یکشنبه, 01 مهر,1403

­

ﺳﻪشنبه, 07 آذر,1396

ابو‌ لؤلؤ؛از حقیقت تا تـوهم

ابو‌ لؤلؤ؛از حقیقت تا تـوهم

­

عباسعلی‌ مشکاتی سبزواری

در سال 23 هجری،خلیفه دوم،عمر بن خطاب،به‌دست غلامی‌ ایرانی الاصـل معروف به‌«ابو‌ لؤلؤ»به قتل رسید.جزئیات این حادثه بر اثر گذشت زمـان و به انگیزه‌های گوناگون دچـار تـغییرات فراوانی شده است.به‌همین‌جهت میان مورخان دربارۀ انگیزۀ قتل،مذهب قاتل،زادگاه،سرانجام و محل دفن‌ وی اختلاف‌نظرهایی به چشم می‌خورد.براساس این تحقیق ابو لؤلؤ اهل نهاوند بوده،مسلمان بودنش محرز نیست.انـگیزه وی از قتل خلیفه نیز عداوت شخصی وی با خلیفه عمر بوده است‌.آنچه‌ در مورد رابطه وی با حضرت علی علیه السّلام و فرستادنش به کاشان و دیگر وقایع که در برخی کتب غیرمعتبره و دست چندم نقل شـده،افـسانه‌ای بیش نیست.ابو لؤلؤ پس از‌ قتل‌ خلیفه در 26 ذی الحجه سال 23 هجری،در مدینه به قتل رسید.مقبره موجود در کاشان نیز هیچ ربطی به وی ندارد و به احتمال زیاد مقبره یکی از‌ صوفیان‌ قرن هفتم می‌باشد.

مقدمه

خلیفه دوم،عمر بن خطاب‌ در‌ سال‌ 23 هجری،به‌دست غلامی ایرانی‌ الاصل‌ معروف‌ به«ابو لؤلؤ»بـه قـتل رسید.جزئیات این حادثه بر اثر گذشت زمان و به انگیزه‌های گوناگون دچار تغییرات فراوانی شده است‌.به‌همین‌جهت‌ مورخان‌ دربارۀ انگیزۀ قتل،مذهب قاتل، زادگاه،سرانجام و محل‌ دفن‌ وی اختلاف نـظر دارنـد.بـخشی از شرح حال ابو لؤلؤ را می‌توان در مـاجرای قـتل خـلیفه دوم یا در‌ منابع‌ مربوط‌ به تاریخ کاشان مطالعه کرد.بنابر گزارش اکثر منابع تاریخی‌،ابو لؤلؤ یا فیروز،فردی ایرانی بوده و در یکی از جـنگ‌ها بـه اسـارت مسلمانان درآمد.از وضعیت خانوادگی‌ او‌ قبل‌ و بعد از اسارت اطـلاعات دقـیقی در دس نیست.آن‌گاه که مغیره‌ بن‌ شعبه او را به غلامی گرفت،به‌سبب درآمد خوب او-از رهگذر آشنایی با حرفه‌های گوناگون‌-مالیات‌ سـنگینی‌ بـر او قـرار داد.ابو لؤلؤ از این بابت به خلیفه دوم‌ شکایت‌ برد‌.اما خـلیفه به او توجهی نکرد،ازاین‌رو ابو لؤلؤ وی را تهدید به قتل‌ کرد‌ و پس‌ از چند روز این تهدید را عملی ساخت.در ادامه به شـناسایی تـفصیلی ایـن‌ فرد‌ و بررسی آراء و تواریخ مختلف درباره زادگاه،انگیزه،تاریخ قتل،سرانجام و مـدفن او مـی‌پردازیم‌.

زادگاه‌ ابو‌ لؤلؤ

درباره زادگاه ابو لؤلؤ مختلف و فراوانی هست.ازاین‌میان،سه نظر از شهرت بیشتری‌ برخوردار‌ است؛نـظر اول،او اهـل نـهاوند بود. 1 این نظر در بیشتر منابع‌ تاریخی‌ معتبر‌ ذکر شده است.در تاریخ طـبری آمـده اسـت:

کان نهاوند یا فاسرته الروم ایام فارس‌ و اسره‌ المسلمون؛2 او اهل نهاوند بود.رومیان در جنگ بـا ایـرانیان اسـیرش‌ کردند‌ و سپس‌ در جنگ با مسلمانان به اسارت ایشان در آمد.

نظر دوم وی را اهل کاشان‌ می‌داند‌.نـگارندۀ‌ مـجمل التواریخ و القصص این ادعا را دارد و می‌نویسد:

گویند(وی)از ری‌ همدان‌ بود،از دیهی که آن را شهر آبـادجر گـویند و در کـتابی اصفهانی گویند که او از‌ ری‌ قاشان بود،از دیهی بنام فین.3

قائلان به نظر سوم ابـو‌ لؤلؤ‌ را حـبشی می‌دانند.این نظریه در تاریخ‌نامه‌ طبری‌ که‌ ترجمه‌ای آزاد از تاریخ طبری و منسوب به‌ بلعمی‌ اسـت،آمـده اسـت.4 از آنجا که این کتاب فقط ترجمه تاریخ طبری‌ نیست‌ و در مواردی فراتر از متن‌ طبری‌ اظهارنظر کـرده‌ اسـت‌، می‌توان‌ سخن وی را نظری مستقل قلمداد‌ کرد‌.متن تاریخ‌نامه طبری بدین‌گونه است:

...غـلامی بـود از آن مـغیرة بن شعبه‌،سیاه‌،نام او فیروز و کنیت او ابو‌ لؤلؤ،عمر بر دست‌ وی‌ شهادت یافت و این فـیروز غـلامی‌ بـود‌ حبشی درودگر و ترسا بود....5

درباره نظر دوم چند نکته قابل توجه است‌:

نـویسنده‌ کـتاب مجمل التواریخ و القصص به‌طور‌ جزم‌ معلوم‌ نیست.6

افزون‌ بر‌ این،کاشانی بودن ابو‌ لؤلؤ‌ به‌عنوان گزارش دوم در ایـن کـتاب آمده است. ضمن اینکه گزارش اول نیز در‌ پرده‌ ابهام به سر می‌برد،بـه‌دلیل ایـنکه‌ در‌ معاجم جغرافیایی‌ و تاریخی‌،مکانی‌ به نام«آبـادجرد»ثـبت‌ نـشده است.

این قول از کتاب«اصفهانی»نقل شـده و ظـاهرا منظور از آن-چنانچه در‌ مقدمه‌ مجمل التواریخ بدان اشاره شده-«کتاب‌ تاریخ‌ حمزه‌ اصفهانی‌»یـا‌«تـاریخ اصفهان حمزه‌ اصفهانی‌»است،ولی مـتأسفانه ایـن دو کتاب از بـین رفـته‌اند.7

بـا اینکه تذکره‌نویسان،حمزه اصفهانی را‌ ادیب‌ و فـاضل‌ خـوانده‌اند،یاقوت حموی وی را به«کمی‌ عقل‌ و دقیق‌ نبودن‌»متهم‌ کرده‌ است. 8

با تـوجه بـه موارد و دلایل فوق،نمی‌توان ابو لؤلؤ را کـاشانی دانست،به‌خصوص که هـیچ کـدام از مورخان آن را تأیید نکرده‌اند و دیگرانی نـیز کـه‌ ابو لؤلؤ را اهل کاشان دانسته‌اند، تنها به‌همین کتاب استناد کرده‌اند. 9

اما در بررسی نظر سـوم نـکات زیر قابل ذکر است:

نـویسنده ایـن تـرجمه‌گونه معلوم نیست و تـحقیقات جـدید نشان‌ می‌دهد‌ که انـتساب

آن بـه بلعمی صحیح نبوده است.10 لذا در چاپ‌های اخیر نام آن را از تاریخ بلعمی به تاریخ‌نامه طبری گردانده‌اند.

قـول بـه حبشی بودن ابو لؤلؤ‌ تنها‌ در همین کـتاب آمـده و دیگران نـیز بـا اسـتناد به همین کتاب مـعتقد به این قول شده و عین عبارت آن را نقل کرده‌اند.11

نویسنده‌ کتاب مذکور هیچ دلیلی بر‌ ادعـای‌ خـود اقامه نکرده و مستند وی نامعلوم است.

«فـیروز»نـامی ایـرانی اسـت و هـمان‌گونه که مؤلف نـاسخ التـواریخ نیز گفته:«در حبشه کس را فیروز نام‌ نکنند‌«.12

در پایان این‌ قسمت‌ می‌توان نتیجه گرفت نظر اول که ابـو لؤلؤ را اهـل نـهاوند دانسته،و نظر قاطبه تاریخ‌نگاران اسلامی است،بـر دو نـظر دیـگر کـاملا بـرتری دارد،بـه‌خصوص که اشکالات وارد بر نظر‌ دوم‌ و سوم را هم برنمی‌تابد.

سرانجام ابو لؤلؤ

درباره فرجام و عاقبت ابو لؤلؤ تا قرن هفتم هیچ اختلافی در کتب تاریخی به چشم نمی‌خورد و هرچه هست حـاکی از کشته شدن ابو‌ لؤلؤ‌ پس از‌ سوء قصد به جان خلیفه عمر است.اکثر قریب به اتفاق مورخان،مرگ او را به‌دست خودش‌ نوشته و می‌گویند پس از آنکه عمر را از پای درآورده و گریخت‌،مردم‌ او‌ را دنبال کردند.فیروز به هرکسی کـه بـه وی نزدیک می‌شد حمله می‌کرد،به‌گونه‌ای که چند نفر ‌‌را‌ کشته و زخمی کرد تا اینکه یک نفر پارچه سنگینی روی او انداخت و چون‌ ابو‌ لؤلؤ‌ مرگ خود را حتمی دید،با خنجر به خود زد و کـشته شـد.13

طبری قتل‌ ابو لؤلؤ را به‌دست مردی تمیمی14و یعقوبی قاتل وی را عبید‌ اللّه بن عمر دانسته‌ است‌.15به‌هرحال منابع اولیه اتفاق دارند که ابو لؤلؤ در همان ساعات اولیـه و در شـهر مدینه به قتل رسیده اسـت.

امـا اولین کتابی که ضمن نقل خودکشی ابو لؤلؤ،روایت دیگری‌ مبنی بر فرار او از مدینه را نقل کرده-البته آن را غیرصحیح خوانده-کامل بهایی است.این اثر کـه نـوشته عماد الدین طبری شـیعی در سـال 675 ق.است ابتدا می‌نویسد‌:

سیزده‌ تن عقب او رفتند،اکثر در راه هلاک شدند،یکی خواست او را بگیرد خنجر بر خود زد و هلاک شد.16

سپس با عنوان«روایة اخری فی قتل عمر»ادامه‌ داده‌ است:

ابـو لؤلؤ شـمشیر را آنجا بگذاشت و بگریخت و گویند در خانه علی رفت.علی بر در خانه نشسته بود،از آنجا برخاست و بر جای دیگر نشست،چون مردم در‌ طلب‌ او رفتند علی سوگند یاد کرد که تا من ایـنجا نـشسته‌ام هیچ‌کس نـدیدم!و هم آن شب ابو لؤلؤ را بر دلدل17نشاند و گفت آنجا که دلدل بایستد به‌ زمین‌ فرودآی‌ و هم در آن شب‌زنی بخواه‌ و نامه‌ بـه‌ او داد به اهل قم،که در حال وصول او به قم،زنی به عـقد نـکاح بـه او دهند. چون سال‌ تمام‌ شد‌ و مردم به طلب او به قم رسیدند او‌ پسری‌ آورده بود،مردم را معلوم شد کـه ‌ ‌مـعجزات علی بوده است،و این روایت صحتی ندارد.18

با اینکه طبری‌ با‌ قید‌«ایـن روایـت صـحتی ندارد»این گزارش را ناصحیح خوانده و نیز‌ عقل و تاریخ بر افسانه بودنش گواهی می‌دهد،درعین‌حال در زمـان‌های بعد این ادعا مسلّم تلقی شده و در کتاب‌های‌ مختلف‌ به‌ شکل‌های گوناگون آمده اسـت!ضمن اینکه اگر نـویسنده کـامل بهائی نیز‌ بر‌ باطل بودن این داستان تصریح نمی‌کرد،به‌خوبی روشن بود که وقتی هرمزان به‌دلیل احتمالی ضعیف به‌ همدستی‌ با‌ ابو لؤلؤ متهم شده و به قتل می‌رسد،چگونه ممکن است امـیر مؤمنان‌ ابو‌ لؤلؤ‌ را پناه داده باشد و کسانی مثل عبید اللّه بن عمر که سخت درصدد انتقام‌جویی‌ بوده‌اند‌ به‌ آن حضرت اعتراضی نکرده باشند؟!علاوه بر این،چگونه تصور می‌شود که شخصی خلیفۀ خشن‌ و مقتدری‌ را در میان جـمعیت فـراوانی به قتل برساند و به‌راحتی بتواند از چنگ مردم‌ بگریزد؟!در‌ ادامه‌ به تبیین چگونگی شکل‌گیری این روایت مجعول-که گویا در میان مردم شایع بوده‌-می‌پردازیم‌.

