بوده است. در پاسخ به پرسش اول، تعريفى كه از اخلاق مبناى مطالعه ما قرار می گيرد اين است كه: «اخلاق به كليه‏ ى رفتارهاى آگاهانه و آزادانه ‏اى گفته می ‏شود كه براى تمام انسان‏ها قابل تحسين يا تقبيح باشد.» اما در پاسخ به پرسش دوم بايد گفت: با توجه به اين‏كه هدف اخلاقى رسول خدا به صورت مطلق مطرح شده است و كسى آن را منحصر به رفتار فردى ندانسته است، بنابراين، فعاليت ‏هاى سياسى و اجتماعى رسول اكرم صلی الله علیه و آله را نيز بايد مشمول همين هدف دانست. مسلما با پذيرش اين پيش‏ فرض،حكومت شكل گرفته توسط ايشان نيز بايد، چه در عرصه‏ ى هدف و چه در عرصه ‏ى روش، در راستاى همين خلق و خو و رسالت اخلاقى انجام گرفته باشد.

تبيين ميزان تحقق اين هدف، دو راهكار دارد: يكى راهكار كلامى و ديگرى راهكار علمى و تحقيقى. شيوه‏ ى اول، شيوه‏ ى همدلانه است و شيوه‏ ى دوم، شيوه ‏ى فارغ ‏دلانه.

تفاوت اين دو روش در اين است كه در روش كلامى، دو مطلب ياد شده، يعنى اخلاقى بودن شخص پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله و تحقق هدف اخلاقى رسالت در عرصه‏ ى سياست را يك پيش ‏فرض مسلم و انكارناپذير تلقى می ‏كنند و براى توجيه آن به حوادث تاريخى، صرفا به منظور اثبات اصل مسأله، يعنى اخلاقى بودن حكومت رسول خدا، نگاه می ‏شود. متكلم در اين روش اگر به حادثه ‏اى خلاف اخلاق برخورَد به توجيه آن می پردازد.

در روش علمى، دو اصل اخلاقى بودن شخص پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله و اخلاقى بودن حكومت او تنها به عنوان ادعا يا فرضيه نگاه می شود و مراجعه به تاريخ براى آزمون اين فرضيه و ميزان موفقيت اين هدف در عمل است. در اين روش، در صورت مشاهده‏ ى رفتار ضد اخلاقى، ادعا يا فرضيه ابطال می ‏شود.

براى انسان مسلمان، مطالعه ‏ى فارغ ‏دلانه ‏ى آموزه‏ هاى دينى دشوار و كمى ترسناك به نظر مى‏رسد، چون بيم آن می ‏رود كه نتايج مطالعه، فرضيه را ثابت نكند يا عكس فرض ثابت شود. اما اسلام با اطمينانى كه به خود دارد، همواره انسان‏ها را به تفكر و تدبّر و تعقّل دعوت مى‏ كند و به نتايج آن نيز پايبند است.

هدف انبيا از جمله موضوعاتى است كه بايد به روش محققانه مورد مطالعه قرار گيرد. بنابر آنچه عقل و خود دين توصيه می ‏كند ما اين هدف نبوت را محققانه مورد مطالعه قرار می ‏دهيم.

امت اخلاقى

دعوت رسول اكرم، با «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» آغاز شد. اين معنا در عين اين‏كه گوياى ترك بت‏پرستى و پرستش خداى يگانه است، بيان پرستش خدايى است كه خود يك شخصيت اخلاقى است؛ بخشنده، بخشايشگر، رؤوف، غفور، مهربان،كريم، عادل، رب و پرورنده، رزاق، لطيف، ذوالجلال و الاكرام و ... است، در عين حال، نسبت به رفتارهاى غيراخلاقى نيز حساس است، از دروغ و خطا بدش می ‏آيد،[4] از راندن يتيم، خوراك ندادن به بينوايان، خوددارى از تأمين نياز نيازمندان بيزار است،[5] بدگويى و عيب ‏جويى و تكاثر اموال مردم را نهى می ‏كند،[6]برده‏دارى،[7] كم‏ فروشى، اجحاف، تمسخر و مسخره كردن را تقبيح می كند،[8] كفر و جنايت و غرور و تكبر را دشمن می ‏دارد،[9] و انسان‏ها را در مقابل همه‏ ى دارايی ‏شان مسؤول و پاسخگو می ‏خواهد.[10] سوره‏ هاى مكى، همه، تأكيد بر اين حقيقت دارد كه آنچه بايد دغدغه‏ ى اصلى امت واحده باشد، دغدغه‏ ى اعتقادات و ارزش‏هاى اخلاقى است.[11] وحدت امت، يك نوع وحدت ماوراى منافع شخصى و گروهى و قبيله ‏اى است. در اين حالت، اعضاى امت به هر ابزارى براى رسيدن به هدف تن در نمی دهند. در فرهنگ قرآنى، منظور از جاهليت، كه اسلام در صدد ريشه ‏كن ساختن آن است، همان زندگى غيرعقلانى و غيراخلاقى است.[12] آنچه منفور اسلام است، نه فرهنگ غيرعقلانى و غيراخلاقى يك دوره ‏ى زمانى خاص(در شبه جزيره ى عربستان)، بلكه فرهنگ غيراخلاقى در همه ‏ى زمان ها و همه‏ ى مكان‏ هاست. اسلام جاودان هدفش نيز جاودان است. در جامعه‏ ى جاهلى، هواى نفس بر عقلانيت و ضد اخلاق به جاى اخلاق می ‏نشيند. حمّيت جاهليت، حكم جاهليت و تبرّج جاهليت، نمادهاى مختلف يك جامعه ‏ى غيراخلاقى است كه رسالت پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله مبارزه با آن بود.

كسب اخلاقى قدرت

پيامبر اسلام در نحوه‏ ى كسب قدرت نيز مطابق اخلاق انسانى عمل می ‏كرد و هرگز از زور و فريب كه شيوه‏ى رايج بسيارى از كسانى است كه در صدد كسب قدرت هستند استفاده نمی ‏كرد. گفتگوى صادقانه، عاطفى و استدلال، شيوه ‏ى رايج ايشان بود.

«محمد بن عبد الله»، به دنبال ده سال دعوتِ سخت و مرارت‏بار در مكه، درحالى كه دو ماه بيشتر نبود كه از رنج دشوار شعب ابوطالب خلاص شده بود، ابوطالب و خديجه دو حامى سياسى و عاطفى خود را از دست داد. مشركين از اين خلأ حمايتى استفاده كردند و بر فشارها و آزارها افزودند. بارها قصد كشتنش را كردند. كسى نبود كه او را در اين ساختار قبيله ‏اى قدرت حمايت كند. او می ‏گفت: من نمی ‏خواهم كسى از شما را مجبور به كارى كنم، تنها خواهش من اين است كه مرا از كشته شدن نگهداريد تا پيام پروردگار خود را برسانم.[13]

كار به جايى كشيد كه عملاً رسول خدا را از مكه اخراج كردند.[14]

او در اواخر سال دهم، براى كسب حمايت از اعراب طايف راهى اين ديار شد. ده روز بعد نااميد از حمايت آنها بار ديگر به سمت مكه بازگشت. بيرون شهر به هر كس كه احتمال می ‏داد پيغام فرستاد تا در امان او وارد مكه شود، اما كسى قبول نمی ‏كرد. بالاخره يكى از مشركين قدرتمند به نام «مُطعِم بن عَدِى» قبول كرد كه رسول خدا در پناه او وارد مكه شود. رسول خدا در مكه همچنان به دعوت مردم و قبايل مشغول بود. سال يازدهم، در حين دعوت قبايل اعراب در موسم حج، اتفاقا با شش نفر از قبيله‏ ى خزرج ملاقات كرد. مثل هميشه با «ادب» پيش آمد و گفت: آيا نمی ‏نشينيد تا با شما صحبت كنم. گفتند: آرى. آنان در كنار پيامبر صلی الله علیه و آله نشستند. او اهداف اسلام را براى آنان تشريح كرد. بخش‏ هايى از قرآن را براى آنان خواند و از آنان خواست تا مسلمان شوند و او را در رسيدن به اهدافش حمايت كنند. آنان به ياد سخنان يهوديان مدينه افتادند كه بشارت به ظهور پيامبرى‏ مى دادند كه به زودى می ‏آيد و يهود به كمك او، اعراب را نابود می ‏سازند. پيش خود گفتند بهتر است قبل از آنان به او ايمان بياوريم، شايد از طريق او جنگ و خونريزى به پايان برسد و تحت رهبرى او به اتحاد و يگانگى برسيم؛ «عسى ان يجمعهم الله بك».[15]

آنان مسلمان شدند و داوطلب گرديدند كه موضوع دعوت پيامبر صلی الله علیه و آله را براى ياران خود بگويند و آنان را نيز به اسلام دعوت كنند. آنها به پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله مى گفتند: هيچ جمعى به بدبختى و گرفتارى امروز ما نيست، ولى اگر مردم مدينه تو را بپذيرند هيچ‏كس در بين آنان عزيزتر از تو نخواهد بود.[16]

پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله از آنان خواست كه همراه آنان به مدينه برود. آنان گفتند: از جنگ «بُعاث» چيزى نگذشته است و آمدن شما به يثرب بی نتيجه است. بگذار ما برگرديم و ميان ما صلح و سازش مستقر شود، آن‏گاه سال آينده درموسم حج پيش تو خواهيم آمد.[17]

سال بعد 12 نفر آمدند. در اين سال آنان با پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله روى تعدادى اصول بيعت كردند. مضمون بيعت اين سال، سياسى يا نظامى نبود، بلكه مضمونى كاملاً اخلاقى بود. آيه ‏ى دوازده سوره ‏ى ممتحنه، معروف به «بيعت النساء» كه هدف اخلاق اجتماعى پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله را به عنوان اساس زندگى جمعى در آينده ترسيم می ‏نمود، مضمون اين بيعت بود. خداوند در اين آيه خطاب به پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله می ‏فرمايد:

«اى پيامبر! با افرادى كه می ‏آيند تا با تو بيعت كنند، بر اين اساس بيعت كن كه «چيزى را با خدا شريك نسازند، دزدى نكنند، زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند، بچه‏ هاى حرامزاده را به بهتان به شوهران خود نبندند و در كار نيك از تو نافرمانى نكنند.» آنان به مدينه بازگشتند و به دعوت مردم در راستاى همين اهداف اخلاقى پرداختند.

شكل و ساختار اخلاقى قدرت

ساختار قدرتى كه پيامبر اسلام به وجود آورد مبتنى بر مشاركت عمومى بود. بين رهبرى و مردم جدايى احساس نمی ‏شد. رسول خدا مردم را به مشاركت جدى در رفع مشكلات و شكل ‏دهى نظام زندگى بنا بر استعدادها و ظرفيت افراد دخالت می ‏داد و هيچ‏گاه چيزى را بركسى تحميل نمی ‏كرد.در ذى الحجه سال سيزدهم، جمعى از مردم مدينه در موسم حج به مكه آمدند.

75 نفر در عقبه با پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله ملاقات كردند. آنان رسول خدا را نمى‏ شناختند، ولى با عباس عموى پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله كه براى تجارت به مدينه رفت و آمد داشت آشنا بودند. عباس شروع به سخن گفتن كرد: «چنين نيست كه رسول خدا در مكه حامى نداشته باشد. نيك دقت كنيد. با يكديگر مشورت كنيد و هماهنگ با هم تصميمى قاطع بگيريد. چنانكه مى‏بينيد نمى ‏توانيد بر وى وفادار بمانيد و در مقابل دشمنى تمامى عرب از او دفاع كنيد، از هم اكنون او را رها سازيد.» آنان كه مشتاقانه و با طيب خاطر دعوت پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله را پذيرفته بودند، از وى خواستند تا كار خود را در مدينه ادامه دهد و متعهد شدند كه تا پاى جان و به صورت داوطلبانه از راه او حمايت كنند. بر همين اساس، رسول خدا از مردم مدينه خواست تا براى ابلاغ رسالت الهى در مقابل دشمنان از او دفاع كنند. آن‏گاه فرمود: «با شما بيعت می كنم تا همان‏گونه كه از زنان و فرزندان خود دفاع می كنيد، از من هم دفاع كنيد.» آنان گفتند: همان‏طور كه از ناموس و فرزندان خود دفاع می ‏كنيم از تو نيز دفاع خواهيم كرد. ما جنگيدن را پشت به پشت از پدران خود به ارث برده‏ايم. شخصى از بين آنان گفت: آيا پس از اين‏كه ما رشته‏ هاى خود را با يهود پاره كرديم و با دشمنان تو جنگيديم و تو پيروز شدى، ما را تنها مى گذارى و به سوى قوم خود باز مى‏گردى؟ حضرت تبسمى كرد و فرمود: «خون من خون شما و حرمت من حرمت شماست. من از شما و شما از من هستيد. با هر كه با شما بجنگد مى‏جنگم و با آن‏كه با شما در حال صلح باشد در صلح و سازش هستم.»[18]
در اين هنگام، آنان فرياد شادى سردادند كه بيعت تو را پذيراييم و آماده ‏ايم كه در اين راه اموال و اشراف و بزرگان خود را از دست بدهيم. به دنبال بيعت عقبه، پيامبر اكرم
 صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله به انصار گفت: از بين خود دوازده نفر به تعداد نُقباى بنى اسراييل را انتخاب كنيد تا آنان واسطه‏ ى بين شما و من باشند. آنان نه نقيب يا نماينده از خزرج و سه نقيب از اوس را به عنوان نماينده ‏ى خود به پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله معرفى كردند و پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله نيز آنان را پذيرفت.[19]

اتحاد اخلاقى امت

مبناى همبستگى هر جامعه ‏اى ممكن است جنس، سن، نژاد و قبيله، آب و خاك وعقايد مشترك باشد. مبناى همبستگى اجتماعى در اسلام اعتقاد و اخلاق است. اولين اقدام رسول خدا در مدينه نابودى بت‏ها بود. همه موظف شدند هر بتى را كه در هر جا وجود داشت نابود سازند، تا رنگى از مظاهر بت‏ پرستى باقى نماند و همه تحت لواى خدايى واحد به يگانگى برسند. دومين اقدام رسول خدا ساختن مسجد بود ؛ محلى كه مسلمانان بتوانند در آن روزانه پنج بار تجمع كنند و به عبادت خداى يگانه بپردازند و خود را از مظاهر شرك و بت‏پرستى پاك كنند؛ محل استقرار پيشواى دينشان باشد و در آن اجتماع كنند.
در آن‏جا مسلمانان در مورد مسايل مهم با يكديگر مشورت می ‏كردند و تصميم می ‏گرفتند. اين‏جا، مسجد، محل قضاوت پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله در مورد اختلافات مسلمانان نيز بود. رسول خدا به اين منظور، شخصا، زمينى را خريدارى كرد.
[20]

همدلى وصميميت ايجاد شده در پناه اسلام را در كار مشترك همه ‏ى امت اسلامى در كنار هم براى ساختن مسجد، اعم از شخص پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله و اشراف قريش و بردگان آزاد شده‏ى مسلمان و انصار مدينه، به خوبى می ‏توان ديد. اين‏جا كلام خداوند در الفت مؤمنين قابل درك است كه فرمود «اى پيامبر! اگر همه‏ ى ثروت عالم را نيز هزينه می ‏كردى نمى ‏توانستى اين الفت را به وجود آورى.»[21]

اين صميميت چنان گسترش يافت كه مهاجر و انصار را در آغوش يكديگر قرار داد و برادر ساخت. تبار و موقعيت اجتماعى جاهلى و تعصبات قبيله‏ اى گويى به يكباره از ميان رفته بود و آتش‏ هايى كه بين آنان فاصله انداخته بود به سردى گراييد.[22]

به قول ابن خلدون، در بين مردم گرسنه‏ ى صحرا، شيفتگى دنيا، چشم و هم چشمى، رقابت، اختلاف و كشمكش، امرى طبيعى بود، ولى همين مردم اگر بر حقيقتى كه خود برگزيده‏ اند متحد شوند، هيچ‏كس جلودارشان نيست. در اين صورت، چشم و هم چشمى و كشمكش از ميان خواهد رفت و نزاع و اختلاف ريشه‏ كن خواهد شد و همكارى و تعاون جاى رقابت را خواهد گرفت. تنها وسيله‏ ى ممكنى كه مى ‏توانست اين اقوام متفرق و داراى تعصب‏ هاى قومى و نژادى را به وحدت برساند و هم چشمى و حسد را در ميان خداوندان عصبيت زايل كند و چهره را تنها به سوى توحيد و اخلاقيات متوجه سازد، دين بود. به قول ابن ‏خلدون، قومى كه بر دين متحدند، هر گاه در كار خويش بينايى حاصل كنند، هيچ نيرويى در مقابل آنان ياراى مقاومت نخواهد داشت. چون وجه آنان يكى است و مطلوب در نزد همه ‏ى آنان وسيع و بلند است و چنان بدان دل بسته ‏اند كه حاضرند در راه آن جان خود را نثار كنند.[23]

پيمان برادرى مى‏ توانست همبستگى اجتماعى نوينى را بر مبناى ايمان وتوحيد جانشين همبستگى قومى سازد.

حقوق و حدود مسؤوليت‏ هاى اخلاقى

اقدام بعدى رسول خدا در مدينه، تدوين منشور يا قانونى اساسى فراگيرى بود كه در چهارچوب آن تكليف همه معلوم مى ‏شد. اين موضوع از نظر اخلاق سياسى بسيار حايز اهميت است. اين عهدنامه حد قدرت و مسؤوليت همه ‏ى اقشار جامعه را مشخص مى ‏كرد. نقش رسول خدا در ساختار اجتماعى ايجاد شده معلوم بود، گروه ‏هاى اجتماعى اعم از مسلمان و غير مسلمان، از چگونگى مسؤوليت ‏هاى خود، در داخل و خارج امت اسلامى آگاه مى ‏شدند، و چشم‏ انداز آينده در مورد حوادث مختلف نيز با وجود اين نظام قانونمند شفاف مى ‏شد.

برخى از اصول مهم اين منشور به قرار زير است:

1.      مسلمانان، امت واحد مستقلى هستند.

2.      حق همسايه‏ ى مسلمانان، با خود آنها برابر است.

3.   هر يك از مؤمنان ولىّ يكديگر هستند و نسبت به هم مسؤوليت متقابل دارند.

4.   مؤمنان افراد عيالوار و فقير را به حال خود رها نخواهند كرد و نسبت به آنان احساس مسؤوليت مى ‏كنند.

5.      هيچ‏يك از مسلمانان نبايد به كسى ضرر و زيانى برسانند.

6.      با كسى كه به اين پيمان وفادار باشد به نيكويى رفتار خواهد شد.

7.      افرادى كه اين پيمان را مى‏پذيرند از ستمكار و قاتل حمايت نمى ‏كنند.

8.   پرهيزكاران با يكديگر بر عليه هر ستمكار، مجرم گنهكار يا مسلمان مفسد متحد خواهند بود.

9.   هر كه مؤمن بى ‏گناهى را بكشد، قصاص مى ‏شود، مگر اين‏كه صاحبان خون رضايت بدهند.

10. قضاوت و داورى بين مسلمانان با خدا و رسول خداست.

11. شهر يثرب براى امضا كنندگان اين پيمان حرمى امن است.

12. با كسانى كه به يثرب حمله مى‏كنند بايد جنگيد، مگر اين‏كه پيشنهاد صلح بدهند.

13. جنگ و صلح مؤمنان يكى است. مؤمنان نبايد بدون مشورت با يكديگر، ناعادلانه پيمان صلح ببندند.

14. پذيرش صلح در اختيار مردم است، مگر آن‏كه دشمنان با دين خدا پيكار كنند.

15. مهاجرين به رسم قريش، هر طايفه به رسم خود، فديه اسيران و خون‏بها را ميان خود به عدالت تقسيم كنند.

16. ضعيف‏ ترين افراد جامعه ‏ى اسلامى، اگر به كسى پناه داد، همه بايد بپذيرند.

17. به قريش و كسانى كه قريش را يارى دهند پناه داده نخواهد شد. مشركان منطقه نيز نبايد اموال يا اشخاصى از قريش را در پناه خود گيرند و مانع دستيابى مؤمنان به آنها شوند.

18. يهود، پيرو دين خود و مسلمانان، پيرو دين خود خواهند بود.

19. مسلمانان و يهود، هر دو، عليه دشمن مشترك خواهند جنگيد. هزينه ‏ى جنگ با دشمن مشترك به عهده‏ى طرفين است. به يهود تا هنگامى كه همراه مسلمانان با دشمن مى ‏جنگند، كمك مالى خواهد شد.

20. يهود هم‏ پيمان مؤمنان، از حمايت عادلانه‏ ى هم‏ پيمانان خود برخوردار خواهند بود. آنان با مسلمانان متحد هستند و در صورتى كه پيمان شكستند جز خود و خانواده خود را نابود نكرده ‏اند.[24]

چنانچه ملاحظه شد، در اين نظامنامه، مبناى نظام سياسى پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله، كه همان اخلاق انسانى است به خوبى رعايت شده است. مبنا نه قبيله و جنس و نژاد و نه
طبقه ‏ى خاص اجتماعى است، بلكه همه‏ ى مؤمنين صاحب حق برابرى هستند.
آنان خلافت الهى را بر محور عبوديت خالص خداوند، اخوت، برادرى، مسؤوليت متقابل و احسان به يكديگر بر عهده دارند. در اين نظام مجرى تكاليف
  شرعى، سياسى و اجتماعى خود امت است.[25]

در اين نظام هر جا كه نص صريح دينى و حكم خدا تصريح نشده باشد، مردم، خود، در سرنوشت اجتماعى و سياسى خويش تصميم مى ‏گيرند. در اين حالت، حكومت، با مديريت پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله و بر اساس رأى، نظر و عقل و اراده‏ى همگانى اداره مى ‏شود.[26]

مردم بر اساس عهد و ميثاقى كه با خدا و رسول خدا صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله بسته ‏اند، تحت سرپرستى پيامبر به اجراى شريعت همت مى‏ گمارند. آنان همواره يكديگر را در جهت ارتقاى سطح رفاه اجتماعى، اخلاق عمومى و تحكيم ارتباط با خدا در امور فردى و اجتماعى يارى مى ‏كنند.[27]

مبناى ارتباطات خارجى، صلح و روابط مسالمت‏ آميز است، اما با كسى كه از سر ستيز و دشمنى وارد شود به شدت و قاطعيت برخورد خواهد شد. حقوق اقليت‏ها محترم است و تا زمانى كه رسما با مسلمانان سر جنگ نداشته باشند كسى متعرض آنان نخواهد بود.

مديريت اخلاقى اقتصاد

بر خلاف بسيارى از رهبران سياسى و اجتماعى كه حاضر نيستند به جز خود و نزديكان خود به مشكلى از مشكلات اقتصادى مردم بينديشند، پيامبر رحمت، نمى‏ توانست رنج گرسنگى مسلمانان در مكه و مدينه را تحمل كند. او از ابتداى حضور در شهر مدينه، همه‏ى همّ و غم خود را صرف برطرف كردن فقر حاكم بر جامعه‏ ى نوبنياد اسلامى كرد.

