پدید آورنده : حسین سیّدی ، صفحه 26
اندرزگویی
در واپسین ساعتهای زندگی، یکی از یارانش به نام جناده پسر ابیامیه از او خواست پندش دهد؛ حضرت در بستر بیماری به وی فرمود:
«آری، خود را برای سفر)آخرت(آماده کن و پیش از آنکه اجلت فرارسد، توشهی خود را به دست آر. و بدان که تو دنیا را میجویی، و مرگ تو را. و همّ و غم و هزینهی روزی را که نرسیده، بر امروز که در آنی، بار مکن. و بدان که از مال، بیش از قوت و نیاز خود به دست نمیآوری مگر که در آن، نگهبان برای دیگرانی. و نیز بدان که در حلال دنیا، حساب و در حرام آن، عقاب و شبهه ناک آن، عتاب است. پس دنیا را همچون مردار بشمار، به اندازه کفایت خود از آن بردار که اگر حلال باشد، در دنیا زهد ورزیده ای و اگر حرام باشد، در آن گناهی نیست؛ زیرا – همچون بهره برداری اضطراری از مردار به اندازهی ضرورت، برداشتهای و اگر شبهه ناک باشد، عتاب آن اندک است. و برای دنیای خود آنچنان قوی و با تدبیر و با استحکام کار کن که گویی تا ابد زنده میمانی، و برای آخرت خود آن چنان خالصانه و دقیق و با مراقبه کار کن که گویی فردا میمیری.1
در این دنیا، افرادی هستند که بهشت و نعمتهای آن، و دوزخ و آتش سوزان آن را می بینند. بی خبران، آنان را بیمار پندارند در حالی که بیمار نیستند، یا دیوانه انگارند در حالی که آنان را رخداد بزرگ دلشان، که معرفت و خوف و هیبت خدا باشد، آن گونه کرده است. باور ایشان این است که هیچ نیازی ماندگار در دنیا نداریم، و برای دنیا آفریده نشده ایم و به تلاش بیش از اندازه برای آن مأمور نیستیم. دینباوران اموال خود را در راه خدا انفاق کرده اند، و خون و جان خویش را به خدا بخشیده اند و بدین وسیله خشنودی آفریدگار را خریده اند. دانستند که خدا مال و جان آنان را در برابر بهشت خریدار است، پس با او معامله کردند و از تجارت خود سود بردند و خوشبختی بزرگ به دست آوردند و رستگار و کامیاب شدند.
پس ای مردم! - خدا شما را رحمت کند- از اینان پیروی کنید که خدای متعال، پیامبر و پدران او، ابراهیم و اسماعیل و فرزندانشان را ستود و فرمود: «فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه؛ پس تنها از راه هدایت آنان پیروی کن»، و بدانید ای بندگان خدا، که شما به اقتدا و پیروی ایشان مکلفّید. پس کوشش و تلاش کنید.2
و فرمود: «بندگان خدا! از خدا بترسید و پیش از فرارسیدن پیری، در طلب کمال بکوشید، و پیش از کیفرهای پاره پارهکن و مرگِ ویرانگرِ لذّتها، به عمل نیک بشتابید که نعمتهای دنیا پایدار و گرفتاریهایش امانبخش نیست. و از بدیهایش نتوان سپر گرفت، غروری فریبنده و تکیهگاهی خمیده است. پس ای بندگان خدا! از این عبرتها پند گیرید، و از آثار پیشینیان عبرت گیرید و با نعمتهای خداوندی، خود را از گناهان بازدارید، و از اندرزها سود برید، که خدا پناه و یاوری کافی است. و قرآن، حجّت و طرف محاسبه ای تمام است و بهشت برای ثواب و دوزخ برای کیفر و پایانی غم انگیز بس است.3
ای مردم! این سرا، خانه ی آزمون است و هر چه در آن است، نابود خواهد شد. پروردگار ما از این موضوع خبر داده است تا آگاه شویم و به ما هشدار داده است تا از گناهان دوری کنیم؛ تا پس از آن هشدار بهانه ای نباشد؛ پس، از آن چه نابودشدنی است دوری کنید و به آن چه ماندنی است گرایش یابید و از آفریدگار آشکارا و نهان بهراسید.4
