شنبه, 03 آذر,1403

­

یکشنبه, 03 تیر,1397

تحقیقی درباره ارتحال حضرت عبدالعظیم حسنی (ره )

تحقیقی درباره ارتحال حضرت عبدالعظیم حسنی (ره )

‌ ‌‌‌بـا‌ توجه به اهمیت تاریخ تحلیلی در دوران معاصر, و گشایش زوایای مبهمی از تاریخ‌ با‌ بررسی‌ گـفته هـای گـوناگون, در این مقال در صددیم با بررسی اقوال وگفته های مختلف درباره‌ کیفیت رحلت امامزاده واجب التـکریم, شیعی خالص و مخلص اهل بیت طهارت, حضرت شاه‌ عبدالعظیم حسنی علیه أفضل‌ السـلام‌ والتکریم, به نتایجی دسـت یـابیم. شاید پژوهندگان و آیندگان با تکمیل نواقص و ضعفهای آن ان شاء اللّه دریچه ای جدید و تحقیقی لایق برای نسل آینده فراهم آورند.­

نویسنده : حسینی اشکوری،سید صادق

در ابتدای گفتار باید‌ تصریح کرد:در این مقال بر آن نیستیم تا با اثبات تـاریخی ـ ولو غیر قابل اعتماد ـ و یا اثبات شهادت سید بزرگوار حسنی, تاریخ سازی کنیم یا به تحریک عواطف بپردازیم, بلکه‌ غرض‌ فقط بررسی تاریخی و روایی و نقل اقوال مختلف است با آنچه از شواهد و قـرائن وجـود دارد و نهایتاً قضاوت را به خواننده خبیر می سپاریم.

کیفیت رحلت

درباره کیفیت رحلت حضرت عبدالعظیم‌ دو‌ قول در مقام وجود دارد :

1 . موت طبیعی پس از بیماری

2 .شهادت

1 . موت طبیعی پس از بیماری

ابو العباس نجاشی در رجال خود1 قـضیه مـهاجرت حضرت عبدالعظیم(ع) به ری و طریقه‌ وفاتش‌ را چنین نقل می کند:

(ترجمه این روایت را در صفحات بعدی به نقل از جنة النعیم خواهیم نگاشت)

قال ابو عبداللّه الحسین بن عبیداللّه, حدّثنا جعفر بـن مـحمد‌ أبوالقاسم‌, قال‌:حدّثنا علی بن الحسین السعدآبادی‌, قال‌ حدّثنا‌ احمد بن محمد بن خالد البرقی, قال:کان عبدالعظیم ورد الری هارباً من السلطان, وسکن سرباً فی دار رجل من الشیعة‌ فی‌ سـکة‌ المـوالی, وکـان یعبد اللّه فی ذلک السرب ویصوم‌ نـهاره‌ ویـقوم لیـله.

وکان یخرج مستتراً فیزور المقابل قبره, وبینهما الطریق, ویقول:هو قبر رجل من ولد موسی بن جعفر‌(ع). فلم‌ یزل‌ یأوی إلی ذلک السرب ویـقع خـبره الی الواحـد بعد الواحد‌ من شیعة آل محمد(ع) حتی عرفه أکـثرهم, فـرأی رجل من الشیعة فی المنام رسول اللّه(ص) قال له:إن‌ رجلاً‌ من‌

ولدی یحمل مـن سکة الموالی ویدفن عند شجرة‌ التفاح‌ فی‌ باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب ـ وأشار إلی المکان الذی دفن فیه ـ فذهب الرجل لیـشتری الشـجرة‌ ومـکانها‌ من‌ صاحبها فقال له:لأی شیء تطلب الشجرة ومکانها ؟

فأخبر بالرؤیا, فذکر صـاحب الشـجرة أنه‌ کان‌ رأی مثل هذه الرؤیا, وأنه قد جعل موضع الشجرة مع جمیع الباغ وقفاً‌ علی‌ الشـریف‌ والشـیع(الشـیعة) یدفنون فیه.

فمرض عبدالعظیم ومات(ره), فلمّا جرّد لیغسل وجد فی جیبه‌ رقـعة‌ فـیها ذکـر نسبه, فإذا فیها :

أنا ابوالقاسم عبدالعظیم بن عبداللّه بن علی بن‌ الحسن‌ بن‌ زیـد بـن الحـسن بن علی بن ابی طالب(ع).

