نویسنده : رفیعی پور،سید عباس
در زنـدگی پرفراز و نشیب امام زینالعابدین علیهالسلام نکات بسیار مهمی برای بحث و بررسی وجود دارد. در ایـنجا گـوشهای از نـقش احیاگر سیدالساجدین حضرت امام زینالعابدین علیهالسلام را از کربلا تا شهادت در چند محور به صورت گذرا مـورد بررسی قرار میدهیم
1 ـ بیماری امام سجاد علیهالسلام
2 ـ نقش آن حضرت در زنده نگهداشتن قیام عـاشورا
3 ـ حضور ایشان در جمع اسـرای اهـل بیت علیهمالسلام
4 ـ خطبههای حضرت سجاد از کربلا تا مدینه
5 ـ شهادت آن امام هُمام
الف ـ بیماری امام سجاد علیهالسلام
برخی از مورخان معتقدند که امام زینالعابدین علیهالسلام در واقعه جانگداز و خونین کربلا 24 ساله بوده است و بعضی دیـگر نوشتهاند که از سن مبارکش 22 سال میگذشت. محمد بن سعد در کتابش مینویسد:
«علی بن الحسین علیهماالسلام در واقعه کربلا همراه پدرش بود و در آن هنگام از عمر شریفش 23 سال(1) میگذشت. فرزند ایشان، امام محمد باقر علیهالسلام که همراه پدر بود، سه یا چهار ساله بود. امام زینالعابدین در آن هنگام به سبب بیماری در جهاد شرکت نکرد و خداوند او را برای هدایت مـسلمانان نـگه داشت و نسل رسول الله صلیاللهعلیهوآله از فاطمه علیهاالسلام در ذریّه امام حسین علیهالسلام به امام سجاد علیهالسلام و اولاد او منحصر گردید.»(2)
شیخ مفید در این باره میگوید:
«همین که امام حسین علیهالسلام شربت شهادت نـوشید، شـمر به قصد کشتن امام سجاد علیهالسلام نیز حمله برد. امام زینالعابدین علیهالسلام در بستر بیماری به سر میبرد و حمید بن مسلم به دفاع پرداخت و حمله شمر را مانع گردید. عمر بـن سـعد آن حـضرت را در حالی که از بیماری رنج مـیبرد بـا اهـل بیت به کوفه انتقال داد.»(3)
امام سجاد علیهالسلام در قیام خونین کربلا مدت کوتاهی ـ بنا به مشیّت الهی ـ بیمار بود و پس از بهبودی، مدت 35 سـال امـامت و زعـامت جامعه مسلمین را تداوم بخشید. این که برخی ایـن امـام همام را دائمالمریض معرفی کردهاند تا آنجا که در اذهان عوام این قضیه مانده است، در حقیقت نسبت به امام چهارم عـلیهالسلام و فـداکاریهای ایـشان بیتوجهی کردهاند.
ب: نقش امام سجاد در زنده نگهداشتن قیام عاشورا
از آن جـا که شهادت سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام و یاران باوفایش از منظر عمومی، آثارِ ویرانگری برای حکومت بنیامیه داشـت و مـشروعیت آنـ را زیر سؤال برده بود و نیز برای این که این تراژدی غـمبار بـه دست فراموشی سپرده نشود، امام چهارم با گریه بر شهیدان نینوا و زنده نگهداشتن یاد و خاطره جـانبازی آنـان اهـداف شهیدان کربلا را دنبال میکرد. عظمت حادثه کربلا و قیام جاودانه عاشورا به قـدری دلخـراش بـود که شاهدان آن مصیبت عظیم تا زنده بودند آن را فراموش نکردند.
هر وقت امام میخواست آب بـیاشامد، تـا چـشمش به آب میافتاد، اشک از چشمانش سرازیر میشد. هنگامی که سبب گریه آن حضرت را میپرسیدند میفرمود: «چـگونه گـریه
نکنم، در حالی که یزیدیان آب را برای وحوش و درنـدگان بـیابان آزاد گـذاشتند ولی به روی پدرم بستند و او را تشنه به شهادت رساندند.»
بزرگ مبلّغ قیام عاشورا، حضرت امـام سـجاد علیهالسلام ، با سخنرانی و خطبههای آتشین خود توانست نهضت حقطلبانه سالار شهیدان را از هجوم تـحریف نـجات بـخشد. اینک بعد از گذشت پانزده قرن همچنان این قیام، پرشکوه و جاودانه است.
