شنبه, 03 آذر,1403

­

یکشنبه, 06 آبان,1397

کوروش یا ذوالقرنین از دیدگاه علامه طباطبایی(رحمه الله علیه)

کوروش یا ذوالقرنین از دیدگاه علامه طباطبایی(رحمه الله علیه)

علامه طباطبایی درتفسیرالمیزان بحث زیادی پیرامون کوروش و ذوالقرنین بیان نموده اند که دراینجا به قسمتی از آن اشاره می کنیم ­و خوانندگان محترم برای اطلاعات بیشتر می توانند به این تفسیرگرانبار مراجعه کنند.­

علامه طباطبایی درتفسیرالمیزان بحث زیادی پیرامون کوروش و ذوالقرنین بیان نموده اند که دراینجا به قسمتی از آن اشاره می کنیم ­و خوانندگان محترم برای اطلاعات بیشتر می توانند به این تفسیرگرانبار مراجعه کنند.

ایشان در ابتدا به طور اجمال به نقل از مولانا ابوالکلام آزاد می فرمایند؛ آنچه قرآن از وصف ذو القرنين آورده با اين پادشاه عظيم تطبيق مى‏ شود؛ زيرا اگر ذوالقرنين مذكور در قرآن مردى مؤمن به خدا و به دين توحيد بوده، كورش نيز بوده و اگر او پادشاهى عادل و رعيت‏پرور و داراى سيره رفق و رأفت و احسان بوده، اين نيز بوده و اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردى سياستمدار بوده، اين نيز بوده و اگر خدا به او از هر چيزى سببى داده، به اين نيز داده و اگر ميان دين و عقل و فضائل اخلاقى و تعداد و ثروت و شوكت و انقياد اسباب براى او جمع كرده براى اين نيز جمع كرده بود و همان طور كه قرآن كريم فرموده كورش نيز سفرى به سوى مغرب كرده حتى بر ليديا و پيرامون آن نيز مستولى شده و بار ديگر به سوى مشرق سفر كرده تا به مطلع آفتاب برسيد، و در آنجا مردمى ديد صحرانشين و وحشى كه در بيابانها زندگى مى‏ كردند. و نيز همين كورش سدى بنا كرده كه به طورى كه شواهد نشان مى‏دهد سد بنا شده در تنگه داريال ميان كوه‏هاى قفقاز و نزديكيهاى شهر تفليس‏ است.

­سپس به تفصیل این مطلب می پردازند و می فرماید: " اين بود خلاصه‏اى از كلام ابو الكلام، كه هر چند بعضى از جوانبش خالى از اعتراضاتى نيست، ليكن از هر گفتار ديگرى انطباقش با آيات قرآنى روشن‏تر و قابل قبول‏تر است."

­

1- ايمان کوروش به خدا و روز جزا:

دليل بر اين معنا كتاب عزرا (اصحاح 1) و كتاب دانيال (اصحاح 6) و كتاب اشعياء (اصحاح 44 و 45) از كتب عهد عتيق است كه در آنها از كورش تجليل و تقديس كرده و حتى در كتاب اشعياء او را" راعى رب" (رعيت‏دار خدا) ناميده و در اصحاح چهل و پنج چنين گفته است:" (پروردگار به مسيح خود در باره كورش چنين مى‏گويد) آن كسى است كه من دستش را گرفتم تا كمرگاه دشمن را خرد كند تا برابر او درب‏هاى دو لنگه‏اى را باز خواهم كرد كه دروازه‏ها بسته نگردد، من پيشاپيشت رفته پشته‏ ها را هموار میسازم، و دربهاى برنجى را شكسته، و بنده اى آهنين را پاره پاره مى‏ نمايم، خزينه‏ هاى ظلمت و دفينه‏ هاى مستور را به تو مى‏ دهم تا بدانى من كه تو را به اسمت مى‏خوانم خداوند اسرائيلم به تو لقب دادم و تو مرا نمى‏ شناسى". و اگر هم از وحى بودن اين نوشته ‏ها صرفنظر كنيم بارى يهود با آن تعصبى كه به مذهب خود دارد هرگز يك مرد مشرك مجوسى و يا وثنى را (اگر كورش يكى از دو مذهب را داشته) مسيح پروردگار و هدايت شده او و مؤيد به تاييد او و راعى رب ‏نمى ‏خواند. علاوه بر اينكه نقوش و نوشته‏هاى با خط ميخى كه از عهد داريوش كبير به دست آمده كه هشت سال بعد از او نوشته شده- گوياى اين حقيقت است كه او مردى موحد بوده و نه مشرك، و معقول نيست در اين مدت كوتاه وضع كورش دگرگونه ضبط شود.