این روایت را دیگران نیز به نقل‌ از‌ نجاشی در کتب خـود نـقل کرده اند چنانچه در پانوشت, برخی از‌ آنها‌ را‌ ذکر کردیم.

روایت فوق صریح است در آنـکه حـضرت عـبدالعظیم(ع) بیمار شده و سپس وفات یافتند‌2.

2 . شهادت‌

قبل‌ از آنکه به بررسی شهادت حضرت عبدالعظیم(ع) بـپردازیم دربـاره واژه (شهید) و معانی‌ آن‌ به گفتگو می نشینیم :

درباره شهید سه نوع معنا مـتصور اسـت :

1 . مـعنای لغوی.

2 . اصطلاح فقهی و حدیثی‌.

3 . معنای‌ توسّعی.

معنای لغوی شهید

(شهید) از اسماء مبالغه است به مـعنای شـاهد‌ و حاضر‌3 یعنی کسی که چیزی از او پنهان‌ نیست‌, و شهید‌ در اسماء الهی به هـمین مـعنای لغـوی‌ است‌ یعنی همه چیز برای او آشکار است و لا یخفی علیه شیء4.

همچنین شَهِدَ‌ به‌ معنای (نـَطَقَ بـالشهادة, أی أشـهد‌ ان‌ لا اله‌ الا‌ اللّه‌) نیز آمده است5.

استشهاد نیز به‌ معنای‌ شهادت و قـتل فـی سبیل اللّه است و به صیغه مجهول(اسْتُشْهِدَ) گفته می‌ شود‌, گرچه عوام آنرا به صیغه معلوم‌ مـی خـوانند.

اما معنای‌ اصطلاحی‌ که احکام فقهی بر آن‌ بار‌ می شود6 (مـن قـتل مجاهداً فی سبیل اللّه) می باشد یعنی کـسی کـه‌ در‌ راه جـهاد فی سبیل اللّه‌ کشته‌ شود‌. و جمع آن (شـهداء‌) مـی‌ باشد7.

وجه تسمیه شهید‌

در‌ وجه تسمیه شهید نیز چند وجه گفته شده اسـت :

1 . خـداوند و ملائکه شهادت می دهند‌ کـه‌ او اهـل بهشت اسـت.

2 . شـهید زنـده‌ است‌ و نمرده پس‌ کأنه‌ شاهد‌ و حـاضر اسـت.

3 . ملائکه رحمت‌ شاهد او هستند.

4 . شهید در راه خدا به حق شهادت داده تا کشته شـده اسـت‌.

5 . شهید‌ شاهد مقامات و کرامتی است کـه خداوند‌ برای‌ او‌ آماده‌ کـرده‌, و آن مـقامات را‌ با‌ کشته شدن به او مـی دهـد8.

اما معنای سوم که معنای توسّعی شهید است, آن افرادی‌ هستند‌ که‌ در معرکه جـنگ کـشته نشده اند ولی‌ خداوند‌ بـه‌ آنـها‌ ثـواب‌ شهیدان‌ را عطا مـی کـند, و ذکر این دسته افـراد در احـادیث و روایات منقول از پیامبر و اهل بیت(ع) آمده است که بیان و توضیح همه آنها رساله ای مـستقل مـی‌ طلبد. لذا در این مقام فقط بدانچه مـرحوم مـحدث قمی در سـفینة البـحار9 ذکـر کرده و بیان چند حـدیث دیگر اکتفا می کنیم. محدث قمی ذیل عنوان (ذکر من کان موته‌ فی‌ حکم الشـهادة) مـی فرماید :

النبوی(ص):(اذا جاء الموتُ طالبَ العـلم وهـو عـلی هـذه الحـال مات شهیداً)10.

الصـادقی(ع):(إنـّ المیتَ منکم علی هذا الأمر شهید)11.

الصادقی(ع):(من قُتل‌ دون‌ ماله فهو شهید)12.

(جعل الطاعون لهـذه الأمـة شـهادة)13.

(من قرأ الجحد والتوحید فی فریضة مـن الفـرائض بـعثه اللّه شـهیداً)14.

