سید محمود طاهری
ادامه از قسمت قبل
4. شكوفا ساختن جنبه قُدسي عقل
عقل، همانند شمشير دو لبه است؛ هم ميتواند بسازد و هم ويران كند؛ هم ميتواند بازدارنده باشد و هم پيشبرنده؛ هم زمينه حسگرايي و توقف در حد محسوسات، در عقل موجود است و هم استعداد پر كشيدن تا آستان قرب پروردگار. اينكه عقل به كدام سمت رو ميكند، به اين بستگي دارد كه كدام بخش از وجود انسان بر او فرمان براند؛ بخش فرودين يا همان هوا و هوس يا بخش فرازين كه همان ايمان و جنبه متعالي و خداجوي انسان است.
عقل، آنگاه كه دنيايي ميگردد، به «عقل معاش» تبديل ميشود و آنگاه كه معنوي ميگردد، به «عقل معاد» (عقل قُدسي) دگرگون ميشود. حضرت علي عليه السلام درباره اينكه عقل، گاهي ميتواند به تباهي بگرايد و حسگرا شود و در مسير هواپرستي قرار گيرد، ميفرمايد: «كم من عقل اسير عند هوي امير؛ چه بسا عقلي كه اسيرِ هواي نفساني فرمانروا است».1
اثر مستقيم دينداري بر عقل، آن است كه دست و پاي او را از بند هوا و هوس باز ميكند، آن را از حالتِ «معاشانديشي صرف» بيرون ميآورد و به جانب جهان قدسي، رهنمون ميسازد.
رنه گنون مينويسد:
فلسفه سودجويي كه تقريباً فطري و غريزي است، از تمايلات ماترياليستيِ جداييناپذير ميباشد و بر طبق آن، «عقل معاش» عبارت است از اينكه از افق امور اينجهاني و زميني، برتر نرويم و به زعم آن، همين معرفت محدود نيز به ميزاني كه بتواند نيازمنديهاي مادي و گاه بعضي امور احساساتي را ارضا و كامروا سازد، ارزش دارد. در هيچ يك از اين امور، جايي براي فراست و جنبه قدسيت عقل وجود ندارد، مگر اينكه فراست و عقلانيت، به بردگي در راه تحقق دادن به مقاصد عملي رضايت دهد و ديگر به جز ابزار ساده فرمانبردار از بخش پست و جسماني انسان، چيز ديگري نباشد و يا بنا بر اصطلاح برگسون «ابزاري براي ساختن ابزارها» باشد.2
حضرت علي عليه السلام ، صاحبان عقل را به آگاهي دادن و تقويت آن فرا خوانده است تا به جانب هوا و هوس نگرايد و در مسير ناصواب قرار نگيرد: «اَعْقِل عَقْلَك؛ عقلت را دانا گردان».3
محقق توانا، جمالالدين محمد خوانساري نيز در شرح اين عبارت مينويسد: «منظور آن است كه عقل خود را بند كن؛ يعني نگاهدار آن را و حفظ كن و مگذار كه به سبب غلبه هوا و هوس، يا وَهم، فاسد و باطل گردد».4
بيگمان، دين بر اثر بازداشتن عقل از اهتمام صِرف به پيشرفتهاي مادي و دنيوي و رهنمون ساختن آن به ساحتهايي فراتر از ماده و حس، استعدادهاي معنوي و جنبه قدسيت آن را نيز شكوفا ميكند و مانع از هدر رفتن كاركردهاي قدسي عقل ميشود. بديهي است تنها در اين صورت، عقل انسان به كمال خود ميرسد و از همه ظرفيتهاي آن بهرهبرداري ميشود.