ج ـ حضور ایشان در جمع اسـرای اهـلبیت علیهمالسلام
پس از عاشورا حضرت سجاد را همراه دیگر اسرا به سوی کوفه حـرکت دادنـد. آمـار دقیقی از اسیران در دست نیست. برخی مورخان تعداد زنان را 64 نفر تا 84 نفر و تعداد مردان و کودکان پسـر را 12 تـا 14 نـفر نوشتهاند(4) که با چهل شتر ـ که هر شتر هودجی بیسر پوش بر آنـها بـسته بودند ـ حمل میشدند.(5) همه آنها در زنجیر بوده یا با ریسمان بسته بودند.(6) تنها مرد کاروان اسـیران، حـضرت سجاد علیهالسلام بود. دشمن نسبت به ایشان سختگیرتر عمل میکرد. آن چـنان کـه مورخان نوشتهاند: امام زینالعابدین علیهالسلام را بر شـتری بـرهنه سـوار کرده بودند و دستهای مبارک آن حضرت را بـر گـردن وی بسته، بر تن او زنجیر نهاده و(7) هر دو پای او را به شکم شتر بسته بودند.(8)
بـعضی از مـورخان، ورود قافله اسرا به شهر کـوفه را دوازدهـم محرم سـال 61 ه . ق ذکـر کـردهاند و بعضی دیگر شانزدهم و هفدهم محرم نـوشتهاند.(9)
د ـ خـطبهها و سخنرانیها
سخنان انقلابی حضرت سجاد علیهالسلام با کوفیان
امام زینالعابدین علیهالسلام در مـدت اقـامت خویش در کوفه، دو بار سخن گفت؛ بـار نخست هنگامی بود کـه جـارچیان حکومت، مردم را برای تماشای اسـیران، فـراخوانده بودند. این در حـالی بود که برای اسـرا در کـنار شهر کوفه، خیمه زده بودند. علیبن الحسین علیهالسلام از خیمه بیرون آمد و با اشاره از مردم خواست تـا آرام شـوند. امام علیهالسلام سخنش را با ستایش پروردگار آغـاز کـرد و بر پیـامبرصلیاللهعلیهوآله درود فـرستاد و سـپس چنین فرمود:
«اَیُّهَا النـّاسُ، مَنْ عَرَفَنی فَقَدْ عَرَفَنی! وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنی فَأَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ الْمَذْبُوحِ بِشَطِّ الْفُراتِ مـِنْ غـَیْرِ ذَحْلٍ وَ لا تُراتٍ، اَنَا ابْنُ مَنْ اِنـْتَهَکَ حـَریمُهُ وَ سـَلُبَ نـَعیمُهُ وَ انـْتَهَبَ مالُهُ وَ سَبّی عـَیالُهُ، اَنـَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْرا فَکَفی بِذلِکِ فَخْرا.
اَیُّهَا النّاسُ، ناشَدْتُکُمْ بِاللّهِ هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّکُمْ کَتَبْتُمْ اِلی اَبـی وَ خـَدَعْتُمُوهُ، وَ اَعـْطَیْتُمُوهُ مِنْ اَنْفُسِکُمُ الْعَهْدَ وَ الْمیثاقَ وَ الْبَیْعَةَ؟ ثُمَّ قاتَلْتُمُوهُ وَ خـَذَلْتُمُوهُ فـَتَبّا لَّکـُمْ مـا قـَدَّمْتُمْ لاَِنـْفُسِکُمْ وَ سُوءً لِرَأْیِکُمْ، بِاَیَّةِ عَیْنٍ تَنْظُرُونَ اِلی رَسُولِ اللّهِ صلیاللهعلیهوآله ؛(10)
ای مردم! آن که مرا میشناسد که میشناسد؛ و آن که مرا نمیشناسد، من علی فرزند حسین علیهالسلام هستم. همان که در کـنار نهر فرات سر مقدسش را از بدن جدا کردند بیآن که جرمی داشته باشد و حقّی داشته باشند!
من فرزند آن آقایی هستم که حریم او هتک شد؛ آرامش او ربوده شد؛ و مالش به غارت رفـت و خـاندانش به اسارت رفت.
من فرزند اویم که [ دشمنانِ انبوه محاصرهاش کردند و در تنهایی و بییاوری بیآن که کسی را داشته باشد تا به یاریش برخیزد و محاصره دشمن را برای او بشکافد] به شهادتش رسـاندند. البـته این گونه شهادت (شهادت در اوج مظلومیت و حقانیّت) افتخار ماست.
هان، ای مردم! شما را به خدا سوگند، آیا به یاد دارید که نامههایی را برای پدرم نوشتید و او را خـدعه کردید؟ و [در نـامههایتان] با او عهد و پیمان بستید و بـا او بـیعت کردید؟ سپس با او به جنگ برخاستید و دست از یاری او برداشتید. وای بر شما! از آنچه برای آخرت خویش تدارک دیدهاید! چه زشت و ناروا اندیشیدید [و توطئه چیدید!] به چـه رویـی به رسول الله صلیاللهعلیهوآله خـواهید نگریست؟»
سـخنان امام چهارم که به این جا رسید، صدای کوفیان به گریه بلند شد و وجدانهای خفته برای چندمین بار بیدار شد. آنها یکدیگر را سرزنش میکردند و به همدیگر میگفتند: تـباه شـدید و نمیدانید.
امام سجاد علیهالسلام در ادامه سخنانش فرمود:
«خدا بیامرزد کسی را که پند مرا بپذیرد و به خاطر خدا و رسول به آن چه میگویم عمل کند، چرا که روش رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برای مـا الگـویی شایسته اسـت.» و به این آیه قرآن استناد کرد: «وَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»
قبل از این که سخنان حـضرت به پایان برسد؛ کوفیان ابراز هم دردی کردند و یک صدا فریاد بـرآوردند:
ای فـرزند رسـول خدا صلیاللهعلیهوآله ! ما گوش به فرمان شما و به تو وفاداریم؛ از این پس مطیع فرامین تو هستیم؛ با هـر کـه فرمان دهی میجنگیم؛ با هر که دستور دهی صلح میکنیم و ما حق تـو و حـق خـودمان را از ظالمان میگیریم.