مشكلات شهر مدينه از نظر معيشتى حاد بود و در اين ميان، مهاجرين از فقر بيشترى رنج مى ‏بردند. اموالى كه آنان داشتند توسط مشركين مكه تصاحب شده بود. آنان مسلمانان را مجبور كرده بودند كه شهر و ديار خود را ترك كنند. مشكل ديگر بيكارى بود. شهر مدينه شهرى كشاورزى بود و مهاجرين به دليل عدم آشنايى با حرفه‏ ى كشاورزى امكان كسب درآمد از اين طريق را نداشتند و اگر هم توان آن را داشتند زمينى براى اين كار در اختيارشان نبود. درآمد انصار نيز در حدى نبود كه حتى بتوانند شكم خود و خانواده‏ى خود را سير كنند. مشكل ديگر مشكل مسكن بود. مهاجرين مسكنى براى سكونت نداشتند. آنان مجبور بودند خود و خانواده‏ ى خويش را با شرمندگى در گوشه‏ اى از خانه‏ هاى انصار جا دهند. رسول خدا براى خود و برخى از اصحاب در كنار مسجد اتاقك‏ هايى ساخت و ايوانى كه افراد مجرد و بى ‏خانمان بتوانند در آن سكنا گزينند. آنان بيشتر از طريق صدقات زندگى خود را مى ‏گذراندند. اين افراد بعدا به «اصحاب صفه» معروف شدند.[28]

فقر و تنگدستى مخصوص اصحاب نبود. شخص رسول خدا نيز به عنوان رهبر مسلمانان همچون فقيرترين افراد جامعه زندگى مى‏ كرد. او، چه در زمانى كه توانايى مالى نداشت و چه در زمانى كه داشت، همچنان ساده مى ‏زيست، تا هم در احساس گرسنگى مسلمانان شريك شود و هم از نظر روحى مانع فشار روحى بر مسلمانان شود. بر خلاف عموم رهبران اجتماعى كه دست گيرنده‏ى آنها قوى است و دست دهنده ندارند و اگر دارند تنها به اطرافيان خود عطايايى مى ‏دهند، رسول خدا، هر چه داشت به نيازمندان مى‏ داد، تا از طريق آن بتواند مشكلى از مشكلات مسلمانان را برطرف كند.

روزى فاطمه تكه نانى براى پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله آورد. حضرت آن را در دهان گذاشتند و فرمودند: «دخترم! بعد از سه روز، اين اولين غذايى است كه در دهان پدرت قرار مى‏ گيرد.»[29]

گفته‏ اند سه ماه گذشت و از خانه ‏ى پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله دودى براى طبخ نان و غذا برنخاست. كسى پرسيد: اهل خانه ‏ى پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله چه مى ‏خوردند؟ گفتند: خرما و آب.گاهى همسايه ‏هاى انصار مقدارى شير نيز براى آن حضرت مى ‏آوردند.[30]
ابن عباس مى ‏گويد: چه شب‏ها كه خانواده‏ ى پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله سر بى‏ شام بر زمين مى ‏نهادند.
[31]

عايشه نقل مى ‏كند كه شبى در تاريكى نشسته بوديم. كسى آمد و گفت: مگر روغن چراغ نداريد؟ گفتم: در صورتى كه روغن براى سوزاندن داشتيم آن را مى‏ خورديم. خود او مى ‏گويد: گاهى چهل روز مى‏ شد كه ما براى روشن كردن خانه روغنى نداشتيم.[32]

اين موضوع تنها در اوايل هجرت نبود، بلكه تا آخرين روزهاى زندگى پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله ادامه داشت. از عايشه، نقل شده: در شكم پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله هيچ‏گاه دو نوع غذا نرفت و او هيچ‏گاه سير غذا نخورد.[33]

هنگامى كه پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله بر «نَطاه» پيروز شد، «كنانه» پوست شترى را كه محتوى زر و زيورهايشان بود، داخل خرابه‏ اى پنهان كرد. هنگامى كه اين گنج پيدا شد، چون پوست شتر را آوردند داخل آن مقدار زيادى دستبند، خلخال، بازوبند و گردنبند طلا و چند رشته زمرد و گوهر و انگشترى از سنگ‏هاى يمنى طلاكارى شده بود. گردنبندى از مرواريد بود كه پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله به عايشه يا يكى از دختران خود بخشيد. او هم آن گردنبند را فروخت و ميان مستمندان و بيوه ‏زنان تقسيم كرد. چون شب فرا رسيد، پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله نزد عايشه يا نزد دختر خود رفته و گفت: «گردنبند را پس بده كه نه مرا و نه تو را بر آن حقى است.» آن بانو به حضرت گفت كه با آن گردنبند چه كرده، و حضرت خدا را ثنا كرد و برگشت.[34]

گزارش اميرالمؤمنين على عليه‏السلام در نحوه‏ ى معيشت رسول خدا در نهج البلاغه بسيار گوياست. حضرت مى ‏فرمايد: «پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله بيش از حداقل نياز از متاع دنيا
استفاده نكرد و به آن تمايلى نشان نداد. پهلويش از همه لاغرتر و شكمش از همه گرسنه‏ تر بود. دنيا به وى عرضه شد [تا آنچه مى ‏خواهد انتخاب كند] اما او از پذيرفتن آن امتناع ورزيد. او از آنچه مورد غضب خداوند بود، آگاهى داشت، لذا خود نيز آن را منفور مى‏شمرد. آنچه خداوند آن را حقير شمرده بود او نيز حقير مى‏ دانست و كوچك‏ها را كوچك و كم ‏اهميت تلقى مى ‏كرد. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله روى زمين [بدون فرش] مى‏ نشست و غذا مى‏ خورد، و با تواضع همچون بردگان جلوس مى ‏كرد. با دست خويش كفش و لباسش را وصله مى‏ كرد، بر مركب برهنه سوار مى‏شد و حتى كسى را پشت سر خويش سوار مى ‏نمود. روزى پرده‏ اى را بر سر در اتاقش ديد كه در آن تصاويرى بود، همسرش را صدا زد و گفت: آن را از نظرم پنهان كن! كه هر گاه چشمم به آن مى ‏افتد به ياد دنيا و زرق و برقش مى ‏افتم. او با تمام قلب خويش از زرق و برق دنيا اعراض داشت و ياد آن را از وجودش دور مى ‏كرد. رسول خدا همواره مقيد بود كه زينت ‏ها و زيورهاى دنيا از چشمش پنهان گردد، تا از آن لباس زيبايى تهيه نكند و آن را
قرارگاه هميشگى خود نداند و اميد اقامت دايم در آن را نداشته باشد. به همين جهت، آن را از روحش بيرون مى ‏راند، از قلبش دور مى ‏ساخت و از چشمش پنهان مى‏ كرد.

در زندگى رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله امورى است كه تو را به عيوب دنيا واقف مى‏ سازد، چه اين‏كه او و نزديكانش در آن گرسنه بودند، و با اين‏كه منزلت و مقام عظيمى در پيشگاه خداوند داشتند، خداوند زينت‏ هاى دنيا را از او دريغ داشت. بنابراين هركس با عقل خويش بايد بنگرد كه آيا خداوند با اين كار پيامبرش را گرامى داشته يا به او اهانت نموده است؟ اگر كسى بگويد او را تحقير كرده كه ـ به خدا سوگند اين دروغ محض است، و اگر گويد او را گرامى داشته، بايد بداند خداوند ديگران را [ كه زينت ‏هاى دنيا به آنها داده] گرامى نداشته است؛ چه اين‏كه دنيا را براى آنها گسترده و از مقرب‏ترين افراد به خود دريغ داشته است، بنابراين [ كسى كه بخواهد خوشبختى واقعى پيدا كند ]بايد به اين فرستاده‏ ى خداوند اقتدا و تأسى نمايد، گام در جاى گام هايش بگذارد، و از هر درى كه او داخل شده است وارد شود. اگر چنين نكند از هلاكت ايمن نگردد، زيرا خداوند «محمد» صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله را نشانه‏ ى قيامت، بشارت دهنده ‏ى بهشت و انذار كننده‏ ى از عقوبت‏ها و كيفرها قرار داده است. او با شكم گرسنه از اين جهان رفت و با سلامت روح و ايمان به سراى ديگر وارد شد. وى تا آن دم كه به راه خود رفت و دعوت حق را اجابت نمود سنگى روى سنگ نگذاشت. چه منّت بزرگى خدا بر ما گذاشته كه چنين پيشوا و رهبرى به ما عنايت كرده تا راه او را بپوييم.»[35]

درآمدهاى حكومت اسلامى

راه‏هاى كسب در آمد در بين اعراب قبل از اسلام متفاوت بود، ولى يكى از راه‏هاى غير اخلاقى معمول، دزدى و غارت قبايلى بود كه از نظر نظامى ضعيف بودند. اين كار در اسلام حرام و خلاف اخلاق انسانى تلقى شد. در جريان جنگ «غابه»، وقتى مسلمانان به كنار چاه «هَمّ» رسيدند، به پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله گفتند: اى رسول خدا ! آيا اين چاه را مصادره نمى ‏كنيد؟ حضرت فرمود: «خير، ولى يك نفر اين چاه را بخرد و آن را صدقه قرار دهد.» «طلحة بن عُبيدالله» آن را خريد و وقف كرد.[36]

در هر صورت، پيامبر اكرم راهكارهاى متعددى را به عنوان راه‏ هاى جانشين براى رفع مشكلات اقتصادى و فقرزدايى از جامعه‏ ى مسلمانان در نظر گرفت و از فرصت‏ هاى پيش آمده و حوادثى كه اتفاق مى ‏افتاد به بهترين نحو براى تأمين معيشت مردم بهره ‏بردارى مى ‏كرد. با اين حال، اموالى كه وجود داشت نيز بايد صرف دفاع از كيان مسلمانان و خريد سلاح مى‏شد. همين موضوع روز به روز بر فقر مسلمانان مى ‏افزود. در اين شرايط ، تنها منبع درآمد ممكن براى مسلمانان، غنايم جنگى و براى حكومت، خمس و زكات و جزيه بود. برخى از اين راهكارها به قرار زير هستند:

الف) زكات

كار و تلاش شرافتمندانه، مهم‏ترين راه تشويق شده در اسلام براى تأمين معيشت است. روزهاى اول ورود مهاجرين به مدينه، راه تأمين معيشت، فعاليت اقتصادى معمول از طريق كار بود. اصولاً محل درآمد دولت براى تأمين مخارج عمومى جامعه‏ ى اسلام زكات است. مردم از اضافه درآمد سالانه‏ ى خود مبلغى را به صورت داوطلبانه و تحت عنوان عبادت با رضايت خاطر به مأمورين حكومتى پرداخت مى ‏كردند. رسول خدا اخلاق مدارا و انصاف را در اخذ زكات مراعات مى‏ كرد. حضرت صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله به مأمورين زكات دستور فرموده بود كه با مدارا و آرامش با قبايل برخورد كنند و اموال گزيده، ممتاز و زبده‏ ى آنها را از آنان نگيرند و براى خودشان بگذارند. براى انتخاب احشام به طور اتفاقى و قيد قرعه آن را از بين گله ‏ها بيرون بكشند. حضرت حتى مأمور مالياتى را براى مردم مى ‏فرستاد كه مورد قبول آنان باشد. در مورد «بنى المصطلق» پيامبر از آنان پرسيد: «چه كسى را دوست داريد به عنوان مأمور زكات بر شما برگزينم؟» و آنها «عباد بن بشر» را معرفى كردند، حضرت هم او را اعزام كرد.[37]

بر طبق فرمان خداوند در قرآن كريم، مصرف عمومى زكات به امورى از قبيل تأمين نياز فقرا و مساكين، حقوق كارمندان جمع ‏آورى كننده ‏ى زكات، دلجويى از مسلمانان، تأمين اعتبار براى آزادسازى برده ‏ها و قرض ‏دارانى كه توان اداى قرض خود را ندارند و در راه ماندگان اختصاص داده شده است.[38]

ب) جزيه

مسلمانان براى تأمين مخارج عمومى و دفاعى، زكات پرداخت مى‏كردند، ولى با گسترش دولت اسلامى برخى از غير مسلمانان نيز تحت حمايت دولت اسلامى در مى ‏آمدند. آنان در مقابل استفاده از امكانات عمومى و حفظ امنيت خود مبلغى را تحت نام «جَزيه» مى‏پرداختند. تعيين حد جزيه با دولت اسلامى است كه از هر كس به مقدارى كه قدرت و توان مالى او، دريافت مى‏شد.[39]

ج) انفاق، صدقات، وام و هدايا

انفاق و صداقات يكى ديگر از راه‏هاى تأمين مخارج دولت و معيشت نيازمندان بود. وسعت بيكارى، تحريم ‏ها و بسته بودن راه‏ هاى تجارى در سال‏ هاى اوليه ‏ى هجرت باعث شد غالب مسلمانان درآمد كافى و لازم براى زندگى معمولى نداشته باشند. در اين زمان سعى مى ‏شد شكاف‏ هاى اقتصادى از طريق انفاق و صدقات و هدايا كاهش يابد. قرآن كريم ايمان و تقوا را هم‏پايه‏ى انفاق دانسته و مردم را به آن ترغيب كرده است.[40]

توجه به موضوع انفاق و بيان ابعاد آن، در سوره‏ى بقره كه از سوره‏ هايى است كه در مدينه نازل شده است، آيينه ‏ى تمام ‏نماى اهميت اين عبادت در حيات مسلمانان است. از آيه‏ ى 261 الى 274 در مورد انفاق و 275 الى 281 در مورد وام‏هاى ضد اخلاقى و آيه‏ ى طولانى 282 و 283 در مورد نحوه‏ى پرداخت وام ضابطه‏ مند مردم به خدا سخن گفته شده است.

رسول خدا در اولين موعظه‏ى خود، مردم را به كمك به يكديگر و جمع ‏آورى توشه‏ى آخرت از اين راه، ترغيب كرد. او فرمود: «هر كه بتواند روى خويش را از آتش جهنم نگاه دارد، اگرچه به نيمه‏اى از خرما باشد، چنين كند، اگر آن را هم نتوانست با يك سخن نيك چنين كند.»[41]

حضرت با اين كار سعى داشت احساس مسؤوليت، مهر و عطوفت نسبت به همنوعان را در بين مسلمانان، على رغم قوم و نژاد، پرورش دهد و نهادينه سازد. گاهى فقراى مهاجر و حتى انصار نزد پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله مى ‏آمدند و از وضع نامساعد اقتصادى خود شكايت مى‏ كردند. آنها مى‏ گفتند: نه خود زاد و توشه‏ اى داريم و نه كسى به ما كمكى مى ‏كند و يا خوراكى مى‏ دهد. پيامبر صلى ‏الله عليه‏ و‏آله طبق معمول به مسلمانان توصيه مى‏ كرد تا در راه خدا انفاق كنند و از اين كار خوددارى نكنند، كه مايه ‏ى هلاكت آنها خواهد شد. آنان مى‏ گفتند: چگونه انفاق كنيم در حالى كه خود ما نيز چيزى براى خوردن پيدا نمى ‏كنيم؟ پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله فرمود: «هر چه مى ‏توانيد به ديگران كمك كنيد ولو اين‏كه اين انفاق نيمى از يك دانه‏ ى خرما باشد و يا دادن نوك پيكانى كه با آن كسى در راه خدا جهاد كند و به دشمن حمله نمايد.»[42]

صدقه تنها شامل كمك‏ هاى مالى نبود، بلكه هر كمكى در فرهنگ دينى صدقه محسوب شد. مردى از پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله پرسيد: اى رسول خدا ! چه صدقه ‏اى از همه برتر است؟ فرمود: «هر چه در راه خدا باشد؛ اگر چه سايه ‏ى خيمه ‏اى يا خدمتى يا تهيه‏ ى مركبى براى مردى دلير و جنگ‏ آور باشد.»[43]

روزى فقيرى درخواست كمك نمود. گويا در لحن كلامش اين‏گونه مى‏ خواست بگويد كه رسول خدا بيت المال را به خود اختصاص مى‏ دهد. پيامبر در جواب تمنّاى مالى فقيرى فرمود: «خداوند صدقات را مخصوص هيچ فرشته‏ ى مقرب و يا پيامبر مرسلى قرار نداده است، بلكه آن را ويژه ‏ى هشت طبقه قرار داده است» و منظور رسول اكرم صلى ‏الله‏ عليه و‏آله از اين هشت گروه چنين بود: اول، فقراى مهاجرى كه از مردم چيزى مطالبه نمى‏ كردند ؛ دوم، مساكين و مستمندانى كه همچون «اصحاب صفه» بى‏ خانمان بودند و در مسجد زندگى مى‏ كردند ؛ سوم، عاملان و مأموران جمع‏ آورى زكات كه به ميزان مخارج خود و هزينه‏ ى سفرشان دريافتى داشتند ؛ چهارم، آنها كه به «مؤلفة قلوبهم» معروفند.
آنان افراد يا قبايلى هستند كه پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله براى متمايل كردن دل‏هايشان به اسلام به آنها صدقه مى ‏داد ؛ پنجم، مكاتب يا بردگانى كه قرارداد آزادى با صاحبان خود
داشتند ، ولى پولى براى اين كار در اختيار نداشتند ؛ ششم، وام‏داران و قرض ‏داران نيازمند ؛ هفتم، سربازان و مجاهدان كشور اسلامى بودند ؛ و بالاخره هشتم، در راه ماندگانى بودند كه پول كافى براى ادامه‏ ى سفر و رسيدن به سرزمين خود نداشتند و به آنان براى تهيه ‏ى مركب و توشه‏ى راه صدقه پرداخت مى ‏شد.
[44]

حضرت هيچ فقير و نيازمندى را كه تقاضاى مالى مى ‏كرد بى بهره نمى ‏گذاشت. پسر بچه‏ هاى يتيم كه بزرگ مى ‏شدند و به بلوغ شرعى و كارآمدى اقتصادى مى‏ رسيدند، دريافتى آنها از صدقات قطع مى‏شد و به كار و تلاش مشغول مى شدند و روزگار خود را از اين مى‏ گذراندند. اگر كسى از خمس مطالبه مى‏ كرد، حضرت مى‏ فرمود: «اين بار به شما مى‏ دهم، ولى بدانيد خمس به كسى كه توانايى انجام كسب و كار داشته باشد، تعلق نمى ‏گيرد.»[45]

گويى رسول خدا تا مالى را كه به دست آورده بود، انفاق نمى كرد، نمى ‏توانست راحت سر به بالين بگذارد. روزى شش دينار داشت پنج دينار آن را براى پنج خانواده‏ ى انصار فرستاد و يك دينار باقيمانده را فرمود كه هر چه زودتر به فقيرى برسانند. او مى ‏فرمود: «نمى‏ خواهم چيزى داشته باشم.» ابن عباس نقل مى‏ كند كه رسول خدا هنگامى كه رحلت فرمود هيچ درهم و دينار و يا برده و كنيزى از خود به جا نگذاشت، حتى در زمان مرگ، زره او در مقابل سى صاع گندم، نزد يك نفر يهودى به گرو بود.[46]

حضرت در پذيرش انفاق و صدقات، جانب انصاف را رعايت مى‏ كردند. هنگامى كه حضرت به عيادت «سعدبن ابى وقاص» رفت، او گفت: من مردى ثروتمندم و وارثى به جز يك دختر ندارم. آيا مناسب است كه دو سوم از مال خود را صدقه بدهم؟ پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله فرمود: نه. گفت: نيمى از آن را چطور؟ فرمود: نه. سپس حضرت فرمود: «اگر دوست دارى صدقه دهى يك سوم آن را صدقه بده، حتى آن هم زياد است، زيرا اگر ورثه‏ ات ثروتمند و بى ‏نياز باشند بهتر از آن است كه آنها را فقير و تنگدست بگذارى. هر انفاق و بخششى كه در راه خدا انجام دهى اجر خواهى داشت، هر چند لقمه‏ اى باشد كه در دهان زنت بگذارى.»[47]

كمك مالى پيامبر به شيوه‏ اى انجام مى ‏شد كه در عين كمك كردن آبروى فرد نيز محفوظ باشد: «جابر بن عبدالله» مرد تنگدستى بود. پيامبر از او خواست شترش را به حضرت بفروشد. اما جابر خواست شترش را به حضرت هديه كند. رسول خدا صلى ‏الله عليه ‏و‏آله فرمود: «نه، من آن را از تو مى ‏خرم، ولى حق استفاده از آن همچنان براى تو محفوظ باشد.»[48]

هدايا به صورت مساوى بين مسلمانان تقسيم مى ‏شد. در بين مسير حديبيه، وقتى پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله و مسلمانان به «ابواء» فرود آمدند، «ايماءُ بن رَحضَه» چند گوساله‏ ى پروار و صد گوسفند و دو شتر به وسيله‏ ى پسر خود «خفاف» نزد پيامبر صلى ‏الله عليه‏ و‏آله فرستاد. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله هديه‏ ى او را پذيرفت و براى آنها دعا كرد و از خداوند براى او تقاضاى بخشش نمود. آن‏گاه فرمود تا گوسفندها را ميان اصحاب تقسيم كنند. شير را هم در ظرف بزرگى ريختند و همگى از آن نوشيدند.[49]

رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله در تقسيم هدايا فرقى بين نزديك و دور خود نمى ‏گذاشت. «ام سلمه» همسر پيامبر نقل مى ‏كند: از گوشت هداياى پروارى به ما هم همان قدر
رسيد كه به هر يك از مردم ديگر رسيده بود.
[50]

پيامبر اكرم در صورت وجود امكان جبران، با اعطاى بيشتر، از هديه دهنده قدرشناسى مى‏فرمود. در راه رفتن به «جِعِرانه»، چوپانى نزد پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله آمد و گوسفندى را به عنوان هديه تقديم كرد. پيامبر فرمود: «من از مشركين هديه قبول نمى‏ كنم.» او گفت: اى رسول خدا ! من به خدا و فرستاده‏ ى او ايمان دارم و زكات مال خود را هم مى ‏پردازم. پيامبر به او فرمود: وقتى به جعرانه رسيديم نزد ما بيا، ولى گوسفند خود را نياور. حضرت صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله در آن محل به پاس خيرخواهى آن مرد، صد گوسفند به او هديه دادند.[51]

در راه غزوه‏ى «تبوك»، پيامبر در «وادى القرى» فرود آمد. يهوديان آن منطقه مقدارى خوراكى [مركب از حبوبات و گوشت] براى رسول خدا صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله آوردند. ايشان از آن خورد و براى جذب قلوب و تشويق يهوديان به هم‏زيستى مسالمت‏ آميز يهوديان با مسلمانان مقرر فرمود براى آنها ساليانه چهل بار خرما به عنوان كمك پرداخت نمايند. زنى يهودى در مورد اين جبران نيكى و بخشش پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله گفت: اين خير و نيكى كه محمد صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله به اين يهوديان كرد، بيشتر از تمام ارث آنان از پدرانشان است.[52]

در زمانى كه وضع مالى مسلمانان بهبود يافته بود، پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله به نمايندگانى كه براى عقد قرارداد و مذاكره يا آشنايى با اسلام مى ‏آمدند، هدايايى عطا مى‏ كرد. حضرت در اختصاص اين هدايا نيز برابرى و عدالت را رعايت مى‏ فرمود. هنگامى كه هداياى نمايندگان «بنى تميم» را عنايت فرمود، از آنان پرسيد: «آيا كسى باقى مانده است كه به او هديه‏ اى نداده باشيم؟» گفتند: پسركى است كه مواظب بارهاست. پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله فرمود: «او را هم بفرستيد تا هديه ‏اش را بدهيم.»
«قيس بن عاصم» گفت: پسركى بى ‏ارزش است. پيامبر فرمود: «بر فرض كه چنان باشد، به هر حال، او هم به نمايندگى آمده است و حقى دارد.»
[53]