نصرت علوی از شاعران قرن هشتم،در قصیده‌ای در مدح اهـل بـیت می‌گوید‌:

شهریاری‌ کو‌ امامت ز ایزد جبار داشت#خون و اندام و روان از احمد مختار داشت
آن علی‌ای کاسیابانی ز یثرب‌ دلدلش‌ برد#در یک شب به کاشان چون عدو را خوار داشت

چنان‌که‌ پیداست‌،مقصد‌ فـرار ابـو لؤلؤ در افسانه کامل بهائی شهر قم ذکر شده بود،در طول یک‌ قرن‌ به‌ کاشان تغییر پیدا کرده،ولی در سایر خصوصیات داستان تغییری رخ نداده‌ است‌!در همین عصر رضی الدین حلی رحمه اللّه بـرادر عـلامه حـلی رحمه اللّه،در کتاب العدد‌ القویه‌ نـظر مـورخان مـبنی بر خودکشی ابو لؤلؤ را نقل کرده و به موضوع‌ فرار‌ او از مدینه اشاره نکرده است. 19

از‌ قرن‌ دهم به بعد داستان فرار ابو لؤلؤ‌ به‌عنوان‌ نـظر شـیعه دربـارۀ او مطرح شد.تاریخ حبیب السیر که در 930 ق نوشته‌ شـده‌ آورده اسـت:

فیروز به روایت‌ شیعه‌ از مدینه‌ گریخت‌،به‌طرف‌ عراق شتافت و در کاشان وفات یافت‌؛و به‌ روایت اهل سنت،همان ساعت گـرفتار گـشته،چـون دانست حالش به کجا‌ منجر‌ خواهد شد،کارد بر حـلق مالیده‌،متوجه زندان لحد گردید‌.20

با مراجعه به منابع پیش‌ گفته‌ به جرئت می‌توان گفت روایتی که در گـزارش فـوق بـه شیعه نیست داده‌ شده‌،چیزی جز افسانه کامل بهائی‌ نیست‌.

در‌ قـرن یـازدهم،قاضی‌ نور‌ اللّه شوشتری در کتاب‌ مصائب‌ النواصب از قوم میرخدوم شریفی از نویسندگان اهل سنت،آورده است:

مردم کاشان مـعتقدند‌ کـه‌ چـون ابو لؤلؤ سیدنا عمر را‌ کشته‌ و به کاشان‌ فرار‌ کرده‌ و در آنجا پنهان شد‌ و مـردم هـم او را حـمایت و نگهداری می‌نمودند تا وفات کرد و از او تعبیر به باباشجاع‌ الدین‌ می‌کنند و هر که کار خـوبی کـند‌ او‌ را‌ بـه‌ آن‌ اسم نهند و خواص‌ شیعه‌ می‌دانند که این مطلب دروغ است.21

با اینکه کتاب مـصائب النـواصب به‌منظور ردّ سخنان شریفی‌ نگاشته‌ شده‌،نویسندۀ

شیعی آن به این بخش از‌ سخنان‌ او‌ اعتراضی‌ نـکرده‌ اسـت‌.لذا مـی‌توان استفاده کرد که دروغ بودن این مطلب مورد تأیید قاضی نور اللّه نیز بوده است.

در قـرن دوازدهـم،افندی با وجود اختصاص چندین صفحه از‌ کتاب ریاض العلماءبه ابو لؤلؤ،از آنچه به اصـطلاح بـین شـیعه معروف بوده،سخنی به میان نیاورده،بلکه بعد از نقل کلام شریفی مذکور،همانند قاضی نـور اللّه شـوشتری درصدد‌ جواب‌ از او برنیامده است.22در قرون اخیر نیز موضوع فرار ابو لؤلؤ به کـاشان گـاه بـه‌عنوان«می‌گویند»یا «معروف است»و گاه با استناد به تاریخ حبیب السیر یا‌ مصائب‌ النواصب یـا مـجمل التـاریخ، در آثار تاریخی مطرح شده است.23

در نتیجه‌گیری از مباحث گذشته می‌توان گفت:منابع مـعتبر و دسـت اول شیعه‌ و سنی‌ بر کشته شدن ابو لؤلؤ‌ در‌ مدینه اتفاق نظر دارند؛ولی از قرن هفتم هجری به بعد مـوضوع فـرار او از این شهر،به کتاب‌ها راه یافته و حتی قول اول‌ را‌ تحت الشعاع قرار داده‌ اسـت‌.بـه نظر می‌رسد طرح موضوع فرار فیروز ابـو لؤلؤ از مـدینه،سـخنی عامیانه بوده که از اختلاف میان شیعه و سـنی نـشئت گرفته و به‌تدریج عنوان یک نظر تاریخی را به خود‌ گرفته‌ است.

مقبرۀ منتسب بـه ابـو لؤلؤ

با عنایت به آنچه تـابه‌حال گـفته شد،مـی‌توان بـا اطـمینان گفت محلی که امروزه در جادۀ فـین کـاشان به‌عنوان آرامگاه ابو لؤلؤ معروف است‌،ارتباطی‌ به او‌ ندارد و پیشینه آن به قرن هـشتم مـی‌رسد که با عنایت به سابقۀ تـشیع مردم کاشان ایجاد شـده‌ و بـه قاتل عمر نسبت داده شده اسـت.بـرای این ادعا دلایل‌ و شواهد‌ فراوانی‌ می‌توان اقامه کرد،از جمله:

از پیشینه و تاریخ بنای اولیـه ایـن بقعه اطلاعی در دست نیست؛تـنها ‌‌ادارهـ‌ مـیراث فرهنگی کاشان بـا نـصب تابلویی بر سر درب بـقعه،آن را مـربوط‌ به‌ دورۀ‌ ایلخانی-صفوی دانسته است.24و غیر از آن هیچ اطلاعات دیگری در این اداره‌ و ادارات و منابع دیگر- کـه بـه‌نحوی با این بقعه مرتبط می‌شوند-مـوجود نـیست.

در‌ کتیبۀ روی قـبر نـه‌تنها‌ نـامی‌ از ابو لؤلؤ یا فیروز قـاتل عمر نیامده،بلکه تاریخ آن هم قرن هشتم هجری ثبت شده است.این کتبیه امروزه در بـقعه مـوجود نیست؛اما کتاب‌هایی که دربارۀ بـقاع کـاشان‌ مـطالبی آوردهـ‌اند،ایـن‌گونه نوشته‌اند.

تاریخ بـنای گـنبد و بارگاه معلوم نیست،ولی بر کاشی‌های روی قبر،پس از فاتحه و توحید نوشته است:«هذا قبر عبد من عباد اللّه الصـالحین حـشره اللّه مـع‌ من‌ کان یتولاه بتاریخ 777 این مقبره مـتعلق بـه بـنده‌ای از بـندگان صـالح خـداوند است.خداوند او را با کسانی‌که دوست داشت،محشور نماید...25

البته با توجه به این کلمات‌ می‌توان‌ گفت این مکان،آرامگاه یکی از شیعیان بوده و به مناسبتی مردم آن را مزار ابـو لؤلؤ خوانده‌اند؛ولی هیچ مدرکی مبنی بر اینکه این شخص قاتل عمر باشد وجود‌ ندارد‌.احتمال دیگر این است که این مقبره،مزار یکی از صوفیان باشد،زیرا بابا شجاع الدین لقبی مـتناسب بـا اعلام این فرقه می‌باشد.

در تأیید مطالب فوق،این را‌ نیز‌ می‌توان‌ افزود که عبد الجلیل قزوینی‌،عالم‌ شیعی‌ قرن ششم،در ردّ یکی از علمای اهل سنت،کتابی به نام نقض نوشته و در آن از کـاشان و تـشیع مردم آن‌ فراوان‌ یاد‌ کرده است؛به‌طوری‌که در 34 جای این کتاب‌ درباره‌ کاشان و مراکز مذهبی و بارگاه‌های آن مطلب آورده است.از طرفی نام ابو لؤلؤ نیز در این کـتاب تـکرار شده‌،ولی‌ درعین‌حال‌ هیچ سـخنی از فـرار فیروز به این شهر یا درگذشت‌ او در این شهر یا مقبرۀ وی در آنجا ذکر نشده است.26این در حالی است که‌ میر‌ خدوم‌ شریفی در قرن دهم،تـوجه مـردم کاشان به آرامگاه مـنسوب بـه‌ ابو‌ لؤلؤ را از نشانه‌های تشیع آنان دانسته است.27

جالب‌تر از همه این‌که گفته شده در‌ شهرستان‌ تربت‌ حیدریه نیز قبری منسوب به فیروز ابو لؤلؤ،قاتل خلیفه دوم،وجود‌ داشته‌ است‌.میرزا خانلرخان اعتصام الملک کـه در سـال 1255 ش.سرگرم دیدار از این شهر بوده‌،در‌ سفرنامه‌ خود می‌نویسد:«از آنجا(بقعه قطب الدین حیدر)رفتم به بقعه کوچکی که قبری‌ از‌ گچ در میان آن بود.گفتند قبر ابا لؤلؤاست،فاتحه خواندم».28این‌ مـوضوع‌ مـؤید خوبی اسـت بر اینکه در مناطق مختلف برای بزرگداشت برخی از اشخاص بنای‌ یادبودی‌ ساخته و آن را زیارت می‌کردند.29

به‌خصوص در برخی دوره‌ها جـشن عید بقر‌ در‌ کشور‌ ما از اهمیت خاصی برخوردار بوده و احتمالا این بـناهای یـادبود،مـرکز مناسبی برای این تجمعات‌ و پایکوبی‌ها‌ بوده است اما از آنجا که فیروز در یک گزارش تاریخی نادر‌ و غیرقابل‌ اعـتماد‌ ‌ ‌اهـل فین کاشان دانسته شده است.30بنای یادبود یا محل تجمع مذکور در کاشان‌ از‌ اهـمیت‌ بـیشتری بـرخوردار شده و هنوز هم عنوان مزار ابو لؤلؤ بر آن باقی‌ مانده‌ است.

در احسن التقاسیم ذیل عنوان«بـارگاه‌های مشکوک»آمده است:

بدان که در کشور اسلام جاها‌ و بارگاه‌هایی‌ هست که نسبتش درسـت نیست و مورد اتفاق‌نظر نـباشد...ایـن‌گونه بناهای یادبود در‌ ایران‌ بسیار می‌بوده است؛مانند مزار علی بن‌ ابی‌ طالب‌ در هرات،مزار ابو لؤلؤ در کاشان‌،طفلان‌ مسلم در مزدوران سرخس و ایوان ابو مسلم در طوس...31

در تجارب الامم‌ نیز‌ درباره این نوع از مـقبره‌ها‌ آمده‌ است:

حقیقت‌ آشکار‌ آن‌ است که ایرانیان که قرن‌ها پیش‌ از‌ صفویان،مزار شریف را برای یادبود حضرت علی علیه السّلام در هرات‌...و بنای‌ یادبودی بزرگ برای فیروز ابو لؤلؤ‌ قائل عمر در کاشان‌ سـاخته‌ بـودند،برای شیعی ماندن،نیازی‌ به‌ شاه اسماعیل نداشتند.32

در دایرة المعارف تشیع نیز آمده است:

عوام شیعه‌ در‌ ایران به ابو لؤلؤ لقب‌ بابا‌ شجاع‌ الدین دادند و عقیده‌ دارند‌ که او از مدینه‌ به‌ کـاشان گـریخته و او را پس از مرگش در کاشان به خاک سپردند و در آن‌ محل‌ گنبد و مقصوره‌ای برآوردند.این مقبره در‌ جنوب‌ کاشان فین‌ قرار‌ دارد‌ و مرکب از صحن،ایوان‌ مقابل بقعه،رواق و گنبد هرمی دوازده ضعلی است که با کاشی فـیروزه‌ای پوشـش یافته است‌.از‌ تاریخ بنای بقعه آگاهی روشنی در‌ دست‌ نیست‌.قدیمی‌ترین‌ تاریخ‌(آن)777 ق. است‌.در‌ کتیبۀ گچبری بالای در ورودی بقعه تاریخ 1210 ق دیده می‌شود که مربوط به

تعمیرات زمان حکمرانی‌ حسینعلی‌ خان‌ برادر فـتحعلی شـاه قـاجار در کاشان است‌.33

با‌ توجه‌ بـه‌ نـکات‌ فـوق اگر نسبت این بقعه به ابو لؤلؤ درست باشد،فقط مزاری است که برخی عوام شیعه به رسم یادبود برای قاتل خـلیفه بـنا نـهاده‌اند.