­

­

­

­

2- فضائل نفسانى کوروش:

گذشته از ايمانش به خدا، كافى است باز هم به آنچه از اخبار و سيره او و به اخبار و سيره طاغيان جبار كه با او به جنگ برخاسته‏اند مراجعه كنيم و ببينيم وقتى بر ملوك" ماد" و" ليديا" و" بابل" و" مصر" و ياغيان بدوى در اطراف" بكتريا" كه همان بلخ باشد و غير ايشان ظفر مى‏يافته با آنان چه معامله مى‏كرده، در اين صورت خواهيم ديد كه بر هر قومى ظفر پيدا مى‏كرده از مجرمين ايشان گذشت و عفو مى‏نموده و بزرگان و كريمان هر قومى را اكرام و ضعفاى ايشان را ترحم مى‏نموده و مفسدين و خائنين آنان را سياست مى‏نموده است.

كتب عهد قديم و يهود هم كه او را به نهايت درجه تعظيم نموده بدين جهت بوده كه ايشان را از اسارت حكومت بابل نجات داده و به بلادشان برگردانيده و براى تجديد بناى هيكل هزينه كافى در اختيارشان گذاشته، و نفائس گرانبهايى كه از هيكل به غارت برده بودند و در خزينه‏هاى ملوك بابل نگهدارى مى‏شده به ايشان برگردانيده، و همين خود مؤيد ديگرى است براى اين احتمال كه كورش همان ذو القرنين باشد، براى اينكه به طورى كه اخبار شهادت مى‏دهد پرسش كنندگان از رسول خدا (ص) از داستان ذو القرنين يهود بوده‏ اند. علاوه بر اين مورخين قديم يونان مانند" هردوت" و ديگران نيز جز به مروت و فتوت و سخاوت و كرم و گذشت و قلت حرص و داشتن رحمت و رأفت، او را نستوده ‏اند، و او را به بهترين وجهى ثنا و ستايش كرده ‏اند.

3- سير كورش به طرف مغرب و مشرق:

اما سيرش به طرف مغرب همان سفرى بود كه براى سركوبى و دفع" ليديا" كرد كه با لشگرش به طرف كورش مى‏آمد، و آمدنش به ظلم و طغيان و بدون هيچ عذر و مجوزى بود. كورش به طرف او لشگر كشيد و او را فرارى داد، و تا پايتخت كشورش تعقيبش كرد، و پايتختش را فتح نموده او را اسير نمود، و در آخر او و ساير ياورانش را عفو نموده اكرام و احسانشان كرد با اينكه حق داشت كه سياستشان كند و به كلى نابودشان سازد.

و انطباق اين داستان با آيه شريفه" حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَة - كه شايد ساحل غربى آسياى صغير باشد- وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً" از اين رواست كه گفتيم حمله ليديا تنها از باب فساد و ظلم بوده است. آن گاه به طرف صحراى كبير مشرق، يعنى اطراف بكتريا عزيمت نمود، تا غائله قبائل وحشى و صحرانشين آنجا را خاموش كند، چون آنها هميشه در كمين مى‏نشستند تا به اطراف خود هجوم آورده فساد راه بيندازند، و انطباق آيه" حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى‏ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً" روشن است.