د) غنايم جنگى و فديه‏ى اسيران

قبل از ظهور اسلام، بسيارى از اعراب معيشت خود را از طريق غارت ديگر قبايل تأمين مى ‏كردند. با پيدايش اسلام در مكه و تجمع مسلمانان در مدينه، مشركين مكه موجوديت خود را در خطر نابودى احساس كردند. يهود مدينه و اشراف اين شهر نيز وضعيت پيش آمده را براى موقعيت خود نامناسب ديدند. هر سه گروه از به وجود آوردن شرايطى براى نابودى اسلام يا بازگشت به وضع گذشته استقبال مى‏ كردند. به همين جهت، توطئه‏ ها، كارشكنى‏ ها و تجاوزات نظامى يكى پس از ديگرى رخ مى ‏نمود و فرصت كافى براى فعاليت‏هاى اقتصادى سالم، از قبيل كشاورزى، دامپرورى و تجارت كه نيازمند امنيت اجتماعى بود براى مسلمانان باقى نماند. با وجودى كه اسلام خواهان صلح و امنيت بود و از جانب خداوند به آن مأمور شده بود،[54]

ولى مسلمانان بر اساس فرمان خداوند، خود را براى مقابله با حملات احتمالى آماده مى‏ كردند.[55]

مسلمانان با توجه به وضعيت تحميلى كه دشمن براى آنان به وجود آورده بود، چيزى بهتر از درآمدى كه از اين فعاليت‏هاى دفاعى به دست آنها مى‏ رسيد، نداشتند. از اين طريق، در عين اين‏كه مهاجرين و انصار، امنيت شهر را تأمين مى‏ كردند، بيكار نبودند و زندگى خود را از درآمد حاصل از غنايم جنگى اداره مى ‏كردند. البته بايد توجه داشت كه در اسلام هدف از جنگ نبايد كسب غنيمت باشد. هدف، دفاع از خود و جهاد در راه خداست. معيار جهاد وجود غنيمت يا نبود آن نيست. در جهاد ممكن است غنيمت وجود داشته باشد يا خير؟ پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله در جريان جنگ خيبر به ياران خود گفت كه آماده‏ى جنگ شوند و ايشان هم آماده شدند. در اين ميان، عده ‏اى در حديبيه از شركت در جمع خوددارى كرده بودند، ولى در اين نبرد به اميد غنيمت خواستند همراه آن حضرت حركت كنند. چون معتقد بودند كه خيبر مهم‏ترين روستاى حجاز از لحاظ گوشت و خوراك و اموال است. پيامبر اكرم صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله دستور دادند كه جارچى جار بزند هر كسى كه همراه ما مى ‏آيد فقط بايد رغبت به جهاد داشته باشد و كسانى كه قصد غنيمت دارند نيايند.[56]

آنچه از طريق جنگ عايد مسلمانان مى ‏شد چند چيز بود: غنايم منقول، غنايم غير منقول، اسيران. غنايم منقول پس از كنار گذاشته شدن يك پنجم از آن، كه اختصاص به خدا و رسول او داشت، بين رزمندگان تقسيم مى‏شد. رسول خدا اميدوار بود تا با توزيع عادلانه و بجاى درآمد حاصل از غنايم جنگ و فديه يا غرامتى كه مسلمانان در مقابل آزادى اسيران دشمن دريافت مى ‏كردند، مشكلات اقتصادى مسلمانان تا حد زيادى از ميان برود. در جريان جنگ بدر، فديه‏ ى اسيران جنگى كه خانواده ‏هاى متمولى داشتند نقش بسزايى در تأمين نيازهاى اقتصادى مسلمانان داشت. رسول خدا آن دسته از اُسراى بدر را كه فقير بودند و خانواده‏ هاى آنان مالى را براى پرداخت فديه‏ ى آزادى آنها نداشتند، بدون دريافت فديه آزاد فرمود.[57]

دعاى پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله در اولين رويارويى با مشركين دين‏ستيز در بدر ميزان فقر مسلمانان و اميد رسول خدا به رفع مشكل فقر اجتماعى از اين طريق بود. ايشان از خداوند مى‏ خواهند: «پروردگارا ! ايشان پياده‏ اند و مركب سوارى ندارند، سوارشان فرما ؛ برهنه ‏اند، جامه‏ شان بپوشان ؛ گرسنه‏ اند، سيرشان فرما ؛ نيازمندند، خود، آنان را بى‏ نيازشان فرما.»[58]

شايد بتوان گفت اين دعاى رسول خدا تقريبا پس از جنگ با يهود بنى نضير و تقسيم اموال و زمين آنان بين مهاجرين تا حدودى اجابت شد.[59]

پس از پيروزى مسلمانان بر مشركين مكه در جريان جنگ بدر، دستور توزيع غنايم جنگى از طريق آيات اول سوره‏ى انفال بر پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله نازل شد. بر طبق اين آيات، غنايم به دو بخش نامساوى تقسيم مى ‏شد. يك پنجم آن خمس ناميده مى ‏شد و متعلق به حكومت بود و بر طبق صلاحديد پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله صرف مصارف امور عمومى و نيازمندان مى ‏شد و چهار پنجم ديگر آن به صورت مساوى بين رزمندگان حاضر در جريان نبرد، تقسيم مى ‏شد.

قبل از ظهور اسلام، در بين اعراب رسم بر اين بود كه يك چهارم غنايم جنگى به رؤساى قبايل حاضر در جنگ تعلّق مى‏گرفت. اما پس از اسلام، بنا بر حكم خداوند (سوره ‏ى 2، آيه‏ ى 219) يك پنجم غنايم به پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله به عنوان حاكم مسلمين تقليل پيدا كرد و بقيه بر طبق ضوابطى كه عرف عادلانه‏ ى زمانه و توسط پيامبر اكرم مشخص شده بود، بين رزمندگان اسلام توزيع مى ‏شد.

قبل از شروع جنگ بدر، پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله چگونگى تقسيم غنايم را اين‏چنين مشخص فرمود:

1.   سلاح هر يك از كشتگان دشمن، مخصوص كشنده‏ى اوست. اگر در اين مورد اختلافى پيدا مى ‏شد حضرت با تحقيق سعى مى ‏كرد صاحب اصلى آن را پيدا كند تا حقى از كسى ضايع نشود. مثلاً پس از جنگ بدر، براى مالكيت شمشير «ابوجهل» اختلاف پيش آمد، پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله شخصى را نزد پسر ابو جهل، «عكرمه بن ابوجهل» فرستاد و از او پرسيد: چه كسى پدرت را كشت؟ او «معاذ بن عمرو» را كشنده‏ ى پدر خويش معرفى كرد. به اين ترتيب، حضرت آن شمشير را به «معاذ» اختصاص داد.[60]

2.      اسير، متعلق به كسى است كه او را اسير كرده است.

3.   پس از جنگ، اموالى كه مخصوص كسى نيست، مانند شتر، پارچه، چرم، كالاها و غلامان دشمن جمع آورى مى ‏شوند و با قرعه كشى بين مجاهدين به صورت مساوى تقسيم مى‏ شوند. پيامبر خدا بين رزمندگان جنگجو و دلاور، سرشناس و گمنام و ضعيف فرقى قايل نبود و همه را به صورت مساوى از غنايم بهره مند مى ‏كرد و تبعيض را جايز نمى ‏دانست.[61]

4.   سهم بردگان و غلامانى كه به سپاه اسلام در جنگ خدمتى كرده باشند، بدون قرعه داده مى ‏شود.

5.   براى آنان كه با اسب خود در خدمت جنگ درآيند، سه سهم در نظر گرفته مى ‏شود؛ كه دو سهم آن براى اسب، كه هزينه و نگهداريش سنگين بود و يك سهم نيز به صاحب اسب تعلّق مى‏گيرد. پيامبر اكرم براى هر كسى بيشتر از دو اسب داشت سهم بيشترى قايل نبود. برخى گفته ‏اند كه فقط براى يك اسب سهم مى‏ دادند و صحيح‏تر همين است.[62]

در اين موضوع پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله با ديگران مساوى بود. رسول خدا در فتح «نطاه» فقط سه سهم براى خود منظور فرمود. يك سهم خودشان و دو سهم هم براى يكى از اسب‏هايشان.[63]

6.       سهم شهدا، به خانواده ‏ى آنان اعطا مى ‏شود.

در صورتى كه كسى از چيزى از غنايم خوشش مى‏ آمد و مطالبه‏ ى غنيمت خاصى از پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله مى ‏كرد، ايشان به او عطا مى ‏فرمود. افرادى هم كه به طور غيرمستقيم در پيروزى نقش داشتند، از غنايم بهره‏ مند بودند. مثلاً: «سعد بن عباده»، كه به علت مار گزيدگى از حضور در جنگ معذور شده بود، ولى در قبل از جنگ، بامراجعه‏ ى خانه به خانه انصار، آنان را تشويق به همراهى با رسول خدا كرده بود، يا «سعد بن مالك ساعدى»، كه هنگام حركت به سمت بدر درگذشت، يا «طلحة بن عبيد الله و سعيد بن زيد»، كه قبل از شروع جنگ، براى تجسس و كسب اطلاعات از دشمن اعزام شده بودند،[64]

يا فراريانى كه در جريان غزوه‏ى «حُنين» گريخته بودند و سپس بازگشته و در جنگ شركت كرده بودند را در غنايم سهيم فرمود.[65]
رسول خدا براى دو نفر از افرادى كه در حديبيه مرده بودند، سهمى از غنايم را منظور فرمود و همچنين به كسانى كه فقط در خيبر شركت كرده بودند و در حديبيه حضور نداشتند سهم پرداخت و همچنين براى رابطينى كه به فدك رفت و آمد مى ‏كردند هم سهمى اختصاص دادند.
[66]

«حارث بن عبدالله بن كعب» نقل مى‏كند: بر گردن «ام عماره» مقدارى مهره‏ هاى قرمز ديدم، پرسيدم: اينها از كجاست؟ گفت: مسلمانان در حصار «صعب بن معاذ» مقدارى از اين مهره‏ ها را كه زير خاك پنهان شده بود پيدا كردند و پيش پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله آوردند. حضرت دستور داد ميان زنان تقسيم شود. عده‏ ى ما 20 نفر بود كه بين ما تقسيم شد و به هر يك از ما يك قطيفه، يك بُرد يمانى و دو دينار نيز رسيد.[67]

برخى گفته ‏اند كه پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله براى كودكان نيز سهم مخصوصى معين فرموده بود؛ مثلاً براى «سهله» دختر عاصم كه در جريان جنگ خيبر متولد شده بود و همچنين براى نوزادى كه خداوند به «عبدالله بن انيس» در خيبر داده بود سهمى تعيين كرد و برخى هم گفته ‏اند كه براى آنها چيزى از غنايم داد، ولى سهم آنها را به اندازه‏ ى سهم مجاهدين قرار نداد.[68]

پيامبر صلى الله‏ عليه ‏و‏آله ده نفر از يهوديان مدينه را با خود به جنگ خيبر برد و سهم آنها را مانند مسلمانان منظور كرد. بعضى گفته ‏اند كه سهم آنها مانند سهم مسلمانان نبوده، بلكه حضرت چيزى از غنايم را به آنها بخشيد. رسول خدا همه‏ ى بردگان راپاداش داد. «عمير»، برده ‏ى آبى اللّحم، گفته است: رسول خدا مقدارى اثاثيه‏ ى منزل به من بخشيدند.[69]

پيامبر خدا به غلامان و بردگانى كه در جنگ بدر حضورداشتند و به مسلمانان يارى رسانده بودند سهمى از غنايم را اختصاص دادند.[70]


«شقران»، غلام رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله ، به مراقبت از اسيران گماشته شده بود، پس از تقسيم غنايم، آن قدر به او اسير داده شد، كه بى‏ نياز شد.
[71]

اخلاق در حفظ غنايم (بيت المال)

براى رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله حفظ بيت المال و اموال عمومى همچون غنايم جنگى اهميت فوق العاده ‏اى داشت و ايشان نسبت به برداشت غاصبانه‏ ى آن به شدت واكنش نشان مى داد. پس از غزوه ‏ى «حنين» پيامبر صلى ‏الله عليه‏ و‏آله دستور داد غنايم را جمع كنند و هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد در غنايم خيانت نكند. به همين جهت، «عقيل بن ابى طالب»، كه تنها سوزنى از غنايم را به همسرش داده بود، از او پس گرفت و باز گرداند. «عبدالله بن زيد»، كمانى را كه از غنايم برداشته بود و حتى با آن به مشركان تيراندازى نيز كرده بود، باز گرداند.[72]

قبل از تقسيم غنايم جنگ خيبر، شخصى از پيامبر خدا چيزى از غنايم را خواست. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله فرمود: حتى يك تار نخ و يك تكه پارچه از آن حلال نيست و من خودم نيز در آن تصرّف نمى‏ كنم و چيزى از آن را نمى‏ بخشم. مردى از ايشان پاى‏ بند شتر خواست. فرمود: بگذار غنايم تقسيم شود تا به تو پاى‏ بند بدهم.[73]

پس از غزوه‏ى «حُنين» مردى با يك بسته موى تافته كه آن را يافته بود به حضور پيامبر آمد و از حضرت درخواست كرد كه آن را به او ببخشد. پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله فرمود: آن‏چه از اين غنيمت، سهم من و فرزندان عبدالمطلب است متعلّق به تو. در همين جنگ، مردى ريسمانى را كه يافته بود و با آن بارهاى خود را بسته بود از پيامبر به عنوان سهم غنيمتش طلب كرد. پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله فرمود: سهم من، متعلق به تو باشد، ولى با سهام مردم چه مى ‏كنى؟[74]

سخنگو و منادى پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله به دنبال جنگ خيبر ندا داد كه اگر حتى نخ و تكه‏ هاى پارچه‏ اى را هم برداشته ‏ايد در غنايم منظور كنيد و آن را برگردانيد كه غل و غش مايه‏ ى بدبختى و سرافكندگى و آتش قيامت خواهد بود. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله قبلاً به اصحاب فرموده بود كه مسلمانان هيچ چيز از غنايم را پيش از آن‏كه تكليف آن مشخص شود نفروشند و اگر بر مركبى هم سوار شده ‏اند آن را پس دهند و اگر لباسى از غنايم پوشيده ‏اند پيش از آن‏كه كهنه شود آن را برگردانند. زنان اسير بايد يك بار عادت ماهانه را پشت سر بگذارند. تنها پس از آن مى‏ توانند اين زنان را مالك شوند و همچون همسران خود با آنان نزديكى كنند.[75]

در جريان جنگ خيبر مردى به نام «كركره» كه همراه پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله بود و در موقع جنگ مركب پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله را نگاه مى‏ داشت، كشته شد. جمعى به پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله گفتند: آيا او شهيد شد؟ حضرت فرمود: او به واسطه ‏ى قطيفه‏ اى كه از غنايم خيبر دزديده بود، هم ‏اكنون در آتش مى‏ سوزد. شخصى ديگر به حضرت گفت: من دو بند كفش كهنه از غنايم برداشتم. حضرت فرمود: هر دو بند آتش است.[76]

در همين زمان، مردى از قبيله ‏ى اشجع درگذشت و مرگ او را به اطلاع پيامبر صلى‏ الله‏ عليه و‏آله رساندند. حضرت فرمود: بر دوست خود نماز گذاريد. چهره ‏ى مردم از اين‏كه حضرت او را شهيد و بى ‏نياز از غسل ندانسته بود در هم كشيده شد. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله فرمود: او در راه خدا غل و غش كرده است. مردم كالاهاى او را جستجو كردند و چند مهره ‏ى كم ‏قيمت از يهوديان را يافتند كه دو درهم بيشتر نمى ‏ارزيد.[77]

رسول خدا به همان اندازه كه از نظر اخلاقى خود و اصحاب خويش را مجاز به استفاده‏ ى غاصبانه از مردم نمى‏ ديد، استفاده‏ ى غير اخلاقى از اموال دشمن را هم مجاز نمى‏ دانست. «يسار حبشى»، غلامى سياه متعلق به «عامر» يهودى بود. اوگوسفندان ارباب خود را مى ‏چرانيد. باور به پيامبرى محمد صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله بر دلش نشست. نزد پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله رفت و گفت: ما را به چه چيزى دعوت مى ‏كنى؟ فرمود: به اسلام. گواهى بده كه خدايى جز خداى يگانه نيست و من فرستاده‏ى او هستم. يسار پرسيد: در صورت قبول آن، براى من چه چيز منظور خواهد شد؟ پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آلهفرمود: بهشت از آن تو خواهد شد. يسار گفت: اين گوسفندان امانت هستند. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله فرمود: آنها را از لشكرگاه بيرون ببر و به سمت صاحبش هدايت كن. خداوند امانت را از عهده‏ ى تو برمى‏ دارد. گوسفندان به طرف صاحب خود رفتند و آن يهودى اطلاع پيدا كرد كه برده ‏ى او مسلمان شده است.[78]

«مغيره» همراه چند نفر از مشركين به سفر رفته بود. آنها در مكانى شراب نوشيدند و مست شدند، اما مغيره از نوشيدن شراب خوددارى كرد و كالاها و اموال آنها را برداشت و خواست خمس آن را به پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله بپردازد. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله از پذيرفتن آن اموال خوددارى فرمود و گفت: چون اين مال با مكر و فريب به دست آمده من خمس آن را نمى ‏پذيرم.[79]
حتى اگر اموالى به دست مى‏ آمد كه مشروع نبود حضرت آن را حتى اگر بر اثر اشتباه بود به صاحبانش مسترد مى ‏فرمود. على عليه‏السلام به زيد بن حارثه كه به سريه‏ اى رفته بود رسيد و گفت: پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله دستور داده كه هر اسير و مالى كه از اين قوم در دست تو است به آنها بازگردانى. زيد گفت: چه علامت و نشانه‏ اى از پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آلهدارى؟ على عليه‏السلام فرمود: اين شمشير پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله است. او شمشير رسول خدا را شناخت و دستور داد هر كس اسير يا مالى دارد برگرداند.
[80]

موارد مصرف غنايم اختصاصى پيامبر  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله

ايشان اين اموال را صرف تأمين خود، خانواده‏ى خود و نيازهاى مسلمين مى‏ كرد.[81]

پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله به دليل فقر مردم استثنائاً خمس غنايم جنگ بدر را برنداشت و در اين جنگ حق مالى او مانند ساير رزمندگان بود. شمشير «ذوالفقار» و شتر ابوجهل [ كه بعدا در حديبيه براى مراسم حج قربانى شد] ، تنها سهم ايشان از غنايم بود. پس از نزول آيه‏ ى «واعلمو انّما غنمتم» بود كه حضرت سهمى را به خود اختصاص داد.[82]

پيامبر سه مورد غنيمت اختصاصى داشتند: اول غنايم«بنى نضير»، كه متعلّق به پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله بود، ايشان ميان خويشان خود تقسيم مى ‏فرمود و به هر كس مصلحت می ‏دانست، لطف مى‏ فرمود و از حاصل و درآمد نخلستان‏ هاى آن نيز سهم همسران و فرزندان عبدالمطلب را تأمين مى ‏كرد و اضافه‏ ى آن صرف خريد اسلحه و تجهيزات جنگ و اسب مى‏ شد كه در زمان ابوبكر و عمر هم استفاده شدند. درآمد «فدك» به فقرا و نيازمند بخشيده مى‏ شد و درآمد «خيبر» به سه قسمت تقسيم شده بود: دو بخش براى مهاجران و يك بخش براى خويشاوندان فقير.[83]

پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله از خمس غنايمى كه سهم خودش بود مقدارى سلاح و لباس تهيه فرمود، و به خاندان نزديك خود، از جمله به زنان و مردان خاندان عبدالمطلب، مقدارى اثاثيه و لباس و مهره‏ هاى قيمتى بخشيد. مقدارى هم به يتيمان و فقرا اختصاص داد.[84]

مديريت اخلاقى صلح و جنگ

خداوند متعال در قرآن كريم اخلاق و مهربانى پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله خود را به رخ بندگانش مى ‏كشد و مى فرمايد: «لَقَدْ جاءَكُمْ رسولٌ مِنْ أنْفُسَكُم عزيزٌ عَليهِ ما عَنِتُّم حَريصٌ عَليكُم بِالمُؤمنينَ رَئُوفٌ رَحيمٌ» ؛ «پيامبرى از خودتان آمده است كه بر او سخت است كه در رنج افتيد، بسيار خواستارتان است و با ايمان آورندگان نرم و مهربان است.»[85]

صلح و جنگ پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله براى تأمين آرامش و دور شدن رنج از مردم بوده است. طبعاً در اين ميان صلح‏ طلبى رويه ‏ى مورد علاقه ‏ى رسول خداست، زيرا در پناه آن امنيت ايجاد مى ‏شود و در پناه امنيت مردم مى ‏توانند با آرامش اهداف فردى واجتماعى خود را تحقق بخشند و مقاصد مادى و معنوى خويش را دنبال نمايند.

