یکشنبه, 01 مهر,1403

­

ﺳﻪشنبه, 06 مهر,1395

علمای عامه به چه دلایلی مسئله امامت را در غدیر رد می‌کنند؟

علمای عامه به چه دلایلی مسئله امامت را در غدیر رد می‌کنند؟

برگرفته از : هفته نامه افق حوزه-شماره 478- صفحه 7

اشکال اول: فخر رازى امام‏المشککین مى‏گوید: مولى به معناى اولى نیست بلکه به معناى ناصر است. دلیل اینکه مولى به معناى اولى نیست این است که نمى‏توان آنرا به جاى اولى به کار برد. مثلاً نمی ‏توان گفت «هو مولى من فلان» در حالى که می ‏توان گفت «هو اولى من فلان».

پاسخ: اولاً اینکه مولى به معناى اولى است باعث نمی ‏شود همه حالات لفظى آنرا نیز داشته باشد. دو لفظ مترادف در اصل معنا با هم شریکند ولى خصوصیات کاربردى هر یک وابسته به صیغه آنهاست. مثلاً صیغه «افعل» که اولى از آن صیغه است اضافه به جمع و تثنیه می ‏شود ولى اضافه به مفرد نمی شود. مثلاً گفته می ‏شود «هو افضل القوم» ولى هرگز گفته نمی شود «هو افضل زید» بلکه باید با «مِن» استعمال شود و گفته شود «هو افضل من زید» و واضح است که معناى افضل در هر دو مثال یکى است.

ثانیاً، فخر رازى می ‏گوید مولى به معناى ناصر است ما همین اشکال را به عنوان جدل به او وارد مى‏کنیم. مثلاً خداوند فرمود: «من أنصارى إلى الله نحن أنصارالله» (آلعمران/25) در حالىکه نمی توان بهجاى آن گفت «من موالى الى الله نحن موالى الله» در حالیکه اگر استدلال فخر رازی درست بود پس باید بتوان هر یک از دو لفظ را به جای دیگری استعمال نمود. ثالثاً، کسى نگفته است که کلمه «مولى» به معناى اولى است بلکه اسم است براى آن کس که اولى به تصرف و صاحب تدبیر کارى است. مانند روایت نبوى «ایما امراة نکحت نفسها بغیر اذن مولاها» یعنی مولا در این روایت بدون اذن کسى که نسبت به او سزاوارتر است و صاحب اختیار اوست و این معنا را مفسرین در آیه «مأواکم النار هی مولاکم» (حدید/51) تصریح کرده ‏اند. لذا تفتازانى در شرح المقاصد، (شرحالمقاصد/2/29) تصریح می کند که «الولایة بالناس» و مالکیت تدبیر امور آنان به معناى امامت است و اشکالى را که مطرح مى‏کند در متواتر نبودن حدیث غدیر است و هیچ اشکالى را در دلالت روایت نمی پذیرد و ارباب لغت نیز تصریح کرده ‏اند که ولى و مولى به یک معناست. (فراء در معانىالقرآن/3/124؛ ابناثیر در نهایه/5/228؛ فیروزآبادى در القاموسالمحیط/4/401؛ زبیدى در تاج‏العروس/10/399)

اشکال دوم: اگر حدیث غدیر صحیح باشد امکان نداشت صحابه پس از وفات پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم آنرا ترک کنند و خلافت ابوبکر را مطرح کنند.

پاسخ: اولاً، این اشکال ناشى از برداشت باطلى است که از صحابه پیامبر اکرم در ذهن اهلسنت است. آنان گمان می ‏کنند همه صحابه پیامبر اکرم عادل و پابرجاى بر دین بودند در حالىکه چنین نبود.

ثانیاً، عده کثیرى از صحابه پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم با خلافت ابوبکر مخالفت کردند اما به پیروى از امام على علیه‌السلام دست به شورش نزدند.

ثالثاً، موارد فراوانى وجود دارد که زیرپا گذاردن این امر را از سوى صحابه پیامبر تأیید می‏کند مانند: 1- آنچه در روز پنج‏شنبه در بستر بیمارى پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم رخ داد (رزیه یومالخمیس) یعنى منع عمر از کتاب وصیت توسط پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم که این مسئله را اهلسنت نیز نقل کرده ‏اند. وقتى در زمان حیات پیامبر گفتار آن حضرت درباره حضرت على علیه‌السلام چنین زیرپا گذارده می شود و به پیامبر تهمت هزیان زده می ‏شود پس از وفات آن حضرت آسان‏تر انجام می ‏شود. (براى مطالعه و بررسی بیشتر این مطلب ر.ک: بخارى/1، باب کتابةالعلم/ح2 و 4/70 و 6/10 و نیز مسند احمد/1/2)

سریه اسامه: پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در اواخر عمر شریف خود لشکرى مهیا فرمود و اسامه را فرمانده آن کرد و تأکید فرمود که همراه اسامه حرکت کنید و از کسانى که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم تأکید داشت که همراه اسامه بروند ابوبکر و عمر و چند تن دیگر بودند. اما آنان از این فرمان سرپیچى کردند و نرفتند. اهلسنت این سرپیچى را این‏گونه توجیه می ‏کنند که آنان براى تسکین تشنج ناشى از مرگ احتمالى پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم ماندند تا مبادا قلوب مردم بلرزد و جامعه اسلامى تضعیف شود، (شهرستانى، الملل والنحل/1/32) حال که چنین عذرى و بهانه‏ اى در سرپیچى از فرمان حرکت در لشکر اسامه جارى است در تخلف از حدیث غدیر نیز امکان دارد و آنان همین توجیه را نیز آورده‏اند و گفته‏ اند که امامت على علیه‌السلام بر مردمى که فرزندان یا پدران آنان به دست على علیه‌السلام کشته شده‏ اند به صلاح امت اسلامى نیست.

منبع: الالهیات آیةاللهالعظمی ‏سبحانى/4/82 103

نوشتن یک نظر

افزودن نظر

x
دی ان ان