بندگان خدا! بدانید که خدا شما را بیهوده نیافرید، و خود سر رها نکرد، اجله ای شما را نوشت. و روزیها را میان شما تقسیم کرد تا هر خردمندی منزلت خود را بشناسد و بداند که آن چه برایش مقدّر است، به آن میرسد و آن چه برایش مقدّر نیست، نمی رسد. خداوند رزق و روزی دنیای شما را به عهده گرفت، و شما را برای عبادت خود فراغت داد، و شما را بر سپاس خود ترغیب کرد، و یاد خود را بر شما واجب کرد، و به تقوا سفارش نمود، و آن را نهایت خشنودی خود قرار داد که، «تقوا» درِ هر توبه، و سرآمد هر حکمت، و شرف هر کاری است، و به سبب تقوا، پارسایان، رستگار شدند. خداوند متعال فرمود: «به راستی که پارسایان را، رستگاری است»،5 و فرمود: «آنان که پروا پیشه کنند و به کار شایسته پردازند نه بیمی بر آنان هست و نه اندوهی خواهند داشت.»6 پس ای بندگان خدا! از خدا پروا کنید، و بدانید هر که از خدا پروا کند، خدا راهی برای بیرون شدن از فتنه ها به رویش بگشاید، و در کارش، درستی بخشد، و هدایتش را فراهم کند، و حجت و دستاویزش را پیروز سازد، و روسفیدش کند، و خواستهاش را عطا کند، و با افرادی که خدا نعمت به آنان داده است، یعنی پیامبران و راستی پیشگان و گواهان و شایستگان همنشین سازد ، و اینان چه خوش رفیقانی اند.»7
کسی از امام حسن(ع) خواست که اندرزش دهد. فرمود: «مبادا مرا بستایی که من از تو به خود داناترم؛ یا مرا تکذیب کنی که تکذیب شده، رأیی ندارد؛ یا نزد من از کسی غیبت کنی. او عرض کرد: «آیا بروم؟» فرمود: «آری، اگر خواهی برو.»8
گاه که از پندناپذیری مردم دلگیر میشد، خطاب به آنان میگفت: «میان شما و تأثیر اندرز، پرده خودخواهی آویخته است.»9
اندرز میداد:
« هر کس دنیا را دوست بدارد، ترس آخرت از دلش بیرون میرود؛ و هر کس حرص دنیایش فزونی یابد، جز دوری از آن نیفزاید و بغض او از خدا، بیفزاید. و حریص تلاشگر در جمع ثروت و ریاست، و زاهد قانع، هر دو، خوراکِ روزی خود را بیکم و کاست به دست میآورند؛ پس چرا پی در پی در آتش افتادن؟! و همه ی خیر، در یک ساعت صبر کردن در برابر گناه است که آسایش بیپایان و خوشبختی فراوان را موجب میشود. و جویندگان دو گروهند: گروهی که دنیا را میجویند تا چون به آن رسند، نابود شوند، و گروهی که آخرت را میجویند تا چون به آن رسند، نجاتیافته و رستگار باشند.
و ای رادمرد! بدان که اگر به رستگاری آخرت دست یابی، از دست رفته ها و سختیهای دنیا زیانت نرساند، و اگر از آن محروم مانی، داشتههای دنیا سودت نبخشد.10
متّقی هندی دانشمند نامور اهل سنت میگوید: حضرت فرمود:
«هرکس دنیا خواه باشد، دنیا او را به هراس افکند، و هر کس به آن بی رغبت باشد، باک ندارد که چه کسی آن را بخورد. دوستدارِ دنیا، بندهی کسی است که دنیا را مالک است. کمترین چیز در دنیا، آدمی را کفایت میکند ولی همه ی دنیا بی نیازی نمی آورد. و هر کس دو روزش در دنیا، برابر باشد، فریب خورده است و هر کس امروزش بهتر از فردایش باشد، زیان دیده است. و هر کس کمبودهای خود را نجوید، در کاستی قرار دارد و هر کس در کاستی باشد، مرگ برای او بهتر است.11
بردباری (حلم(
بردباری را «زینت» آدمی میخواند 12و نوشتهاند: «حسن، سروری بردبار، متین و گشاده دست بود.»13
روزی مروان وی را ناسزا گفت. چون خاموش شد، امام فرمود: من اثر گناه تو را پاک نمیکنم؛ اما دیدار من و تو نزد آفریدگار باشد که اگر راست گفتی، خدا پاداش راستیات را دهد، و اگر دروغ گفتی، پروردگار سزای دروغت را دهد؛ و خداوند کیفر دهنده تر از من است.14
ابنابیالحدید - دانشمند بزرگ اهل سنت- میگوید: «از بزرگترین ویژگیهای امام حسن(ع) که بدان شهره بود، بردباری وی است؛ تا بدان جا که به «بردبار خاندان» نامور شد.15
هنگامی که چشم از جهان فروبست، مروان نه تنها در تشییع جنازه اش شرکت کرد، بلکه میگریست. این رفتار متناقض و شگفتآور او باعث شد تا امام حسین(ع) زبان به انتقاد از وی بگشاید و بگوید: زمانی که برادرم زنده بود، همه گونه آزار را بر او روا میداشتی و اینک برای تشییع آمده ای و میگریی؟!»