الف) مديريت صلح

ايشان براى برقرارى صلح و امنيت اجتماعى تمام توان خود را صرف مى‏ نمود. پيامبر اكرم صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله با اعلام اين‏كه مدينه حرم امن الهى است، براى آن مرز حقوقى تعيين كرد تا به لحاظ محلى به دور از تجاوز و درگيرى باشد و از نظر خارجى هم دشمن موضع خود را معلوم سازد. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله از ابتداى ورود خود به مدينه سعى كرد با تمام قبايل مشرك اطراف مدينه پيمان عدم تعرض و صلح امضا كند. به طورى كه صفوان بن اميه به ياران مشرك قريشى خود اين موضوع را چنين مى‏ گويد : محمد راه ساحلى به شام را بسته است و با همه ‏ى قبايل اين مسير پيمان بسته، بنابراين ما ديگر قادر به تجارت از اين مسير نيستيم.[86]

هيئت‏هاى نمايندگى نجران، ثقيف و مناطق مختلف ديگر براى مذاكره خدمت پيغمبر مى‏ رسيدند. خود پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله نمايندگانى به نقاط مختلف مى‏ فرستاد تا صلحى فراگير با همه ‏ى قبايل ايجاد كند. اصرار بر صلح توسط رسول خدا به طورى بود كه هنگام روانه كردن على عليه‏السلام به يمن به او چنين سفارش می كند: «چون به آن‏جا رسيدى شروع كننده‏ ى جنگ نباش، اگر آنها هم جنگ را شروع كردند و يكى دو نفر از شما كشته شدند باز هم تو جنگ مكن! با آنها مدارا كن و گذشت خود را به آنها نشان ده.»[87]
پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله در زمان اوج اقتدار حكومتش به طوايف مختلف نامه مى ‏نوشت و به آنان خودمختارى مى ‏داد، مشروط بر اين‏كه نماز به پا دارند و زكات بپردازند و راه‏ها را امن كنند. بر اساس اين پيمان نامه ‏ها اگر كسى به آن قبايل حمله مى ‏كرد بايد مسلمانان از آنان دفاع كنند و اگر براى يارى مسلمانان فرا خوانده شدند، يارى برسانند.
[88]

«زيد بن ثابت» انصارى كه در زمان ورود پيامبر به مدينه يازده ساله بود، مى‏ گويد: پيامبر به من فرمود خط عبرانى يا سريانى را فرا گيرم و من‏ در هفت شب آن را آموختم تا بتوانم نامه ‏هاى يهود به پيامبر را بخوانم.[89]

كسانى كه به عنوان سفير از جانب پيامبر فرستاده مى ‏شدند به زبان همان مردم صحبت مى ‏كردند.[90]

پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله حتى سعى مى ‏نمود در جنگ‏ها شروع كننده‏ ى جنگ نباشد و اگر از جانب متجاوز، پيشنهاد صلح داده شود از آن استقبال مى فرمود.[91]

با متجاوزترين دشمنان همچون قريش نيز تمايل به جنگ نداشت. به همين جهت، از «عتبة بن ربيعة» و «حكيم بن حزام» كه طالب جنگ و تجاوز به مسلمانان نبودند تقدير كرد.[92]

شيوه‏ ى تبليغ رسول خدا گفتگو و روشنگرى بود، ولى دشمنان او به اين روش تمايلى نداشتند و از خشونت استفاده مى ‏كردند. رسول خدا در عين اين‏كه خود را براى دفاع در مقابل دشمن آماده مى ‏كرد سعى داشت با قبايل مختلف هم ‏پيمان شود و با اين كار از بروز حملات جنگى آنان و هم ‏پيمانى آنها با دشمن جلوگيرى كند. هنگامى كه «ابوجهل» با سپاه قريش در بدر، در مقابل سپاه مسلمين صف كشيده بود، پيامبر «عمر  بن خطاب» را پيش او فرستاده و فرمود تا به آنها بگويد برگردند، پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آلهمايل به جنگ با شما نيست.[93]

شروع كننده‏ ى جنگ احد و خندق نيز مشركين بودند و حضرت تنها از خود و مسلمانان دفاع مى ‏كرد. حضرت با يهود نيز آن هنگامى كه تهديدى نظامى محسوب نشدند و توطئه ‏ى جنگى نكردند در صلح و صفا زيست. حضرت در اولين فرصتى كه ضعف مشركين قريش را احساس كرد، بدون سلاح براى زيارت خانه ‏ى خدا به سوى مكه رفت. در اين حادثه «بديل بن ورقاء» نزد پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله آمد و گفت: ما از نزد اقوامت «كعب بن لوى» و «عامر بن لوى» مى‏آييم. قريش «رجاله» و هر كس را كه اطاعت مى ‏كرده با ساز و برگ فراوان و زنان و فرزندان خود بيرون آورده ‏اند و سوگند خورده ‏اند كه تا تو همه ‏ى آنها را نكشى نمى‏ گذارند وارد حرم شوى. آنان ميان تو و كعبه را خالى نمى‏ گذارند. پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله گفت: ما براى جنگ نيامده ‏ايم بلكه براى طواف كعبه آمده ‏ايم، ولى البته هر كس ما را از اين كار باز دارد با او مى ‏جنگيم.[94] حضرت در همين سفر با اهل مكه پيمان صلح بست و در نوشتن صلح‏نامه نيز با نهايت مصالحه و مسامحه رفتار كرد. حضرت پذيرفت در عهدنامه‏ ى صلح به جاى نام خدا بسمك اللهم نوشته شود و عنوان رسول الله حذف و به جاى آن محمد بن عبد الله ذكر شود.

ب) مديريت جنگ

حكومت نوپاى مدينه دشمنان بالقوه و بالفعل خطرناكى داشت كه تا ريشه‏ كن ساختن كامل آن، آنان مانع رسيدن مسلمانان به يك زندگى آرام بودند، زيرا ايمان دينى مسلمانان را براى دنياى خود خطرناك مى‏ دانستند و هر روز به توطئه ‏اى مشغول بودند و در تدارك تجاوز جديدى به مدينه مى ‏شدند. دشمنان حاكميت مسلمين را مى‏ توان به دو دسته‏ ى خارجى و داخلى تقسيم كرد:

دشمنان خارج مدينه: مشركين قريش و قبايل هم‏پيمان با آنها، از دشمنان اصلى و بالفعل مسلمانان به حساب مى‏ آمدند. غير از آنها، قبايل وحشى و غارتگر بدوى مشرك عرب نيز از هر فرصتى براى حمله به مدينه و غارت آن استفاده مى ‏كردند.

يهوديان يثرب كه در اطراف و خارج مدينه سكونت داشتند دشمنان بالقوه ‏ى مسلمانان بودند. كينه و دشمنى ‏اى كه يهوديان با مسلمانان داشتند در نزد مسيحيان شبه جزيره وجود نداشت، برعكس، نوعى دوستى از جانب مسيحيان نسبت به مسلمانان ديده مى‏ شد. قرآن كريم مى‏ فرمايد: دشمن‏ ترين افراد با شما يهود و مشركين هستند و نزديك‏ترين آنها به دوستى، مسيحيان هستند و اين به جهت وجود قديس و كشيشانى در بين آنهاست كه روحيه‏ ى استكبارى ندارند.[95]

دشمنان داخل مدينه: اكثر مردم مدينه در برابر با اسلام واقعا تسليم شده بودند، ولى عده‏اى از آنها كه ياراى مخالفت با اكثريت و جو حاكم را نداشتند ظاهرا اسلام آوردند، ولى واقعا به آن باور نداشتند. قرآن كريم به اين‏گروه «منافق» لقب داد. آنها هر روز با كارشكنى‏ هاى خود مشكلى ايجاد مى ‏كردند.[96]

رسول خدا در عين صلح ‏طلبى، تجاوز به جان و مال مسلمانان را نمى ‏بخشيد و با مسب بان آن به شدت برخورد مى‏ كرد. او متجاوز به جان و مال مسلمانان را مستحق اشد مجازات مى‏ دانست تا كسى به ادامه‏ ى آن جرئت نداشته باشد. در غالب موارد همين كه مى‏ شنيد قوم يا قبيله ‏اى قصد حمله به مدينه دارد به سرعت خود را براى مقابله با آن آماده كرد. در جهانى كه قانون، حاكم نباشد و زور حكومت كند، اگر قدرت نداشته باشى از طرف صاحبان قدرت بلعيده خواهى شد. احتمال حمله‏ ى قريش و ديگر قبايل
عرب به مدينه زياد بود. به همين دليل، رسول خدا مهاجرين را به مأموريت ‏هاى مختلف نظامى گسيل مى ‏كرد تا قدرت خود را به نشان دهند و كسى جرأت تعرض به مسلمانان را نداشته باشد.

«واعدّوا لَهُم مَا اسْتَطَعْتُم مِنْ قُوّةٍ ومِن رِبَاطِ الخَيْلِ، تُرهَبُونَ بِه عَدُوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُم وآخَرينَ مِن دُونِهِم لا تَعلَمُونَهُم، اللّه يُعَلمّهُم» ؛ «تا مى ‏توانيد برايشان نيرو و اسبان بسته آماده نهيد، كه دشمن خدا و دشمن خويش و ديگرانى جز ايشان را بترسانيد. شما نمى ‏شناسيدشان، خدا مى‏ شناسدشان.»[97]

انجام مأموريت ‏هاى نظامى به منظور شناسايى منطقه و هم ‏پيمانى با قبايل اطراف مدينه و ترس دشمن انجام مى ‏شد. اين كار، علاوه بر اين‏كه امنيت مدينه را تأمين مى‏ كرد و مانع حمله ‏ى دشمن به شهر مى ‏شد، براى مهاجرين مشاغل مفيدى ايجاد مى‏ كرد كه با روحيه‏ ى آنها نيز سازگار بود.

واقدى مى ‏نويسد: پيامبر تا قبل از جنگ بدر هيچ ‏يك از انصار را براى جنگ اعزام نفرمود.[98]

به دنبال ورود پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله به مدينه و مقارن نزول آيات جهاد، حدود يك سال، حركت نظامى از جانب مسلمانان انجام نشد. در مدت ده سالى كه رسول‏ خدا در مدينه بود هفتاد و چهار حركت نظامى انجام شد كه شروع اين نبردها از جانب مشركين بود. در 27 نبرد، خود پيامبر شركت داشت. او در نه تاى آن شخصا در مبارزه شركت كرد و در 47 نبرد، ديگران را به اين مأموريت فرستاد.[99]

شدت و گستردگى دشمنى چنان بود كه در كمتر از هر پنجاه روز يك جنگ بر مسلمانان تحميل مى‏شد. طبعا بيشترين زمان زندگى اجتماعى پيامبر اسلام در مدينه در ميدان جنگ گذشت و جنگ به دليل مقتضيات و شرايط خاص خود، دشوارترين صحنه براى رعايت اخلاق انسانى است، ولى رسول خدا در اين صحنه نيز اخلاقى ‏ترين مديريت جنگى را از خود نشان داد. رسول خدا دوست نداشت كسى را به كارى مجبور كند. به همين جهت، براى جنگ‏ها از نيروهاى داوطلب بهره مى ‏گرفت. در جريان جنگ بدر، هنگامى كه معلوم شد كاروان تجارى قريش به مكه رفته است و مسلمانان با لشكر قريش رويارو شدند، رسول خدا احتمال داد انصار بنابر بيعت خود، تنها از او در شهر مدينه دفاع خواهند كرد، ولى انصار به پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله اطمينان دادند كه هيچ‏كس از آنان از او كناره نخواهند گرفت و تنها پس از آن رسول خدا راهى جنگ شد.[100]

در جريان انجام مراسم حج عمره، هنگامى كه احتمال جنگ داده شد، حضرت از ياران خود مشورت خواست و پس از بيعت رضوان كه اعلام رضايت آنان بود، تصميم به جنگ گرفت. در جريان جنگ تبوك بسيارى از افراد حاضر نشدند داوطلب شوند، پس از بازگشت از جنگ، تنها برخورد پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله با آنان اين بود كه آنان را از اين‏كه دنيا و هواى نفس را بر خدا ترجيح داده‏اند مذمت كند و با اظهار پشيمانى آنان، آنها را بخشيد.[101]

در اثناى جنگ خندق، بنى حارثه، «اوس بن قيظى» را نزد پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله فرستادند و پيام دادند كه خانه ‏هاى ما بى ‏پناه و بى ‏حفاظ است و خانه ‏ى هيچ‏كدام از انصار اين‏گونه نيست. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله به آنها اجازه‏ ى معافيت از جنگ را داد و آنها آماده ‏ى بازگشت به خانه‏ هاى خود شدند. چون اين خبر را «سعد بن معاذ» شنيد، به پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله گفت: اينان هميشه در موقع سختى و مشكلات اين چنين بهانه ‏جويى مى‏ كنند. آن‏گاه روى به بنى حارثه كرد و گفت: اين كار هميشگى شما نسبت به ماست و هر گرفتارى كه پيش آمده شما اين‏گونه رفتار كرده‏ ايد. با اين حال، رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله ايشان را مجبور به ماندن نكرد و آنان را باز گردانيد.[102]

رسول گرامى اسلام، استبداد رأى نداشت و ديدگاه‏ ها را با دقت گوش مى ‏كرد و آنچه منطقى بود به كار مى ‏بست، به طورى كه برخى با توجه به فرهنگ جاهلانه ‏ى معمول بين رهبران مستبد، اين رفتار او را عيب مى ‏پنداشتند و او را «گوشى» خطاب مى ‏كردند.[103]

يكى از امور مهم كه رسول خدا در آن با ديگران مشورت مى‏ فرمود، جنگ بود. در شروع جنگ بدر، پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله با اصحاب، از مهاجر و انصار، مشورت كرد.[104]

در جنگ احد و خندق و ديگر جنگ‏ها نيز حضرت با اصحاب مشورت فرمود و از پيشنهادات آنان استفاده مى‏شد. در جنگ احزاب ساخته شدن خندق براى غافلگير كردن مشركين به پيشنهاد سلمان فارسى بود.[105]

پس از آن‏كه محاصره‏ى «بنى ثقيف» در حصارهايشان طولانى شد، پيامبر با مردم مشورت فرمود. «سلمان فارسى» پيشنهاد استفاده از منجنيق را داد. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله پذيرفت و فرمان ساخت و نصب منجنيق را صادر فرمود.[106]

گاه مواردى پيش مى‏ آمد كه اين مشاوره حتى خلاف رأى پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله نتيجه مى‏ داد. در جنگ بدر «حباب بن مُنذر» از پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آلهمى ‏پرسد : كه آيا اين جايگاه را براى جنگ از طريق وحى انتخاب كرده ‏اى يا نظر و تاكتيك جنگى خود شماست؟ رسول خدا پاسخ مى ‏دهند كه نظر خودم است. او مى‏ گويد: از نظر موقعيت جنگى مناسب نيست و بهتر است در كنار آب قرار بگيريم و چنين و چنان كنيم. حضرت فرمود: نظر تو درست است و دستور فرمود: لشكر مطابق با پيشنهاد او عمل كنند.[107]

در جنگ احد باز با اصحاب به مشورت پرداخت و على رغم نظر خود به نظر اكثريت عمل نمود.[108]

در جريان جنگ خندق، على ‏رغم توافق با قبيله‏ى بنى غَطَفان مبنى بر اين‏كه يك سوم محصول مدينه به آنها داده شود تا آنها قريش را تنها بگذارند، قبل از امضاى توافقنامه، با رؤساى اوس و خزرج به مشورت پرداخت و چون آنها حاضر به پذيرش آن نشدند، حضرت فرمود: خود دانيد.[109]

«ابو هريره» مى‏ گويد: من هيچ‏كس را نديده‏ ام كه به اندازه‏ ى رسول خدا با ياران خود مشورت كند.[110]

در ابتداى جنگ خيبر، «حباب بن منذر بن جموع» به حضور پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله رفت و گفت: شما نزديك به حصار، ميان نخلستان و زمين ‏هاى مرطوب فرود آمده ‏ايد و هيچ قومى آزمندتر و تجاوزگرتر از مردم قلعه ‏ى «نطاه» نيستند و آنها اكنون بر ما مشرف هستند و بيشتر در تيررس قرار مى‏ گيريم. آنها ممكن است شبانگاه در پناه نخلستان پنهان شوند. پس از اين سرزمين بكوچيد و ريگستان را در ميان خود و ايشان قرار دهيد تا تيرهاى ايشان به ما نرسد. پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله «محمد بن مسلمه» را احضار كرد تا جايى دورتر از حصارهاى آنها و بدور از دستبرد و شبيخون آنها در نظر بگيرد.[111]

موضوع ديگرى كه در فعاليت‏هاى شخصى و نظامى رسول خدا حايز اهميت است توجه ايشان به نظم بود.[112]

حضرت كارهاى خود را مثل لباس پوشيدن و حركت كردن را از سمت راست انجام مى ‏داد.[113]

حضرت قبل از هر جنگ، نيروها را به صورت منظم به صف مى ‏كرد و آنها را كه جلو يا عقب صف ايستاده بودند با اشاره‏ ى چوبى كه در دست داشتند منظم مى ‏ساخت و آن‏گاه نيروها را سازماندهى مى‏ كرد. هنگامى كه مسلمانان به حصار «ناعِم» در «نطاه» رسيدند، حضرت اصحاب را مرتب و به صف كرد و فرمان داد كه تا دستور نرسيده جنگ را شروع نكنند. در اين هنگام، مردى از قبيله ‏ى «اشجع» به يك يهودى حمله كرد و آن يهودى كه «مرحب» نام داشت كشته شد. مردم گفتند: اى پيامبر! آن مرد شهيد محسوب مى ‏شود؟ حضرت فرمود: آيا پس از اين‏كه من از جنگ منع كرده بودم كشته شد؟ گفتند: آرى. پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله فرمود: جارچى جار بزند كه هركس از دستور سرپيچى كرده بهشت بر او روا نخواهد بود.[114]

ايشان براى نگهبانى هم نوبت مشخص مى‏كرد. پيامبر اكرم صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله در هفت شبانه‏ روزى كه در «رجيع» بودند براى پاسدارى و نگهبانى شبانه ميان اصحاب خود نوبت قرار داد.[115]

«امّ سلمه» نقل مىكند كه من در جنگ خندق در تمام مدت اقامت حضرت همراه ايشان بودم و در يك شب با آن‏كه سرماى سختى بود، پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله برخاست و مدتى نماز خواند و از خيمه‏ ى خود بيرون رفت وديده ‏بانى كرد.[116]

گاهى كسى نبود كه از منطقه ‏اى حفاظت كند و او خود شخصا آن را انجام مى‏ داد. عايشه مى ‏گويد: در يكى از شب‏ها كه در كنار خندق بوديم، پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله مرتّباً از شكافى كه در كنار خندق ايجاد شده بود رفت و آمد مى كرد و از آن نگهبانى مى ‏فرمود، تا اين‏كه سرما ايشان را اذيت كرد. من آن حضرت را گرم كردم و دوباره براى حراست از همان شكاف بيرون رفت و گفت: مى ‏ترسم كه دشمن از اين شكاف نفوذ كند. در همين موقع، صداى سلاح و برخورد آهن را شنيدم. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله فرمود:كيست؟ گفت: منم، سعد بن ابى وقاص. فرمود: از اين شكاف مواظبت كن، و سپس پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله خوابيد.[117]

ويژگى ديگر حضرت، اهميت دادن به تجهيزات و تسليحات نظامى و كسب اطلاعات از دشمن بود. روز جنگ خيبر، بر تن پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله دو زره بود و روپوش و كلاه خود داشت و بر اسبى به نام ظرب (سنگ برآمده) سوار بود و نيزه و سپر در دست داشت.[118]

ايشان قبل از شروع هر عمليات نظامى نيروى بسيارى را صرف كسب خبر مى ‏كردند. اين اطلاعات غالبا براى تصميم‏گيرى‏ هاى نظامى مورد استفاده قرار مى ‏گرفت و اگر موجب تضعيف روحيه ‏ى مجاهدان مى ‏شد، مخفى مى‏ ماند. پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله «حباب بن مُنذر» را براى كسب خبر و ارزيابى دشمن ميان قريش فرستاد و به او امر فرمود: پس از بازگشت، اخبار خود را جز نزد من، در خلوت، با كسى بازگو مكن ؛ اگر هم ديگران از تو پرسيدند، بگو دشمن را اندك ديدم.[119]

يكى از موارد دروغ مصلحت‏آميز، دروغ در زمان جنگ است، زيرا كه گفتن هر راستى در جريان جنگ ممكن است باعث ريخته شدن خون‏ هاى بسيار شود يا موفقيت را به تأخير بيندازد. عبداللّه بن انيس در مورد سريه‏ ى خود مى ‏گويد: از رسول خدا تقاضا كردم كه هرچه لازم شد در جريان اين جنگ بگويم اشكالى ندارد؟ حضرت فرمود: آنچه لازم شد و هر چه دلت مى‏ خواهد بگو.[120]

گروهى از قبيله‏ ى «خزاعه» به نام «بنى المُصطَلَق» همراه اقوام و هم‏ پيمانان شان، سلاح و تجهيزات فراهم كرده و قصد جنگ و حمله به مدينه را داشتند. پيامبر براى كسب خبر، «بريدة بن حصب» را روانه فرمود. بريده از پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله اجازه گرفت تا براى كسب اعتماد آنان و دريافت اخبار و جزئيات اعمالشان هر چه كه لازم باشد، حتى برخلاف اعتقاداتش، بگويد، حضرت به او اين اجازه را دادند.[121]

جنايات جنگى در جنگ‏هاى گذشته معمولاً انجام مى‏گرفت و هيچ‏كس نبود كه به آن رسيدگى كند. بى‏ گناهان بسيارى قربانى خشم جريان جنگ بودند. رسول خدا براى جلوگيرى از اين نوع فجايع جنگى، قبل از جنگ به نيروهاى خود در اين زمينه سفارش ‏هاى اخلاقى مى ‏فرمود. پس از پيروزى در «غزوه‏ ى حُنَين» پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله «طفيل بن عمرو» را به سوى طايف فرستادند تا بتكده ‏ى آن ديار را ويران سازد. قبل از حركت به او چنين توصيه كردند: به مردم سلام برسان، به قوم خود كمك كن، غذا ببخش ؛ و از خداوند حيا كن، همان‏گونه كه هر كس از بستگان محترم خويش حيا مى ‏كند؛ و هرگاه كردار زشتى انجام دادى، با نيكى جبران كن.[122]
سفارش حضرت به «عبدالرحمن بن عوف» در سريه‏ى «دُومة الجَندَل» چنين بود كه: به نام خدا به جهاد برو و فقط در راه خدا با كافران جنگ كن. مكر و فريب نكن، هيچ كودكى را نكش.
[123]

پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله درباره‏ ى اجساد كشتگان دشمن در نبرد بدر، دستور داد كه آنان را دفن كنند.[124]

در بين اعراب معمول بود كه اگر به دشمن دست پيدا مى ‏كردند از هيچ وحشى ‏گرى فروگزار نمى ‏كردند. اعضاى بدن آنها را قطعه قطعه مى‏ كردند، بخشى را به يادگار مى‏ بردند و دست و پاى آنها را مى‏ بريدند و بر چشمشان ميل مى‏ كشيدند. اسلام اين اعمال را منع كرد. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله هر گاه گروهى را به سريّه‏ اى مى ‏فرستاد آنها را از مثله كردن منع مى‏فرمود. هيچ‏گاه نگفت چشمى را ميل بكشند و هرگز بر قطع دست و پايى امر نفرمود.[125]

«عمر بن الخطاب» پس از اسير شدن «سُهيل بن عمرو» به پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله گفت: فرمان دهيد تا دندان‏ هاى پيشين و زبان او را درآورند، تا ديگر هرگز نتواند عليه شما
همچون گذشته، ايراد خطبه كند. پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله فرمود: من هرگز او را مُثله نمى‏ كنم و از پيامبر خدا نخواه تا چنين فرمانى بدهد.
[126]

مهر و عطوفت پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله مشمول حال اسيران جنگى نيز مى‏شد. پس از گرفتن اسير، كسى حق كشتن آنان را نداشت، مگر اين‏كه او گناهى ديگر مرتكب شده باشد و حكم اعدام براى او صادر شود. در راه بردن اُسرا به مدينه «سُهيل بن عمرو» گريخت. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله دستور دادند در صورتى كه كسى او را پيدا كرد وى را به قتل برساند. اتفاقا خود حضرت او را يافتند، دستانش را بستند و همراه خود به مدينه بردند ولى او را نكشتند.[127]

«ابو العاص بن ربيع» كه اسيرى از قريش بود، ذكر مى‏ كند كه پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله به مسلمانان سفارش رفتارى نيك با اُسرا را كرده بود؛ هر گاه كه آنان غذا مى ‏خوردند نان را كه بسيار كم بود به ما اختصاص مى‏دادند و خود خرما مى‏خوردند، انصار ما را سواره مى ‏بردند و خود پياده راه مى ‏پيمودند.[128]

پس از پيروزى مسلمانان بر «بنى المُصطَلَق» پيامبر اكرم صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله دستور فرمود با اسيران با نرمى و ملايمت رفتار شود. مردان را در گوشه ‏اى و زنان و كودكان را در گوشه‏ ى ديگر جمع كردند و افرادى را براى مراقبت و نگهدارى از آنان تعيين فرمود.[129]