امام زینالعابدین علیهالسلام در پاسخ سخنان ندامتآمیز و شعارگونه کوفیان فرمود:
«هرگز! (به شما اعـتماد نخواهم کرد و گول شعارها و حمایتهای سرابگونه شما را نخواهم خورد) ای خیانت کاران دغل بـاز! ای اسیران شهوت و آز! میخواهید هـمان پیـمانشکنی و ظلمی را که نسبت به پدران من روا داشتید، درباره من نیز روا دارید؟
نه به خدا سوگند! هنوز زخمی را که زدهاید، خون فشان است و سینه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان. طعم تلخ مصیبتها هنوز در کامم هست و غـمها گلوگیر و اندوه من تسکینناپذیر است. از شما کوفیان میخواهم که نه با ما باشید و نه علیه ما.»
امام سجاد علیهالسلام با این سخنان، مُهر بیاعتباری و بیوفایی را بر پیشانی آنها زد و آتش حسرت را در جـان کـوفیان شعلهور ساخت و با این سخنان بر ندامت آنها افزود:
«اگر حسین علیهالسلام کشته شد، چندان شگفت نیست، چرا که پدرش با همه آن ارزشها و کرامتهای برتر نیز قبل از او به شهادت رسـید. ایـ کوفیان! با آن چه نسبت به حسین علیهالسلام روا داشتند، شادمان نباشید. آن چه گذشت واقعهای بزرگ بود! جانم فدای او باد که در کنار شطّ فرات، سر بر بستر شهادت نهاد.
آتش دوزخ جـزای کـسانی است که او را به شهادت رساندند.»(11)
سخنان امام سجاد علیهالسلام در مجلس عبیدالله بن زیاد
حضور امام زینالعابدین علیهالسلام در جمع اسرای کربلا، چشمگیر بود. پس از ورود کاروان اسرا به مجلس عبیدالله، مهمترین فـردی کـه نـظر عبیدالله را جلب کرد، وجود مـرد جـوانی در مـیان اسرا بود.
عبیدالله که تصور میکرد در حادثه کربلا مردی باقی نمانده و همه آنان به قتل رسیدهاند، از مأموران خود در این باره پرسـید. و ایـن بـازجویی درباره زنده ماندن امام سجاد، حاکی از کینه وی نـسبت بـه خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآله به ویژه حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام بود که نمیتوانست شاهد حیات مردی از سلاله امیرالمؤمنین علی ابـن ابـیطالب عـلیهماالسلام باشد.
مورخ مشهور؛ طبری، آورده است:
«با ورود قافله حسینی به مـجلس تشریفاتی عبیدالله، عبیدالله به امام سجاد علیهالسلام رو کرد و پرسید: نامت چیست؟ امام سجاد علیهالسلام فرمود: علی بن الحسین. عـبیدالله گـفت: مـگر خداوند علی ابن الحسین علیهماالسلام را در کربلا نکشت؟ علی ابن الحسین علیهماالسلام لحـظهای سـکوت کرد. عبیدالله خطاب به امام علیهالسلام گفت: چرا پاسخ نمیدهی؟
امام سجاد علیهالسلام فرمود: «اَللّهُ یَتَوَفَّی الاَنـْفُسَ حـینَ مـَوْتِها»؛(12) «خداوند جانها را به هنگام مرگ دریافت میکند.» «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ اَنْ تـَمُوتَ اِلاّ بـِاِذْنِ اللّهـِ»؛(13) هیچ انسانی نمیمیرد مگر به اذن الهی.»
عبیدالله بن زیاد با مشاهده آن حضور ذهـن و حـاضر جـوابی و پاسخ کوبنده جوانی که در زنجیر اسارت است، خشمگین شد و دستور داد تا علی بن الحـسین عـلیهماالسلام را نیز به شهادت رسانند. ولی حضرت زینب کبری علیهاالسلام فریاد برآورد:
«یَا بْنَ زِیـاد حـَسْبُکَ مـِنْ دِمائِنا اَسْأَلُکَ بِاللّهِ اِنْ قَتَلْتَهُ اِلاّ قَتَلْتَنی مَعَهُ ...؛ ای ابن زیاد! آن همه از خونهای ما کـه ریـختهای، برایت کافی نیست؟ سوگند به خدا! اگر میخواهی او را بکشی، مرا هم با او بکش.»