مروان به یکی از کوههای مدینه اشاره کرد و گفت: «من هر چه کردم، نسبت به کسی روا داشتم که بردباریاش از این کوهها بیشتر بود.»16
معاویه نیز درباره ی حضرت چنین میاندیشید و بر زبان می آورْد.17
با شتاختی که از روحیه آدمها داشت، به خوبی میدانست قضاوت بسیاری از مردم دربارهی دیگران، بازیچه ی نادانی، غرضورزی و... دیگر انگیزه های غیر عقلانی است. بنابراین بیش و پیش از آن که از موضع گیری منفی آنان به خودش و پدرش خشمگین شود، نقاط ضعف عاطفی و جز آن را جستوجو میکرد و مرهم را به زخم روح می نهاد. روزی سواره میگذشت، مردی شامی -که در محیط فرمانروایی معاویه پرورش یافته بود- او را دید و زبان به دشنام گشود. امام خاموش ماند تا سخن شامی پایان پذیرد. سپس به سوی او رفت و لبخندزنان گفت: «ای پیرمرد! گمان میکنم در این شهر غریبی. شاید هم دیدگاهت اشتباه است و یا مرا با دیگری عوضی گرفته ای. اگر میخواهی خرسندت کنیم، شادت میکنیم. اگر از ما چیز مادی بخواهی، به تو میدهیم و اگر راهنمایی بخواهی، رهنمونت هستیم... و اگر نیازمندی، بی نیازت میکنیم. اگر آوارهای، پناهت میدهیم. بهتر است اثاثیه ات را برداری و تا رفتن از این شهر مهمان ما باشی، این کار برایت مفیدتر است؛ زیرا ما خانهای وسیع و گسترده و ثروت بسیاری داریم.»
مرد چون این سخن بزرگوارانه را شنید گریست و سپس گفت: «گواهی میدهم که تو خلیفه ی خداوند بر زمینی. خداوند بهتر از مردم میداند رسالتش را بر دوش چه کسی نهد. خودت و پدرت تاکنون منفورترین مردمان بودید و اینک تو محبوب ترینی. سپس تا هنگام رفتن از شهر در خانه ی حضرت رحل اقامت افکند و از شیفتگان وی شد.18
امام، آگاهترین فرد به زخمه های روح آدمی و زوایای ناشناخته ی این موجود ناشناخته است. او میداند انسان، گاه دهها سال نیّت واقعی خود در برابر شخص یا پدیده ای پنهان میکند تا در فرصت مناسب، زهر خود را بریزد. از این روی به افراد هشدار میداد: «دیدگاه کسی، جز هنگام خشم شناخته نشود!» 19زیرا انسانها در شرایط عادی، نه حسودند، نه تنگ چشماند، نه کینه ی خود را ابراز میکنند و نه...؛ اما فراز و نشیب زندگی و موفقیتها و شکستهای دیگران، باعث میشود تا فرد آن چه را که سالها پنهان کرده است، ناگهان آشکار کند و به گفتهی مردم کوچه و بازار: «حرف دلش را بزند.»
روزی برابر خانهاش در کوفه نشسته بود. عربی بیاباننشین آمد و وی، پدر و مادرش را ناسزا گفت. امام برخاست و پرسید: «تشنه ای تا سیرابت و گرسنهای تا سیرت کنیم؟ تو را چه شده است که چنین غیر منطقی و احساساتی بی دلیل متهم میکنی و دشنام میدهی؟!»
اما عرب دستبردار نبود و همچنان بارانی از ناسزا از زبانش جاری بود. امام به خدمتکارش فرمان داد تا کیسه ی درهمه ای نقره را بیاورَد. آن را به مردِ فقیرِ بیابانگرد داد و فرمود: «ببخش که بیشتر از این نداشتم؛ اگر داشتم حتماً به تو میدادم.»