پس از آن‏كه محاصره ‏ى بنى ثقيف در حصارهايشان طولانى شد، پيامبر فرمودند: هر برده‏اى از حصار بيرون آيد و به ما بپيوندد آزاد است. حدود 20 مرد از حصار خارج شدند و به سوى مسلمانان آمدند. چندين نفر از آنها بعدا مسلمان شدند كه پيامبر خود، بهاى آزادى آنها را پرداخت و هر يك از آنان را به مسلمانى سپرد تا عهده‏ دار هزينه‏ ى او شود. پس از پيروزى مسلمانان بر بنى ثقيف و اسلام آوردن آنها، ايشان خواستار برگرداندن بردگانشان به آنها شدند، اما پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله فرمود: اينها آزادشدگان خدايند و هيچ‏كس را بر آنها تسلّطى نيست.[130]

هنگامى كه رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله به محل نگهدارى اسيران «هوازن» در «جِعِرانه» رسيد، به «بُسر بن سُفيان» دستور داد به مكه برود و براى اسيران جامه تهيه كند. سپس حضرت امر فرمود: پس از آن هيچ‏يك از اسيران بدون لباس نباشد و همه‏ ى اسيران را جامه بپوشانند.[131]

پس از آن‏كه مسلمانان بر قبيله‏ى «هوازن» چيره شدند و زنان و كودكان آنها را به اسارت گرفتند، نمايندگان «هوازن» براى گفتگو به منظور آزادى اسيرانشان نزد پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله رسيدند. پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله فرمود: من مدت‏ها منتظر شما بودم و گمان كردم كه ديگر نخواهيد آمد، لذا غنايم تقسيم شده و سهم افراد را داده ام. از آن‏جا كه دايه‏ ى پيامبر در كودكى از اين قبيله بود و حضرت در بين افراد اين قوم كودكى خود را سپرى كرده بود، بسيارى از افراد آن، برادران و خواهران و اقوام رضاعى او مى ‏شدند، كه در كودكى عهده‏ دار سرپرستيش بودند، به همين دليل، نمايندگان، طلب لطف و محبت از پيامبر در قبال اهل و عشيره‏ى رضاعى‏اش كردند. پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله به نمايندگان فرمود: آيا زنان و فرزندانتان در نظر شما دوست داشتى ‏ترند يا اموالتان؟ گفتند: اى رسول خدا ! تو ما را در ميان زن و فرزند و اموال مختار و مخيّر فرمودى، زنان و فرزندانمان را برمى ‏گزينيم. آنها را به ما برگردان، كه هيچ چيز را با زن و فرزند خود معادل نمى ‏دانيم. پيامبر به آنان فرمود: آن‏چه در سهم من و فرزندان عبدالمطلب قرار گرفته است متعلّق به شما خواهد بود، هنگام نماز ظهر، خطاب به مردم مرا واسطه‏ ى خواسته‏ ى خود كنيد. آنها، چنين كردند. مهاجران گفتند: آن‏چه از آن ماست اختيارش به دست رسول خداست و انصار و بسيارى ‏گروه ‏هاى ديگر سهم خود را بخشيدند، برخى آن‏چه را برداشت كرده بودند، پس ندادند. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله در خطبه‏ اى خطاب به مردم فرمود : هر كسى از مسلمانان، كسى از اين قوم را دارد، در صورتى كه مايل باشد، رهايش كند؛ به هر كس هم ميل نداشته باشد و حق خود را بخواهد در قبال هر اسير شش شتر از اولين غنايمى كه نصيب مسلمانان شود، پرداخت خواهد شد.[132]

در خبرى ديگر آمده است كه بسيارى از صحابه، انصار، مهاجران و مسلمانان با وجود تمايل و علاقه نسبت به كنيزان و غلامانى كه به غنيمت گرفته بودند، بدون بهانه جويى و تعلّل [ چون متوجه شدند كه افراد اين قوم نسبت رضاعى با رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله دارند] ، و بدون دريافت فديه يا عطايى، آنها را آزاد كردند كه به قبيله‏ ى خود بازگردند.[133]

«نَبّاش بن قيس»، كه از اسيران «بنى قريظه» بود، با كسى كه او را آورد درگير شد. آن شخص هم با مشت به بينى «نبّاش» زد و آن را خونى ساخت. پيامبر اكرم آن مسلمان را توبيخ كرد و فرمود: چرا نسبت به او چنين كردى؟ گفت: با من درگير شد و مى‏ خواست بگريزد، من هم او را زدم. نبّاش گفت: به تورات سوگند كه دروغ مى‏ گويد. اگر مرا هم آزاد مى ‏كرد من از آمدن به جايى كه همه‏ ى قومم بودند تأخير نمى‏ كردم. پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله فرمود: با اسيران خوش‏رفتارى كنيد و به آنها آب دهيد و سيرابشان كنيد تا خنك شوند.[134]

رسول خدا با آزار روحى اسيران به شدت مخالف بود. «صفيه» كه قبلاً همسر «كنانة بن ابى الحقيق» بود اسير شد و پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله او را همراه بلال به محلى فرستاد. بلال او و دخترعمويش را از كشتارگاه عبور داد. دخترعموى صفيه فريادى دردآور كشيد و پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله از اين كار بلال ناراحت شده و فرمود: مگر رحم از تو رفته است؟ دخترك كم ‏سن و سالى را از ميان كشتگان عبور مى‏ دهى. بلال گفت: نمى‏ دانستم كه اين كار را خوش نداريد و دوست داشتم كشتارگاه خويشاوندان خود را ببينند.[135]

پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله از كنار زن آبستنى عبور كرد كه وضع حمل او نزديك بود، پرسيد: اين زن در سهم چه كسى است؟ گفتند: سهم فلانى. فرمود: فرزندى كه در شكم اين زن است فرزند او نيست و از او ارث نمى‏ برد. چگونه اين كودك را به بردگى مى ‏گيرد، در حالى كه جلوى چشمش مى‏ دود و بازى مى‏ كند. من اين مرد را نفرين مى‏ كنم؛ لعنت و نفرينى كه در گورش هم همراهش خواهد بود.[136]

مديريت قضائى اخلاق‏مدار

در بين اعراب قبل از اسلام، قتل و خونريزى بسيار بود و به دنبال يك قتل، انتقام ‏جويى از تكاليف مهم قبيله به حساب مى ‏آمد و بسيارى بر اين باور بودند كه خون را تنها بايد با خون شست و در صورت توان به جاى يك نفر گاه چندين نفر را به قتل مى‏ رساندند. با اين حال، اسلام سعى كرد در اين ديدگاه تعديل حاصل كند و نرمى را به جاى خشونت بنشاند. قانون قصاص را كه تنها مقابله به مثل است را جانشين كشتار قرار داد و در عين حال، افراد را به بخشش و گرفتن ديه تشويق كرد و در قبال آن به آنان وعده‏ ى بهشت و بخشش گناهان داد.[137]

«مُحَلِّم بن جَثّامه» در زمان ظهور اسلام «عامر بن اَضبَط» را به خاطر كينه ‏هاى جاهليتى كه نسبت به او داشت، كشته بود. «عُيينَة بن حِصن» پس از بازگشت سپاه اسلام از غزوه‏ ى «حُنَين» در حضور پيامبر به خون‏خواهى «عامر» برخاست. پيامبر صلى ‏الله ‏عليه و‏آله فرمود: حاضرى خون‏بها بگيرى؟ «عيينه» از پذيرفتن خون‏بها خوددارى نمود و جنجال به پا كرد. مردم خواستار قصاص «محلّم» شدند و به پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله گفتند : در صورتى كه دوست دارى از قاتلان خون‏بها بگيرى اين كار را از فردا شروع كن. رسول خدا، دست‏هاى خود را بلند كرد و فرمود: ديه و خون‏بها را بپذيريد. پنجاه شتر اكنون مى ‏دهيم و پنجاه شتر هم پس از رسيدن به مدينه خواهيم داد. آنها نپذيرفتند. رسول خدا آن‏قدر بر موضع خود پافشارى كرد تا بالاخره آنها پذيرفتند كه خونريزى نكنند. با اين حال، قاتل، خود را براى قصاص آماده كرده بود. او نزد پيامبر آمد و طلب استغفار كرد. حضرت او را به خاطر عمل زشت و نابخشودنى ‏اش سرزنش كرد و سه بار فرمود : خدايا، محلّم را نيامرز. سپس به او گفت: برخيز. «محلّم» گريان و شرمگين رفت. حاضران در اين واقعه، مى گويند كه شاهد طلب استغفار پنهانى رسول خدا صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آلهبراى محلّم بوده‏ اند، اما در حضور مردم و خودش او را شماتت كرد، تا قبح قتل نفس در بين مردم از ميان نرود.[138]

پيامبر صلى الله‏ عليه‏ و‏آله پس از رسوايى شخصى كه يكى از غنايم را پنهان كرده بود، مجازاتش را دادند. كسى از دوستان او، از حضرت رسول صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله سه بار براى او طلب بخشش كرد؛ پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله فرمود: درباره‏ ى مجرمان بخشش و يا تخفيف جزا از من نخواهيد.[139]

«حارث بن سويد» در جنگ احد، مسلمان ديگرى به نام «مجدار بن زياد» را به انتقام خون‏خواهى پدرش، كه قبل از اسلام، در جريان اختلافات قومى «اوس» و «خزرج» كشته بود، غافلگيرانه كشت! پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله فرمان به دستگيرى او دادند. او اظهار پشيمانى بسيار كرد و گفت : شيطان بر من تسلّط يافت و مغلوب هواى نفس و عقايد جاهلى خود شدم، توبه خواهم كرد و شصت فقير را اطعام مى‏ كنم، خون‏بها پرداخت كرده و دو ماه پياپى روزه مى ‏گيرم. اما رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله او را مستحق بخشش ندانست و فرمان به قصاصش داد، تا جبران عمل ناجوانمردانه ‏اش شده باشد.[140]

«هيت» و «ماتع» غلامانى بودند كه در خانه‏هاى پيامبر و خانواده‏ى عبدالمطلب رفت و آمد داشتند. پس از اطلاع پيامبر از هوس ‏آلود بودن نگاه و فكر آنان نسبت به زنان، حضرت آنها را به چراگاه ‏هاى اختصاصى حيوانات تبعيد نمود، ولى به آنها اجازه داد كه هفته ‏اى يكبار براى رفع نيازمندى ‏هايشان به بازار مدينه بيايند و باز گردند.[141]

مديريت اخلاقى سياست

خلق عظيم پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله در سياست او هم انعكاس داشت. مديريت و قدرت سياسى براى رسول خدا نه يك هدف، بلكه تنها وسيله ‏اى براى تقرّب به خداى متعال در معيشت اخروى بود. پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله در «ذى طوى» در بين مسلمانان ايستاد و سر خود را به علامت فروتنى براى خداوند متعال چنان پايين انداخت كه محاسن حضرت با لبه‏ ى زين مماس و يا نزديك به آن بود. رسول خدا صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله سپاس فتح مكه و كثرت مسلمانان را به جا آورد و سپس فرمود: العيش عيش الاخرة (زندگى يعنى زندگى آن جهان).[142]

رسول خدا پس از فتح مكه بر سردر كعبه ايستاد و عفو عمومى اعلام كرد. او رو به اشراف قريش كرده، فرمود: حال چه مى‏ گوييد؟ گفتند: خير و نيكى، تو برادر و برادرزاده‏ ى ما هستى كه اكنون به قدرت رسيده ‏اى. رسول خدا فرمود: اما من همان را مى‏ گويم كه برادرم يوسف به برادرانش گفت: امروز بر شما ملامتى نيست. خدا شما را بيامرزد كه ارحم الراحمين است.[143]

حضرت مسؤوليت‏ها را بر اساس لياقت و شايستگى آنان توزيع مى‏ فرمود. رسول خدا جز مسأله‏ى پرده‏دارى، كليددارى كعبه و سقايت حاجيان، از مقامات و مناصب گذشته چيزى را به رسميت نشناخت.[144]

عثمان بن طلحه، كليددار سابق كعبه، كليد را نزد پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله آورد و آن را به حضرت داد. عباس بن عبدالمطلب كه موقعيت را مناسب مى ‏ديد دست خود را دراز كرد و گفت : اى رسول خدا ! منصب كليددارى و سقايت را به ما بدهيد. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله فرمود: كارى را به شما وا مى ‏گذارم كه متحمل هزينه شويد نه اين‏كه از آن پول در بياوريد. حضرت كليد كعبه را به خود عثمان برگردانيد و فرمود: همچنان مثل گذشته متصدى اين امر باشيد. او منصب سقايت را به عباس داد، عباس سالانه براى تأمين آب حجاج هزينه ‏ى بسيارى متحمل مى ‏شد.[145]

پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله هيچ‏گاه از قدرت خود سوء استفاده نكرد، بلكه خود را چون عضوى از جامعه‏ ى اسلامى مى ‏ديد. زمانى كه پيامبر مشغول مرتب كردن صفوف مسلمانان براى‏ جنگ بدر بود، با چوبى به «سواد بن عزيه» زد و به او فرمود : اى سواد! در صف و رديف بايست. سواد اعتراض كرد كه ضربه‏ ى چوب او را آزرده است و پيامبر را قصاص خواهد كرد. پيامبر شكم خود را برهنه كرد و فرمود : قصاصم كن. سواد پيامبر را در آغوش كشيد و بر روى حضرت بوسه مى‏زد. پيامبر علت كار او را پرسيد. سواد گفت : حال كه براى جنگ در راه خدا مى ‏رويم، ترسيدم كشته شوم و ديگر شما را نبينم، خواستم آخرين عهدم با رسول خدا، در آغوش گرفتنش باشد.[146]

در راه «جِعِرانِه» «ابورُهم غفارى» شترش به پهلوى شتر پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله برخورد كرد و كف كفش‏ هاى خشن او پاى حضرت را آزرد. پيامبر فرمود : پايم را به درد آوردى، پايت را كنار بكش، و با تازيانه به پاى او زد. «ابورهم» از اين واقعه بسيار ناراحت و شرمسار بود، از پيامبر دورى مى ‏كرد و منتظر عقوبت اين عملش بود. پيامبر او را احضار فرمود و گفت : تو با پاى خود، پايم را صدمه زدى و من با تازيانه به تو زدم. اكنون اين گوسفند را به جاى آن ضربه‏ ى تازيانه به تو مى ‏بخشم. [«ابورهم» نقل مى‏ كند كه : خرسندى رسول خدا از من، براى من از دنيا و هر چه در آن است خوشتر بود.[147]]

رسول خدا رياست خود را بهانه‏ اى براى كناره ‏گيرى از سختى ‏ها نمى ‏ديد. مسلمانان در جنگ احزاب به امر دشوار كندن خندق مجبور شدند. پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله همراه ايشان در خندق كار مى ‏كرد. مسلمانان از يهوديان «بنى قريظه» مقدارى زنبيل و بيل و تيشه امانت گرفته بودند. پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله حفر هر بخش را به گروهى واگذار كرده بود. «مروان بن ابى سعيد» نقل كرده كه پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله در آن روز با زنبيل خاك حمل مى ‏كرد و مسلمانان رجز مى ‏خواندند و پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله نيز اين بيت را :

هذا الجمال لا جمال خيبر

هذا ابرّ ربنا و اطهر[148]

 

حضرت گاهى با كلنگ و گاهى با بيل خاك را كنار مى‏زد و گاه با زنبيل خاك حمل مى ‏كرد. روزى پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله از فرط خستگى به لبه ‏ى چپ خندق به سنگى تكيه داد و خوابش برد. يكى از مسلمانان نزديك ايشان شد. حضرت بيدار شد و كلنگ را برداشت و باز شروع به ضربه زدن كرد و اين شعر را مى‏ خواند: خدايا، زندگى واقعى زندگى آخرت است، انصار و مهاجر را بيامرز.[149]

پس از فتح مكه، پيامبر براى مقابله با قبيله‏ ى «هوازن» كه قصد طغيان و جنگ با مسلمانان را داشتند، با سپاهيان خود آماده ‏ى جنگ شد. حضرت از «صفوان بن اميه» صد زره به عنوان قرض، مطالبه كرد. صفوان گفت: چون بر ما مسلّط شده‏ اى آن را از من طلب مى ‏كنى يا به ميل و رغبت از من درخواست مى ‏كنيد؟ پيامبر فرمود: به عنوان قرض با ضمانت آن را طلب مى ‏كنم.[150]

رسول خدا نه با دوست و نه با دشمن مكر و فريبى نداشت و نسبت به بدترين دشمن خود نيز به عهد خود وفا مى‏ كرد. اين چيزى بود كه دشمن نيز به آن اعتراف داشت. قبل از ورود پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله به مكه، جمعى از قريش با پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله ملاقات كردند و گفتند: اى محمد! به خدا سوگند، هيچ‏گاه نه در دوران كوچكى و نه بزرگى معروف به غدر و مكر نبودى! چه شده است كه با اسلحه به حرم الهى و قوم خود وارد مى ‏شوى؟ در حالى كه شرط كرده بودى با سلاح مسافر و شمشيرهاى غلاف كرده وارد شوى. پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله فرمود حال نيز چنين است و ما وارد مكه نخواهيم شد مگر به همان طريق.[151]

پس از انجام عمره‏ ى سه روزه در مكه، صبح روز چهارم در حالى كه پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله در مجلس انصار نشسته بود و «سعد بن عباده» با حضرت سخن مى ‏گفت، «سُهيل بن عمرو» و «حويطب بن عبدالعزّى» آمدند و گفتند: مهلت تو به سر رسيده است، تو را به خدا و عهدى كه ميان ما و تو است سوگند مى ‏دهيم، از سرزمين ما بيرون بروى. «سعد بن عباده» از درشتى سخن آن دو نفر ناراحت شد و به سهيل گفت: اين سرزمين نه از تو و نه مال پدر توست، به خدا سوگند كه پيامبر صلى‏ الله عليه ‏و‏آله از جاى خود حركت نخواهند كرد مگر به ميل خودش. رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله لبخندى زد و به «سعد بن عباده» فرمود: مردمى را كه به ديدن ما آمده‏ اند آزرده نكن. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله به «ابو رافع» دستور دادند: امشب هيچ‏ يك از مسلمانان نبايد در مكه بماند.[152]

مديريت اخلاقى فرهنگ و تربيت

در جامعه‏ ى عرب قبل از اسلام، هر كس تنها دغدغه‏ ى منافع شخصى خود را داشت و چون سرنوشت افراد با قبيله‏ ى آنها گره خورده بود، نهايتا منافع قوم و قبيله هم مورد توجه قرار مى ‏گرفت. اخلاق و تربيت و انسانيت اگر هم مطرح مى‏ شد در محدوده‏ ى همان چارچوب محدود قبيله ‏اى معنا مى ‏شد. تربيت اين جامعه به طورى كه بتواند دغدغه‏ ى بشريت و انسانيت را براى رضاى خدا پيدا كند، انرژى و هزينه ‏ى بسيارى را طلب مى ‏كرد. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله تمام تلاش خود را صرف اين كرد تا اعراب را از اين پوسته‏ ى تنگ بيرون آورد و آدميان را با اخلاق انسانى، فارغ از منافع شخصى و قوم و قبيله ‏اى، آشنا كند. اين تلاش در عين دشوارى بسيار موفق بود و نتيجه‏ ى آن تربيت انسان‏هاى وارسته‏ اى شد كه در حد خود اعجاب انگيز شدند. تمام فعاليت‏ هاى رسول خدا براى فراهم كردن زمينه براى همين هدف والاى او، يعنى تربيت اخلاقى و الهى انسان‏ها بود. رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله كه خود سمبل اخلاق بود به طور طبيعى الگوى تربيت اخلاقى مردم هم محسوب مى ‏شد. علاوه بر اين، حضرت در رويارويى با حوادث مختلف راهكارها و رهنمودهاى تربيتى را به آنان ارايه مى‏ داد.

اولين اقدام رسول خدا پس از حضور در شهر مدينه، تثبيت و نهادينه‏ سازى انديشه ‏ى توحيدى بود. نتيجه‏ى اخلاقى اين اعتقاد اين بود كه برترى‏ هاى معمول ناشى از سن، جنس، سرمايه، قدرت، نژاد و قبيله كه غالبا در طول تاريخ منشأ تبعيض و اجحاف و ظلم بوده است رنگ مى‏ بازد و افراد در برابر خداوند همچون دندانه‏ هاى شانه برابر قرار مى‏ گيرند و در پناه آن زمينه ‏ى بروز اجحاف و ظلم در جامعه ريشه ‏كن مى‏شود. حضرت بلافاصله پس از استقرار در هر منطقه، در صدد زدودن اين مظاهر شرك بود. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله پس از فتح مكه، فرمود: هيچ شخصى نبايد در خانه‏ ى خود بتى داشته باشد و صاحب بت بايد آن را بشكند و نابود سازد. به دنبال موفقيت اين رسالت در مدينه و پس از پيروزى بر مكه، حضرت همين رويه را در مكه اعمال كرد. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله در حالى كه بالاى سر هُبل ايستاده بودند فرمان دادند تا بت‏ها را در هم شكنند. «زبير بن عوّام» رو به «ابوسفيان بن حرب» كرد و گفت: اى ابوسفيان! بت هبل درهم شكسته شد و تو در جنگ احد بر آن مغرور بودى. ابوسفيان گفت: از اين مطلب دست بردار. من مى ‏دانم اگر خداى ديگرى همراه خداى محمد بود وضع ديگرى پيش مى‏آمد.[153]

هيچ‏يك از مردان قريش نبود كه در خانه‏ى خود بت نداشته باشد. در پى اين دستور، مسلمانان شروع به شكستن بت‏ها كردند.[154]

حضرت افراد و سپاهيان اسلام را به مناطق مختلف مى‏ فرستادند تا پيام اسلام را به همه‏ ى قبايل برسانند. اولين فرمان ايشان نابود كردن بت‏ها و نشانه ‏هاى شرك بود. «خالد بن وليد» همراه سى تن به «عرنه» براى ويران كردن بت‏خانه‏ ى «عزى» اعزام شد.[155]

«طُفَيل بن عمرو دوسى» براى ويران كردن بت «ذوالكفَّين»، بت قبيله‏ى عمرو بن حُمَمَه فرستاده شد.[156]

 «سعد بن زيد اشهلى» براى ويرانى بت «منات» گسيل شد و عمرو عاص براى ويرانى «سُواع» (بت قبيله هُذيل) فرستاده شد. رسول خدا پس از فتح مكه بر سردر كعبه ايستاد و مرگ فرهنگ خشونت‏ بار و افتخارات غير انسانى و ضد اخلاقى جاهلى را اعلام فرمود و مسلمانان را به اخلاق و عقلانيت اسلامى دعوت كرد. ايشان فرمود: «هر خون و مالى كه بر عهده داشتيد و همه‏ ى افتخارات واهى جاهلى زير پا نهاده شده و از ميان رفته است.