5. رهنموني انسان به مقامي فراتر از عقل
دستآوردهاي فراواني كه به شكل تكنولوژي و صنعت، بر اثر «عقل محوري»، بهره انسانِ پس از رنسانس گرديد و گرههاي (دنيوي) فراواني كه از اين رهگذر، از كار انسانها گشوده شد، انسان غربي معاصر را به عقلگرايي صرف، گرفتار ساخت، به گونهاي كه همه نيازهاي خود را با سرپنجه عقل، برآوردهشده و همه خواستههايش را به بركت «خِرد»، اجابتيافته ميديد. به تدريج، اين باور در آدميانِ تكنولوژيزده پديد آمد كه همه ساحتها، به ساحت عقل پايان مييابد و ساحتي فراتر از عقل براي آدمي وجود ندارد و اينكه همه مقامهاي انساني را تنها با ابزار عقل ميتوان اندازهگيري كرد، در حالي كه انسان، بزرگتر از آن است كه مقام او با «عقلِ» تنها، رصد شود. انسان مقامهايي نيز دارد كه فراتر و دور از دسترس عقل هستند. به تعبير هانس كونگ:
رنه دكارت، كه او را پدر مدرنيته دانستهاند، كسي بود كه براي نخسيتن بار در تاريخ تفكر غربي، رويكرد انديشه انسان را از «خدا» به «خود انسان» و در واقع از آسمان به زمين معطوف كرد. از آن زمان به بعد بود كه انسان غربي به داشتههاي خويش بازگشت و دريافت كه با عقل خود ميتواند مسائل و مشكلات حيات خويش را سامان دهد. با اين رويكرد به عقل، در واقع، انسان جديدي متولد شد كه خود را موجودي طبيعي ميديد كه به او عقل عطا شده تا از رهگذر اعتماد به آن، بتواند همه ساحتهاي حيات خود را بدون اتكا به مراجع سنتي (ارسطو يا فلسفه مَدرسي، پاپ يا كتاب مقدس) سامان دهد. در واقع، فرآيند سكولار شدنِ همه ساحتهاي حيات انساني، از همين جا آغاز و در نهايت به تفوّق عقل بر ايمان؛ تقدّم فلسفه بر الهيات؛ تفوّق طبيعت بر فيض و تفوّق قانون طبيعي بر اخلاق مسيحي منجر گشت... . در واقع، مدرنيته، ارزشهاي جديدي براي جامعه بشري خلق كرد كه عبارتند از:1. اعتماد به عقل؛ 2. اعتقاد به اينكه انسان به واسطه علم و تكنولوژي، پيوسته در حال پيشرفت است و اين پيشرفت در جهت بهتر شدن وضع زندگي انسانهاست؛ 3. حاكميت ملتها و تثبيت دموكراسي جديد.
گرچه آثار مثبت مدرنيته را نميتوان انكار كرد، اغراق در آثار مثبت، منجر به پيدايش انسانِ تكساحتي و در نتيجه، جامعه تكساحتيِ دوران جديد شد كه در نهايت، امروزه مدرنيته را با بحرانهاي سختي مواجه ساخته است... . شكي نيست كه در دوران پستمدرن نميتوان اهميت عقل و عقلانيت انسان را نفي كرد، اما انسان فقط با عقل زندگي نميكند؛ انسان، تنها داراي ساحت عقلي نيست، بلكه ساحتهاي عاطفي و احساسي (ساحت قلب) نيز دارد كه عقلِ تنها، قادر به پاسخگويي به آنها نيست. در واقع، تنها با ابزار عقل، نميتوان همه ساحتهاي انساني را شناخت و به آنها پاسخ داد. بنابراين، اعتماد مطلق به عقل و ناديده گرفتن ديگر ساحتها، اشتباهي بود كه انسان دوره مدرن مرتكب شد.5
جيمز اِس. كاتسينگر با يادآوري اين نكته كه براي انسان، ساحتهايي فراتر از عقل نيز وجود دارد، با به كار گيري اصطلاح «عقلِ عقل» درباره ساحتِ فرا عقلي انسان، چنين ميگويد:
به طور خاص ما بايد نيروي شهودمان را به كار بيندازيم. از ما خواسته شد كه نامتناهي را ببينيم؛ مطلق را ببينيم؛ خويشتن الهيمان را ببينيم و صرفاً با عقلمان درباره آنها نينديشيم. مسلّماً اين ديدن كه بناست ما در آن ممارست داشته باشيم، صرف ادراك تجربي يا حسي نيست. پس چيست؟
من به تَبَع اهل حكمت خالده، از اين نحوه بينايي، به «عقلِ عقل» تعبير ميكنم. عقلِ عقل، قوه يا نيروي تمييز بيواسطه امور از يكديگر است كه حد و مرز اشياي مادي، سد راهش نميشود. عقلِ عقل، نيرويي است كه با آن، اشياء را چنان كه هستند، ميبينيم؛ يعني در بافت كليشان و هم از جهت «نسبيت» آنها و هم از جهت «شفافيت و فرانُمايي ما بعدالطبيعي»شان. در واقع عقلِ عقل، با عقل يا ذهن استدلالي، بسي متفاوت است. ذهن از آن جهت كه خود نوعي خِرد است، شبيه عقلِ عقل است، ولي به جهت خصوصيتِ مقيد و غير حضوري و استدلالي خود، با آن مغايرت دارد.