النـبوی‌(ص):(یـا‌ أنس ! أکثر من الطهور یزید‌ اللّه‌ فی عمرک وإن استطعت أن تکون باللیل والنهار علی طهارة فافعل, فإنّک

تکون إذا مـتَّ عـلی طهارة شهیداً‌)15.

عن النـبی(ص):(مـن نام علی الوضوء إن أدرکه الموت فی لیله فهو‌ عند اللّه شهید)16‌.

عن‌ النبی(ص):(من سأل اللّه الشهادةَ بصدقٍ بلّغه اللّه منازل الشهداء, وإن مات علی فراشه)17.

ذکر رسول اللّه(ص) من شهداء أمته غیر الشهید الذی قـتل فـی سبیل اللّه مقبلاً غیر مدبر‌:الطعین والمبطون وصاحب الهدم والغرق والمرأة تموت جمعاً. قالوا:وکیف تموت جمعاً یا رسول اللّه ؟ قال:یعترض ولدها فی بطنه18.

این بود کلمات محدث قمی.

ابن اثـیر در نـهایه19‌می‌ گـوید:(قد تکرر ذکر الشهید والشهادة فی الحدیث, والشهید فی الأصل من قتل مجاهداً فی سبیل اللّه, ویجمع عـلی شهداء, ثم اتسع فیه, فاطلق علی من سماه النبی صلی اللّهـ‌ عـلیه‌ [ وآله ] وسـلم من المبطون والغرق والحرق وصاحب الهدم وذات الجنب وغیرهم.)

شیخ طبرسی هم در مکارم الاخلاق20در حدیثی نبوی که زنـی ‌ ‌دربـاره جهاد زنان پرسیده, از حضرت‌ نبی‌ اکرم(ص) نقل کرده که فرمود:(للمرأة ما بـین حـملها إلی وضـعها ثم إلی فطامها من الأجر کالمرابط فی سبیل اللّه, فان هلکت فیما بین ذلک کان لها مثل مـنزلة‌ الشهید‌).

همچنین‌ روایت:(من مات علی حبّ‌ آل‌ محمد‌ مات شهیداً) از طرق عامه و خـاصه بسیار وارد شده است21.

نـیز از حـضرت نبوی(ص) روایت شده که فرمود:(من مات‌ علی‌ وصیة‌ حسنة مات شهیداً)22.

در روایاتی نیز تصریح‌ شده‌ که شیعیان اهل بیت و موالیان آن حضرت مرگشان گرچه طبیعی باشد به منزله شهید هستند.

در روایـتی که برقی‌ در‌ محاسن‌ نقل کرده و صحبت از کشته شوندگان در حدود و مرزها به‌ میان می آید حضرت صادق(ع) قسم یاد می فرماید و می گوید:(واللّه ما الشهداء الاّ شیعتنا وإن ماتوا‌ علی‌ فراشهم‌)23.

قسم به خـدا شـهید محسوب نمی شود مگر شیعیان ما‌ گر‌ چه بر سر بالش از دنیا بروند.

با توجه به مواردی که ذکر شد اگر (منزله‌ شهادت‌) یا‌ معنای توسّعی شهید را در نظر بگیریم مـوارد چـندی به حضرت عبد‌ العظیم‌(ع) تعلّق‌ می گیرد :

اولاً:کشته شدن بر ولایت اهل بیت(ع) و محبت آل محمد(ص). حضرت عبدالعظیم‌ همان‌ است‌ که دینش را بر امام هادی(ع) عرضه کرده و حضرت تصدیقش فـرمودند, و در زمـانی که‌ بسیاری‌ از سادات, داعیه خلافت را پیش گرفتند او تسلیم محض اهل بیت بود‌ با‌ اینکه‌ موقعیت اجتماعی, علمی و مذهبی وی به گونه ای بود که می توانست موقعیت دنیوی‌ برای‌ خویش ایـجاد کـند.

در روایـتی امام صادق(ع) به مالک جـهنی فـرمودند:(یـا مالک‌ ! إنّ‌ المیت‌ منکم علی هذا الأمر شهید بمنزلة الضارب فی سبیل اللّه)24.

ای مالک ! کسی که‌ از‌ شما بر این امر ـ یعنی ولایـت مـا اهـل بیت ـ بمیرد شهید می‌ باشد‌ و به‌ منزله جـنگجوی در راه خـداست.