آیین ابو‌ لؤلؤ

دربارۀ آیین و مذهب ابو لؤلؤ نظرهای مـختلفی مـطرح است.برخی او را مسلمان و برخی غیرمسلمان می‌دانند و از میان آنان که او را غیرمسلمان می‌دانند،گروهی وی را مجوسی،عده‌ای‌ نصرانی‌ و برخی نیز کافر دانـسته‌اند.در ایـنجا ضـمن بر شمردن اقوال و دلایل هر یک،به نقد و بررسی آنـها می‌پردازیم.

در قول اول،مسعودی،ابن اعثم کوفی،ابن قتیبه،ابن کثیر‌،عماد‌ الدین طبری شیعی، ذهبی و سیطوی،ابو لؤلؤ را مـجوسی مـی‌دانند.بـرخی این مطلب را از ابن عباس نقل می‌کنند که چون عمر مجروح‌ شـد‌ و او را بـه خانه بردند‌،ابن‌ عباس را خواست و به او گفت ببین چه‌کسی مرا ضربت زد.ابن عباس رفت و برگشت و گـفت ابـو لؤلؤ مـجوسی این کار را کرده است‌:

ثم‌ دعا(عمر)عبد اللّه‌ بن‌ عباس و کـان یـحبه و یـدنیه و یسمع منه،فقال له:یابن عباس،إنی لأظن أن لی ذنبا،و لکن أحب أن تعلم لی أعن ملأ مـنهم و رضـی کـان هذا؟ فخرج ابن عباس،فجعل لا‌ یری‌ ملأ من الناس إلا و هم یبکون،کأنما فقدوا الیوم أنـصارهم،فـرجع إلیه فأخبره بما رأی.قال:فمن قتلنی؟قال:أبو لؤلؤ المجوسی غلام المغیرة بن شعبه.34

قول دوم قـائل بـه نـصرانی‌ بودن‌ ابو لؤلؤ‌ است.این قول را طبری،ابن اثیر در کامل،ابن خلدون،نویسندۀ مجمل التـواریخ و رازی قـزوینی نقل‌ کرده‌اند و به آن معتقدند؛لیکن از آنجا که ابن اثیر و ابن‌ خلدون‌ و مؤلف‌ مـجمل التـواریخ غـالبا مطالب خود را از طبری می‌گیرند و رازی قزوینی نیز عین تعبیر طبری را آورده ‌‌است‌،می‌توان نتیجه گرفت این

قـول یـک گوینده بیشتر ندارد و آن هم طبری است‌:

...خرج‌ عمر‌ بن الخطاب یوما یـطوف فـی السـوق،فلقیه ابو لؤلؤ غلام المغیره بن شعبه، و کان نصرانیا‌...؛روزی عمر بن خطاب در بازار گشت می‌زد،پس ابـو لؤلؤ غـلام مـغیره‌ که نصرانی مذهب بود‌،او‌ را ملاقات کرد....35

قول سوم از گروهی از مورخان مانند ابـن سـعد،بلاذری و ابن اثیر در اسدالغابه نقل شده است.در این گزارش‌ها از فیروز با تعبیر«علج»(یعنی کافر‌)یـاد شـده است.اینان با اینکه داستان سؤال عمر از ابن عباس راجع به قـاتلش را نـوشته‌اند،اما کلمه مجوسی را از قول ابن عباس نـقل نـکرده‌اند:

...یـقول(عمر):قتلنی حین‌ طعنه‌،فطار العلج بـسکین ذات طـرفین،لا یمرّ علی أحد یمینا و شمالا إلاّ طعنه،حتی طعن ثلاثه عشر رجلا مات مـنهم سـبعه،فلما رأی ذلک رجل من المسلمین طـرح عـلیه برنسا‌،فـلمّا‌ ظـنّ العـلج أنّه مأخوذ نحر نفسه...36

به‌نظر مـی‌رسد اظـهارنظر مورخان دربارۀ مجوسی و نصرانی بودن فیروز تحت تأثیر زادگاه و مسکن اوست،قـبلا گـفته شد که در ایرانی بودن ابو‌ لؤلؤ‌ تـردیدی نیست.از طرفی ایرانیان کـه در سـال 23-یعنی همان سال قتل عـمر-اسـلام آوردند،قبلا بر آیین زرتشت بودند،لذا بعید نیست که عده‌ای ابو لؤلؤ را‌ زرتشتی‌ بـه‌حساب‌ آورنـد.این مطلب در مورد‌ قول‌ دومـ‌ بـیشتر تـأیید می‌شود،چه ایـنکه طـبری فیروز را به‌دلیل اسارتش بـه‌دست رومـیان و سکونت وی در روم،نصرانی قلمداد کرده است.

بنابراین‌ به‌ دو‌ قول اوّل چندان نمی‌شود اعتماد کرد،به‌خصوص کـه‌ مـستند‌ مسعودی و ابن اعثم و طبری شیعی مـعلوم نـیست.بقیه نـیز کـه از قـول ابن عباس نقل کـرده‌اند،همان روایتی را‌ آورده‌اند‌ که‌ دیگران آورده‌اند،ولی کلمه مجوسی را ذکر نکرده‌اند.کنار گذاشتن‌ روایت طبری بـه مـراتب آسان‌تر است،زیرا علاوه بر تـک قـولی بـودن،راوی آن«سـیف بـن عمر»است‌ کـه‌ بـه‌ جعل روایات تاریخی و دروغگویی شهرت دارد.37

اما قول سوم که‌ ابو‌ لؤلؤ را کافر می‌داند از لحاظ کمیت روایان و قـدمت قـابل تـوجه است.علاوه بر اینکه نقل‌ همه‌ مـورخان‌ حـتی قـائلان بـه مـجوسیّت نـیز آن را تأیید می‌کند که عمر پس‌ از‌ مجروح‌ شدن به دست فیروز گفت:شکر خدای را که قتل مرا به‌دست مردی از‌ مسلمانان‌ قرار‌ نداد.38درعین‌حال این نظر با نظر اوّل قـابل جمع است،چون کافر عنوان‌ عامی‌ است که شامل مجوسی هم می‌شود.

قول چهارم:دیدگاه دیگر در مورد مذهب‌ ابو‌ لؤلؤ‌،او را مسلمان و گاه شیعه و از یاران امیر مؤمنان علیه السّلام قلمداد می‌کند.دلایـل‌ ایـن‌ نظر که غالبا در برخی کتب و منابع دست چندم روایی و تاریخی ذکر شده‌،از‌ قرار‌ ذیل است:

الف)روایتی منسوب به حضرت علی علیه السّلام که به خلیفه دوم فرمود‌ کسی‌که‌ تو را بـه قـتل می‌رساند داخل بهشت خواهد شد.

ب)روایت طولانی منسبو‌ به‌ امام‌ هادی علیه السّلام،که در آن برای قاتل خلیفه دوم طلب رحمت شده است.

ت)استدلال‌ صـاحب‌ ریـاض‌ بر اینکه برادر و فرزند بـرادر احـتمالی ابو لؤلؤ از بزرگان مسلمانان بوده‌اند‌،لذا‌ فیروز هم از بزرگان شیعه محسوب می‌گردد.

نقد و بررسی قول چهارم

ابتدا ذکر این نکته لازم‌ است‌ که متأسفانه نویسندگانی کـه فـیروز را مسلمان یا شیعه دانـسته‌اند،مـدرک و مستندی‌ برای‌ ادعای خود بیان نکرده‌اند.اینان گاه به‌ مشهور‌ بودن‌ آن اکتفا کرده یا مستند خود را‌ کتابی‌ ذکر کرده‌اند که مؤلف آن نیز مطلب را بدون دلیل و با تردید آورده‌ و یا‌ بـه مـشهور نسبت داده است‌.این‌ روش غیرمعتبر‌ که‌ در‌ موضوع زادگاه و آرامگاه ابو لؤلؤ نیز‌ اعمال‌ شده،در کتاب‌هایی که دربارۀ تاریخ کاشان نوشته شده بیشتر به چشم‌ می‌خورد‌.39تنها کسی‌که بر مسلمان یا‌ شیعه بـودن ابـو لؤلؤ‌ دلیل‌ اقـامه کرده،مرحوم محدث قمی‌ در‌ کتاب شریف سفینة البحار است.وی به سه دلیل فوق اشاره کرده است‌ کـه‌ ما با ذکر منبع اصلی‌ این‌ ادله‌ به نقد و بررسی‌ آنـها‌ مـی‌پردازیم.

دلیـل اول،روایت‌ حسین‌ بن حمدان الخصیبی(الخضینی)

حسین بن حمدان عن ابیه عن أحمد بن الخصیب عن‌ أبـی‌ ‌ ‌المـطلب جعفر بن محمد بن المفضل‌ عن‌ محمد بن‌ سنان‌ الزاهری‌ عن عبد اللّه بـن‌ عـبد الرحـمن الأصم عن مدیح عن عارون بن سعد قال سمعت أبا الطفیل عامر بن‌ واثله‌ سـمعت أمیر المومنین یقول لعمر...أنّی‌ أراک‌ فی‌ الدنیا‌ قتیلا‌ بجراحة من عبد‌ أمـ‌ معمر تحکم علیه جـورا فـیقتلک توفیقا یدخل و اللّه الجنان علی رغم منک...؛ای عمر،تو را‌ می‌بینم‌ که‌ به ضربت بندۀ ام معمر- که به‌ ستم‌ بر‌ او‌ حکم‌ می‌کنی‌-کشته خواهی شد،به خدا قسم که او برخلاف میل تو داخـل بهشت خواهد شد.

این روایت را در سه بخش منابع،راویان و متن نقد و بررسی می‌کنیم‌:

بخش اول،منابع

اولین کتابی که این روایت در آن آمده است،الهدایة الکبری از حسین بن حمدان خصیبی(متوفای قرن چـهارم)اسـت.پس از وی«حافظ برسی»در کتاب‌ مشارق‌ الانوار- که در قرن هشتم نوشته شده-قسمت اول روایت را نقل کرده است.همچنین در جلد دوم ارشاد القلوب که تقریبا معاصر مشارق نوشته شده نیز آمده است‌.سپس‌ مـحدث بـحرانی در مدینة المعاجز و حلیة الابرار از هر سه کتاب و مرحوم مجلسی در بحار تنها از قول مشارق نقل کرده است.درعین‌حال‌ همه‌ نقل‌ها یکی است و همه آنها‌ به‌ روایت حسین بن حمدان مـتوفای 334 ق.بـرمی‌گردد.سه منبع اصلی روایت-یعنی کتاب‌های هدایه،مشارق و ارشاد-نزد تذکره‌نویسان شیعه مورد خدشه است.شیخ حر‌ عاملی‌ در أمل الآمل،علامه‌ مجلسی‌ در بحار،افندی در ریاض العلماء و آقا بزرگ در الذریـعه،کـتاب مـشارق الأنوار را به افراط و غلوّ و ارتـفاع نـسبت دادهـ‌اند.آقا بزرگ در الذریعه می‌فرماید:

قال العلامة المجلسی:لا اعتماد‌ علی‌ ما تفرد به لاشتماله علی ما یوهم الخبط و الخلط

و الارتفاع،و قال الشـیخ الحـر:إن فـیه أفراط و ربما نسب إلی الغلو.40

درباره ارشاد القلوب دیـلمی نـیز گفته شده تنها جلد‌ اول‌ آن‌که موعظه‌ است نوشته دیملی است و مؤلف جلد دوم آن‌که در فضائل امیر مؤمنا علیه السّلام نـوشته شـده،مـعلوم‌ نیست. مرحوم خوانساری در روضات الجنات و افندی در ریاض العلماء و سید‌ مـحسن‌ امین‌ در اعیان الشیعه در این انتساب تشکیک کرده‌اند.صاحب اعیان الشیعه می‌نویسد:

الجزء الثانی(من ارشاد القلوب‌)‌‌لیس‌ مـن تـألیفه کـما احتمله فی الروضات و قبله صاحب الریاض و استشهد الأول لذلک بان‌ خطبۀ‌ الکتاب‌ تـدل عـلی أنّه محتو علی خمسة و خمسین بابا کلها فی الحکم و المواعظ و تتم الأبواب الخمسة‌ و الخمسین بتمام الجـزء الأول مـع ان الجـزء الثانی لیس فیه إلاّ اخبار المناقب‌ و یرشد الیه ما ستعرف‌ من‌ اسمه الدال عـلی انـّه فـی المواعظ خاصة....41

اما درباره کتاب الهدایة الکبری که منبع اصلی روایت مذکور محسوب مـی‌شود،بـه مـراتب طعن بیشتری وارد شده است.از آنجا که مؤلف‌ الهدایه خود نیز جزو راویان قرار دارد،در بـخش بـعد به‌طور مفصل درباره او سخن خواهیم گفت که در ضمن آن وضع کتابش نیز روشن خـواهد شـد.