در حالي كه عقل، هر بار يك قدم بيش برنميدارد، يعني مرحله به مرحله از مقدمات به سوي نتيجه پيش ميرود، عقلِ عقل، يكراست به قلبِ نتيجه ميزند.
عقل، مانند كسي كه قدم زنان در محيطي طبيعي ميگردد و با كشفيات پي در پي خود، آن محيط را ميشناسد، كسب خبر ميكند؛ در حالي كه عقلِ عقل، از بالاي كوه به نظاره همان محيط مينشيند. عقل به تدريج و جزء به جزء، ادراك ميكند، يعني اموري را كنار هم ميگذارد؛ ولي عقلِ عقل، دفعتاً و بالكل دريافت ميكند؛ مستقيم از ميان آن امور، عبور ميكند و معنا يا حقيقت باطني آنها را حضوراً درمييابد... .6
دين در عين حال كه به عقل، حرمت مينهد و آن را مايه سعادت انسان و رهيابي او به بهشت معرفي ميكند، گنجايش و ظرفيت وجودي انسان را فراتر از «جهان عقلاني» ميداند و عالَمي بالاتر از جهان عقل، فراروي او قرار ميدهد. از ميان اين عوالِمِ فراتر از عقل، ميتوان عشق را نام برد كه در آموزههاي ديني به «حُب» تعبير شده است. حافظ با اشاره به جهان فراتر از «عقل» يعني «عشق»، گفته است:
دل چو از پيرِ خِرد، نقل معاني ميكرد
عشق ميگفت به شرح آنچه بر او مشكل بود7
مولوي نيز گفته است:
عقل گويد شش جهت حدّ است و بيرون راه نيست
عشق گويد راه هست و رفتهام من بارها
عقل بازاري بديد و تاجري آغاز كرد
عشق ديده زان سوي بازار او بازارها
عاشقانِ دُردكش را در درون ذوقها
عاقلان تيره دل را در درون انكارها8
همچنين دين ضمن توصيه به عقلمداري، از يك سلسله حقايقي ياد ميكند كه دريافت آن، به ابزاري فراتر از عقل ـ يعني شهود قلبي ـ نيازمند است و از اين رهگذر، دين، پيروانش را به شكوفاسازي اين ژرفترين ساحت وجودي انسان ـ يعني مقام شهود ـ رهنمون ميدارد. در واقع، اين قلبِ به شهود رسيده و رهيده از همه حجابها و پردههاست كه ميتواند در حدّ گنجايش خود، چيستي خدا را دريابد؛ با او ديدار و حقايق اسماء و صفات خداوند را درك كند. اين كار، از عهده عقل، ساخته نيست، چنانكه وقتي ذِعلِب يماني از حضرت علي عليه السلام ميپرسد: «هَلْ رَأَيْتَ رَبَّك يا اميرَالمؤمنين؟؛ اي اميرالمؤمنين، آيا پروردگارت را ديدهاي؟»9 آن حضرت با پاسخ مثبت به اين پرسش، قلب (شهود قلبي) را ابزار ديدار خداوند معرفي ميكند و نه عقل را: «لاٰ تَراهُ الْعُيُونُ بِمُشاهَدَةِ الْعِيانِ، و لكِنْ تُدْرِكُه الْقُلُوبُ بِحَقائق الْايمان؛ ديدهها او را آشكارا نتواند ديد، اما دلها با ايمانِ درست، او را درك ميكند.»10 همانگونه كه مشاهده شد، آن حضرت نفرمود: «لكِن تُدْرِكُه الْعُقُول»، بلكه قلوب را ظرف ديدار با پروردگار معرفي كرد.