خداوند تكبر جاهليت و افتخار به پدران را از بين برد. مسلمان برادر مسلمان است و همه‏ ى مسلمانان برادرند. همه‏ ى شما از خاك هستيد و گرامى ‏ترين شما نزد خداوند پرهيزكارترين شماست. دور آنها مساوى نزديك آنان است. نيرومند و ناتوان آنان در جنگ به طور يكسان غنيمت مى برند. شركت در جناح چپ يا راست جبهه، يعنى ميسره و ميمنه، در ميزان برداشت غنايم تفاوت نمى‏آورد. خون مسلمانان محترم است و بايد محفوظ بماند. بايد مسلمانان در مقابل دشمن متحد و هماهنگ باشند. هيچ مسلمانى را در برابر كافر نبايد كشت و هيچ صاحب پيمانى در زمان پيمان نبايد كشته شود[157]

رسول خدا به شدت با خرافات مبارزه مى ‏فرمود و به خواسته ‏هاى غير موجّه جاهلى و آنچه با اصل اسلام همخوانى نداشت، ترتيب اثر نمى ‏داد. اعراب درخت سرسبز بزرگى به نام «ذات انواط» را مقدس مى‏شمردند و آن را مى ‏پرستيدند. سالى يك بار كنار آن تجمع مى ‏كرده، براى آن قربانى مى ‏كردند و حجاج پيش از ورود به مكه رداى خود را به عنوان تبرّك به آن مى‏آويختند و سپس به مكه مى ‏رفتند. در مسير غزوه‏ى «حنين» سپاه مسلمانان از كنار اين درخت گذشتند. گروهى، از پيامبر خواستند درختى همچون «ذات انواط» براى اسلام و مسلمانان تعيين كند. پيامبر به نشان ناراحتى از خواست آنان سه مرتبه تكبير گفت و فرمود: قوم موسى هم با او چنين كردند.[158]

در «تبوك» پيامبر فرمان به باز كردن «اوتار» از قلاده ‏ى شتران و اسبان داد. «اوتار» يا «خرمهره» را اعراب براى جلوگيرى چشم‏ زخم به گردن مركب‏ هايشان آويزان مى ‏كردند.[159]

دغدغه ‏ى اصلى رسول خدا تسليم شدن انسان‏ها به حقيقت بود، لذا براى تحقق آن هر بهايى را مى ‏پرداخت. رسول خدا كسى را براى پذيرش اسلام مجبور نمى‏ كرد.[160]

پيامبر اسلام، چه در مكه و چه در مدينه، كسى را به ‏اسلام مجبور نمى‏ ساخت. در مدينه پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله با وجود اقتدار، كسى را به ديانت مجبور نمى ‏ساخت. برخى از مشركين تا مدت‏ها در مدينه ايمان نياوردند و همراه يهوديان مدينه پيامبر صلى ‏الله ‏علي ه‏و‏آله و اصحاب او را آزردند.[161]

قرآن نيز به اين موضوع اشاره دارد.[162]

اسلام آوردن بعضى از افراد در جريان جنگ احد صورت گرفت.[163]

عده ‏اى بعد از فتح حنين در سال نهم يا دهم ايمان آوردند. مشركين در سال نهم با نزول سوره ‏ى توبه تنها از انجام مراسم حج منع شدند. در بين مسير حديبيه، پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله در منطقه‏ ى «روحاء» با گروه ‏هايى از مردم بنى نَهد برخورد كرد. حضرت آنها را به اسلام دعوت كردند، ولى آنان اسلام را نپذيرفتند. آنها مقدارى شير براى پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله فرستادند كه حضرت نپذيرفت و گفت: من هديه ‏ى مشركان را نمى ‏پذيرم. حضرت دستور فرمود تا آن شير را از آنها بخرند.[164]

اگر كسى مسلمان مى‏ شد او بسيار مسرور مى‏ گشت. اسلام آوردن افراد موجب مى ‏شد تا كليه‏ ى جرم ‏هاى آنان، هر چقدر هم سنگين باشد، مشمول عفو قرار گيرد. «خالد بن وليد» كه نقش اصلى را در شكست مسلمانان در جنگ احد داشت، نقل مى‏ كند: جامه‏ هاى خوب خود را پوشيدم و براى رفتن نزد پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله آماده شدم. برادرم مرا ديد و گفت: عجله كن. به پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله خبر داده ‏اند كه تو مى‏ خواهى مسلمان شوى و خوشحال شده است و منتظر تو است. وقتى از دور آن حضرت را ديدم، ايشان لبخند زدند و همچنان لبخند بر لب داشتند تا ايستادم و بر او با عنوان نبوت سلام دادم و آن حضرت با چهره اى گشاده پاسخ سلام مرا دادند. گفتم: گواهى مى ‏دهم كه خدايى جز خداى يگانه نيست و تو رسول خدايى. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله فرمود: من در تو عقل و درايتى سراغ داشتم و اميدوار بودم كه همان تو را وادار به خير و نيكى كند.[165]

«عمرو عاص» از حال و هواى اسلام آوردنش چنين نقل كرده است: با آن حضرت بيعت كردم، به شرط آن‏كه گناهان گذشته ‏ى من آمرزيده شود و به سراغ آن گناهان نروم. در امورى كه پيش مى‏ آمد پيامبر صلى ‏الله ‏عليه و‏آله هيچ فرقى بين ما و هيچ‏يك از اصحاب خود نمى ‏گذاشت.[166]

پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله به تازه مسلمانان مى ‏گفت: من براى هركسى از شما كه از من پيروى كند همان را مى ‏خواهم كه براى خود مى‏ پسندم، و به هر صورت، ما در حرام و غير حرام همه از يكديگريم، و سوگند به خدا، هرگز به شما دروغ نمى‏ گويم و پرودرگارتان شما را دوست مى ‏دارد.[167]

«فرات بن حيان» كسى بود كه كاروان تجارى قريش را براى رسيدن به شام از بيراهه راهنمايى كرد تا كاروان به دست مسلمين نيفتد. هنگامى كه مسلمانان بر آن كاروان چيره شدند، «فرات» را نزد پيامبر آوردند، در حالى كه خطاكار و مستحق عقوبت بود. به او وعده دادند كه اگر به اسلام ايمان بياورد جانش محفوظ بماند. او مسلمان شد و كشته نشد.[168]

مقصود پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله از كسب قدرت انتقام و خونريزى نبود. پس از جنگ «غابه»، وقتى پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله به مدينه رسيد، همسر ابوذر در حالى كه بر ناقه ‏ى «قصواى» آن حضرت سوار شده بود وارد مدينه شد. او به خدمت پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله آمد و اخبارى از دشمن را به اطلاع حضرت رساند و سپس گفت: اى رسول خدا ! نذر كرده ام كه اگر خداوند مرا به وسيله‏ ى اين ناقه نجات داد آن را بكشم و از كبد و كوهانش بخورم. پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: چه پاداش بدى براى اين حيوان تعيين كرده ‏اى. آيا پاداش آنچه به وسيله‏ى آن نجات يافته ‏اى اين است كه او را بكشى؟! نذر در آنچه كه مالك آن نيستى و معصيت خدا در آن باشد، صحيح نيست.[169]

حضرت با تازه مسلمانان مدارا مى ‏فرمود و سعى مى‏كرد براى تمايل آنان به اسلام همه‏ ى شرايط را فراهم سازد. «عبدالله ذوالبجادين» صداى بلندى داشت، هنگامى كه مردم براى حركت به سمت «تبوك» آماده مى‏شدند، در مسجد مى‏ ايستاد و با صداى بلند قرآن مى‏خواند. «عمر» به رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله اعتراض كرد كه
اين مرد با صداى بلندش، مانع قرآن خواندن ديگران مى‏شود. پيامبر
  صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله به عمر پاسخ داد : آزادش بگذار كه او از سرزمين خود به قصد هجرت و يارى به سوى
خدا و رسول خدا بيرون آمده است.
[170]

عده ‏اى از مشركين قوم «ثقيف» نزد رسول خدا  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله در مسجد آمدند تا با ايشان براى آشنايى با اسلام گفتگو كنند. على رغم توصيه به آنان، آنها به روش مشركان سلام داده، گفتند: «روزت به خير». در اين زمان، حاضران در مسجد، خطاب به پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله پرسيدند: آيا مشركان مى ‏توانند وارد مسجد شوند؟ پيامبر با توجه به قصد آنان از هدايت، فرمود : اشكالى ندارد، زمين پاك را چيزى نجس نمى ‏كند.[171]

نمايندگانى از «ثقيف» براى آشنايى با اسلام نزد پيامبر آمدند. حضرت دستور داد: سايبان‏هايى براى ايشان در مسجد برپا كنند تا از سوزش آفتاب مصون باشند. از آنها در خانه ‏اى پذيرايى مى ‏شد. در اين فرصت آنها شب‏ها تلاوت قرآن مسلمانان را مى‏شنيدند و شاهد عبادت شبانه ‏ى آنها بودند. هنگام نمازهاى واجب، صفوف مستحكم مسلمانان را مى‏ديدند، به خطبه‏ هاى پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله گوش مى ‏دادند.[172]

هر چه كه پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله در زمينه ‏سازى براى هدايت، اهل مسامحه و مدارا بودند، در حكم خدا، يعنى اجراى واجبات و ترك محرمات، هيچ‏گونه تخفيفى قايل نمى ‏شدند. نمايندگان «بنى ثقيف» از پيامبر پرسيدند: در صورت اسلام آوردن آنان، سرنوشت بت «لات» چه خواهد شد؟ حضرت فرمود: بايد ويران شود. آنان تقاضا كردند پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله تا سه سال از ويران كردن بت صرف نظر كند. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله نپذيرفت. آنان تقاضاى دو سال كردند. پيامبر نپذيرفت. گفتند: يك سال. موافقت نفرمود. گفتند: يك ماه و پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله نپذيرفت. آنان با وجودى كه از واكنش عوام الناس مى‏ ترسيدند تسليم شدند و اسلام آوردند. بنى ثقيف تقاضا كردند كه پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله آنان را از نماز گزاردن معاف كند، پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله فرمود : دينى كه در آن نماز نباشد، خيرى ندارد. بالاخره آنها همه‏ى احكام و شرايع اسلام را پذيرفتند و بقيه‏ ى ماه رمضان را كه در آن بودند، روزه گرفتند. جالب اين‏جاست كه پيامبر اكرم صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله ، «ابوسفيان» را مأمور نابود ساختن آن بت لات كرد. اين كار دو اثر داشت: اولاً ابوسفيان تعلّق خاطر ديرينه‏ى خود را نسبت به بت‏ها مى ‏شكست. ثانيا اين‏كه به دليل سابقه ‏ى ابوسفيان و احترامى كه نسبت به او قايل بودند، عوام مردم بنى ثقيف واكنش جدى در مقابل ابوسفيان از خود نشان نمى‏ دادند.[173]

«شيبة بن عثمان» پس از پيروزى و فتح مكه، در حالى كه منافق بود، همراه سپاه اسلام براى غزوه‏ى «حنين» به طرف قبيله‏ ى «هوازن» راهى شد. قصد او اين بود كه در يك فرصت مناسب پيامبر را به انتقام خون عمو و پدرش، كه در احد كشته شده بودند، به قتل برساند. در لحظه ‏اى كه «شيبه» فرصت و موقعيت حمله و ضربه بر پيامبر را يافت، پيامبر او را فراخواند و فرمود : اى «شيبه»! نزديك من بيا. سپس دست خود را بر سينه‏ ى او نهاد و فرمود : پروردگارا، شيطان را از او دور كن. شيبه منقلب شد. با جان و دل شيدا و فدايى پيامبرى شد كه از نيت او باخبر بود، اما او را مورد رحمت و عطوفت قرار داد. سپس حضرت به او فرمود : اى «شيبه»! با كافران بجنگ.[174]

در «لاغزوه غطفان» رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله از ياران خود فاصله گرفت. مردى به نام «دعثور» وقتى حضرت را بى‏پشتيبان ديد قصد حمله و كشتن ايشان را كرد. شمشير كشيد، بر بالاى سر پيامبر ايستاد و گفت : اى محمد! اكنون چه كسى حافظ جان تو در مقابل من است؟ پيامبر فرمودند : خداوند. «دعثور»، به لطف و مدد الهى، چنان از اين صلابت، دليرى و اعتقاد پيامبر دچار رعب و وحشت شد كه شمشير از دستش افتاد. پيامبر، شمشير او را برداشت و مسلّط بر او گفت: حال، چه كسى تو را از من حفظ م ‏كند؟ او گواهى به يكتايى خداوند و رسالت پيامبر داد. پيامبر شمشيرش را به او برگرداند. او در حالى كه به ترك دشمنى با رسول خدا سوگند مى‏ خورد، به سوى قوم خود بازگشت وآنان را به اسلام دعوت كرد.[175]

شكيبايى پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله نسبت به كسانى كه دير به باور مى‏ رسند قابل توجه است. در سريه‏ ى نخله، يكى از كفار قريش به نام «حكم بن كيسان» كه تصميم به كشتن او داشتند، به دست مسلمين اسير شد. هنگامى كه او را نزد پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله بردند، ايشان او را به اسلام دعوت فرمود و گفتگويى طولانى با او انجام داد. «عمربن الخطاب» به حضرت اعتراض كرد : او را به دين دعوت مى‏نماييد؟ اگر تا ابد هم با او صحبت شود او مسلمان نخواهد شد ، اجازه دهيد گردنش را بزنم تا به جايگاهش در جهنم برود. اما پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله به اين سخنان اعتنايى نفرمود و او را ارشاد مى ‏كرد تا اسلام آورد و مسلمانى معتقد شد و سر انجام در جنگ «بئر مَعونه» در راه دين خدا شهيد شد. پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله در مورد او فرمود: اگر از شما اطاعت كرده بودم و او را كشته بودم، همانا شقاوتمند از دنيا مى ‏رفت.[176]

رسول خدا در ميزان ايمان افراد تجسس نمى ‏كرد، زيرا راهى براى كشف باطن افراد وجود ندارد. اُسامه نقل كرده است: بعد از اين‏كه «نهيك بن مِرداس» را كشتم از اين پيشامد در درون خود بسيار احساس ناراحتى مى‏ كردم و هيچ قدرتى حتى براى غذا خوردن نداشتم. وقتى به مدينه آمدم، پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله مرا به آغوش گرفت و گفت: اى اُسامه! اخبار جنگ را بگو! اُسامه شروع به نقل اخبار كرد و موضوع كشتن نهيك بن مرداس را گفت. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله فرمود: اى اسامه! او را در حالى كه «لا اله الا اللّه‏» گفته بود كشتى؟ اُسامه شروع به بهانه‏ تراشى كرد و گفت: اين كلمه را براى نجات خود گفت. پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آلهفرمود: مگر قلب او را شكافتى و فهميدى كه او
راستگو يا دروغگوست؟ اُسامه گفت: از اين پس هركس را كه «لا اله الا اللّه‏» گويد نخواهم كشت. [ اُسامه مى‏ گفت: آرزو داشتم كه تا آن روز مسلمان نشده بودم] .
[177]

به هنگام بازگشت پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله و سپاه مسلمانان از «تبوك»، پيامبر به ياران خود فرمود: تا زمانى كه اجازه نداده‏ ام، كسى با افرادى كه از شركت در جهاد سرباز زده‏ اند، صحبت و هم‏نشينى نكند. مسلمانان چنين كردند و اين رفتار باعث شد تا متخلّفان نزد رسول خدا به مسجد بيايند و بهانه ‏تراشى كنند. اما پيامبر و مؤمنان همچنان از آنها روى بر مى‏گرداندند. پس از مدتى، پيامبر  صلى‏ا لله‏ عليه‏ و‏آله نسبت به آنها مهربانى كرد و آنان را بخشيد و سوگندهاى آنان بر بهانه ‏هايشان را پذيرفت و نيت درونى ايشان را به خدا واگذار كرد. سه نفر از اين گروه به نام‏هاى «هلال بن اميه»، «كعب بن مالك» و «مراوة بن ربيع» از بهانه ‏تراشى امتناع ورزيدند. منافقان نزد اين سه تن مى ‏آمدند و آنان را به گستاخى ترغيب مى‏كردند. پس از مدتى، حضرت معاشرت با همه‏ ى متخلّفان، به جز اين سه نفر را آزاد فرمود. مدتى گذشت و عرصه به آن سه نفر تنگ شد. آنها كه از عمل خود جدا پشيمان شده بودند و بر شدت خلوص و تضرعشان افزوده شد، خداوند آيات 117 ـ 119 سوره ‏ى توبه را در تأييد صداقت و ايمان آنان نازل فرمود. جامعه‏ ى مسلمانان به آنها شادباش گفتند و پيامبر به گرمى آنها را به حضور پذيرفت. «كعب» به جبران اين‏كه آيه‏ اى از قرآن كريم در شأن او نازل شده است از پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آلهخواست كه همه ‏ى مال خود را در راه خدا و رسولش ببخشد. پيامبر فرمود: اگر اموالت را براى خودت نگه دارى، برايت بهتر است. او گفت : تنها سهمم را از غنايم خيبر نگه مى‏ دارم و بقيه را مى‏بخشم. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله موافقت نكرد. كعب گفت : نيمى از مالم را مى ‏دهم. پيامبر فرمود: نه. گفت : يك سوم. پيامبر موافقت فرمود. ايشان از هيجان معنوى پيش آمده سوء استفاده‏ ى مادى نكرد، بلكه مطابق با انصاف با تصميم او عمل كرد.[178]

 واقعا چه رفتارى با متخلّف را مى ‏توان جايگزين اين شيوه‏ى تربيتى رسول الله دانست كه علاوه بر تنبيه، چنين تزكيه و ارتقاى روحى را باعث شود!

مديريت اجتماعى اخلاق‏مدار

مهم‏ترين عامل تربيت جامعه‏ى اسلامى عملكرد شخصى خود پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله بود. آنچه تحير برانگيز است اين است كه هر چه بر قدرت رسول خدا افزوده مى ‏شد، رحمت و عطوفت و گذشت ايشان نيز افزايش مى‏يافت. او با رفتار خود به مردم درس آزادگى، رحمت و مهربانى، مردم دوستى، عفو و گذشت، خوش خلقى و تواضع مى‏داد.

مردم در مقابل پيامبر خدا احساس آزادگى زيادى داشتند. «اَبى لُبابة بن عبد المنذر» در مورد خرما بُنى با يتيمى نزاع داشت. پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله حكم فرمود كه خرما بُن
متعلق به ابى لبابه است. يتيم گريه‏اش بلند شد و به پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله شكايت كرد. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله به ابى لبابه گفت: كه خرما بن را به من ببخش تا به يتيم برگردانم و به جاى آن خداوند به تو نظير آن را در بهشت خواهد داد. ابى لبابه قبول نكرد. «ابن دحداحه» نزد پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله آمد و گفت: اگر اين درخت خرما را من بخرم و به يتيم دهم باز نظير اين درخت در بهشت براى من خواهد بود؟ پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله فرمود: آرى. ابن دحداحه نزد ابى لبابه رفت و گفت: اين درخت را در مقابل نخلستانم از تو مى ‏خرم و او قبول كرد. چندى نگذشت كه ابى لبابه در جنگ احد شهيد شد.
[179]

پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله به ياران خود بسيار علاقه‏مند بود و به اشكال مختلف علاقه به ياران خويش را اظهار مى‏فرمود: در جنگ خيبر، «محمود بن مسلمه» همراه مسلمانان جنگ مى‏كرد. گرما براى او سخت شد، زيرا او لباس كامل جنگى پوشيده بود. زير حصار تازه ‏اى كه مى پنداشت جاى كالا و اسباب است و جنگجويى در آن نخواهد بود، نشست تا از سايه آن استفاده كند. در اين هنگام يكى از مشركين به نام «مرحب» سنگ آسيايى بر محمود بن مسلمه انداخت كه چنان پيشانى و چهره‏اش را مجروح كرد كه پوست پيشانى او بر چهره ‏اش آويخته شد. پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله پوست را برگرداند و جراحت او را مداوا كرد و زخم او را با پارچه بستند.[180]

هنگامى كه در جنگ احد همه پراكنده و متوارى گشتند، پنج تن از انصار به يارى پيامبر آمدند و دشمنان را با جنگى سخت به عقب راندند. يكى از ايشان «عمارة بن زياد» بود كه پس از پيكارى دليرانه، به شدت مجروح شد. حضرت او را در آغوش گرفت و در حالى كه روى پاهاى پيامبر خدا بود درگذشت.[181]

در ساعت آخرِ شبى كه «سعد بن معاذ» خفته بود، زخمش سر باز كرد، ولى او متوجه نشد. پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله با چند نفر از اصحاب براى عيادت او آمدند و ديدند كه سعد در روپوش سپيد پيچيده شده است. حضرت بالاى سر او نشسته و سر او را به دامن گرفت و گفت: خدايا، او در راه تو كوشيد و رسولت را يارى كرد پس به بهترين طريقى كه جان بندگانت را مى‏گيرى جان او را بگير. سعد بيدار شد و گفت: تو رسالت الهى را به جاى آوردى. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله رفت و يك ساعت يا بيشتر كه از روز بر آمده بود سعد مرد.[182]

مسلمانان جنازه‏ى «سعد بن معاذ»، يار باوفاى پيامبر را غسل دادند و كفن كردند و در تابوت گذاردند. آن‏گاه پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله را ديدند كه گوشه ‏اى از تابوت را از خانه تا بيرون بر دوش گرفت. عايشه گفت: پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله را ديدم كه پيشاپيش تابوت سعد حركت مى‏ كرد.[183]

دفن سعد بن مُعاذ توسط شخص پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله انجام گرفت. بعد از اين‏كه گور را كندند پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله خود جنازه را كنار گور گذاشت و بر او نماز گزارد، جمعيت به قدرى زياد بود كه تمام بقيع پر از مرد شد.[184]

«مَزَنى» سربازى بود كه بارها و بارها، يارى خواستن پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله را لبيك گفته بود و به ميان دشمن رفته و آنان را تار و مار مى‏كرد. پس از شهادتش، پيامبر در حالى كه خود به شدت مجروح بود و به سختى روى پا ايستاده بود، به دست خود او را در كفن پيچيد، در گور قرار داد و به خاك سپرد.[185]

پيامبر  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله مسلمانان را امر به دفن اجساد در گورهاى وسيع و خوش‏ منظر مى‏فرمود و سفارش مى ‏كرد از بين كشتگان، كسانى كه از قرآن بيشتر مى‏ دانستند،
زودتر به خاك سپرده شوند.
[186]

او آنها را پس از شهادت فراموش نمى‏كرد و سالى يك بار به زيارت قبر حمزه و ديگر مسلمانانى كه در احد كشته شدند مى ‏رفت.[187]

حضرت زياده ‏روى در عزادارى را خوش نداشت. فرداى روز جنگ احد، جمعى از زنان و مردان براى اقامه و ادامه‏ ى عزادارى بر كشتگان احد، به ويژه حمزه عموى پيامبر به خانه پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله آمدند. اما پيامبر فرمود : اين كار درست نيست و من اين اعمال را نمى ‏خواهم و آنان را به شدت از گريه و زارى كردن نهى فرمود.[188]

قبل از غزوه‏ ى طايف پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله به گور «ابى اُحَيحِة سعيد بن عاص» كه برجسته بود مى‏ نگريست. ابوبكر گفت : خداوند صاحب اين گور را لعنت كند كه با خدا و
رسولش دشمنى و ستيزه داشت. دو پسر «ابو احيحه» در مورد پدرشان گفتند : خداوند او را لعنت كند كه نه از ميهمان پذيرايى مى‏ كرد ونه در صدد دفع ظلم بود.
پيامبر خطاب به آنان فرمود: دشنام دادن به مردگان مايه ى آزار زندگان است. اگر مى ‏خواهيد به مشركان لعنت فرستيد، به طور عمومى لعنت كنيد.
[189]