شرایط مجلس عبیدالله و سخنان افشاگر حضرت زینب علیهاالسلام سبب شد تا ابن زیاد از کشتن امـام زیـن العابدین علیهالسلام منصرف شود.(14)
امام سجاد علیهالسلام در مسیر شام
در کاروان اسیران هـفتاد و دو سـر مـقدس از یاران امام حسین علیهالسلام بود که از کربلا به کوفه و از کوفه به شام حرکت دادند و ایـن در حـالی بـود که هنوز آثار بیماری علی بن الحسین علیهمالسلام باقی بود.(15) کسانی کـه مـأموریت یافتند تا قافله حسینی را از کوفه به شام ببرند: مخضر بن ثعلبه و شمر بن ذیالجوشن بودند.(16) و تـنها چـهل نفر از سپاه ابن زیاد، مسؤولیت حمل سرهای شهدا را بر عهده داشتند.(17)
قـافله اسـیران را از چند منزل از جمله: قادسیه، هیت، ناووسه، آلوسـه، حـدیثه، اثـیم، رقه، حلاوه، سفاخ، علیث و دیرالزّور گذراندند تـا بـه دمشق وارد شدند.(18)
هنگامی که کاروان اهل بیت علیهمالسلام به منزل «سفاخ» رسیدند، بـاران شـدید شتران را از رفتن باز داشت، نـاگزیر چـند روزی در آن جـا تـوقّف کـردند و این توقّف سبب شد تا شـائق پسـر سهل بن ساعدی ـ از اصحاب رسول الله صلیاللهعلیهوآله ـ از موضوع شهادت فرزند رسول خدا صـلیاللهعلیهوآله و اسـارت اهلبیت علیهمالسلام او آگاه شود و فرمایشات رسـول الله صلیاللهعلیهوآله درباره محبت رسـول اکـرم صلیاللهعلیهوآله نسبت به امام حـسین عـلیهالسلام را برای مردم بازگو کند و کاروان اسیران مورد حمایت و محبّت مردم قرار گیرند.(19)
در بـرخی از مـنابع تاریخی آوردهاند که: قافله اسـیران اهـلبیت عـلیهمالسلام از شهر بعلبک نـیز گـذشت. مردم بعلبک تا شـش مـایلی از شهر بیرون آمده، به روش خاصّ خود به جشن و شادی پرداختند! باید گفت: شهرها هـر چـه به شام، مقر حکومت امویان نـزدیکتر مـیشد، مردمانش از اهـلبیت عـلیهمالسلام دورتـر بودند و شناخت آنها از اسـلام اموی بیش از اسلام ناب محمّدی و علوی بود.
سـلطه بـنیامیه بر این مـناطق، اجـازه نمیداد تا راویان و سخنگویان، فضائل اهلبیت علیهمالسلام و مناقب علی بن ابیطالب علیهماالسلام را برای مردم بازگو کـنند، بـلکه بـرعکس راویانی اجازه حدیث گفتن داشتند که در راسـتای اهـداف دسـتگاه خـلافت بـه جـعل حدیث بپردازند.
از این جهت دور از انتظار نمینمود که ساکنان بعلبک با مشاهده کاروان اهل بیت و اسیران ستمدیده به شادی و سرور بپردازند، به ویژه این که قبل از ورود کاروان اسـیران اهل بیت علیهمالسلام به آن شهر، تبلیغات وسیعی علیه آن قافله صورت داده بودند.
منظره تأسفآور کودکان شلاق خورده و بچههای پدر از دست داده و زنان داغدیده و دختران یتیم از یک طرف و قهقهههای مردم بیخبر از همهجا و سـخنان شـماتتآمیز آنها، نمکی بود بر زخم اسرای کربلا!
در این جا بود که دختر امیرالمؤمنین، ام کلثوم، با مشاهده این وضعیّت به آنها چنین نفرین کرد: «اَبادَ اللّهُ کَثْرَتَکُمْ، وَ سَلَّطَ عَلَیْکُمْ مـَنْ لا یـَرْحَمُکُمْ؛(20) خداوند جمعتان را پراکنده و نابود سازد و کسانی را که به شما رحم نمیکنند بر شما مسلط گرداند.»
سخنان اسوه زهد و تقوا در بعلبک
حضرت امام سـجاد عـلیهالسلام در حالی که قطرات اشک بـر چـهرهاش جاری بود، با قلبی سوزان به مردم غفلتزده بعلبک چنین فرمود:
«آری روزگار است و شگفتیهای پایانناپذیر و مصیبتهای مداوم آن!
ای کاش میدانستم کشمکشهای گردون تا کی و تـا کـجا ما را به همراه مـیبرد و تـا چه وقت روزگار از ما روی برمیتابد!
ما را بر پشت شتران برهنه سیر میدهد. در حالی که سواران بر شترهای نجیب، خویش را از گزند دشواریهای راه در امان میدارند!
گویی که ما اسیران رومی هستیم کـه اکـنون در حلقه محاصره ایشان قرار گرفتهایم!
وای بر شما، ای مردمان غفلتزده! شما به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله کفر ورزیدید و زحمات او را ناسپاسی
کردید و چون گمراهان راه پیمودید.»(21)
ورود به شام
در بعضی مقاتل آمده اسـت کـه: امام سـجاد علیهالسلام پس از تحمّل شکنجههای فراوان در بین راه، سرانجام به شهر شام، شهر دسیسه و دشنام، شهر دشمنان اهل بـیت علیهمالسلام ، شهری که مردان و زنانش مدت پنجاه سال جز بدگویی عـلیبن ابـیطالب عـلیهماالسلام چیزی نشنیده بودند و لعن او را فریضه میشمردند، رسید.
کوفیان که پیرو علی علیهالسلام بودند و از مولی شناخت داشتند، چـه کـردند که شامیان بکنند!
دیلم بن عمر میگوید:
«آن روز که کاروان اسیران آل رسول الله صـلیاللهعلیهوآله وارد شـام شـدند، من در شام بودم و حرکت آنان را در شهر با چشمانم دیدم.
اهل بیت علیهمالسلام را به طرف مـسجد جامع شهر آوردند، لختی آنان را متوقف ساختند. در این میان پیرمردی از شامیان در برابر عـلی ابن الحسین علیهماالسلام کـه سـالار آن قافله شناخته میشد، ایستاد و گفت:
خدا را سپاس که شما را کشت و مردمان را از شرّ شما آسوده ساخت و پیشوای مؤمنان ـ یزید بن معاویه ـ را بر شما پیروز گردانید!