بـخش دوم،راویان

حسین‌ بن‌ حمدان خصیبی:نامبرده که هم راوی روایت مزبور بوده و هم نویسنده کـتاب الهـدایة الکبری است،شدیدا مورد طعن و بدگویی اصحاب رجال و علمای شیعه قرار گرفته اسـت.نـجاشی گـوید:«ابو عبد‌ اللّه‌ کان فاسد المذهب.42»ابن غضائری وی را چنین توصیف می‌کند:«کذّاب فاسد المذهب صـاحب مـقالة ملعونة لا یلتفت إلیه43 »ابن داوود و علامه حلی نیز در کتاب‌های رجالی‌ خود‌ وی را کذاب و فـاسد المـذهب مـعرفی کرده‌اند.44

حمدان خصیبی:مراد از«أبیه»در سند روایت حمدان می‌باشد.نام او تنها در رجال کشی،آن هم در ذیـل یـک‌ روایـت‌ آمده‌ است.45مرحوم خوئی ذیل‌ این‌ روایت‌ و در مورد حمدان می‌نویسد:

أن الروایة ضـعیفة،فـإن حمدان الحضینی(خصیبی)لم تثبت وثاقته؛روایت به‌خاطر عدم اثبات وثاقت حمدان ضعیف‌ است‌«.

احمد‌ بن الخـصیب:در مـعاجم رجالی گاه خصیب و گاه‌ خضیب‌ تلفظ شده که مقصود از هر دو یک نـفر اسـت.شیخ طوسی در فهرست خود معترض حال وی شـده‌ و او‌ را‌ مـتهم بـه غلو کرده است.46

ابی المطلب جعفر بـن‌ مـحمد بن مفضل:اکثر رجالی‌ها وی را متهم به غلو کرده و برای روایت وی ارزشی قائل نـیستند.عـلامه‌ حلی‌ در‌ خلاصه از وی چنین یاد مـی‌کند:

جـعفر بن مـحمد بـن مـفضل‌ کوفی‌ تروی عنه الغلاة خاصة.قـال ابـن الغضائری:ما رأیت له روایة صحیحة و هو متهم فی کل‌ أحواله‌.47

ابن داوود نـیز مـی‌گوید:«جعفر بن محمد بن مفضل،یـروی عنه الغلاوة‌ لیس‌ بـشیء‌ جـملة»48

محمد بن سنان زاهری:نـجاشی در رجـال،شیخ طوسی در رجال،فهرست‌،تهذیب‌ و استبصار‌ او را تضعیف کرده‌اند.ابن داوود حلی گوید غالب احـادیث او فـاسد است. 49شیخ‌ در فهرست می‌نویسد:

مـحمد بـن سـنان،له کتب و قد طـعن عـلیه و ضعف و کتبه‌ مثل‌ کـتب‌ الحـسین بن سعید علی عددها و له کتاب النوادر و جمیع ما رواة إلا ما کان‌ فیها‌ من تخلیط أو غـلو.50

مـرحوم خوئی خلاصه اقوال در مورد وی را‌ چنین‌ آوردهـ‌ اسـت:

اگر ابـن عـقده و نـجاشی و شیخ و مفید و ابن الغـضائری او را تضعیف نمی‌کردند و فضل بن‌ شاذان‌ او را از دروغگویان نمی‌شمرد،به روایت او عمل می‌شد،لکن تضعیف‌ این‌ بـزرگان‌،مـا را از اعتماد به او بازمی‌دارد.51

عبد اللّه بن عـبد الرحـمن الأصـم:نـجاشی‌ او‌ را‌ از اهـل غلو دانسته و ابـن الغـضائری وی را متهم به دروغگویی و از‌ دروغگویان‌ بصره برشمرده است.52

مدیح:در برخی از کتبی که روایت مورد نقد آمده،مـدلج ذکـر‌ شـده‌ و احتمالا مدیح تصحیف همان مدلج باشد.بـه‌هرحال در مـنابع رجـالی و روایـی نـه‌ مـدیح‌ ذکر شده و نه مدلج.

هارون بن سعید‌:وی‌ طبق‌ گفته ابن داود و علامه زیدی مذهب بوده‌ و به‌خاطر‌ روایاتی که از وی نقل شده،مرحوم خوئی او را متهم به سوء‌ اعتماد‌ نـموده است.53

ابو طفیل‌ عامر‌ بن واثله‌:اصحاب‌ رجال‌ وی را از قائلان به حیات‌ محمد‌ حنفیه و جزو کیسانیه قلمداد کرده‌اند.ابو طفیل از جمله کسانی بود که‌ حجاج‌ قصد کشتن وی را داشت،لکن‌ به‌دلیل دوسـتی وی بـا‌ عبد‌ الملک مروان،از مرگ نجات‌ یافت‌.54

از آنچه گذشت به خوبی روشن می‌شود که حتی یک نفر از‌ راویان‌ حدیث مورد نظر دربارۀ مسلمان‌ بودن‌ ابو‌ لؤلؤ توثیق نشده‌اند‌،بلکه‌ همگی از ضـعفا،مـتروکین‌ و مجهولین‌ هستند.

بخش سوم،متن

در متن روایات از قول حضرت علی علیه السّلام نقل‌ می‌شود‌ که به عمر به خطاب می‌گوید‌ «عبد‌ ام معمر‌»کـه‌ بـر‌ او حکم جائرانه خواهی‌ کرد،تـو را خـواهد کشت.درحالی‌که قاتل وی-که قطعا ابو لؤلؤ فیروز ایرانی است‌-بنا‌ به اتفاق قطعی تاریخ‌نویسان غلام مغیرة‌ بن‌ شعبه‌ بوده‌ و اگر‌ کلمه«ام»را‌ هم‌ تصحیف«ابـن»بـدانیم،هیچ‌گاه در میان آبا و اجـداد مـغیره به نام«معمر»برخورد نمی‌کنیم.گذشته از‌ اینکه‌ اصل‌ کلمات و لحن مجعول دلیل قتل خلیفه،حکم‌ جائرانه‌ وی‌ علیه‌ عبد‌ ام‌ معمر ذکر شده،درحالی‌که استدلال‌کنندگان

به این روایت انگیزه قـاتل عـمر را غیر از این می‌دانند.

دلیل دوم،روایت منسوب به امام هادی علیه السّلام

در روایت‌ مربوط به نهم ربیع که به امام هادی علیه السّلام نسبت داده شده،برای قاتل عمر طلب رحمت شـده اسـت؛لذا این مـطلب دلیل مسلمان یا شیعه بودن فیروز قلمداد‌ شده‌ است.این دلیل نیز از حیث عدم صحت همپای دلیـل اول است،چه اینکه اولا،صحت این روایت مورد تردید است به‌گونه‌ای کـه بـرخی از بـزرگان آن را صریحا‌ مجعول‌ می‌دانند، ثانیا،جمله‌ای که به آن استدلال می‌شود،کلام امام علیه السّلام نیست،بلکه گفته راوی آن اسـت:

«‌ ‌قـال حذیفه فاستجاب اللّه دعاء‌ مولاتی‌ علی ذلک المنافق و أجری قتله‌ علی‌ ید قاتله رحمه اللّه عـلیه»؛55ثـالثا،بـه‌فرض صحّت روایت و قبول اینکه ترحم از کلام امام علیه السّلام است،جای این سؤال باقی اسـت‌ که‌ آیا درخواست رحمت برای‌ شخصی‌ دلیل بر تشیّع اوست؟البته بحث بر سر عـمل فیروز(از حیث ارزش)نیست،بـلکه بـحث در مسلمانی یا شیعه بودن اوست.درباره این روایت در بخش«روز واقعه»بیشتر سخن خواهیم‌ گفت‌.

دلیل سوم،استدلال مؤلف ریاض العلماء

عالم بزرگوار و تذکره‌نویس گران‌قدر قرن دوازدهم،مرحوم میرزا عبد اللّه افندی اصـفهانی در کتاب ریاض العلماء ذیل دو نام ابو لؤلؤ و فیروز به شرح‌ حال‌ قاتل خلیفه‌ پرداخته و در بخشی از آن آورده است:«بدان که فیروز که موفق به قتل عمر شد از‌ بزرگان مسلمین و مجاهدین،بلکه از پیروان مخلص امـیر المـؤمنین است»،و دلیل‌ آن‌ را‌ این‌گونه ذکر کرده است:«ابن عبد البر و ذهبی گفته‌اند ذکوان برادر ابو لؤلؤ است»و در جای دیگر ‌‌ادامه‌ داده است:

ذکوان از اصحاب امیر المؤمنین است و فرزندش عبد اللّه بن ذکوان‌ از‌ عـلمای‌ مـدینه و از بزرگان شیعه و از زبدۀ یاران امام چهارم علیه السّلام است و گروهی از شیعه‌ و اهل سنت او را مدح کرده‌اند،مانند ابن عبد البر و ذهبی،و معلوم است‌ که وقتی برادر و فرزند‌ برادر‌ ابو لؤلؤ

از خـواص امـیر المؤمنین باشند روشن‌ترین دلیل است بر اینکه او هم شیعه خواهد بود.56

در مورد این نظریه گفتنی است که تمامی استدلال وی بر تشیع ابو‌ لؤلؤ مورد خدشه است.از طرف دیگر تنها اسـتدلال مـحکمی کـه دربارۀ تشیع فیروز اظهار مـی‌شود،کـلمات ایـن عالم بزرگوار است که محدث قمی نیز در سفینة البحار آن را نقل‌ کرده‌،و از آن پس مورد پذیرش عام قرار گرفته است.

بررسی نظریه مؤلف ریـاض العـلماء

چـون اشخاص زیادی در صدر اسلام نام ذکوان داشته‌اند،ابـتدا لازم اسـت روشن شود کدام ذکوان‌ موردنظر‌ افندی است.وی درباره این شخص از استیعاب چنین نقل می‌کند:ذکوان مولای بنی امیه اسـت کـه گـویا حبیب بن ابی ثابت از او نقل حدیث می‌کند. سپس خود‌ اضـافه‌ می‌کند:این حبیب از اصحاب امیر المؤمنین علیه السّلام تا امام صادق علیه السّلام است.57

با این بیان،مـقصود وی از ذکـوان مـشخص می‌گردد.گفتنی است نزد تذکره‌نویسان‌ نه‌ تنها‌ ابو لؤلؤ برادر این ذکـوان‌ خـوانده‌ نشده‌،که برادر هیچ‌کدام از ذکوان‌های موجود در کتب رجالی نیز عنوان نشده است.آنچه وی دربارۀ برادری ذکـوان و ابـو لؤلؤ بـه‌ استیعاب‌ نسبت‌ داده،با تکیه بر محفوظات ذهنی بوده است‌،چه‌ اینکه در ایـن کـتاب،اثـری از برادری این دو نیست.58آنچه دربارۀ اخوت ذکوان با فیروز آمده فقط‌ ذیل‌ عبد‌ اللّه ذکـوان در چـند کـتاب رجالی اهل سنت،آن هم‌ با کلمۀ«قیل»به چشم می‌خورد و غیر از آن دلیل قطعی بـر آن وجـود ندارد.59با جست‌وجوی‌ دو‌ نام‌ ذکوان و فرزندش عبد اللّه در منابع مختلف تاریخی،روایی و رجالی بـه‌ ایـن‌ نـتیجه می‌رسیم که نسبت دادن ابو لؤلؤ به اینان بسیار مشکل بوده و ابهام و تردید جدی در‌ مورد‌ ایـن‌ نـسبت وجود دارد.