پيامبر اكرم نه تنها نسبت به مردگان، بلكه از بدزبانى و فحاشى نسبت به دشمن خود نيز بيزار بود. پس از خاتمه ‏ى جنگ احد، «ابوقتاده»، وقتى ناظر تأثر عميق رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله از قتل و مثله كردن حمزه (عمويش) بود، شروع به ناسزا گفتن به قريش كرد. پيامبر سه بار به او امر فرمود : آرام بگير. دفعه ‏ى چهارم به او فرمود : براى اين بدگويى ‏ات در پيشگاه خدا از تو حساب خواهم خواست. اى ابوقتاده! قريش اهل امانت هستند. اگر ايشان به پيامبر خود كبر نمى ‏ورزيدند و با او دشمنى نمى ‏كردند، در پيشگاه الهى به منزلت بالايى مى‏ رسيدند. «ابوقتاده» گفت : از ديدن خشم و ناراحتى رسول خدا چنين گفته است، كه پيامبر او را بخشيد.[190]

رسول خدا شخصى بسيار متواضع بود و از غرور و تكبر بيزار بود. مردمى كه براى اولين بار به خدمت رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله مى ‏رسيدند، نمى ‏توانستند ايشان را بين يارانشان تشخيص دهند، چرا كه ظاهر و رفتار حضرت به دور از هر برترنمايى، تفاخر و كبر بود.[191] 

شمرده سخن مى ‏گفت.[192]

با كسى كه ملاقات مى ‏كرد دست مى‏ داد و تا او دستش را از دست وى بيرون نمى‏ آورد، پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله دست خود را رها نمى‏ كرد. در هنگام نشستن، زانويش از زانوى همنشينش جلوتر نبود.[193]

به كودكان سلام مى‏كرد. در اثناى جنگ احد، «ابودجاجه» كه از سرداران سپاه اسلام بود، شمشيرش كُند شد. پيامبر  صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله شمشير او را تيز كرد و به او برگرداند. وقتى او شمشيرش را از رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله گرفت با كبر و غرور در بين دو لشكر راه مى‏ رفت. پيامبر در حالى كه به او مى ‏نگريست، فرمود: اين‏گونه راه رفتن مورد پسند خدا نيست مگر در چنين موقعيت جنگى.[194]

«ابوعبس بن جبر» نزد پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله آمد و گفت: خرجى ندارم. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله جامه ‏اى به او داد. پس جامه را فروخت به هشت درهم. دو درهم آن را براى خود خرما خريد و دو درهم براى خرجى خانواده كنار گذاشت و با چهار درهم آن برده‏ اى خريد. در شبى در راه خيبر پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله متوجه مردى شد كه بر تن او بردى بود كه چنان برق مى ‏زد كه گويى در آفتاب است. پيامبر صلى ‏الله عليه ‏و‏آله پرسيد: اين كيست؟ گفتند: او ابو عبس است. دستور داد او را بگيرند. ابوعبس را از جلو و پشت سر گرفتند. فكر كرد عمل ناپسندى انجام داده است كه درباره ‏اش قرآن نازل شده است. گفت: من كارى نكردم. پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ ‏آله به او گفت: چرا پيشاپيش حركت مى ‏كنى و با مردم راه نمى ‏روى؟ آن جامه ‏ى جلوباز كه به تو دادم چه شد؟ ماجرا را گفت. پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله لبخند زد و گفت: اى ابوعبس! تو و ديگر ياران فقيرت اگر سلامت باشيد و كمى زنده بمانيد مال شما زياد خواهد شد و آنچه كه براى اهل خود باقى مى ‏گذاريد فراوان مى‏ شود. ابوعبس مى ‏گويد: همان شد كه پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله بود.[195]

رسول خدا همواره لبخند بر لب داشت.[196]

ايشان حتى در شرايط بحرانى نيز لبخند را از لبان خويش محو نمى ‏كرد. به دنبال فتح مكه، «سعد بن ابى سرح»، هرگاه پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله را مى ‏ديد فرار مى‏ كرد. روزى پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله وقتى اين حالت او را ديد لبخندى زد و گفت: او مگر نمى ‏داند كه مى ‏تواند بيايد و بيعت كند. به ايشان گفته شد: چرا، مى‏ داند، ولى خطاهاى گذشته را كه به ياد مى‏ آورد، مى‏ ترسد. حضرت فرمود: اسلام گناهان پيشين را مى ‏پوشاند. اين خبر به او رسيد و پس از آن همراه مردم براى عرض سلام به حضور پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله رسيد.[197]

ابوذر نقل مى‏ كند كه بعد از اين‏كه ماده شترهاى پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آلهرا آب داده و دوشيده بوديم، در خيمه‏ هاى خود خوابيديم. نيمه شب «عُيينَه» با چهل سوار به ما هجوم آوردند و در حالى كه بالاى سر ما ايستاده بودند با فرياد ما را صدا زدند. پسرم در برابر آنها ايستادگى كرد، او را كشتند. من از آنها فاصله گرفتم و چون مشغول بازكردن پاى ‏بندهاى شترها بودم از من غافل شدند و سپس شروع به راندن شترها كردند. خود را به حضور پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله رساندم و خبر دادم و آن حضرت لبخند زد.[198]

زنى به نام «سلمى» مى‏ گويد بر در خانه ‏ى حضرت يكى از ماده شترهاى پر شير پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله را ديدم. نزد پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله رفتم و گفتم: اين شتر شما بر در خانه است. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله شادمان از خانه بيرون آمد و ديدم كه سر شتر در دست «ابن اخى عُيينَه»است. پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله به او گفت: چه كار دارى؟ گفت: اين شتر را هديه آوردم. پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله لبخندى زد و آن را از او گرفت. يكى دو روز كه گذشت پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله دستور داد كه سه وقيه نقره به ابن اخى عيينه بدهند و او خشنود نبود. سلمى گويد: من به رسول خدا گفتم: شما در مقابل شتر خود به او پول مى‏ دهيد؟ فرمود: آرى، ولى او از من ناخشنود هم هست.[199]

ويژگى ديگر رسول خدا، عفو و بخشش و رحمت او، حتى نسبت به بدترين دشمنان خود است. «ابوسفيان بن حارث» در مورد نحوه‏ ى بخشش خود از طرف پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله مى ‏گويد: به «ابواء» كه رسيدم خود را پوشيده و مخفى كردم. چون مى ‏ترسيدم كشته شوم، زيرا محمد مرا مهدورالدم و واجب القتل اعلام كرده بود. همين كه مركب آن حضرت آشكار شد خود را روياروى او قرار دادم ولى تا چشl او به من افتاد روى خود را به طرف ديگر برگرداند. من به آن طرف رفتم و باز چهره‏ ى خود را برگرداند. اين كار چند مرتبه تكرار شد. گفتم: قبل از اين‏كه چشم او به من افتد كشته خواهم شد. مسلمانان وقتى ديدند رسول خدا از من روى برگرداند آنها همگى از من روى گردان شدند.[200]

ابوسفيان بن حارث نقل مى ‏كند: وقتى پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله به «اذاخر» فرود آمد، به وادى مكه رسيد. در آن‏جا خود را به كنار خيمه‏ى پيامبر صلى‏ا لله ‏عليه‏ و‏آله رساندم. ناگهان نگاهى به من كرد كه ملايم‏تر از نگاه اول بود. زن ‏هاى خاندان عبدالمطلب به حضور پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله رفتند. همسر من هم همراه آنها رفته بود و پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله را تا اندازه ‏اى با من بر سر مهر آورده بودند. پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله به سوى مسجدالحرام راه افتاد و من هم همراهشان بودم و از او جدا نمى شدم.[201]

درباره‏ ى «ابوسفيان بن حارث» «ام سلمه» به پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله گفت: اى رسول خدا ! او از خويشان تو است و اگر او مطلبى گفته، همه‏ ى قريش هم مطلبى گفته‏ اند. البته درباره ‏ى او قرآن نازل شده است، شما كسانى را كه جرم بزرگ‏تر از ابوسفيان داشته ‏اند بخشيده ‏ايد و شما از همه‏ ى مردم به بخشش او سزاوارتريد. پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏ آلهفرمود: به هيچ‏يك از آن دو نفر نيازى ندارم. چون ابوسفيان اين را شنيد، گفت: به خدا قسم، يا محمد بايد مرا ببخشد يا دست پسرم را مى ‏گيرم و سر به بيابان مى ‏گذارم تا از تشنگى و گرسنگى بميرم، و حال آن‏كه اى رسول خدا، تو از همه بردبارتر و كريم‏ تر هستى. چون اين گفتار او را بر رسول خدا نقل كردند، بر او رقت و بخشش فرمود.[202]

پيش از فتح مكه، عباس عموى پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله ، وارد خيمه ‏ى پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله شد. «ابوسفيان»، «حكيم بن حزام» و «بديل بن ورقاء» را با خود آورده بود. به پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله گفت: من آنها را پناه داده‏ ام و مى‏خواهند به حضور شما برسند. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله آنها را به حضور پذيرفت. آن ها تمام شب را در خيمه‏ ى پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله بودند. پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و ‏آله از آنها اخبارى پرسيد و به اسلام دعوتشان كرد و فرمود: بگوييد: «لا اله الا الله» و گواهى دهيد كه من رسول خدا هستم. آن دو نفر شهادتين گفتند، اما ابوسفيان «لا اله الاالله» را گفت: و پس از اين كه گواهى رسالت پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و ‏آله را بر زبان آورد گفت: اى محمد! در دل من از اين بابت ناراحتى است، باشد براى بعد. پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله به عباس فرمود: من آنها را امان دادم و فعلاً آنها را به خيمه ‏ى خودت ببر.[203]

چيزى نگذشت تا اين‏كه ابوسفيان به رسالت پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله نيز اقرار نمود. به طورى كه خود نقل مى‏كند: پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله به جنگ «حُنين» رفت، من نيز همراه او بودم. در آن‏جا آرزو داشتم كه براى دفاع از پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله كشته شوم و رسول خدا به من نگاه مى‏كرد. «عباس بن عبدالمطلب» لگام اسب حضرت را گرفته بود و من هم طرف ديگر را داشتم. پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله پرسيد: اين كيست؟ عباس گفت: اين برادر و پسرعموى شما ابوسفيان بن حارث است. لطفا از او راضى و خشنود شويد. فرمود: چنين كردم، خداوند همه‏ى دشمنى‏هايى كه نسبت به من كرده ببخشد. من پاى حضرت را در ركاب بوسيدم و حضرت فرمود: برادر، به جان من، چنين مكن.[204]

حضرت تحقير شدن افراد را حتى از جانب خود آنان كه روزى دشمنش بودند نمى‏ پسنديد. در روز فتح مكه، هزار نفر از سپاهيان زره پوشيده كه با پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله حركت مى ‏كردند وارد شهر مكه شدند. همين كه «سعد بن عباده» با پرچم رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله از برابر «ابوسفيان» گذشت فرياد كشيد: اى ابوسفيان! امروز روز خون ريختن است و خدا قريش را خوار و ذليل مى ‏كند. وقتى رسول خدا به ابوسفيان رسيد، ابوسفيان گفت: آيا شما دستور داده‏ ايد كه خويشاوندانت را بكشند؟ تو را در مورد قوم خودت به خدا سوگند دهم و تو نيكوكارتر و با پيوندترين مردمى. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه و‏آله فرمود: امروز روز رحمت و مهربانى است. امروز روزى است كه خداوند قريش را با ايمان عزيز و گرامى خواهد داشت.[205]

پس از فتح مكه، وقتى پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله از در كعبه بيرون آمد، فرمود: سپاس خدايى را كه وعده ‏ى خويش را محقق فرموده و بنده‏ ى خويش را يارى داد. از جمعيتى كه اطراف در كعبه بودند پرسيد: شما چه مى ‏گوييد؟ گفتند: گمانى جز نيكى نداريم كه تو برادر بزرگوار و برادرزاده ‏اى گرامى هستى كه اكنون به قدرت رسيده ‏اى. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله فرمود: امروز بر شما ملامتى نيست. خداى تعالى بيامرزدتان و او بخشاينده ‏ترين بخشايندگان است.[206]

روز فتح مكه، هند دختر عُتبه و همسر ابوسفيان، ام حكيم همسر عِكرِمة بن ابى جهل، بغوم همسر صفوان بن اميه دختر وليد بن مغيره، هند همسر عمرو عاص، به همراه ده نفر ديگر از زنان قريش براى تشرف به اسلام خدمت پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله رسيدند. فاطمه دختر پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله و همسر رسول خدا و برخى از زنان خاندان عبدالمطلب حضور داشتند. هند كه روبند به صورت داشت شروع به سخن كرد و پس از سپاس خداوند و طلب بخشش روبند را برداشت و خود را معرفى كرد. پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و ‏آله به او خوشامد گفت. آن‏گاه هند گفت: تا كنون تنها آرزويم ذليل شدن خاندان شما بود و حال بهترين آرزويم عزير و محترم بودن آنان است. رسول خدا براى آنان قرآن خواند و با آنان بيعت فرمود. هند درخواست كرد تا با پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله براى بيعت دست دهد. حضرت فرمود: من با زنان دست نمى‏ دهم.[207]

به دنبال فتح مكه، «عكرمة بن ابى جهل» از ترس اين‏كه به دليل جناياتش او را بكشند، فرار كرد. او بعد از «ابو سفيان» مهم‏ترين و سرسخت‏ترين دشمن مسلمانان بود. او پس از فتح مكه، به سواحل تهامه فرارى شد تا از طريق كشتى فرار كند. همسرش از پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله براى او امان خواست. او خود را به شوهرش رسانيد و از عِكرِمة بن ابى جهل خواست تا مسلمان شود. وى همراه همسرش به مكه آمد. حضرت به ياران خود فرمود: اينك عِكرِمه پيش ما مى ‏آيد تا مسلمان شود. مبادا به او يا پدرش كه مرده است دشنام دهيد. دشنام دادن به مرده موجب آزار زنده است و به مرده نيز نمى‏ رسد.[208]

او خدمت رسول خدا رسيد. رسول الله، اسلام را بر او عرضه فرمود و وى آن را پذيرفت و گفت: تو قبل از دعوت به اسلام هم از همه راستگوتر و نيكوكارتر بودى. پس از اسلام آوردن عكرمه، رسول خدا به او فرمود هر چه از من بخواهى كه به ديگران بخشيده ‏ام به تو هم مى‏ بخشم. عكرمه گفت: از تو مى‏خواهم كه هر دشمنى كه نسبت به تو كردم مرا ببخشى. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله فرمود: خدايا، هر ستيزى كه نسبت به من كرده است ببخش و هر اقدامى كه براى خاموشى نور تو انجام داده ببخش و او را بيامرز.[209]

«ابن الزِّبَعرَى» پس از فتح مكه به «نجران» گريخته بود. هنگامى كه خبر فتح كامل مكه را شنيد و احتمال حمله‏ى پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله به منطقه‏ ى نجران را داد براى اسلام آوردن به سوى پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله شتافت. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله در جمع اصحاب نشسته بود. چشم پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و ‏آله كه به او افتاد، فرمود: نور ايمان در چهره ‏اش هويداست. او جلو آمد و سلام داد و گواهى به يگانگى خدا و بندگى و رسالت رسول خدا داد. وى اظهار كرد: من با شما دشمن بودم و لشكرها براى جنگ با تو فراهم كردم. پياده و سوار بر اسب و شتر براى ستيز با تو تلاش كردم. فرار كردم و تصميم نداشتم مسلمان شوم. خداوند محبت اسلام را در دلم انداخت و به گمراهى خود پى بردم و فهميدم كه پرستش سنگى كه هيچ نمى‏فهمد و قربانى كردن براى او، هيچ خردمندى را روا نيست. او خواست ببيند كه آيا خداوند او را بخشيده است. رسول خدا فرمود: اسلام همه‏ ى گذشته‏ ى فرد راپوشاند.[210]

پس از فتح مكه، وحشى، قاتل حمزه‏ى سيد الشهداء به طايف فرار كرد. رسول خدا دستور قتل او را صادر فرمود. مسلمانان در طلب كشتن او بر آمدند. وحشى كه آوازه‏ ى رحمت رسول خدا را شنيده بود، همراه نمايندگان طايف خدمت رسول خدا رسيد. رسول خدا هنگامى كه او را ديدند گفتند: تو وحشى هستى؟ گفت: آرى و آمده ‏ام اسلام بياورم. حضرت اسلام او را پذيرفتند و او را بخشيدند، ولى به او فرمودند: خودت را از نظرم پوشيده دار.[211]

«هبار بن اَسرد» از دشمنان سرسخت اسلام و مسلمانان بود. او با نيزه به پشت دختر پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله، زينب، زده و باعث سقط جنين او شده بود. حضرت دستور قتل او را صادر كرده بود، ولى از سوزاندن وى نهى فرمودند كه فقط خداى آتش مى ‏تواند با آتش، كسى را عذاب كند. مدت‏ها بود كه مسلمانان نتوانسته بودند به او دست پيدا كنند و حتى در فتح مكه نيز دسترسى به وى ممكن نشد. روزى در حالى كه پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله در شهر مدينه درجمع اصحاب نشسته بود او ظاهر شد. وى مردى سخنور بود و در ضمن سخنان اقرار به اسلام كرد و حضرت عذر او را پذيرفت و از دشنام و تعرّض به او منع فرمود و او را مورد بخشش خود قرار داد.[212]

رسول خدا پيام‏ آور رحمت بود و اصولاً نمى‏توانست بپذيرد مسلمانى از وى‏ناراحتى به دل داشته باشد. در نبردى «مغيرة بن معاويه» كه از مشركين بود دستگير شد. پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله به عايشه فرمودند: مواظب اين اسير (مغيره) باش كه فرار نكند، و سپس از خانه بيرون رفتند. عايشه با زنى سرگرم صحبت شد و مغيره از اين فرصت استفاده كرد و فرار نمود. رسول خدا بازگشتند و مغيره را نديدند. به عايشه گفتند: اسير كجاست؟ او گفت: الان همينجا بود ! من از او غافل شدم.حضرت فرمود: خدا دستت را قطع كند و از خانه بيرون رفتند و مردم را صدا زده و آنان مغيره را بار ديگر دستگير كردند. پيامبر صلى ‏الله ‏عليه و ‏آله نزد عايشه برگشتند. عايشه دست خود را مى‏ ماليد حضرت پرسيدند: چرا چنين مى‏ كنى؟ گفت: مى ‏خواهم ببينم دستم چگونه قطع مى ‏شود؟ مگر شما چنين نفرين نكردى؟ پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله ناراحت شدند و رو  به قبله دست خود را بلند كرده و گفتند: پروردگارا، من هم انسانم، گاه خشمگين مى ‏شوم و گاه اندوه مى ‏خورم. خدايا، هر زن و مرد مؤمنى را كه نفرين كردم نفرين مرا بر او رحمت قرار ده.[213]

رفتار پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله دشمن را هم متحول مى‏ساخت. ابوبكر نقل مى‏كند كه در سفر حج، «سهيل بن عمرو» آمده بود. او را ديدم كه نزديك كشتارگاه ايستاده بود و شتر خود را نزد پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله آورد و پيامبر  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله به دست خود قربانى او را كشتند. وقتى پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله كسى را خواسته كه سر ايشان را بتراشد ديدم كه سهيل موهاى حضرت را بر مى‏ دارد و بر چشم خود مى ‏نهد. در حالى كه به ياد دارم كه او در روز حديبيه حاضر نشد كه در صلح نامه بسم اللّه‏ و نام رسول اللّه‏ نوشته شود.[214]

رسول خدا صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله زنان قريش را نيز به دليل اخلاق و رفتار مهربانانه‏ ى آنها مى ‏ستود. پس از فتح مكه برخى از مهاجر و انصار در مورد زيبايى و كمالات زنان قريش با يكديگر به مجادله برخاستند. پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله به نفع زنان قريش سخن گفت و فرمود: شما اين زنان را در حال مصيبت پدران و برادران و همسران خود مى ‏بينيد. بهترين زنان، زنان قريش هستند، چرا كه از همه به فرزند و شوهر و همسرمهربان‏تر و بخشنده‏تر هستند.[215]

«ام هانى» دو نفر از خويشان مشرك شوهر خود را در خانه‏ اش پناه داده بود. ناگاه على عليه‏السلام در حالى كه سواره و پوشيده در زره آهنى بود از راه رسيد و چون آن دو را ديد خواست آنها را بكشد كه «ام هانى» مانع شد. او خود را به محل خيمه ‏ى پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله در «بطحاء» رساند و فاطمه را ديد. به او گفت: على خواسته آنها را بكشد. فاطمه گفت: تو چرا مشركان را امان دادى؟ پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله وارد شد و ام هانى ماجرا را گفت. پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله فرمود: هر كس را كه تو امان داده‏ اى ما هم امان مى‏ دهيم و هر كس راكه تو پناه داده ‏اى من هم پناه مى ‏دهم.[216]

رسول خدا دوست نداشت عواطف طبيعى افراد نيز دستمايه ‏ى خشونت شود و از بين برود. «سعد بن وقاص»، هنگامى كه مشركان در جنگ احد پيامبر خدا را مجروح كردند، نسبت به برادرش كه در سپاه مشركان بود، خشمگين شد و در صدد برآمد تا او را بكشد. اما وقتى پيامبر او را در جستجوى برادرش ديد و از نيت او آگاه شد، بهتر ديد كه اگر قرار است برادر سعد كشته شود به دست ديگرى باشد، لذا فرمود: آيا مى ‏خواهى خودت را بكشى؟ و او را از قصدش منصرف فرمود.[217]

رسول خدا به اقشار آسيب پذير توجهى ويژه داشت و دوست داشت با رفتار خود ظلم تاريخى نسبت به اين اقشار را با فرهنگ‏ سازى از ميان بردارد. غلامى از «بنى خزاعه» هدايايى آورده بود. پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله اكرم او را در مقابل خود نشاند. آن غلام لباسى كهنه به تن داشت. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله از او پرسيدند كه در كجا اهل خود را ترك كرده‏ اى؟ گفت: در «ضجنان» و سرزمين ‏هاى نزديك آن. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله گفت: زمين‏ها در چه حالى است؟ غلام گفت: درخت‏ها برگ كرده و علف‏ هاى خوشبو رميده و زمين پر از آب و علف است و... پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله از شيرينى و شيوايى سخنان غلام تعجب فرمود و دستور داد، جامه ‏اى به او بدهند. غلام به پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله گفت : مى‏ خواهم دست تو را در دست گيرم تا خير و بركت نصيبم شود. دست پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله را گرفت و بوسيد و پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله دست بر سرش كشيد و دعايش كرد. غلام سن زيادى كرد و در ميان قوم خود داراى فضل و بزرگى شد و در روزگار «وليد بن عبدالملك» درگذشت.[218]

در خطبه اى كه پيامبر در عرفات در اواخر عمر خود ايراد فرمود، نگرانى خويش را در مورد بردگان مطرح ساخت و در مورد رعايت حقوق زنان اين چنين مطرح كرد: در مورد زنان، از خدا بترسيد، كه آنها امانت‏هاى خداوند در نزد شما هستند. بر شما واجب است كه خوراك و پوشاك آنها را به شايستگى تأمين كنيد.[219]

قبل از اسلام، ميراث كسى كه مى ‏مرد، در صورت نداشتن فرزند پسر، به برادر مى‏ رسيد و دختران ارث نمى ‏بردند. هنگامى كه «محمود بن مسلمه» در جنگ زخمى شد و در بستر بيمارى روزهاى آخر عمر خود را طى مى‏كرد، به برادرش محمد گفت: مبادا دختران من به گدايى ميان قبايل بروند. ديرى نگذشت كه پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله فرمود: چه كسى مى ‏رود به محمود مژده دهد كه خداوند احكام ارث دختران را نازل كرد. «جعال بن سراقه» نزد محمود بن مسلمه رفت و اين خبر را به او داد. او بعد از شنيدن اين خبر شهيد شد.[220]

«صفيه» قبلاً همسر «كنانه بن ابى الحقيق» بوده است كه در جنگى اسير شد، پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله او را همراه بلال به محل اقامت خود فرستادند. بلال او و دختر عمويش را از كشتارگاه جنگ عبور داد. دختر عموى صفيه فريادى دردآور كشيد. پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله از اين كار بلال ناراحت شده و فرمودند: مگر رحم از تو رفته است كه دخترك كم سن و سالى را از ميان كشتگان عبور مى ‏دهى؟ بلال گفت: نمى ‏دانستم كه اين كار را خوش نداريد و خواستم كشتارگاه خويشاوندان خود را ببينند.[221]

«صفيه» بعدا يكى از همسران پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله شد. او نقل مى‏كند: همسران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به من فخر مى‏فروختند و به من به طعنه مى‏گفتند: دختر يهودى. در حالى كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به من لطف و محبت زيادى مى‏كردند. روزى در حالى كه مى‏گريستم پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر من وارد شد و فرمود:

چه شده است؟ ماجرا را گفتم. پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله ناراحت شدند و فرمودند: از اين پس اگر بر تو فخر فروختند يا حرف خود را تكرار كردند تو به آنها بگو: پدر من هارون صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله و عمويم موسى بن عمران عليه‏السلام است.[222]

به طور كلى، حضرت دوست نداشت هيچ‏كس موجب ناراحتى و آزار ديگرى شود، حتى در عبادات. در «حجة الوداع»، هنگام انجام مناسك حج، رسول خدا  صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله به عمر توصيه فرمود : تو مردى قوى هستى، اگر ديدى اطراف حجر الاسود خالى از جمعيت است آن را استلام كن وگرنه براى مردم ايجاد مزاحمت نكن و موجب سختى و زحمت براى خودت و ديگران نشو.[223]

پيامبر«عثمان بن ابى العاص» را به عنوان امام جماعت نماز «بنى ثقيف» انتخاب كرد، و به او توصيه فرمود: اگر در تنهايى نماز مى‏ گزارى هر طور مى‏ خواهى نماز بخوان، ولى هنگامى كه با جماعت نماز مى‏گزارى، رعايت حال ضعيف‏ترين آنها را بكن.[224]

برگرفته از : نشریه اخلاق، شماره 5 و 6

منابع

1 . قرآن.