علی بن الحسین علیهمالسلام لب فرو بسته بـود تا آن چه پیرمرد در دل دارد بگوید.
وقتی سخنان پیرمرد به پایان رسید، امام علیهالسلام فرمود:
همه سخنانت را گوش دادم و تحمّل کردم تا حرفهایت تمام شود، اکنون شایسته است تو نیز سخنان مرا بشنوی.
پیـرمرد گـفت: برای شنیدن آمادهام.
علی بن الحسین علیهماالسلام فرمود: آیا قرآن تلاوت کردهای؟
پیرمرد گفت: آری.
علی بن الحسین علیهماالسلام فرمود: آیا این آیه را خواندهای که خداوند میفرماید:
«قُلْ لا اَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْرا اِلاَّ الْمـَوَدَّةَ فـِی الْقُرْبی»؛(22) «ای پیامبر! به مردمان بگو من در برابر تلاشهایی که برای هدایت شما انجام دادهام، پاداشی نمیخواهم
جز این که خویشان مرا دوست بدارید.»
پیرمرد جواب داد: آری خواندهام (ولی چـه ارتـباطی با شما دارد؟)
حضرت پاسخ داد: مقصود این آیه از خویشان پیامبر صلیاللهعلیهوآله ماییم.
سپس امام علیهالسلام پرسید: ای پیرمرد آیا این آیه را خواندهای؟
«وَ آتِ ذَی الْقُرْبی حَقَّهُ»؛(23) «حقّ خویشاوندان و نزدیکانت را پرداخت کن.»
مرد شـامی: آیـا شـمایید «ذی القربی» و خویشاوند پیامبر؟
امام علیهالسلام فـرمود: بـلی، مـا هستیم. آیا سخن خدا را در قرآن خواندهای که فرموده است:
«وَاعْلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی»؛(24) «آن چه غـنیمت بـه چـنگ میآورید یک پنجم آن از خدا و رسول و نزدیکان اوست.»
مـرد شـامی گفت: آری خواندهام.
امام فرمود: مقصود از ذیالقربی در این آیه نیز ما هستیم.
امام سجاد علیهالسلام فرمود: آیا این آیه را تـلاوت کـردهای:
«اِنـَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا»؛(25) «هـمانا خداوند اراده کرده است که پلیدی و گناه از شما اهل بیت زدوده شود و شما را به گونهای بیمانند پاک گرداند.»
ای مرد شامی! آیـا در مـیان مـسلمانان کسی جز ما، «اهل بیت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله » شناخته میشود؟
مرد شـامی دانـست آن چه درباره این اسیران شنیده درست نیست. آنان خارجی نیستند. اینان فرزندان رسول الله صلیاللهعلیهوآله هستند و از آن چـه گـفته بـود پشیمان شده، با شرمساری دستهایش را به سوی آسمان بالا برد و به حـالت تـوبه و اسـتغفار گفت:
«اَللّهُمَّ اِنّی اَتُوبُ اِلَیْکَ، اَللّهُمَّ اِنّی اَتُوبُ اِلَیْکَ، اَللّهُمَّ اِنّی اَتُوبُ اِلَیْکَ، مـِنْ عـِداوَةِ آلِ مـُحَمَّدٍ صلیاللهعلیهوآله وَ اَبْرَأُ اِلَیْکَ مِمَّنْ قَتَلَ اَهْلَ بَیْتِ مُحَمَّدٍ صلیاللهعلیهوآله وَ لَقَدْ قَرَأْتُ الْقُرْآنَ مُنْذُ دَهـْرٍ فـَما شَعَرْتُ بِها قَبْلَ الْیَوْمِ؛(26)
خدایا به سوی تو باز میگردم، خدایا به سـوی تـو بـاز میگردم، خدایا به
سوی تو بـاز مـیگردم از دشمنی خاندان پیامبر و بیزاری میجویم و به سوی تو رو میآورم از کشندگان خاندان پیامبرصلیاللهعلیهوآله. مـن روزگـاران دراز قـرآن تلاوت کردهام ولی تا امروز مفاهیم و معارف آن را درک نکرده بودم.»
سخنانی که بین امام سجاد عـلیهالسلام و پیـرمرد شامی گذشت، ندای بیدارباشی بود بر پندار خفته شامیان.
جواب امام سـجاد عـلیهالسلام بـه شماتت دشمنان
مورخین نوشتهاند: ابراهیم پسر طلحه (از بلواگران جنگ جمل) در آن هنگام در شام بود. خود را بـه کـاروان اسـرای اهل بیت رساند. چون علی بن الحسین علیهماالسلام را دید، از حضرت پرسید:
عـلی بـن الحسین علیهماالسلام ! حالا چه کسی پیروز است؟ (گویا فرزند طلحه شکست پدرش در جنگ با علیابن ابیطالب علیهماالسلام را در بـرابر چـشمانش مجسّم کرد و از روی انتقامجویی چنین گفت.)
