از علل بیتوجهی به فقه سیاسی یکی جمود فکری است. جریان اخباریگری که وارد عرصه شد. جریانی بود که نماد حکم به ظاهر بود و خطرات سنگینی را وارد بر نظام اسلامی کرد.این جریان حدود دو قرن است در کشور ما پیدا شده است.اخباریگری نماد جمود بر ظاهرها بود.امین استرآبادی کسی بود که این جریان را به نوعی وجود آورد.گفتهاند این جریان اخباریگری هم پای جریان حسگری در اروپا به وجود آمد و شاید بین این دو رابطهای باشد.این جریان به تحطئه عقل پرداخت.در نظر اخباریگری، اجتهاد ممنوع است.در اسلام که ما وظیفه داریم از جمعبندی روایات، حکمی را استخراج کنیم اما اخباریگری به این کار نمیپردازد. فقط ظاهر اخبار با این وجود حتی به ظاهر روایات عمل نمیکردند. زیرا در ظاهر روایات سیاست است و اینها وارد سیاست نمیشدند.
عمل این گروه باعث شد جریان بالنده سیاسی از میدان خارج شود و ضربه جبران ناپذیری بر فقه اسلامی وارد گردد.اکنون نیز در حوزه، جریانهای فکری وجود دارد که بر اساس فکر اخباری میاندیشند. این افراد نه تنها عبور از ظواهر را حرام میدانستند، بلکه عمل به ظن را هم حرام میدانستند.از میان انواع حدیث فقط به احادیث صحیح استناد میکردند. احادیث ثقه، حسن، متواترات و... را از میدان خارج میکردند.در نظر آنها تقسیم مکلف به مجتهد و مقلد روا نبود، همه مقلد بودند.فرد میتوانست آنقدر بفهمد که ظاهر روایات را درک کند. علوم مختلفه را برای استنباط به کار نمیگرفتند.
فقط به مرجحات منصوصه عمل میکردند.ولی فقیه به این معنا را قبول نداشتند فقط معصوم باید حکومت تشکیل دهد، خلاف این فقه، فقه شخصی میشود.
چهارمین عامل بی توجهی به فقه حکومتی، پیش فهمهاست.پیش فهمهایی که در برابر نصوص باعث موضعگیری میشود. دو نفر در یک متن میتوانند مطالعه کنند، در حالی که دو برداشت وجود داشته باشد. علت برداشتهای متفاوت، دیدگاهای متفاوت نسبت به آن متن است.
ما نمیتوانیم احکام را به سمت غالب فردی پیش ببریم.چون روح تمام احکام اجتماعی است.باید ما ملاکهای اصلی و اصول راهنما را از آیات و روایات به دست آوریم و آنها را به نام پیش فکر خود بگیریم. لذا اگر بخواهیم به سمت فقه حکومتی حرکت کنیم. باید اصول راهنما را باخود همراه کنیم.
اصول راهنما: امامت، حکومت ولایت فقیه، حکم بما انزل الله، نفی طاغوت و... .
متاسفانه در گذشته ولایت فقیه و فقه سیاسی به عنوان فقه سیستم مطرح نشده. متون باید با این مکانیزم نوشته شود.
عامل پنجم بحث احتیاطهای افراطی است.در روایتها داریم دین تو به منزله برادر توست در مورد برادرت احتیاط کن. احتیاط در شریعت مطرح شده است ولی معنایش این نیست که همه جا حکم به احتیاط شود.معنا ندارد ما در همه مسائل دست نگهداریم. اگر این شد، همین میشود که در طول تاریخ عدهای وارد در فقه حکومتی نشوند.بالندگی فقه هم به علت همین جسارتها و گذشتن از احتیاطها بوده است. در فقه سیاسی، چند مسأله وجود دارد. که آهنگ سیاسی فقه را نشان میدهد.
1) معرف سیاسی:مجموعه شناختها از مقولههای مختلف علمی با محوریت سیاست میشود معرفت سیاسی.در فقه هم، معرفت سیاسی وجود دارد، شما اگر رد پای سیاست را در انفال، خمس، قضاوت و...ببیند، میشود معرفت سیاسی در فقه.یک دانشمند سیاسی در همه علوم، سیاست را میبیند، در تاریخ، در کلام، در تفسیر و... .
2) فلسفه سیاسی، فقه برای خودش یک فلسفهای دارد.باید فلسفه سیاسی فقه را دید.مجموعه راهبردها، بایدها و نبایدها، تئوریها و نظریهها معطوف به سیاست میشود فلسفه سیاسی.فلسفه سیاسی:کوشش آگاهانه و منسجم و خستگیناپذیر برای بیان تئوریها و نظریات سیاسی است.مثلاً ببینید امام واجب کفایی را چگونه مطرح می کند. یک نظام جهانی وقتی حاکم شده، قیام باید از طرف افراد زیادی باشد تا بتوان آن را به زیر کشید.
3) اندیشه سیاسی:مجموعه باورها، آموزها، گزارهها و عقایدی که با تبیین تکلیف سیاسی یا محوریت سیاسی بیان میشود. باورهایی که مربوط به اداره جامعه اسلامی میشود. با تمرکز بر محورهای سهگانه حکومت، قدرت، جامعه مطرح شود. در فقه اسلامی ما اینها هست.
4) نظریه سیاسی:یک تئوری پایه معطوف به سیاست و اداره اجتماع و حکومت و نظریه حرفهای قطعی است.این حرفهای قطعی در سیاست، در فقه وجود دارد.
5) پاراداینی شدن فقه: پاراداین = به معنای امر پذیرفته شده در علوم جدیده است. یعنی اگر مثلاً نیوتون جاذبه را مطرح کرده، بعداً مورد پذیرش دانشمندان قرن علم قرار گرفته شده باشد.
ما باید سیاست را در فقه به صورت پاراداین در بیاوریم.باید جا بیاندازیم در سیاسی بودن فقه تا رویکرد از حالت سنتی خارج شده، ناظر به تحول باشد و باید در حوزه کسانی که راه بیافتند تا جا بیاندازند که فقه، فقه سیاست است و اگر اینطور شود ما جواب بانکداری، طب و... را خواهیم داد.
مقدمه ولایت فقیه:
ولایت چیست؟ ولایت با دو ضبط به کار میرود
وِلایت: حکومت، سرپرستی، رهبری، صاحب اختیاری، مرجع حکم، دادرس امر معنا شده
وَلایت: محبت، نصرت
اگر دقت کنید وَلایت بازگشت به وِلایت دارد. به این معنا که یک فرد شاخص که میتواند حاکم باشد را دوست بداریم و یاریاش کنیم.
یکی از اشکلاتی که به اهل سنت وارد است این است که ولایت را به معنای محبت گرفتهاند در حالی که اصل معنای ولایت این نیست، لازم معنایش این است. اولاً اهل سنت، لازم معنا را گرفتهاند ثانیاً به لازم معنا نکردهاند.
ولایت با این معنا، حق ویژه و انحصاری خداوند است: «اَللهُ وَلیُ الَّذینَ آمِنُوا»
هیچ کس نمیتواند از پیش خود، سرپرستی مردم را به عهده بگیرند. بنابراین هیچ کس از پیش خود حاکم بر مردم نیست.
اینجا این بحث در میگیرد که اصلا دموکراسی غلط است.