2 . نهج البلاغه.

3 . ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 1، دار بيروت، 1985.

4 . ابن هشام، السيرة النبويّة، ج 2، احياء التراث العربى، بيروت، 1995.

5 . احمد بن ابى يعقوب، تاريخ يعقوبى، ج 1.

6 . عبد الرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ج 1، محمد پروين گنابادى، تهران،
شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1369.

7 . محقق، محمدباقر، شأن نزول آيات، انتشارات اسلامى، 1352 .

8 . محمد بن سعد كاتب، طبقات، ج 2، ترجمه محمد مهدوى دامغانى، انتشارات فرهنگ
و انديشه، 1374.

9 . محمد بن عمر واقدى، مغازى، ج 3، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، مركز نشر
دانشگاه تهران، 1366، ج 2، 1362، ج 1، 1361 .

 

پی نوشت


[1] . عضو هيأت علمى دانشگاه علوم پزشكى اصفهان.

[2] . دانشجوى كارشناسى علوم آزمايشگاهى  .

[3] . «انّما بُعثتُ لاُِتَمّمَ مَكارِمَ الأخلاقِ، صالِحَ الأخْلاقِ، حَسَنَ الأخْلاقِ» [ ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 1، صص 192 ـ 193 ]. 

[4] . علق / 16 .

[5] . ضحى / 9 ـ 10؛ بلد / 12 ـ 16 ؛ ماعون / 2 ـ 7 .

[6] . همزه / 1 و2 .

[7] . بلد / 12 ـ 16 . اين‏كه قرآن كريم آزادسازى برده‏ها را براى مردم دشوار دانسته است و اين‏كه آزادسازى بردگان را در رديف رفع نياز فقرا و مساكين اعلام كرده است و از طرف ديگر بخشى از اعتبارات خمس و زكات را براى آزادسازى بردگان اختصاص داده است نشان مى‏دهد كه اسلام وجود بردگان در جامعه اسلامى را محكوم مى‏داند و راه‏هاى آزادسازى تدريجى آن را از طرق مختلف پيش‏بينى كرده است. .

[8] . مطففين / 1 ـ 3 و 29 ـ 32 .

[9] . انفطار / 6 .

[10] . «الهكم التكاثر، حتى زُرتُم المقابر... ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم» [ تكاثر / 1 و2 و8] . 

[11] . «قُلْ تَعَالَوْاْ أتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلاَدَكُم مِّنْ إمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» [ الانعام / 151] ؛ «بگو: بياييد تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده براى شما بخوانم: چيزى را با او شريك قرار مدهيد، و به پدر و مادر احسان كنيد، و فرزندان خود را از بيم تنگدستى مكشيد، ما شما و آنان را روزى مى‏رسانيم، و به كارهاى زشت ـ چه علنى آن و چه پوشيده[ اش] ـ نزديك مشويد، و نَفْسى را كه خدا حرام گردانيده، جز بحق مكشيد. اينهاست كه [خدا] شما را به [انجام دادن] آن سفارش كرده است، باشد كه بينديشد.» . 

[12] . «قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّىَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالاِثْمَ وَالْبَغْىَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَأَن تُشْرِكُواْ بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَأَن تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» [الاعراف / 33] ؛ «بگو: پروردگار من فقط زشتكارى‏ها را ـ چه آشكارش [باشد] و چه پنهان ـ و گناه و ستم ناحق را حرام گردانيده است، و [نيز] اين‏كه چيزى را شريك خدا سازيد كه دليلى بر [حقّانيّت] آن نازل نكرده، و اين‏كه چيزى را كه نمى‏دانيد به خدا نسبت دهيد.» 

[13] . «لا اكره احدا منكم، انما اريد ان تمنعونى مما يراد بى من القتل، حتى ابلّغ رسالات ربى.» [ احمد بن ابى يعقوب، تاريخ يعقوبى، ج1، ص394] . 

[14] . «فقال زيد بن حارثه كيف تدخل عليهم و هم اخرجوك؟» [ الطبقات الكبرى، ج1، ص212] .

[15] . ابن هشام، السيرة النبوية، ج2، ص42 . 

[16] . تاريخ يعقوبى، ج1، ص397 . 

[17] . «لا يكون لنا عليك اجتماع.» [ الطبقات الكبرى، ج1، ص219] . 

[18] . «بل الدم الدمُ. و الهدم الهدم، انا منكم و انتم منى، احارب من حاربكم، و اسالم من سالمتم.» السيرة النبوية، ج2، ص 55 . 

[19] . السيرة النبوية، ج2، ص56 . 

[20] . تاريخ طبرى، ج3، ص929 ؛ السيرة النبوية، ج2، ص110 .

[21] . «لو انقت ما فى الارض جميعا ما الف بين قلوبهم و لكن الله الف بينهم» [ انفال / 63] . 

[22] . «واذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعدا فالف بين قلوبكم و اصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفرة
من النار فانقذكم منها» [ آل‏عمران / 103] . حكم توارث برادر دينى از برادر دينى تا جنگ بدر برقرار بود ولى از زمانى كه تا حدودى وضع اقتصادى مهاجرين بهتر شد با نزول آيه‏ى: «اولى الارحام بعضهم اولى بعض فى كتاب الله»[ انفال / 75] بعد از جنگ بدر منسوخ گرديد. [محقق، محمد باقر، شأن نزول آيات، ص300] .
 

[23] . عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، محمد پروين گنابادى، ج1، صفحه302 . 

[24] . السيرة النبوية، ج2، صص 115 ـ 118 . 

[25] . «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و يطيعون الله و رسوله اولئك سيرحمهم الله، ان الله عزيز حكيم» [ توبه / 71] ؛ «مردان و زنان مؤمن سرپرست يكديگرند. امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، نماز اقامه مى‏كنند، زكات مى‏پردازند و از خدا و رسول او اطاعت مى‏كنند، خداوند بزرگ مرتبه و حكيم است.» .

[26] . «و امرهم شورى بينهم و مما رزقناهم ينفقون» [ شورى / 38] ؛ «مؤمنان ميان يكديگر در كارشان رايزنى
مى كنند و از آنچه روزيشان داده‏ايم مى‏بخشند.»، «فبما رحمة من الله لنتَ لهم ولو كنتَ فظا غليظَ القلب لانفضّوا من حولك فاعف عنهم واستغفر لهم وشاورهم فى الامر فاذا عزمتَ فتوكل على الله» [ آل عمران / 159] .
 

[27] . «ولتكن منكم امةٌ يدعون الى الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون»[ آل عمران / 104] ؛ «بايد از ميان شما كسانى باشند كه مردم را به نيكى فراخوانند و به كار شايسته فرمان دهند و از كار ناشايست باز دارند؛ اينان رستگارانند.» . 

[28] . ابن سعد، طبقات، ج1، ص256 . 

[29] . همان، ج1، ص400 .

[30] . همان، ج1، ص401 .

[31] . همان، ج1، ص402 . 

[32] . همان، ج1، صص405 و406 .

[33] . همان، ج1، ص404 .

[34] . مغازى، ص513  .

[35] . «قَضَمَ الدُّنْيَا قَضْما، وَلَمْ يُعِرْهَا طَرْفا، أَهْضَمُ أَهْلِ الدُّنْيَا كَشْحا، وَأَخْمَصُهُم مِنَ الدُّنْيَا بَطْنا، عُرِضَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيَا
فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَهَا، وَعَلِمَ أَنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ أَبْغَضَ شَيْئا فَأَبْغَضَهُ، وَحَقَّرَ شَيْئا فَحَقَّرَهُ، وَصَغَّرَ شَيْئا فَصَغَّرَهُ. وَلَوْ لَمْ يَكُنْ فِينَا إِلاَّ حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اللهُ، وَتَعْظِيمُنَا مَا صَغَّرَ اللهُ، لَكَفَى بِهِ شِقَاقا للهِ، وَمُحَادَّةً عَنْ أَمْرِ اللهِ. وَ لَقَدْ كَانَ
  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يَأْكُلُ عَلَى الْأَرْضِ وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ وَ يَرْكَبُ الْحِمَارَ الْعَارِيَ وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ وَ يَكُونُ السِّتْرُ عَلَى بَابِ بَيْتِهِ فَتَكُونُ فِيهِ التَّصَاوِيرُ فَيَقُولُ يَا فُلانَةُ لاِءِحْدَى أَزْوَاجِهِ غَيِّبِيهِ عَنِّى فَإِنِّى إِذَا نَظَرْتُ إِلَيْهِ ذَكَرْتُ الدُّنْيَا وَ زَخَارِفَهَا فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ لِكَيْلاَ يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشا وَ لاَ يَعْتَقِدَهَا قَرَارا وَ لاَ يَرْجُوَ فِيهَا مُقَاما فَأَخْرَجَهَا مِنَ النَّفْسِ وَ أَشْخَصَهَا عَنِ الْقَلْبِ وَ غَيَّبَهَا عَنِ الْبَصَرِ وَ كَذَلِكَ مَنْ أَبْغَضَ شَيْئا أَبْغَضَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَيْهِ وَ أَنْ يُذْكَرَ عِنْدَهُ وَ لَقَدْ كَانَ فِى رَسُولِ اللَّهِ  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مَا يَدُلُّكُ عَلَى مَسَاوِئِ الدُّنْيَا وَ عُيُوبِهَا إِذْ جَاعَ فِيهَا مَعَ خَاصَّتِهِ وَ زُوِيَتْ عَنْهُ زَخَارِفُهَا مَعَ عَظِيمِ زُلْفَتِهِ فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ أَكْرَمَ اللَّهُ مُحَمَّدا بِذَلِكَ أَمْ أَهَانَهُ فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ فَقَدْ كَذَبَ وَ اللَّهِ الْعَظِيمِ بِالاْءِفْكِ الْعَظِيمِ وَ إِنْ قَالَ أَكْرَمَهُ فَلْيَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ الدُّنْيَا لَهُ وَ زَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ فَتَأَسَّى مُتَأَسٍّ بِنَبِيِّهِ وَ اقْتَصَّ أَثَرَهُ وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ وَ إِلاَّ فَلاَ يَأْمَنِ الْهَلَكَةَ فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَ مُحَمَّدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عَلَما لِلسَّاعَةِ وَ مُبَشِّرا بِالْجَنَّةِ وَ مُنْذِرا بِالْعُقُوبَةِ خَرَجَ مِنَ الدُّنْيَا خَمِيصا وَ وَرَدَ الاْخِرَةَ سَلِيما لَمْ يَضَعْ حَجَرا عَلَى حَجَرٍ حَتَّى مَضَى لِسَبِيلِهِ وَ أَجَابَ دَاعِىَ رَبِّهِ.» [ نهج البلاغة، خطبه‏ى 159] .

[36] . مغازى، ص414  . 

[37] . همان، صص741 ـ 747  . 

[38] . «انما الصدقاتُ للفقراء و المساكين و العاملين عليها و المولفه قلوبهم و فى الرقاب و الغارمين و فى سبيل
الله وابن السبيل، فريضه من الله، و الله عليم حكيم» [ توبه / 9] .
 

[39] . حر العاملى، محمد حسن، وسائل الشيعة، ج11، باب 68، صص113 ـ 114  . 

[40] . «... متقين الذين يومنون بالغيب و يقيمون الصلوات و مما رزقناهم ينفقون» [ بقره / 2 و3 ]«يسئلونك ما
ذا ينفقونَ قل ما انفقتم من خير فللوالدين والاقربين واليتمى والمسكين و ابن السبيل وما تفعلوا من خيرٍ فان الله به عليم»[بقره / 215] «الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله ثم لا يتبعون ما انفقوا منّا و اذى لهم اجرهم عند ربهم و لا خوفُ عليهم و لا هم يحزنون» [بقره / 262] .
 

[41] . ابن هشام، السيرة النبوية، ج2، ص114 . 

[42] . مغازى ، ص558 .

[43] . همان، ص787 .

[44] . همان، ص813 . 

[45] . همان، ص306 .

[46] . ابن سعد، طبقات، ج2، صص 226، 227 و 292 .

[47] . مغازى، ص853 . 

[48] . همان، ص298 . 

[49] . همان، ص437 . 

[50] . همان، ص449 .

[51] . همان، ص717 . 

[52] . همان، ص766 . 

[53] . همان، ص746 . 

[54] . «و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل على الله» [ انفال / 59] . 

[55] . «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم» ؛ «به اندازه‏ى توان نيرو و سواره نظام آماده سازيد تا دشمن خدا و شما از آن بترسند.» [انفال / 60] .

[56] . مغازى، ص482 . 

[57] . همان، ص96 . 

[58] . همان، ج1، ص19 .

[59] . سيره، ابن هشام،  ج2، ص716 . 

[60] . مغازى، ص 65 .

[61] . همان، صص 74 ـ 76 .

[62] . همان، ص525 .

[63] . همان، ص525 . 

[64] . همان، صص 74 ـ 76 .

[65] . همان، ص690 . 

[66] . همان، ص522 .

[67] . همان، ص524 .

[68] . همان، ص524 . 

[69] . همان، ص522 . 

[70] . همان، ص78 . 

[71] . همان، ص78 . 

[72] . همان، ص700 . 

[73] . همان، ص519 . 

[74] . همان، ص700 . 

[75] . همان، صص520 ـ 521 .

[76] . همان، ص541 .

[77] . همان، ص520 .

[78] . همان، ص494 . 

[79] . همان، ص452 . 

[80] . همان، ص423 . 

[81] . همان، ص13 . 

[82] . همان، صص 73 ـ 77 . 

[83] . همان، ص280 .

[84] . همان، ص519 .

[85] . توبه / 128 .

[86] . واقدى، مغازى، ج2، ص143 .

[87] . همان، ج3، ص26 .

[88] . طبقات، ج1، صص 255 و257 .

[89] . همان، ج2، ص342 . 

[90] . همان، ج1، ص249 . 

[91] . مغازى، ج1، صص 49 و54 . 

[92] . السيرة النبوية، صص 233 ـ 234 . 

[93] . مغازى، ص45 . 

[94] . همان، ص450 . 

[95] . «لتجدن اشد الناس عداوه للذين امنوا اليهود و الذين اشركوا و لتجدن اقربهم موده للذين آمنواالذين قالوا
انا نصارا، ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لا يستكبرون» [ مائده / 82] .
 

[96] . «يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم و مأواهم جهنم و بئس المصير»[ توبه / 73] . 

[97] . انفال / 60 . 

[98] . واقدى، مغازى، ج1، ص 7 ؛ طبقات، ج2، ص 2 . 

[99] . مغازى، ج1، ص5 . 

[100] . السيرة النبوية، ج2، ص227 .

[101] . همان، ج2، صص 185 ـ 190 . 

[102] . مغازى، ص347 .

[103] . «منهم الذين يوذون النبى و يقولون هو اذن، قل اذن خير لكم يومن بالله و يومن للمومنين» [توبه / 61] . 

[104] . سيرت رسول الله، ج2، ص536 . 

[105] . السيرة النبوية، ج1، ص247 . 

[106] . مغازى، ص706 . 

[107] . السيرة النبوية، ج2، ص232 . 

[108] . سيرت رسول الله، ج2، صص648 ـ 649 . 

[109] . السيرة النبوية، ج3، ص246 . 

[110] . مغازى، ص440 . 

[111] . همان، ص490 ـ 489 .

[112] . ابن سعد، طبقات، ج1، ص366 .

[113] . همان، ج1، ص370 .

[114] . مغازى، صص493 ـ 494 .

[115] . همان، ص492 .

[116] . همان، ص348 . 

[117] . همان، صص347 ـ 348 .

[118] . همان، ص479 . 

[119] . همان، ص151 . 

[120] . همان، صص402 ـ 403 . 

[121] . همان، ص301 . 

[122] . همان، ص703 . 

[123] . همان، ص424 . 

[124] . همان، ص83 . 

[125] . همان، ص432 . 

[126] . همان، ص79 . 

[127] . همان، ص87 .

[128] . همان، ص88 .

[129] . همان، ص305 .

[130] . همان، ص709 .

[131] . همان، ص718 . 

[132] . همان، ص725 .

[133] . همان، ص724 .

[134] . همان، صص 388 ـ 389 .

[135] . همان، ص514 . 

[136] . همان، ص521 .

[137] . «و كتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس و العين بالعين و الانف بالانف و الاذن بالاذن و السن بالسن و
الجروه قصاصٌ فمن تصدق به، فهو كفارة له، و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون» [مائده / 45] ، «يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاصُ فى القتلى، الحر بالحر والعبد بالعبد، والانثى بالانثى، فمن عُفى لهُ من اخيه شيئٌ فاتباعُ بالمعروف و ادائُ اليه باحسنٍ ذلك تخفيف من ربكم و رحمة فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اليم، و لكم فى القصاص حيوة يااولى الالباب لعلكم تتقون» [بقره / 178 ـ 179] .

[138] . مغازى، ص701 . 

[139] . همان، ص76 . 

[140] . همان، ص220 . 

[141] . همان، ص711 . 

[142] . همان، ص630 .

[143] . همان، صص 639 ـ 640 [با تقديم و تأخير] . 

[144] . همان، ص639 .

[145] . همان، صص 614  و637 . 

[146] . همان، ص 42 .

[147] . همان، ص715 .

[148] . همان، صص 333 ـ 334 .

[149] . همان، صص 339 ـ 340 . 

[150] . همان، ص680 . 

[151] . همان، ص560 . 

[152] . همان، ص564 .

[153] . همان، صص 636 ـ 637 .

[154] . همان، ص665 .

[155] . همان، ص668 .

[156] . همان، ص665 .

[157] . همان، صص639 ـ 640 .

[158] . همان، ص681 . 

[159] . السيرة النبوية، ج4، ص92 .

[160] . ابن سعد، طبقات، ج1، ص359 . 

[161] . واقدى، مغازى، ج1، ص133 . 

[162] . آل عمران / 186 .

[163] . ابن هشام، سيره، ج2، ص723 .

[164] . مغازى، ص436 . 

[165] . همان، ص571 . 

[166] . همان، ص568 .

[167] . همان، ص572 .

[168] . همان، ص144 . 

[169] . همان، صص414 ـ 415 .

[170] . همان، ص772 .

[171] . همان، ص733 . 

[172] . همان، ص734 .

[173] . همان، ص736 .

[174] . همان، ص694 . 

[175] . همان، ص142 . 

[176] . همان، ص11 . 

[177] . همان، صص 552 ـ 553 . 

[178] . همان، صص 779 ـ 803 . 

[179] . همان، صص 381 ـ 382 .

[180] . همان، ص491 .

[181] . همان، ص175 . 

[182] . همان، ص379 . 

[183] . همان، صص398 ـ 399 . 

[184] . همان، صص399 ـ 400 .

[185] . همان، ص199 . 

[186] . همان، ص224 . 

[187] . همان، ص225 .

[188] . همان، ص228 .

[189] . همان، ص705 .

[190] . همان، ص209 .

[191] . همان، صص 35 ـ 73 .

[192] . ابن سعد، طبقات، ج1، ص361 .

[193] . همان، ج1، ص363 .

[194] . مغازى، ص187 .

[195] . همان، ص483 .

[196] . ابن سعد، طبقات، ج1، ص353 .

[197] . واقدى، مغازى، ج2، ص655 .

[198] . همان، ص408 . 

[199] . همان، ص415 . 

[200] . همان، ص617 .

[201] . همان، ص618 .

[202] . همان، ص620 .

[203] . همان، ص623 . 

[204] . همان، صص 618 ـ 619 . 

[205] . همان، ص628 .

[206] . همان، ص639 .

[207] . همان، ص650 . 

[208] . همان، ص651 .

[209] . همان، ج2، ص 652 .

[210] . همان، ص648 . 

[211] . همان، ج2، ص660 .

[212] . همان، ج2، صص 655 ـ 657 . 

[213] . همان، صص 419 ـ 420 .

[214] . همان، ص464 . 

[215] . همان، ج2، ص663 .

[216] . همان، صص 634 ـ 635 .

[217] . همان، ص178 . 

[218] . همان، ص449 . 

[219] . همان، ص844 . 

[220] . همان، ص502 . 

[221] . همان، ص514 . 

[222] . همان، ص515 . 

[223] . همان، ص840 . 

[224] . همان، ص737 .


 

 


نوشتن یک نظر

افزودن نظر

x
دی ان ان