برخلاف نظر مستدل که ذکوان را از یاران حضرت‌ علی‌ علیه‌ السّلام می‌داند،نـامی از چـنین شـخصی در معاجم رجالی نیامده و در منابع معتبر تاریخی‌ نیز‌ از‌ همراهی چنین شخصی با حضرت سخنی به مـیان نـیامده است،چه رسد به اینکه‌ از‌ خواص حضرت بوده باشد.

برخلاف نظر ایـشان کـه عـبد اللّه بن ذکوان را‌ از‌ بزرگان‌ شیعه و از یاران خاص امام سجاد علیه السّلام دانسته،وی از بزرگان اهل سنت‌ بـوده‌ و هـیچ ارتـباطی با ائمه علیهم السّلام نداشته است. لذا اکثر تذکره‌نویسان سنی از‌ او‌ بسیار‌ سخن گـفته و او را تـوثیق کرده‌اند.60جای بسی تعجب است که افندی دربارۀ تشیع‌ عبد‌ اللّه به توثیق ذهبی استدلال می‌کند،درحـالی‌که شـیعه ستیزی ذهبی بر احدی‌ پوشیده‌ نیست‌.

افندی گفته است گروهی از شیعه و اهـل سـنت او را مدح کرده‌اند،مانند ابن عبد‌ البر‌ و ذهـبی‌.اولا،ایـن جـمله تمام نیست،چه اینکه هیچ مدحی از شـیعیان دربـارۀ‌ عبد‌ اللّه بن ذکوان وارد نشده و تنها اهل سنت او را توثیق کرده‌اند؛البته در میان تمامی‌ کـتب‌ مـعتنابه شیعه،تنها در رجال شیخ طـوسی نـام او در ردیف اصـحاب‌ امـام‌ سـجاد علیه السّلام آمده است؛ولی این‌ را‌ مـی‌دانیم‌ کـه شیخ در رجال،تنها طبقات را‌ مشخص‌ کرده و حتی نام مخالفان ائمه را نیز ذکـر کـرده است؛علاوه بر اینکه‌ ذکر‌ نـام اشخاص در شمار اصحاب‌ ائمـه‌ دلیـل بر‌ مدح‌ آنان‌ نیست؛ثـانیا،اشـکال قبلی همچنان باقی‌ است‌ که آیا مدح ابن عبد البر و ذهبی دربارۀ شـخصی،مـدح گروهی از‌ شیعه‌ و سنی محسوب می‌شود؟!

اگـر هـمه اشـکالاتی پیش‌ گفته را نـیز نـادیده‌ بگیریم‌ و برادری ابو لؤلؤ بـا ذکـوان‌ و شیعه‌ بودن ذکوان را هم ثابت کنیم-حداقل تشیع او به‌لحاظ علمی ثابت نیست‌-اشکال‌ دیـگری بـاقی است و آن اینکه‌ اثبات‌ مسلمان‌ بودن یـا تـشیع‌ شخصی‌ از راه مـسلمان بـودن‌ یـا‌ تشیع برادر و فرزند بـرادرش روش علیم و قابل قبولی نیست،چه اینکه در طول تاریخ‌ به‌ خصوص در صدر اسلام بسیار اتفاق‌ افـتاده‌ کـه دو‌ نفر‌ از‌ یک خانواده دو عقیده‌ و مذهب مـخالف داشـته و بـا یـکدیگر در تـعارض بوده‌اند.این ادعـا در حـالی است که ذکوان‌ و عبد‌ اللّه نه‌تنها از شمار شیعه و اصحاب‌ ائمه‌ نیستند‌ که‌ از‌ موالی و خدمت‌گزاران بنی‌ امیه‌ و وابـستۀ هـمسر خـلیفه سوم،عثمان،قلمداد شده‌اند؛61این رابطه بـه‌گونه‌ای بـوده کـه ایـنان حـتی بـه‌ نقل‌ و جعل‌ روایاتی در راستای اهداف شوم بنی امیه‌ می‌پرداختند‌؛مانند‌ روایتی‌ که‌ در‌ آن به فضیلت روزه و شادمانی در روز عاشورا پرداخته شده و فضائل بسیاری برای این روز جعل نموده‌اند!62

با توجه بـا اشکالات که گفته شد روشن می‌شود‌ ادعای شیعه‌سازی استدلال‌کننده، سخن گزافی نیست،زیرا وی اشخاصی همچون ذکوان،عبد اللّه و حبیب بن ابی ثابت را از اصحاب خاص ائمه ذکر می‌کند،درحالی‌که چنین نیست.حـداقل بـاید بگوییم‌ ایشان‌ بر محفوظات ذهنی خود تکیه کرده و برخی مطالب را به خطا نقل کرده است؛مثلا برادری فیروز با ذکوان را از استیعاب نقل می‌کند،اما در استیعاب چنین مطلبی‌ نیست‌ یـا مـی‌گوید ذکوان و عبد اللّه شیعه بودند و علمای شیعه آنها را ستوده‌اند که این مطالب نیز صحیح نیست.

نتیجه بحث در آئین ابو‌ لؤلؤ‌

مطلب اولی که ممکن است‌ دربـارۀ‌ تـشیع ابو لؤلؤ به آن استناد شود،هـمان روایـت دوم کامل بهائی است که در بحث مقبرۀ فیروز به آن اشاره شد؛ولی این‌ ادعا‌ را در اینجا دلیل‌ تلقی‌ نمی‌کنیم،چون گذشته ازاینکه خود طبری آن روایت را نادرست دانـسته،از تـواریخ معتبر هم استفاده مـی‌شود کـه چنین مطلبی نمی‌تواند صحت داشته باشد که حضرت علی علیه السّلام با‌ قاتل‌ خلیفه همکاری داشته و او را از چنگ مأموران حکومتی نجات داده باشد؛ چون آن حضرت پس از سقیفه گرچه ابتدائا درصدد مبارزه با مـخالفان خـود برآمد،اما پس از آنکه‌ مصلحت‌ را در‌ بیعت و سکوت دید،به‌دلیل مصالح برتر به همکاری و مشورت‌دهی به خلفا و نشان دادن راه صحیح به آنها‌ پرداخت.البته ایشان در جایگاه‌های مختلف به احتجاج می‌پرداخته و از حق‌ خود‌ دفـاع‌ مـی‌کرد؛امّا اقـدام به کارشکنی و خدعه نکرد و حتی از فرصت‌های پیش آمده برای حذف رقیب استفاده ننمود‌ و ‌‌بالاتر‌ از آن با کشتن خـلیفه به شدت مخالف بود.در خطبه 134 نهج‌ البلاغه‌ در‌ موضوع مشورت خلیفه دوم بـا حـضرت آمـده است که حضرت فرمود:«بهتر است در صحنه‌ جنگ حاضر نشوی و پشت جبهه بمانی که اگر در جنگ کـشته ‌ ‌شـوی،مسلمانان‌ سست خواهند شد»یا‌ در‌ جریان محاصره خلیفه سوم،مخالفت آن حضرت با قـتل خـلیفه،از هـمه منابع استفاده می‌شود.63البته این سیره حضرت هیچ‌گاه به معنای پذیرش آنان تلقی نمی‌شود،بـلکه حضرت با کیاست‌ خود مسائلی را می‌دیدند که دیگران-حتی شیعیان خاص-به آن تـوجه نداشتند؛بنابراین ادعای ارتـباط بـین قاتل خلیفه و امیر المؤمنین علیه السّلام با مسلّمات تاریخی منافات دارد.

مطلب دیگر اینکه‌ برخی‌ تلاش کرده‌اند با تکیه بر دستور پیامبر اعظم صلّی اللّه علیه و آله مبنی بر اخراج کفار از جزیرة العرب و بـه‌خصوص مکه و مدینه،به اسلام ابو لؤلؤ استدلال کنند که اگر‌ ابو‌ لؤلؤ مسلمان نبود،نباید به مدینه راه می‌یافت.64اما آنچه در این استدلال بدان توجه نشده،این است که اولا،بنا به نقل منابع،از آنـجا کـه عمر‌ اجازه‌ ورود افراد بالغ از عجم‌ها را به مدینه نمی‌داد،مغیرة بن شعبه نامه‌ای به خلیفه نوشت و با اشاره به مهارت‌هایی که ابو لؤلؤ داشت،از وی اجازۀ ورود ابو‌ لؤلؤ‌ را‌ به مدینه گرفت که از‌ قضا‌ هـمین‌ یـک مورد اجازه،کار خلیفه را تمام کرد.65ازاین‌رو اگر هم جریان بیان شده،واقعیت داشته باشد،ورود ابو لؤلؤ‌ به‌ مدینه‌ یک استثنا بود؛ثانیا،حقیقت دستور پیامبر به‌ اخراج‌ کفار را بـاید در مـورد کفاری دانست که حر بوده و آزادانه زندگی می‌کردند،اما در مورد بندگان و کنیزان،اصولا‌ چنین‌ حکمی‌ قابل تصور نیست؛زیرا کسانی‌که در آن زمان به بندگی‌ گرفته می‌شدند،عمدتا کفاری بودند کـه در جـنگ‌ها بـه اسارت درمی‌آمدند؛ازاین‌رو چگونه قـابل تـصور اسـت که کسانی‌که‌ جهت‌ خدمت‌ به مسلمانان به بندگی گرفته شده بودند بدون دلیل از جزیرة‌ العرب‌ اخراج شوند.

بنابر آنچه گفته شـد،نـمی‌توان دربـاره دین و مذهب ابو لؤلؤ به نتیجه قطعی رسید‌ بـه‌نظر‌ مـی‌رسد‌ قول به مجوسی و نصرانی بودن وی با توجه به ایرانی بودن و روم‌ رفتن‌ او‌ اظهار شده باشد.تشیع او نیز هیچ دلیـل عـلمی و مـحکمه‌پسندی ندارد؛اما ممکن است‌ پس‌ از‌ اسارت مسلمان شده باشد.از طـرفی چنان که گذشت،فیروز اصالتا نهاوندی است و نهاوند‌ جزء‌ منطقه جبال ایران بوده که غالب مردمان آن زرتشتی بـودند.ایـن مـطلب درصورتی‌که‌ روایت‌ منسوب‌ به عبد اللّه بن عباس صحیح باشد قول بـه مـجوسی بودن فیروز را تقویت‌ می‌کند‌.به‌هرحال آنچه از منابع تاریخی دست اول می‌توان استفاده کرد،غیرمسلمان بودن قاتل‌ خـلیفه‌ دومـ‌ اسـت و مسلمان بودن او را هیچ‌کدام از این منابع روایت نکرده‌اند.

روز واقعه

در مورد‌ روز‌ ترور عمر بـن خـطاب دو قـول وجود دارد:اواخر ذی الحجه و نهم‌ ربیع‌ الاول‌.در میان قائلان به اواخر ذی الحجه،اختلافاتی وجود دارد،اما چـون اصـل اخـتلاف بر‌ سر‌ ماه‌ ذیحجه و ربیع الاول است،اکنون به اختلاف نظر میان قول اول توجهی‌ نـمی‌کنیم‌.

قـول اول را قاطبه مورخان و نویسندگان اهل سنت و اکثر علمای شیعه برگزیده و روایت کرده‌اند،ولی قول‌ دومـ‌ بـه گـروه قلیلی از بزرگان شیعه اختصاص دارد و از اهل سنت کسی‌ بدان‌ ملتزم نگردیده است.دلیل قول اول هـمان‌ اجـماع‌ مورخان‌ اولیه و دلیل قول دوم روایتی است که‌ قدیمی‌ترین‌ سند آن به قرن ششم بـرمی‌گردد.از مـیان کـسانی‌که قتل عمر را در‌ اواخر‌ ذیحجه سال 23 می‌دانند،تنها‌ به‌ علمای شیعه‌ اشاره‌ می‌کنیم‌،چر که ایـن نـظر در میان‌ اهل‌ سنت اجماعی بوده و مخالفی ندارد.