­

4- سد سازى كورش:

بايد دانست سد موجود در تنگه كوه‏ هاى قفقاز، يعنى سلسله كوه‏هايى كه از درياى خزر شروع شده و تا درياى سياه امتداد دارد، و آن تنگه را تنگه" داريال" مى‏نامند كه بعيد نيست تحريف شده از" داريول" باشد، كه در زبان تركى به معناى تنگه است، و به لغت محلى آن سد را سد" دمير قاپو" يعنى دروازه آهنى مى ‏نامند، و ميان دو شهر تفليس و" ولادى كيوكز" واقع شده سدى است كه در تنگه‏اى واقع در ميان دو كوه خيلى بلند ساخته شده و جهت شمالى آن كوه را به جهت جنوبى‏ اش متصل كرده است، به طورى كه اگر اين سد ساخته نمى ‏شد تنها دهانه ‏اى كه راه ميان جنوب و شمال آسيا بود همين تنگه بود. با ساختن آن اين سلسله جبال به ضميمه درياى خزر و درياى سياه يك حاجز و مانع طبيعى به طول هزارها كيلومتر ميان شمال و جنوب آسيا شده و در آن اعصار اقوامى شرير از سكنه شمال شرقى آسيا از اين تنگه به طرف بلاد جنوبى قفقاز، يعنى ارمنستان و ايران و آشور و كلده، حمله مى‏ آوردند و مردم اين سرزمينها را غارت مى‏كردند. و در حدود سده هفتم قبل از ميلاد حمله عظيمى كردند، به طورى كه دست چپاول و قتل و برده ‏گيريشان عموم بلاد را گرفت تا آنجا كه به پايتخت آشور يعنى شهر نينوا هم رسيدند، و اين زمان تقريبا همان زمان كورش است.

مورخان قديم- نظير هردوت يونانى- سير كورش را به طرف شمال ايران براى خاموش كردن آتش فتنه‏اى كه در آن نواحى شعله ‏ور شده بود آورده‏ اند. و على الظاهر چنين به نظر مى ‏رسد كه در همين سفر سد مزبور را در تنگه داريال و با استدعاى اهالى آن مرز و بوم و تظلمشان از فتنه اقوام شرور بنا نهاده و آن را با سنگ و آهن ساخته است و تنها سدى كه در دنيا در ساختمانش آهن به كار رفته همين سد است، و انطباق آيه" فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ ..." بر اين سد روشن است.

و از جمله شواهدى كه اين مدعا را تاييد مى‏كند وجود نهرى است در نزديكى اين سد كه آن را نهر" سايروس" مى ‏گويند، و كلمه" سايروس" در اصطلاح غربيها نام كورش‏ است، و نهر ديگرى است كه از تفليس عبور مى‏ كند به نام" كر". و داستان اين سد را" يوسف"، مورخ يهودى در آنجا كه سرگذشت سياحت خود را در شمال قفقاز مى ‏آورد ذكر كرده است. و اگر سد مورد بحث كه كورش ساخته عبارت از ديوار باب الأبواب باشد كه در كنار بحر خزر واقع است نبايد يوسف مورخ آن را در تاريخ خود بياورد، زيرا در روزگار او هنوز ديوار باب الأبواب ساخته نشده بود، چون اين ديوار را به كسرى انوشيروان نسبت مى ‏دهند و يوسف قبل از كسرى مى‏زيسته و به طورى كه گفته ‏اند در قرن اول ميلادى بوده است. علاوه بر اين كه سد باب الأبواب قطعا غير سد ذو القرنينى است كه در قرآن آمده، براى اينكه در ديوار باب الأبواب آهن به كار نرفته است.

­

5- ياجوج و ماجوج:

بحث از تطورات حاكم بر لغات و سيرى كه زبانها در طول تاريخ كرده ما را بدين معنا رهنمون مى‏شود كه ياجوج و ماجوج همان مغوليان بوده‏ اند، چون اين دو كلمه به زبان چينى" منگوك" و يا " منچوك" است، و معلوم مى‏شود كه دو كلمه مذكور به زبان عبرانى نقل شده و ياجوج و ماجوج خوانده شده است، و در ترجمه‏ هايى كه به زبان يونانى براى اين دو كلمه كرده ‏اند" گوك" و" ماگوك" مى‏شود، و شباهت تامى كه ما بين" ماگوك" و" منگوك" هست حكم مى‏ كند بر اينكه كلمه مزبور همان منگوك چينى است هم چنان كه" منغول" و" مغول" نيز از آن مشتق و نظائر اين تطورات در الفاظ آن قدر هست كه نمى‏توان شمرد. پس ياجوج و ماجوج مغول هستند و مغول امتى است كه در شمال شرقى آسيا زندگى مى‏ كنند، و در اعصار قديم امت بزرگى بودند كه مدتى به طرف چين حمله‏ ور مى‏ شدند و مدتى از طريق داريال قفقاز به سرزمين ارمنستان و شمال ايران و ديگر نواحى سرازير مى‏شدند، و مدتى ديگر يعنى بعد از آنكه سد ساخته شد به سمت شمال اروپا حمله مى‏بردند، و اروپائيان آنها را" سيت" مى‏ گفتند. و از اين نژاد گروهى به روم حمله ‏ور شدند كه در اين حمله دولت روم سقوط كرد. در سابق گفتيم كه از كتب عهد عتيق هم استفاده مى‏ شود كه اين امت مفسد از سكنه اقصاى شمال بودند.