امام سجاد علیهالسلام فرمود:
«اگر میخواهی بـدانی ظـفرمند کیست؟ هنگام نماز، اذان و اقامه بگو.»(27)
پاسخ کوتاه، امـّا کـوبنده امـام سجاد علیهالسلام به پسر طلحة بن عـبیدالله، پیـامی ژرف به همراه داشت. به او فهماند که جنگ ما در گذشته و حال برای عزّت و قـدرت دنـیایی نبود که اکنون ما شـکست خـورده باشیم و تـو و یـزید فـاتح باشید. قیام ما برای زنده مـاندن پیـام وحی و رسالت بود و تا زمانی که از مأذنهها، ندای اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهـُ وَ اَشـْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللّهِ به گـوش رسد و مسلمانان برای نـماز خـویش در اذان و اقامه، این شعارها را تکرار کـنند، مـا پیروزیم.
امام سجاد در مجلس یزید
یزید بن معاویه ـ لعنة الله علیه ـ که از پیروزی سـرمست و خـود را فاتح نهضت کربلا میدانست، دسـتورِ بـرپایی مـجلسی را داد تا با تـشریفات خـاصّی اسیران اهلبیت علیهمالسلام را وارد کـنند و او اهـل بیت را تحقیر کند. مأموران دربار موظف شدند که قافله اُسرا را با ریسمان به یـکدیگر بـبندند و علی بن الحسین 8 را که بزرگ ایـشان بـود، بـا زنجیر ببندند و(28) وارد مجلس یـزید کنند. مراسم اجرا شد. کاروان اسیران، وارد مجلس یزید شدند. غبار غم و اندوه و درد بر چهره اسـرا نـشسته، لبخند غرور و شادی بر چهره یـزید و اطـرافیانش نـمایان بـود. امـام زینالعابدین علیهالسلام سکوت را جـایز نـدانست. همین که چشم مبارکش به چهره خبیث یزید افتاد فرمود:
«اُنْشِدُکَ اللّهَ یا یَزیدُ ما ظـَنُّکَ بـِرَسُولِ اللّهـِ لَوْ رَانا عَلی هذِهِ الْحالَةِ؛(29) ای یزید تـو را بـه خـدا سـوگند، اگـر رسـول خدا ما را بر این حال مشاهده کند با تو چه خواهد کرد؟»
امام علیهالسلام با کوتاهترین جمله، بلندترین پیام را به حاضرین در مجلس یزید منتقل میکند.
مردم شام کـه یزید را خلیفه رسول الله صلیاللهعلیهوآله میدانستند و برای پیامبر صلیاللهعلیهوآله احترام قائل بودند، با این فرمایش امام علیهالسلام از خود میپرسند: مگر میان اسیران با پیامبر نسبتی هست؟
سخنان امام سجاد علیهالسلام چنان ضـربهای بـر ارکان حکومت یزید وارد کرد که سبب رسوایی او شد و او دستور داد غُل و زنجیر از دست و پا و گردن امام زینالعابدین علیهالسلام باز کنند.
یزید همچنان مست غرور است. چون مأموران سر سیدالشهداء را پیش یـزید گـذاردند، به شعر حصین بن حمام مرّی تمثّل جست:
«یُغَلِّقْنَ هاما مِنْ رِجالٍ اَعِزَّةٍ عَلَیْنا وَ هُمْ کانُوا اَعَقَّ وَ اَظْلَما؛
[شمشیرها] سر مردانی را میشکافند کـه نـزد ما گرامی هستند [ولی چه مـیتوان کـرد که [آنان در دشمنی و کینهتوزی پیشدستی کردند!»
امام سجاد علیهالسلام در جواب یزید فرمود: «ای یزید! به جای شعری که خواندی، این آیه را از قرآن بشنو که خـداوند مـیفرماید:
«ما اَصابَکُمْ مِنْ مـُصیبَةٍ فـِی الاَْرْضِ وَ فی اَنْفُسِکُمْ اِلاّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرَأَها اِنَّ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسیرٌ. لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللّهُ لایُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ»؛(30) «نرسد هیچ مـصیبتی در زمـین و نه در جانهای شما مگر آن که در لوح محفوظ است پیش از آن که آن را پدید آریم. به درستی که آن بر خدا آسان است، تا بر آنچه از شما فوت شد غـمگین نـشوید و به آنـچه به شما داد شاد نشوید، خدا متکبران را دوست ندارد.»
یزید که منظور امام علیهالسلام و پیام آیه را دریافته بـود، به شدّت خشمگین شد و در حالی که با ریش خود بازی مـیکرد، گـفت: آیـه دیگری هم در قرآن هست که سزاوار تو و پدر توست:
«وَ ما اَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ اَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عـَنْ کـَثیرٍ»؛(31) «هر مصیبتی که به شما برسد، نتیجه دستآوردهای خود شماست و خدا بسیاری را عـفو مـیکند.»
و سـپس خطاب به علی بن الحسین علیهماالسلام گفت: علی، پدرت، پیوند خویشاوندی را برید و حق مرا ندیده گـرفت و بر سر قدرت با من به ستیز برخاست، خدا با وی آن کرد که دیـدی.(32)
امام سجاد علیهالسلام مـجددا آیـه «ما اَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ ...» را تلاوت کرد.
یزید به پسرش (خالد) گفت: پاسخ او را بگو. خالد ندانست چه بگوید و یزید مجددا آیهای را خواند که قبلاً متعرض آن شده بود.