شیخ مفید(ره)(متوفای 413 ق)در مصادر‌ الشـیعه‌ مـی‌نویسد:«فـی الیوم السادس و العشرین سنه‌ 23 ثلاث و عشرین من‌ الهجرة‌ طعن عمر بن الخطاب...و فی‌ التاسع‌ و العـشرین مـنه قـبض.66»همچنان‌که ابن ادریس حلی از آن خبر می‌دهد شیخ‌ مفید‌ در کتاب التواریخ به اثـبات‌ ایـن‌ واقعه‌ در ذیحجه پرداخته‌ و سخنی‌ از نهم ربیع به‌ میان‌ نیاورده است.67سید بن طاووس هم در اقبال از کـتاب حـدائق الریاض شیخ‌ مفید‌ نقل می‌کند که وی 29 ذیحجه‌ را‌ روز مرگ‌ عمر‌ می‌دانسته‌ است.68

ابـن ادریـس‌ حلی(ره)(متوفای 578 ق)فقیه با درایت قرن شـشم هـجری،در کـتاب سرائر به‌شدت احتمال‌ کشته‌ شدن عمر بـن خـطاب در روز‌ نهم‌ ربیع‌ را‌ رد‌ نموده و می‌نویسد:

فی‌ الیوم‌ السادس و العشرین منه،سنۀ ثلاث و عشرین مـن الهـجرة،طعن عمر بن الخطاب و فـی التـاسع و العشرین مـنه‌،قـبض‌ عـمر‌ بن الخطاب...و قد یلتبس علی بـعض أصـحابنا‌ یوم‌ قبض‌ عمر‌ بن‌ الخطاب‌،فیظن أنّه یوم التاسع من ربیع الأول،و هـذا خـطأ من قائله،بإجماع أهل التاریخ و السـیر،و قد حقق ذلک شیخنا المـفید،فـی کتابه کتاب التواریخ، و ذهب إلی مـا‌ قـلناه.69

سید بن طاووس(ره)(متوفای 664 ق)در کتاب اقبال الاعمال یادآور می‌شود که گروهی از شیعیان ایـرانی نـهم ربیع را روز قتل عمر می‌دانند،ولی او نـتوانسته مـؤیدی‌ بـر‌ این مطالب بـیابد.وی در بـیان اعمال ماه ذیحجه مـتذکر مـی‌شود که قتل عمر در این ماه واقع شده و از کتاب حدائق شیخ مفید به توضیحی دربـارۀ ایـن روز‌ می‌پردازد‌.70

شیخ ابراهیم کفعمی(متوفای 905 ق)در کـتاب جـنة الامان الواقـیه و جـنة الایـمان الباقیه که به مـصباح کفعمی مشهور است،می‌نویسد:«فی سابع‌ و العشرین‌ طعن عمر بن الخطاب و من‌ زعم‌ انه قـتل فـی یوم التاسع من ربیع الاول فقد اخـطأ و قـد نـبهنا عـلی ذلک فـیما تقدم عند ذکـر شـهر ربیع الأول».71

علامه حلی‌(متوفای‌ 726 ق)در تمامی کتاب‌های‌ خویش‌،26 ذیحجه را روز ترور عمر بن خطاب دانسته است.72

رضی الدیـن حـلی(مـتوفای اواخر قرن هشتم)برادر علامه حلی،در کـتاب العـدد القـویه بـه‌صورت مـفصل بـه این قضیه‌ پرداخته‌ و نظر مشهور را تأیید کرده است.73

قطعی بودن قتل خلیفه دوم در ذیحجه به‌گونه‌ای است که بسیاری از بزرگان شیعه همچون شیخ بهایی،با وجود معاصر بودنشان بـا اوج‌ فعالیت‌های‌ تبلیغی تشیع‌ در دوره صفویه،با صراحت 26 ذیحجه را تاریخ قتل عمر بن خطاب معرفی کرده‌اند.74حتی‌ علامه مجلسی هم که از مدافعان بزرگداشت روز نهم ربیع است‌،با‌ اعتراف‌ به شهرت تـاریخ ذیـحجه در میان علمای شیعه می‌نویسد:«قول ما ذکر أنّ مقتله کان فی ذی ‌‌الحجه‌ هو مشهور بین فقهائنا الامامیه».75

از مورخان مشهور نیز یعقوبی مسعودی از‌ قدما‌،و از‌ متأخران نیز شیخ عباس قمی در تـتمه المـنتهی تاریخ قتل عمر را در 26 ذیحجه‌ دانسته‌اند.76

نویسندگان دیگر هم با تردید نهم ربیع را مطرح کرده‌اند و تنها‌ کسی‌که اصرار بر پذیرش‌ نهم‌ ربیع دارد،علامه مـجلسی اسـت که در عین مشهور دانستن قـول اول،قـول دوم را مطرح کرده و در اثبات آن به‌طور مبسوط بحث کرده است.

مستند قول دوم:قائلان به قتل‌ عمر در روز نهم ربیع الاول تنها به روایت«رفع القلم» استناد می‌کنند کـه مـجلسی از دو کتاب محتضر و زوائد الفوائد نـقل کـرده است.در اینجا تنها دلیل گروه دوم را‌ به‌طور‌ مشروح به نقد و بررسی می‌کنیم.77

بررسی منابع روایت رفع القلم

کتاب محتضر نوشتۀ حسن بن سلیمان حلّی شاگرد شهید اول است که در موضوع احتضار و روایـات حـضور ائمه بر‌ سیر‌ شخص محتضر سخن می‌گوید.در صفحه 44 این کتاب آمده است:

از آنچه دربارۀ منافق بودن-(نام شخصی را می‌برد)وارد شده است،روایتی است که شیخ فاضل علی‌ بن‌ مظاهر واسـطی و یـحیی بن جـریح بغدادی از احمد بن اسحاق قمی نقل کرده‌اند.78

کتاب زوائد الفوائد نوشته فرزند سید بن طاووس که در اعمال سـال و آداب مستحبی نگارش‌ یافته‌ است‌.79

علامه مجلسی نیز دوبار‌ روئایت‌ را‌ در بحار الانـوار ذکـر مـی‌کند:در جلد 31 به نقل از المحتضر و در جلد 98 به نقل از زوائد.در پاورقی‌ جلد‌ 31‌ دو منبع دیگر نیز برای این حدیث ذکر‌ شـده‌ ‌ ‌اسـت:یکی مصباح الانوار هاشم بن محمد قرن ششم هجری و دیگری دلائل الامامه طبری قـرن چـهارم هـجری.از عبارت‌ محقق‌ بحار‌ پیداست که این دو منبع را از قول محشی محتضر‌ آورده است و خود به آن دست نـیافته است.محشی محتضر هم سند دلائل الامامه را از کتاب انوار‌ نعمانیه‌ نقل‌ کرده80 و سند مـصباح را به‌این‌صورت ذکر کرده اسـت:

أخـبرنا‌ أبو‌ محمد الحسن بن محمد قمی بالکوفه قال حدثنا أبو بکر محمد بن جعدویه قزوینی و کان شیخا‌ صالحا‌ زاهدا‌ سنۀ 341 صاعدا الی الحج قال حدثنی محمد بن علی القزوینی قال‌ حدثنا‌ حـسن‌ بن حسن الخالدی بمشهد أبی الحسن الرضا علیه السّلام قال حدثنا محمد بن العلاء‌ الهمدانی‌ الواسطی‌ و یحیی بن جریح البغدادی قالا تنازعا فی أمر أبی الخطاب محمد بن أبی زینب‌ الکـوفی‌ و اشـتبه علینا أمره فقصدنا جمیعا أبا علی أحمد بن اسحاق....81

در مورد‌ کتاب‌ دلائل‌ الامامه گفتنی است:چنین روایتی در آن وجود ندارد و معلوم نیست مرحوم جزائری چگونه‌ این‌ روایت را به آن نسبت داده است.عجیب‌تر ایـنکه در پاورقـی محتضر آمده‌ است‌:«این‌ حدیث را طبری در فصل متعلق به امیر المؤمنین از کتاب دلائل الامامه آورده است‌؛درحالی‌که‌ کتاب دلائل چنین فصلی ندارد و در فصل‌های دیگر نیز آن روایت نیامده‌ است‌.82احتمال دارد جزائری روایت را در کـتاب دیـگری دیده و اشتباها به دلائل الامامه نسبت داده‌ است‌ و این‌ در حالی است که دیگر ناقلان نیز از قول جزائری روایت را‌ آورده‌اند‌.احتمالا منشأ این اشتباه نیز خلط کردن نام طبری نویسنده کـامل بـهایی بـا طبری صاحب دلائل‌ الامامه‌ است.عـماد الدیـن ابـو جعفر محمد بن ابی القاسم طبری نویسنده کامل‌ بهایی‌(قرن ششم هجری)کتابی به نام یوم‌ وفات‌ عمر‌ داشته که در آن فـقط قـول نـهم‌ ربیع‌ را صحیح دانسته و متعرض روایت مورد نقد نـشده اسـت.83در نسخ موجود‌ از‌ مصباح الانوار نیز روایت موجود‌ نیست‌ و شاید در‌ جلد‌ دوم‌ آن‌که ظاهرا از بین رفته،وجود‌ داشته‌ است.بـااین‌حال،وجـود روایـت در المحتضر و زوائد الفوائد،از کتب نوشته شدۀ‌ در‌ قرن هشتم قطعی است.نـتیجه آنکه‌ این روایت پیش‌تر از‌ قرن‌ هشتم نقل نشده و اثری از‌ آن‌ در منابع متقدم نیست.از طرف دیگر این روایت از سـه طـریق نـقل‌ شده‌ که در هر سه،سلسله‌ بند‌ به‌ احمد بن اسحاق‌ قـمی‌ مـی‌رسد،ولی متأسفانه غیر‌ از‌ احمد بن اسحاق،تمامی روایان آن مجهول بوده و در معاجم رجالی،روایی و تاریخی شیعه‌ نامی‌ از ایـن افـراد نـیست و روایت دیگری‌ نیز‌ از آنها‌ نقل‌ نشده‌ است؛بنابراین استدلال به‌ این خـبر سـست و ضـعیف بوده در مقابل نقل‌های متواتری که حاکی از کشته شدن عمر‌ بن‌ خطاب در ماه ذیحجه هـستند،اسـتدلالی‌ سـست‌ و ضعیف‌ است‌.

بررسی‌ متن روایت:گذشته‌ از‌ مشکل سند،متن روایت نیز از جهات متعددی دچـار ضـعف و سستی است؛نظیر طرح مسئله«رفع‌ القلم‌»و برداشته‌ شدن قلم و نوشته نشدن گـناهان افـراد در‌ ایـن‌ روز‌ و سه‌ روز‌ بعد‌ از آن،که با مسلمات قرآن،روایات و حکم بدیهی عقل در تضاد تام است.در فـقراتی دیـگر بر تحریف قرآن اصرار شده،درحالی‌که این مسئله نیز در‌ تضاد تام با مـبانی مـکتب تـشیع می‌باشد.همچنین اولین منبعی که این روایت را نقل کرده مربوط به قرن هشتم هجری اسـت.بـا توجه به اینکه این روایت شاذ بوده‌ و قرینه‌ای‌ بر صحت آن در دست نـیست و بـه اصـطلاح خبر واحد است قابل اعتماد نمی‌باشد.

در اینجا نظر بعضی از بزرگان را درباره این روایت نقل مـی‌کنیم. بـزرگان در بـرخورد‌ با‌ این حدیث برخی به جعلی بودن آن تصریح کرده‌اند و برخی به تـوجیه و تـأویل آن پرداخته‌اند؛از جمله کسانی‌که به توجیه و تأویل روایت پرداخته‌،سید‌ بن طاووس در کتاب اقبال‌ است‌.وی پس از اشاره بـه ایـن روایت می‌نویسد:

وقتی ابتدای وفات امام عسکری علیه السّلام هشتم ربیع بـاشد.پس ابـتدای ولایت حضرت مهدی روز‌ نهم‌ خواهد بود؛لذا شـاید‌ تـعظیم‌ ایـن روز بدین جهت باشد...شاید معنای روایت ایـن بـاشد که سببی که باعث عزم قاتل بر قتل بوده و روز نهم ربیع رخ داده و یا قـاتل در ایـن روز از‌ شهر‌ خود به شهری کـه قـتل در آن رخ داده،حرکت کـرده یـا روز رسـیدن قاتل به محل حادثه است.84

تـأویلات سـه‌گانه ابن طاووس صحیح به‌نظر نمی‌رسد،به‌خصوص که گزارش‌های‌ تاریخی‌ خلاف آن‌ را ثـابت مـی‌کند،چون علت قتل خلیفه را-چنان‌که گـذشت-نزاعی گفته‌اند که بـین خـلیفه و ابو لؤلؤ‌ پیش آمده و فاصلۀ ایـن مـشاجره با انجام ترور بیش از چند‌ روز‌ نبوده‌ و در هیچ‌جا سخن از فاصله چند ماهه نیست؛هـمچنین حـرکت قاتل به طرف مدینه یـا رسـیدن او ‌‌بـه‌ این شهر بـه قـصد انجام قتل نبوده،بـلکه او پس از اسـارت برای‌ انجام‌ کارهای‌ صنعتی به مدینه فرستاده شده است.