6. تربيت صاحبان علم به منظور بهرهمندي درست آنها از علم
علم، مصداقي از قدرت است، و به دست هر كه افتد، به او قدرت ميبخشد و او را توانا ميسازد. بديهي است كه اين مايه قدرت، اگر در مهار مذهب نباشد، ميتواند عاملي براي فخرفروشي، زورگويي، استعمارگري و تكبر باشد. امروزه از اصليترين دليل توفيق استعمار در ايجاد خودباختگي و دميدن تحقير در ذهن جوامع عقبمانده يا در حال توسعه و نيز يكي از عوامل مرعوب شدن كشورهاي جهان سوم در برابر كشورهاي متمدن، استفاده نادرست اين كشورهاي پيشرفته از قدرتي است كه در سايه دانش و علم به دست آوردهاند. بيبهره بودن اين علوم از عامل مهاركنندهاي به نام دين، آن را به صورت «تيغي در دست زنگي مست» درآورده كه راه را براي انواع غارتها و رهزنيها و برتريجوييها فراهم آورده است. به تعبير شهيد مطهري رحمه الله :
علمِ بدون ايمان، تيغي است در كف زنگي مست و چراغي است در نيمه شب در دست دزد، براي گزيدهتر بردن كالا. اين است كه انسان عالِم بيايمان امروز، با انسان جاهل بيايمان ديروز، از نظر طبيعت و ماهيت رفتارها و كردارها كوچكترين تفاوتي ندارد. چه تفاوتي هست ميان چرچيلها و جانسونها و نيكسونها و استالينهاي امروز با فرعونها و چنگيزها و آتيلاهاي ديروز.11
به تعبير مولوي:
بَد گُهَر را علم و فن آموختن
دادن تيغ است دست راهزن
تيغ دادن در كف زنگي مست
به كه آيد علم، ناكَس را به دست
علم و مال و منصب و جاه و قِران
فتنه آمد در كف بدگوهران12
دين با ظرفيت بخشيدن به صاحبان علم، بر اثر تربيت و پرورش آنها، كاركردهاي دانش را در مسير سعادت مادي و معنوي بشر تنظيم ميكند و راه هرگونه استفاده نادرست از علم را ميبندد.
1. ابن ابيالحديد معتزلي، شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 31.
2. بحران دنياي متجدد، ص 134.
3. غرر الحکم و دُرر الکَلِم، ج 2، ص 211، ح 2406.
4. همان.
5. دين و اخلاق، صص 65 و 66.
6. جيمز اِس کاتسينگر، تفرج در باغ حکمت، صص 73 ـ 75.
7. ديوان حافظ، ص 199، غزل 207.
8. کليات شمس تبريزي، ص 43، غزل 132.
9. نهجالبلاغه، ترجمه سيد جعفر شهيدي، خطبه 179.
10. همان.
11. مرتضي مطهري، مقدمهاي بر جهان بيني اسلامي، ج 1، ص 28.
12. مثنوي، دفتر چهارم، بيتهاي 1436 ـ 1438
منبع: نیاز بشر به دین در عصر تکنولوژی، سيدمحمود طاهري، مرداد1395(نسخه الکترونیکی)
ادامه دارد