یزید انتظار داشت که امـام سجاد علیهالسلام در برابر اهانتها و کردار زشت او سکوت کند، ولی حضرت پیش رفت و در برابر یزید ایستاد و فرمود:
«طمع نداشته باشید که ما را خوار کنید و ما شما را گرامی بداریم. شما ما را اذیّت کنید و مـا از اذیـت شما دست برداریم. خدا میداند ما شما را دوست نداریم و اگر شما ما را دوست ندارید، سرزنشتان نمیکنیم.»(33)
یزید که به بنبست رسیده بود، گفت: راست گفتی لیکن پدر و جدّ تو خواستند امـیر بـاشند. سپاس خدا را که آنان را کشت و خونشان را ریخت. سپس سخن قبلی خود را تکرار کرد که: علی، پدرت، خویشاوندی را رعایت نکرد و حق مرا نادیده گرفت و در سلطنت من با من به نزاع بـرخاست و خـدا چنان کرد که دیدی.
علی بن الحسین علیه السلام فرمود: «ای پسر معاویه و هند و صخرا! پیش از این که به دنیا بیایی پیغمبری و حکومت از آن پدر و نیاکان من بوده اسـت. روز بـدر، اُحـُد و احزاب، پرچم رسول الله صلیاللهعلیهوآله در دست پدر مـن بـود و پدر و جـد تو پرچم کفّار را در دست داشتند. سپس فرمود: ای یزید! اگر میدانستی چه کردهای و بر سر پدر و برادر و عموزادهها و خاندان من چه آوردهای بـه کـوهها مـیگریختی و بر ریگها میخفتی و بانگ و فریاد بر میداشتی.»(34)
یـزید از خـطیب دربار خواست تا بر منبر رود و از امام حسین علیهالسلام و حضرت علی علیهالسلام بد بگوید و او طبق دستورش عمل کرد.
امام سـجاد عـلیهالسلام از گـستاخی خطیب برآشفت و فرمود:
«خداوند جایگاهت را آتش دوزخ قرار دهد.»
هنگامی کـه سخنان خطیب مزدور به پایان رسید، امام سجاد علیهالسلام خطاب به یزید گفت: «سخنگوی شما آن چه را خواست، بـه مـا نـسبت داد. به من هم اجازه بده تا با مردم سخن بگویم.»
ابـتدا یـزید رضایت نداد تا این که بنا به اصرار اطرافیان و حاضران در مجلس و یکی از فرزندان خلیفه، یزید بـه امـام عـلیهالسلام اجازه داد و گفت: منبر برو و از آن چه پدرت کرد، معذرت بخواه.
خطبه مـعروف امـام عـارفان
امام سجاد علیهالسلام از پله منبر بالا رفت و خطبهای را با نوای گرم توحیدی بیان کرد کـه در ایـن جـا به فرازی از آن خطبه میپردازیم:
«اَنَا بْنُ مَکَّةَ وَ مِنی، اَنَا بْنُ الزَّمْزَمَ وَ الصَّفا؛ اَنَا بـْنُ مـُحَمَّدٍ الْمُصْطَفی؛ اَنَا بْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضی؛ اَنَا بْنُ فاطِمَة َالزَّهْراء ...؛(35)
من فرزند مکه و مـنایم؛ مـن فـرزند زمزم و صفایم؛ من فرزند محمد مصطفایم؛ من فرزند علی مرتضایم؛ من فرزند فاطمه زهـرایم ... .»
امـام زینالعابدین همچنان به معرفی خویش ادامه داد، تا آن جا که صدای مردم به گـریه بـلند شـد و ارکان کاخ یزید به لرزه درآمد و یزید از تحت تأثیر قرار گرفتن مردم سخت بیمناک شد، از ایـن رو بـرای قطع کردن سخنان امـام علیهالسلام بـه مؤذن دستور اذان داد.
مؤذن دربار برخاست و با صدایی که همه میشنیدند، اذان گفت.
وقتی به اَشْهَدُ اَنـَّ مـُحَمَّدا رَسـُولُ اللّهِ صلیاللهعلیهوآله رسید، امام که هنوز بر بالای منبر قرار داشت، خـطاب بـه یزید فرمود: «ای یزید! این محمد صلیاللهعلیهوآله که هم اکنون نامش را مؤذن بر زبان آورد و به پیامبری او گـواهی داد، جـدّ توست یا جدّ من است؟ اگر بگویی پیامبر صلیاللهعلیهوآله جدّ توست، دروغ گفتهای و کـفر ورزیـدهای و اگر باور داری که پیامبر صلیاللهعلیهوآله جدّ مـن اسـت، پس چـرا و به چه جرمی خاندان او را کشتی؟»(36)
آری بزرگ مبلّغ نـهضت عـاشورا رسالت خویش را به نحو شایسته ایفا نمود و چهره مجلس را با تبلیغ رسای خـود دگـرگون کرد و مجلس یزید با رسـوایی خـاندان بنیامیه و یـزید بـن مـعاویه پایان یافت.
بازتاب خطبه امام سـجاد عـلیهالسلام
سخنان بزرگ مبلّغان اسلام؛ حضرت سجاد علیهالسلام و زیبب کبری علیهاالسلام چنان در روحـیه مـردم شام تأثیر گذاشت که انقلاب بـه پا کرد. شامیان دریافتند کـسانی کـه با چنین وضع فجیعی در کـربلا شـهید شدند، شورشی نبودند. آنان خاندان کسی هستند که یزید به نام وی بر مـسلمانان حـکومت میکند.