مرد با شنیدن این سخنان صدایش را بلند کرد تا همگان بشنوند و گفت: «گواهی میدهم تو نوهی پیامبری. من آمده بودم تا بردباری تو را امتحان کنم!»20
بزرگواری
نیکوکاری بدون چشمداشت، بخشش پیش از درخواست و اطعام کردن در قحط سالی21 را از بزرگواری میشمرد و میفرمود: بیشترین و بهترین کاری که فرد بزرگوار میتواند انجام دهد، آن است که اگر برای خطاکار دشوار است پوزش بخواهد، او را بی پوزش خواستن ببخشد.22
پارسایی
هماره از «نفْس» خویش مراقبت میکرد تا «نفَس»اش رحمانی باشد. روزی از او پرسیدند: «ای فرزند رسول خدا! چگونه صبح کردی؟» فرمود: «صبح کردم در حالی که پروردگاری بالای سر و آتشی پیش رو دارم، و مرگ مرا می جوید، در حالی که خداوند دیده به من دوخته است، و من در گرو عمل خویشم که آن چه دوست دارم، در اعمال خود نمی یابم و آن چه از ناپسندیها را دوست ندارم، از خود نمیرانم، و کارها در اختیار دیگری است، اگر خواهد عذاب کند و اگر خواهد بگذرد. پس چه کسی نیازمندتر از من است؟23
تاریخدانان، او را پرستشگرترین پرستشگر و بی اعتناترین شخص به دنیا در روزگارش برشمردند.24
نه تنها خود پارسا بود، بلکه با بیان الگوهایی، مردمان را به پارسایی فرامیخوانْد. روزی در سخنرانی به مردمان گفت: «هان ای مردم! من از برادری به شما خبر میدهم که در دیدهی من، بزرگترینِ مردم بود؛ و بالاترین خصلتی که او را در نظرم بزرگ کرده بود، کوچکی و ناچیزی دنیا در دیده او بود؛ از فرمانروایی شکم خود رهیده بود؛ از این رو، چیزی را که نداشت، هوس نمیکرد و چون داشت، زیاده روی نمیکرد؛ از فرمانروایی شهوت جنسی خود رهیده بود؛ از این رو، عقل و اندیشه او از راه حق، منحرفش نمیکرد؛ از فرمانروایی نادانی و ندانمکاری نیز رهیده بود؛ از این رو، جز به اموری که سودآوری خداپسندانهی آن اطمینان آور بود، دست نمی گشود؛ هوس های پی در پی نمیکرد، و خشمگین نمیشد؛ و از بر آوردن نیاز مردمان، به ستوه نمی آمد؛ بیشتر روز و شبش خاموش بود؛ و چون سخن میگفت، در حقگویی سرآمد گویندگان بود؛ وارد جدال و ستیزه نمی شد؛ و در دعوایی شرکت نمیکرد؛ و دعوای خود را بیهوده به میان مردم نمیبُرد و برای خود دلیلی نمیآورد تا قاضی را بیابد که داوری کند و دعوا فیصله یابد؛ و از برادران ایمانی خود غافل نبود؛ و در میان آنان، برای خود امتیازی قائل نبود؛ در بدن، ضعیف، و از فرط تواضع ناتوان مینمود، و چون هنگامه نبرد میرسید، شیر حمله ور بود؛ هیچکس را به خطایی که عذر از آن ممکن بود، سرزنش نمیکرد، صبر میکرد تا عذرخواهی آن را ببیند؛ هر چه میگفت، خود انجام میداد؛ و آن چه را که به خاطر مصالحی نمیگفت، نیز عمل میکرد؛ چون دو کار برایش جلوه میکرد که نمی دانست کدام یک بهتر است، با آن که به هوای نفسش نزدیکتر بود، مخالفت میکرد؛ از درد خود جز نزد کسی که امید بهبودی از او داشت، شکْوه نمیکرد؛ و جز با کسی که امید خیرخواهی از او داشت، مشورت نمیکرد؛ خستگی و دلتنگی و نارضایی و ناراحتی و شکْوه و گلایه از خود بروز نمیداد؛ و پُرخواهش و هوسران نبود؛ و انتقام نمیگرفت؛ و از دشمن نیز غافل نبود. پس بر شما باد که همه ی این اخلاق کریمه را پیدا کنید، اگر بتوانید؛ و اگر همه را نتوانید، پیدا کردن اندک آن از رها کردن همه، بهتر است.25
ابن صباغ مالکی - دانشمند بزرگ اهل سنت - میگوید: حسن، بیاعتناترین فرد به دنیا و لذتهای ناروای آن بود؛ زیرا فریب و آفت آن را میشناخت26 و بسیاری از اوقات این شعر را زمزمه میکرد:
ای لذتجویان دنیا! لذت جاودانه نیست
مغرور شدن به سایهای که نابود شدنی است، ابلهی است.27
پی نوشت:
1. الانوار البهیه /91؛ بحار الانوار 138/44؛ نهج السعاده 238/8؛ ترجمه از فرهنگ جامع سخنان امام حسن(ع).