یکی از فقهای بزرگ معاصر در تـضعیف ایـن روایت‌ می‌فرماید:

روایت علی بن مـظاهر از نـظر متن و سـند ضـعیف اسـت و آن را‌ در کتب معتبر شیعه‌ نـیافتیم‌؛همچنان‌که شناختی نسبت به علی بن مظاهر که از علمای شیعه به‌حساب آورده شده وجود ندارد،و وجـود چـنین روایت مجهولی در مجامع بزرگ حدیثی شـیعه کـه مـؤلف آنـها صـرفا برای جمع‌آوری‌ اخـبار بـدون بررسی اعتبار سند و متن آنها همت گماشته‌اند،بعید نیست.85

با این احتساب اعتماد به این روایـت و اسـتناد بـدان برای اثبات قتل خلیفه در چنین روزی به‌هیچ‌روی نـبوده و ایـن‌ قـول‌ تـوان مـقابله و مـعارضه با قول جلّ فقها و مورخان شیعه و سنی را ندارد.

سؤالی که باید در اینجا بدان پاسخ گفت اینکه چه عاملی باعث شده که از دیرباز شیعیان این‌ روز‌ را روز قتل خلیفه دوم بـپندارند.بنابر نظر برخی از محققان،دلیل این اشتباه،قتل عمر بن سعد،فرمانده ظالم و منحوس لشکر یزید،در این روز به دست مختار‌ ثقفی‌ است که به‌جهت شباهت نام او و خلیفه،بعدها به اشـتباه ایـن روز به‌عنوان روز قتل عمر بن خطاب شهرت یافته است.86

در مقابل این قول ضعیف و شاذ،کشه‌ شدن‌ عمر‌ بن خطاب در 26 ذیحجه‌ قول‌ تمامی‌ علمای اهل سنت و اکثر فقها و مورخان شیعه اسـت.دربـاره نظریه مشهور،می‌توان به همان منابع دست اول تاریخی و گفته‌های مورخان کهن‌ شیعه‌ و سنی‌ استناد کرد. همچنین ابتدای خلافت عثمان که در‌ اواخر‌ ذیحجه یـا اول مـحرم ثبت شده دلیل دیگری بـر ایـن مدعاست،87چرا که با توجه یه اینکه شورای‌ عمر‌ برای‌ تعیین خلیفه چند روز طول کشیده،بیعت با عثمان در‌ روزهای اول محرم بسیار طبیعی می‌نماید.

قـتل عـمر بن خطاب از زبان مـنابع مـعتبر

مسعودی واقعه قتل خلیفه‌ را‌ این‌گونه‌ گزارش می‌کند:

عمر اجازۀ ورود عجمان را به مدینه نمی‌داد.مغیرۀ‌ بن‌ شعبه نامه‌ای به وی نوشت:

«من غلامی دارم که نقاش،نجار و آهنگر است و برای مردم مدینه‌ سـودمند‌ خـواهد‌ بود، اگر مناسب می‌دانی اجازه بده او را به مدینه بفرستم».پس‌ خلیفه‌ به‌ او اجازه ورود به مدینه را داد.مغیره روزی دو درهم از او می‌گرفت‌.این‌ غلام‌ که ابو لؤلؤ نام داشت مدتی در مدینه بود.آن‌گاه پیش عـمر آمـد و از‌ سنگینی‌ بـاجی که به مغیره می‌داد،شکایت نمود. عمر به او گفت:«چه کارهایی‌ می‌دانی؟»ابو‌ لؤلؤ‌ گفت:«نقاشی،نجاری و آهنگری».عـمر به گفت:«باجی که می‌دهی در مقابل کارهایی که‌ می‌دانی‌،زیاد نـیست».ابـو لؤلؤ بـا شنیدن این حرف قرقرکنان رفت.چندی بعد ابو‌ لؤلؤ‌ از‌ جایی‌که عمر نشسته بود،گذر می‌کرد.عمر به او گـفت:«‌ ‌شـنیده‌ام گفته‌ای اگر بخواهی می‌توانی‌ آسیابی‌ بسازی که با باد حرکت کند». ابو لؤلؤ گـفت:«آسـیابی بـرای تو‌ بسازم‌ که‌ مردم از آن گفت‌وگو کنند».این را گفت و رفت. عمر با شنیدن این سخن بـه‌ اطرافیان‌ گفت‌:«این غلام مرا تهدید کرد».هنگامی‌که ابو لؤلؤ به انجام کار خـود‌ مصمم‌ شد،خنجری را کـه دو سـر داشت با خود برداشت و در یکی از گوشه‌های مسجد به‌ انتظار‌ عمر نشست.عمر سحرگاه می‌رفت و مردم را برای نماز بیدار می‌کرد.هنگامی‌که‌ از‌ مقابل ابو لؤلؤ عبور می‌کرد،ناگاه ابو‌ لؤلؤ‌ برخاسته‌ و چند ضربت به عـمر زد که یکی‌ زیر‌ شکم او خورد و همان بود که سبب مرگش شد.88

دراین‌میان،شیعیان که‌ دل‌خوشی‌ از عمر نداشتند،بعدها موضع‌ مثبتی‌ دربارۀ این‌ اقدام‌ ابو‌ لؤلؤ اتخاذ کردند و حتی وی را‌ از‌ خواص حضرت علی عـلیه السـّلام به‌شمار آوردند.

افسانه‌ها و داستان‌هایی نیز دراین‌میان ساخته‌ و پرداخته‌ شد که شاید بسیاری از آنها‌ در راستای متهم کردن‌ آن‌ حضرت در این ترور بوده‌ است‌.

حسن ختام مقاله را بیاناتی از مقام معظم رهبری«دامـت بـرکاته»قرار می‌دهیم‌:

بعضی‌ها‌ به نام شاد کردن دل‌ فاطمه‌ زهرا‌ علیها السّلام،این‌ روزها‌ و در این دوران کاری‌ می‌کنند‌ که انقلاب را که محصول مجاهدت فاطمه زهراست،در دنیا لنگ کنند...اگر امروز‌ کـسی‌ کـاری کند که آن دشمن انقلاب‌،آن‌ مأمور سیاسی‌ آمریکا‌،آن‌ مأمور استخبارات کشورهای مزدور‌ آمریکا،وسیله‌ای پیدا کند،دلیل پیدا کند،نواری پیدا کند، ببرد اینجا و آنجا بگذارد،بگوید‌ کـشوری‌ کـه شـما می‌خواهید انقلابش را قبول‌ کنید‌ ایـن‌ اسـت‌،مـی‌دانید‌ چه فاجعه‌ای اتفاق‌ می‌افتد؟بعضی‌ها دارند‌ به نام فاطمه زهرا علیها السّلام این کار را می‌کنند،درحالی‌که فاطمه زهرا راضی نیست.این‌ همه‌ زحـمت‌ بـرای ایـن انقلا (مکتب)کشیده شده...آن‌وقت‌ یک‌ نفری‌ کـه‌ مـعلوم‌ نیست‌ تحت تأثیر کدام محرکی واقع شده،به نام شاد کردن دل فاطمه زهرا،کاری بکند که دشمنان حضرت زهـرا را شـاد کـند!89

جمع‌بندی

در مجموع در‌ مورد ابو لؤلؤ این‌گونه می‌توان قضاوت کرد:وی اهل نـهاوند بوده و مسلمان بودنش معلوم نیست.انگیزه وی از قتل خلیفه نیز به ظاهر عداوت شخصی وی با عمر بوده است‌.90آنـچه در مـورد رابـطه وی با حضرت علی و فرستادنش به کاشان و دیگر وقایع که در برخی کـتب غـیرمعتبر و دست چندم نقل شده،افسانه‌ای بیسش نیست.درواقع پیشینۀ این مطالب‌ در‌ نهایت تا قرن هفتم اسـت.حـقیقت آن اسـت که وی بعد از قتل خلیفه در اواخر ماه ذیحجه سال 23،به قتل رسید‌.مـقبرۀ‌ مـوجود در کـاشان نیز هیچ‌ ربطی‌ به وی ندارد و به احتمال زیاد قبر یکی از صوفیان قرن هفتم مـی‌باشد.

پی نوشت‌ها

ابـن سعد،الطبقات الکبری،بیروت،دار الکتب العلمیه،بی‌تا‌،ج 3،ص 364‌؛مسعودی، مروج الذهب،بیروت‌،دار‌ الکتب العلمیه،چـاپ دوم،1425 ق،ج 2،ص 320؛شـیخ عباس قمی، سفینة البحار،قم،انتشارات اسوه،چاپ سوم،1422 ق،ج 7،ص 559.

محمد بن جریر طـبری،تـاریخ طـبری،تحقیق محمد ابو الفضل‌ ابراهیم‌،بیروت،دار التراث، چاپ دوم،1387 ق،ج 4،ص 136.

ابن شادی،مجمل التواریخ و القصص،تـحقیق مـلک الشعرای بهار،تهران،کلاله خاور،بی‌تا، ص 280.

ابو علی بلعمی،تاریخنامه طبری‌،تحقیق‌ مـحمد روشـن‌،تـهران،البرز،1373،ج 3،ص 557.

ابو علی بلعمی،همان

اخیرا یکی از محققان با‌ شواهدی چند این کتاب را به ابـن شـادی نسبت داده است‌.ر. ک:مقدمه‌ مجمل‌ التواریخ و القصص،پیشین.

در مقدمه مجمل التواریخ،از قول عـلامه قـزوینی نـقل شده است که‌«‌‌بسیاری‌ دیگر از آنها (منابع)از قبیل همدان‌نامه عبد الرحمن بن عیسی و تاریخ ابـن‌ واضـح‌ و...و تـاریخ‌ اصفهان حمزه اصفهانی و...گویا امروز به‌کلی از میان رفته و اثری از آنها باقی نـمانده اسـت‌.ر.ک:مقدمه مجمل التواریخ و القصص،پیشین،ص 38.

و کان مع ذلک رقیعا ناقص‌ العقل غیر ثبت».یاقوت‌ حموی‌،معجم الادبـاء،قـاهره،مکتبه عیسی البابی الجلبی،1314 ق،ص 31220.

ر.ک:نراقی،حسن؛تاریخ اجتماعی کاشان،تهران.انتشارات دانـشگاه تـهران،1345 ش،ص.

ابو علی بلعمی،تاریخنامه طبری،پیشین،مـقدمه‌.

سـپهر،عـباسقلی بن محمد تقی؛ناسخ التواریخ،بخش خـلفاء،بـی‌جا،بی‌تا،ج 3،ص 49؛علی اکبردهخدا،لغت‌نامه،تهران،انتشارات دانشگاه تهران 1377 ش؛ج 1،ص 860.

سپهر،پیشین،ص 50‌.

ر.ک:ابن سـعد،الطـبقات الکبری،پیشین،ج 3،ص 257-263-265؛مسعودی،مروج الذهـب،پیـشین،ج 2،ص 320؛ابن اثـیر،اسـد الغـابه،بیروت،دار الفکر،بی‌تا،ج 4،ص 176-179؛ ابن خلکان،الوافـی بـالوفیات،بیروت‌،دار‌ احیاء التراث العربی،بی‌تا،ج 22،ص 459؛طبری، عماد الدین؛کامل بهایی،تهران،نـشر شـیخ عبد الکریم التبریزی،بی‌تا،ج 22،ص 105؛رضی الدیـن علی بن یوسف حـلی العـدد القویه،قم‌،انتشارات‌ کتابخانه مـرعشی،1408 ق؛ص 328،ابـن جوزی المنتظم،بیروت،دار الکتب العلمیه،ج 4،ص 329؛ابن کثیر،البدایه و النهایه،قاهره،دار الحدیث، 1413 ق،ج 7،ص 154؛ابن ابـی الحـدید،شرح نهج البلاغه،بیروت،دار‌ احـیاء‌ التـراث‌ العـربی،بی‌تا، ج 12،ص 184.همچنین‌ عـلامه‌ مـجلسی‌ در بحار الانوار،تحقیق مـحمد بـاقر بهبودی،بیروت، دار احیاء التراث العربی،چاپ دوم،1403 ق،ج 31،ص 13،به نقل از العدد‌ القویه‌ و استیعاب‌، داستان خودکشی ابـو لؤلؤ را بـدون هیچ اظهارنظری‌ آورده‌ است.عدم اظـهار نـظر حضرت عـلامه را مـی‌توان نـشانه پذیرش قول آنان دانـست،چه اینکه در بخش تاریخ قتل‌ عمر‌،پس‌ از نقل قول مشهور،سرسختانه مقابل آن ایستاده است،و اگـر‌ در ایـن قسمت نیز مخالفتی داشت،بدون شـک ابـراز مـی‌فرمود.