­

نکته: چرا كورش را ذو القرنين گفته ‏اند:

هر چند تواريخ از دليلى كه جوابگوى اين سؤال باشد خالى است ليكن مجسمه سنگى كه اخيرا در مشهد مرغاب در جنوب ايران از او كشف شده جاى هيچ ترديدى نمى‏ گذارد كه همو ذو القرنين بوده، و وجه تسميه ‏اش اين است كه در اين مجسمه ‏ها دو شاخ ديده مى‏ شود كه هر دو در وسط سر او در آمده يكى از آن دو به طرف جلو و يكى ديگر به طرف عقب خم شده، و اين با گفتار قدماى مورخين كه در وجه تسميه او به اين اسم گفته‏ اند تاج و يا كلاه خودى داشته كه داراى دو شاخ بوده درست تطبيق مى‏ كند.

در كتاب دانيال­ هم خوابى كه وى براى كورش نقل كرده را به صورت قوچى كه دو شاخ داشته ديده است. در آن كتاب چنين آمده: در سال سوم از سلطنت" بيلشاصر" پادشاه، براى من كه دانيال هستم بعد از آن رؤيا كه بار اول ديدم رؤيايى دست داد كه گويا من در" شوشن" هستم يعنى در آن قصرى كه در ولايت عيلام است مى‏باشم و در خواب مى‏بينم كه من در كنار نهر" اولاى" هستم چشم خود را به طرف بالا گشودم ناگهان قوچى ديدم كه دو شاخ دارد و در كنار نهر ايستاده و دو شاخش بلند است اما يكى از ديگرى بلندتر است كه در عقب قرار دارد. قوچ را ديدم به طرف مغرب و شمال و جنوب حمله مى‏ كند، و هيچ حيوانى در برابرش مقاومت نمى‏آورد و راه فرارى از دست او نداشت و او هر چه دلش مى‏ خواهد مى‏ كند و بزرگ مى ‏شود. در اين بين كه من مشغول فكر بودم ديدم نر بزى از طرف مغرب نمايان شد همه ناحيه مغرب را پشت سر گذاشت و پاهايش از زمين بريده است، و اين حيوان تنها يك شاخ دارد كه ميان دو چشمش قرار دارد. آمد تا رسيد به قوچى كه گفتم دو شاخ داشت و در كنار نهر بود سپس با شدت و نيروى هر چه بيشتر دويده،خود را به قوچ رسانيد با او در آويخت و او را زد و هر دو شاخش را شكست، و ديگر تاب و توانى براى قوچ نماند، بى اختيار در برابر نر بز ايستاد. نر بز قوچ را به زمين زد و او را لگدمال كرد، و آن حيوان نمى ‏توانست از دست او بگريزد، و نر بز بسيار بزرگ شد. آن گاه مى‏ گويد: جبرئيل را ديدم و او رؤياى مرا تعبير كرده به طورى كه قوچ داراى دو شاخ با كورش و دو شاخش با دو مملكت فارس و ماد منطبق شد و نر بز كه داراى يك شاخ بود با اسكندر مقدونى منطبق شد.

برگرفته از ترجمه تفسیر المیزان تالیف علامه طباطبایی/ج 13/ صفحات 537 تا 541

نوشتن یک نظر

افزودن نظر

x
دی ان ان