مؤذن دربار به یـزید اعـتراض کـرد و با شگفتی پرسـید: «تـو که میدانستی اینها فـرزندان پیـامبر هستند، به چه علّت آنان را کشتی و دستور دادی اموال آنان را غارت کنند؟»(37)
عالم یهودی که در مـجلس یـزید بود، پس از شنیدن سخنان امام سـجاد عـلیهالسلام از یزید پرسـید: «ایـن جـوان کیست؟» یزید گفت: «فرزند حـسین علیهالسلام .» یهودی گفت: «کدام حسین؟...» آن قدر پرسید تا دانست اینها از خاندان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله هستند. حـسین کـسی است که مظلومانه در کربلا به شـهادت رسـیده و او فـرزند دخـتر رسـول الله صلیاللهعلیهوآله است. یـزید را مـورد سرزنش قرار داد و گفت: «شما دیروز از پیامبرتان جدا شدید و امروز فرزندش را کشتید!»(38)
یـزید در برابر سرزنش دیگران مجبور شد تا از مـوضع جـابرانه و ظـالمانه خـود دسـت بـردارد و از آن چه نسبت به خاندان پیامبرصلیاللهعلیهوآله انجام داده است، معذرت خواهی کند(39) و مسؤولیت شهادت امام حسینعلیهالسلام و یارانش را به گردن فرماندار کوفه یعنی، عبیدالله بن زیاد پسر مرجانه بـیندازد.(40) ضمن اظهار ندامت از عملکرد خود و لعنت بر پسر مرجانه، از امام سجادعلیهالسلام میخواهد که اگر درخواست یا پیشنهادی دارد، بنویسد تا آن را انجام دهد.(41)
بدیهی مینماید که نخستین تقاضای امام سجادعلیهالسلام و دیگر اسـرای کـربلا، سوگواری برای شهیدان به خاک آرمیدهشان در سرزمین گلگون نینوا و بازگشت به شهر پیامبرصلیاللهعلیهوآله، مدینه، شهر خاطرههای زنده شهیدانشان باشد.
مدّت توقّف امام سجادعلیهالسلام واسرای خاندان پیامبرصلیاللهعلیهوآله را در شام از ده روز تا یـک مـاه نوشتهاند.(42)
شهادت امام سجادعلیهالسلام
اسوه علم و حلم، امام زینالعابدین علیهالسلام ، پس از یک عمر مجاهدت در راه خدا و پس از ابلاغ پیام عاشورا به جوامع بشری، به دست هُشام و یـا ولیـدبن عبدالملک مسموم(43) و در (25 محرم سال 95 ه ق) بـه شـهادت رسید و بدن مطهّرش را در کنار تربت پاک امام حسن مجتبیعلیهالسلام در بقیع به خاک سپردند.
پی نوشت:
- طـبقات ابـن سعد، ج 5، ص 163؛ زندگانی امام زین العابدین، سید محسن امین، حسین وجدانی، ص 70.
- ارشاد شیخ مفید، ص 254.
- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 163.
- ریاض القدس بحدائق الانس، ج 2، ص 227.
- مقتل الحسین، مقدم، ص 355 و بحار الانوار، ج 45، صص 114 و 196.
- بـحار الانـوار، ج 45، ص 132.
- ارشاد، ج 2، ص 123؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 206 و امالی شـیخ طـوسی، ج 1، ص 90.
- نـاسخ، ج 3، ص 30.
- امام حسین و ایـران، ص 480.
- لهوف، صص 66 و 67.
- هـمان.
- زمـر/ 42.
- آل عـمران/ 145.
- تاریخ طبری، ج 4، ص 350؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 206 و طبقات ابن سعد، ج 5، ص 757.
- انـساب الاشـراف، ج 3، ص 206.
- تاریخ طبری، ج 4، ص 252.
- بحارالانوار، ج 45، ص 184.
- امام حسین و ایـران، صـص 485 ـ 492.
- هـمان.
- ینابیع المودّة، ص 352.
- همان.
- شوری/ 22.
- اسراء/ 26.
- انفال/ 41.
- احزاب/ 33.
- مقتل خوارزمی، صص 61 و 62 و احتجاج طبرسی، ج 2، ص 305.
- امـالی شیخ طـوسی، ج 2، ص 290.
- سیر اعلام النبلا، ج 3، ص 216.
- بحارالانوار، ج 45، ص 131.
- حدید، 22 ـ 23.
- شوری/ 30.
- تاریخ طبری، ج 7، ص 376 و بلاذری، ج 2، ص 220.
- بحارالانوار، ج 45، ص 175.
- تاریخ ابن اثیر، ج 2، ص 86.
- مقاتل الطالبین، ج 2، ص 121؛ احتجاج طبرسی، ج 2، ص 310 و مقتل خـوارزمی، ج 2، ص 69.
- همان.
- ترجمه مقتل ابی مـخنف، ص 197.
- بـحارالانوار، ج 45، ص 139.
- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 157.
- ترجمه مقتل ابی مخنف، ص 198.
- تاریخ طبری، ج 7، ص 378 و احتجاج، ج 2، ص 311.
- امام سـجاد علیه السلام، جـمال نیایشگران، احمد ترابی، ص 135.
- دلائل الامـامه، ص 80 و فـصول المهمّة، ص 208
برگرفته از سایت نورمگز،مجله:مبلغان»فروردین 1381 - شماره 27(16 صفحه - از 36 تا 51)