تـاریخ طـبری،پیشین،ج 4،ص 218.

ابن واضـح یـعقوبی،تاریخ یعقوبی ترجمه محمد ابراهیم آیتی،تهران،انتشارات‌ علمی‌ و فرهنگی،بی‌تا،ج 2،ص 51.

عماد الدین طبری،پیشین،ج 2،ص 105.

دلدل نـام‌ اسـتری‌ اسـت‌ که گفته‌اند مفوقس امیر مصر به پیـامر هـدیه کـرده و عـلی عـلیه السـّلام‌ بر‌ آن‌ سوار می‌شود.ر.ک:علی اکبر دهخدا،لغتنامه،پیشین،ج 7،ص 11029.

عماد الدین طبری‌،پیشین‌،ج 2،ص 111‌.

رضی الدین علی بن یوسف حلی،پیشین،ص 328.

خواند‌ میر،تاریخ حبیب السیر،تهران،نـشر خیام،1333 ش،ج 1،ص 489.

قاضی‌ نور‌ اللّه‌ شوشتری،مصائب النواصب،تهران،کتابفروشی اسلامیه،ص 245.

عبد اللّه افندی،ریاض‌ العلماء‌،قم،کتابخانه مرعشی نجفی،1401 ق،ج 4،ص 378 به بعد.

ر.ک:ناسخ التواریخ‌،پیشین‌،بخش‌ خلفا،ج 3،ص 49؛تاریخ کاشان،تهران،فرهنگ ایـران زمـین،1356 ش،ص 437؛تاریخ اجتماعی کاشان،پیشین،ص 43‌؛لغت‌نامه‌ دهخدا،پیشین،ج 1،ص 682؛فیض العلوم،قم،مرکز نشر کتاب،1375 ش،ص 129،امام‌زادگان‌ معتبر‌ ایران‌ و رجال مدفونین در کاشان،تهران،کتابفروشی معراج،ص 54؛عجیب اینکه مجمل التواریخ فقط در زمینه‌ زادگـاه‌ ابـو‌ لؤلؤ سخن رانده،اما برخی در مورد آرامگاه وی نیز این کتاب‌ را‌ مستند خود قرار داده‌اند.

در این تابلو نوشته شده:«بنای تاریخی بابا شجاع‌ الدین‌،تـاریخ ثـبت 1354؛قدمت:ایلخانی-صفوی».

آثار تـاریخی شـهر‌ کاشان‌ و نطنز،پیشین،ص 186.

ر.ک:عبد‌ الجلیل‌ قزوینی‌،النقص،تحقیق جلال الدین ارموی،بی‌نا،بی‌جا‌،1331‌ ش.

قاضی نور اللّه شوشتری،پیشین.

میرزا خانلرخان‌ اعتصام‌ الملک،سفرنامه،تهران،انـتشارات فـردوسی‌،1351‌ ش،ص 135.

ر.ک:مقدسی،احسن التقاسیم،تـرجمه عـلینقی منزوی‌،چاپ‌ اول،تهران،شرکت مؤلفان و مترجمان ایران،1361،ج 1،ص 65.

مجمل‌ التواریخ‌ و القصص،پیشین،ص 280.

مقدسی،احسن التقاسیم،پیشین‌،ج 1،ص 64‌.

ابو علی‌ مسکویه‌ رازی،تجارب الأمم،ترجمه علینقی منزوی،تهران،توس،1376،ج 6،ص 229.

بهاء‌ الدین خرمشاهی و همکاران،دائرة المـعارف‌ تـشیع‌،نشر‌ شهید سعید محبی‌،1380‌ ش،ج 1،ص 436-437.

ابن قتیبه دینوری،الإمامة و السیاسة،تحقیق علی شیری،بیروت،دار الأضواء،چاپ اول‌،1410‌ ق،ج 1،ص 40.

محمد بن جریر‌ طبری‌،پیشین،ج 4،ص 190‌.

ابن اثیر،اسد‌ الغابه،پیشین،ج 3،ص 673.

ر.ک:سید ابو القاسم خوئی،مـعجم رجـال الحدیث،بـی‌جا،بی‌تا‌،ج 10‌،ص 194.

ابن اثیر‌،پیشین‌،ج 3،ص 673‌.

ر.ک:تاریخ کاشان‌؛تاریخ‌ اجتماعی کاشان؛امامزادگان معتبر ایران و رجال مدفونین در کاشان.

آقا بـزرگ تهرانی،الذریعة‌ إلی‌ تصانیف‌ الشیعه،تهران،کتابخانه اسلامیه،بی‌تا،ج 21،ص 34‌.

سید‌ مـحسن‌ امـین،اعـیان الشیعه،بیروت،دار التعارف للمطبوعات،بی‌تا،ج 5،ص 251.

نجاشی،رجال نجاشی،تصحیح سید موسی شبیری،قم،نشر اسلامی،1407 ق،ص 67.

ابن الغـضائری،‌ ‌رجـال،قم،اسماعیلیان،بی‌تا،ج 1،ص 55.

ابن داوود حلی،رجال،تهران،نشر جامعه،بی‌تا،ص 445؛علامه حلی،خـلاصة الاقـوال،قـم، دار الذخائر،ص 217.

کشی‌،اختیار معرفة الرجال،مشهد،مؤسسۀ النشر فی جامعه،1490 ه‍ ق ص 446.

طوسی،رجال،پیشین،ص 30.

عـلامه حلی،پیشین،ص 211.

ابن‌ داوود‌ حلی،پیشین،ص 435.

نجاشی،پیشین،ص 328؛شیخ طوسی،پیشین،ص 364؛شیخ طوسی،فـهرست،ص 134 و ابن داوود،پیشین،ص 316.

شیخ طـوسی،پیـشین،ص 134.

ابو القاسم خوئی،پیشین،ج 17،ص 148-150.

نجاشی،پیشین،ص 218؛ابن الغضائری،پیشین،ج 4،ص 34.

ابن داود،پیشین‌،ص 524‌؛علامه حلی،پیشین،ص 263‌؛ابو‌ القاسم خوئی،پیشین،ج 20،ص 248.

ر.ک:کشی،پیشین،ص 95؛ابن داود،حلی،پیشین،ص 465؛علامه،پیشین،ص 242.

محمد باقر مجلسی،بحار الانوار،پیـشین،ج 31،ص 124‌.

شیخ علی نمازی،مستدرک سفینة البحار،قم،انتشارات جامعه مدرسین،1419 ق،ج 9، ص 215.

همان.

ابن عبد البر،الاستیعاب،حیدرآباد،مطبعه دائر المعارف النظمایه‌،1336‌ ش،ج 2،ص 468.

ابن جوزی،المنتظم،بیروت،دار الکتب العلمیه،بی‌تا،ج 7،ص 290،ابن حجر عسقلانی،تهذیب التـهذیب،بـیروت‌،دار الفکر،چاپ اول،1404 ق،ج 5،ص 178.

ثقفی کوفی‌،الغارات‌،تهران‌،انجمن آثار ملی،1353 ش،ج 2،ص 906؛ابن سعد،پیشین، ج 5،ص 415.

ابن حبان،الثقات،پیشین،ج 7،ص 6؛ابن ‌‌حجر‌ عسقلانی،تهذیب التهذیب،پیشین ج 5، ص 178،خطیب بغدادی،ابن عساکر،تاریخ مدینه دمشق،دمـشق‌،المـجمع‌ العلمی‌ العربی،بی‌تا،ج 28، ص 44.

برای نمونه ر.ک:ابن جوزی،الموضوعات،تحقق عبد الرحمن‌ محمد عثمان،چاپ اول، المکتبه السلفیه،مدینه منوره،بی‌تا،ج 2،ص 200.

بلاذری،انساب الاشراف،دار‌ الیقظه‌ العربیه،1997 م،ج 6،ص 211.همچنین ر.ک:سید مرتضی عسکری،نـقش عـایشه در تاریخ اسلام،ترجمع عطا محمد سردارنیا،تهران،موسسه مطبوعاتی فراهانی،1347 ش،ج 1،ص 229-352.

رسول جعفریان،مقالات تاریخی،قم‌،انتشارات دلیل ما،1379 ش،ج 7،ص 47.

مسعودی،مروج الذهب،پیشین،ج 2،ص 352.

شیخ مفید،مسارّ الشیعة فی مختصر تـواریخ الشـریعة،قـم،المؤتمر العالمی لألفیۀ الشیخ المـفید،1413‌ هـ‍‌ ق،ص 42.

ابـن ادریس حلی،السرائر،قم،مؤسسه النشر الأسلامی التابعۀ لجماعۀ المدرسین،1410 ه‍ ق،ج 1،ص 418.

سید ابن طاووس،الإقبال بالأعمال،قم،انتشارات دفتر‌ تبلیغات‌ اسـلامی،1376 ش،ج 2،ص 379.

ابـن ادریـس حلی،پیشین.

سید بن طاووس،پیشین.

کفعمی،پیـشین،ص 510.

عـلامه حلی،تذکره الفقهاء‌ تهران‌،مطبعه علمی،1349 ق،ج 6،ص 195؛همو،منتهی المطلب،مشهد،آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهشهای اسلامی،1412 ق،ج 2،ص 612.

حلی،العدد القـویه،پیـشین،ص 328-331.

شـیخ‌ بهائی‌،توضیح‌ المقاصد،قاهره،مطبعه المحبوسه،1896‌ م،ص 33‌،به‌ نقل از:مهدی مـسائلی،نهم ربیع جهالت‌ها و خسارت‌ها،قم،انتشارات وثوق،چاپ اول،1386 ش،ص 20-21.

محمد باقر‌ مجلسی‌،پیشین‌،ج 31،ص 118.

شیخ عباس قمی‌،تتمه‌ المنتهی،تـحقیق نـاصر بـاقری بیدهندی،قم،انتشارات دلیل ما، 1382 ش،ص 2185.

ر.ک.مشکانی سبزواری،عباسعلی؛تنزیه مردی‌ سـترگ‌ از‌ دروغـی بزرگ؛ماهنامه علمی-ترویجی معرفت،شماره 156،صص 70‌-85.نویسنده در این مقاله به تفصیل پیرامون مسئله«رفع القـلم»و روایـات آن بـه بحث و بررسی پرداخته است‌.

حلی،حسن بن سلیمان،المحتضر،تحقیق سید عـلی اشـرف،انـتشارات‌ المکتبه‌ الحیدریه، 1414 ق،ص 44-55.

به نقل از:محمد باقر مجلسی،پیشین،ج 31،ص 120‌.

سید نعمت اللّه جزایری،انوار نعمانیه،بـیروت،انـتشارات اعـلمی،1404 ق،ج 1، ص 108‌.

حسن بن سلیمان حلی،المحتضر،پیشین.

ر.ک:محمد بن جریر طبری‌،دلائل‌ الامامه‌،قم موسسه بـعثت،چـاپ اول،1423 ق.

آقا بزرگ تهرانی،پیشین،ج 25‌،ص 303‌.

سید بن طاووس،اقبال الاعمال،پیشین.

صافی‌ گلپایگانی‌،مـجموعه‌ رسـائل،بـی‌جا،بی‌تا،ج 2،ص 395.

رسول جعفریان،صفویه در عرصه دین و فرهنگ‌ و سیاست‌،قم،پژوهشکده حوزه و دانشگاه،1379،ج 1،ص 476.

محمد بـن جـریر طبری‌،پیشین‌،ج 3،ص 304‌.

مسعودی،مروج الذهب،پیشین،ج 2،ص 352.

هفت‌نامه علمی-فرهنگی بصیر‌(حوزه‌)،سال چـهاردهم،شـماره اول،مـسلسل 323، ص 6.

مشکانی سبزواری،عباسعلی‌؛جریانشناسی‌ ترور‌ در صدر اسلام(مخطوط)نویسنده در این مقاله انگیزه ابو لؤلؤ را فراتر از یـک‌ عـداوت‌ شخصی‌ دانسته و معتقد است ابو لؤلؤ آلت دست امویان جهت از میان برداشته‌ عمر‌ و هـموار کـردن راه بـرای امویان بوده است.

برگرفته از : در پایگاه مجلات تخصصی نور: تاریخ اسلام » بهار و تابستان 1389 - شماره های 41 و 42 (از صفحه 159 تا 194)

­

نوشتن یک نظر

افزودن نظر

x
دی ان ان