2. ارشاد القلوب 76/1.
3. تحف العقول /236؛ جواهر المطالب 301/1؛ ترجمه از فرهنگ جامع سخنان امام حسن(ع).
4. التوحید /378؛ نور البراهین 334/2؛ ترجمه از فرهنگ جامع سخنان امام حسن(ع).
5. اعلی، آیهی 87.
6. همان، اعراف، آیهی 35.
7. تحف العقول /232؛ شرح احقاق الحق 504/33؛ نهج السعاده 62/7؛ ترجمه از فرهنگ جامع سخنان امام حسن(ع).
8. بحار الانوار 109/75؛ تحف العقول /236؛ ترجمه از فرهنگ جامع سخنان امام حسن(ع).
9. فرهنگ جامع سخنان امام حسن(ع).
10. همان /539.
11. همان.
12. الحلم زینه.
فرهنگ جامع سخنان امام حسن(ع).
13. کان الحسن سیداً حلیماً ذا سکینه و وقار و حشمه جواداً.
تاریخ الاسلام 36/4؛ شرح احقاق الحق 251/11.
14. بحار الانوار 352/43؛ شرح احقاق الحق 119/11.
15. مِن ابرز صفات الامام الحسن التی عرف بها، صفه الحلم؛ حیث اشتهر عنه انّه: «حلیم أهل البیت»
شرح نهج البلاغه 13/16.
16. و اخرج ابنعساکر عن جویریه بن اسماء قال: لمامات الحسن، بکی مروان فی جنازته. فقال الحسین: «اتبکیه و قد کنتَ تجرعه ما تجرعه؟!» فقال: انی کنت افعل ذلک الی احلم مِن هذا. و اشار بیده الی الجبل.
البدایه و النهایه 43/8؛ تاریخ مدینه دمشق 253/13. و در نقل دیگر آمده: انه لیوازن حلمه الجبال. شرح نهج البلاغه 31/16 و 51؛ طبقات، ترجمه الامام الحسن /91.
17. البدایه و النهایه 43/8؛ تاریخ مدینه دمشق 252/13.
18. الانوار البهیه /89؛ بحار الانوار 344/43؛ المناقب 184/3.
19. لا یُعرف الرأیُ الّا عند الغضب.
بحار الانوار 113/75؛ نزهة الناظر و تنبیه الخاطر /71.
20. شرح احقاق الحق 559/33.
21. الکرم: التبرّع بالمعروف و العطاء قبل السؤال و الطعام فی المحل.
22. اوسع ما یکون الکریم بالمغفره إذا ضاقت بالمذنب المغفره.
الدره الباهره /4؛ الروائع /117؛ نزهه الناظر و تنبیه الخاطر /78.
23. و قیل له علیه السلام کیف أصبحت یابن رسول اللّه صلی الله علیه وآله قال: أصبحت ولی ربّ فوقی و النّار امامی، و الموت یطلبنی، و الحساب محدق بی، و أنا مرتهن بعملی لا أجد ما أحبّ، و لا أدفع ما أکره، و الامور بید غیری فان شاء عذّبنی و إن شاء عفا عنی فأی فقیر أفقر منّی.
الامالی )صدوق( /707؛ بحار الانوار 15/73؛ ترجمه از فرهنگ جامع سخنان امام حسن(ع) /155 و 553.
24. قال المورخون: و کان اعبد الناس فی زمانه و ازهدهم بالدنیا.
الامالی (صدوق) /244؛ بحار الانوار 331/43؛ عده الداعی /139.
25. بحار الانوار 294/66؛ مشکاه الانوار 240/1.
26. کان /ابی، الحسن بن علی/ من ازهد الناس فی الدنیا و لذّاتها عارفاً بغرورها و آفاتها. ملحقات احقاق الحق 113/11.
27. یا اهل لذات دنیا لا بقاء لها ان اغترارا بظل زائل حمق. بحار الانوار 113/44.