و نیز فرمودند:(ما یضرّ رجلاً من شیعتنا أیّة میتة مات‌:أکله‌ السبع‌ أو احرق بالنار أو غرق أو قتل, هو واللّه شهید)25.

چـه‌ ضـرری‌ دارد(چـه فرقی دارد) شیعیان ما چگونه بمیرند: خوراک درندگان شوند یا طـعمه حریق یا غرق‌ شوند‌ یا کشته شوند ؟ آنان قسم به خداوند شهید هستند.

ثانیاً:موت در‌ غربت‌ و دوری از وطن مـألوفش بـه طـوری که‌ از‌ خوف‌ سلطان وقت مجبور به ترک وطن و هجرت‌ به‌ سـرزمین ایـران شد.

چه خوش گفته است جامی:

صوفی چه فغان است که‌ من‌ اَین إلی اَین

این نـکته‌ عـیان‌ اسـت من‌ العلم‌ إلی‌ العین

ما الحاصل فی البین چه‌ گوئی‌ سفری کـن

چـون خـضر بجوی این گهر از مجمع بحرین

بر ذمّه‌ ما‌ دین تو از پرتو هستی

کو‌ جـذب فـنائی کـه مؤدی‌ شود‌ این دین

در مشرب توحید‌ بود‌ و هم دوئی کفر

در مذهب تقلید بود نفی دوئی شـین

این وحدت محض است‌ که‌ از‌ کثرت‌ تکرار‌

گاه اربعه و گاه‌ ثـلاث‌ اسـت و گـه اثنین

جامی مکن اندیشه نزدیکی و دوری

لا قرب و لا بعد و لا وصل و لا بین‌

و این‌ بیت‌ را نیکو سروده اند:

تـا دسـته گل‌ زخار‌ نگریخت‌

در‌ گردن‌ دلبران‌ نیاویخت

مرحوم واعظ تهرانی در روح و ریحان26 این مـوضوع را بـه خـوبی بررسی کرده است.

او در روح و ریحان دهم می گوید :

بدان حضرت عبدالعظیم به‌ بیاناتی که در رحلت آن بـزرگوار مـذکور مـی شود ـ و عبارتش را در سطور بعدی می خوانید ـ معلوم است در زمان معتز باللّه کـه از خـلفای بنی عباس و معاصر زمان حضرت‌ امام‌ علی النقی(ع) بود, از سرّ من رأی نهضت و هجرت فرمودند, و به خـطّه ری نـزول اجلال کردند, و جهت حرکت ایشان هم به امر و حکم امام(ع) بوده اسـت, و چـون اخصّ اصحاب‌ حضرت‌ جواد(ع) و از خیار و کبار مـحبّین و مـقرّبین حـضور مهر ظهور ابوالحسن الثالث امام علی النـقی(ع) بـود خلیفه معاصر مسطور نهایت خوف از آن بزرگوار‌ داشته‌, لهذا در مقام اذیت و قتل‌ وی‌ بـرآمد. نـاچار به فرموده آن سیّد بزرگوار از جـوار فـیض آثار ایـشان مـهاجرت نـمودند و از عیالات خود مفارقت کردند.

بعضی نـیز نـقل کرده اند‌:به‌ عزم زیارت مرقد منوّره‌ مطهر‌ حضرت رضا(ع) از سرّ مـن رأی بـیرون آمد و به بلاد خراسان متوجه گـردید. چون به شهر ری وارد شـد زمـانی به جهت زیارت قبر مـطهر حـضرت حمزة بن موسی بن‌ جعفر‌(ع) توقف فرمود, و امر آن بزرگوار مخفی بود, و کسی آن جـناب را نـمی شناخت تا آنکه دوستان و شـیعیان در خـفاء خـدمتش رسیدند, و اطلاع از حـالات حـسنه اش پیدا کردند, و مسائل حـلال‌ و حـرام‌ خودشان را‌ سؤال نمودند, و کمال تقرّب آن جناب را به امامین همامین(ع) یافتند و بر ارادت و خلوص ایشان افـزود. پسـ‌ نگذاردند آن جناب حرکت نماید.

و اگر ایـن قـول اخیر را تـصدیق‌ نـمائیم‌ بـعید‌ نیست ; از آنکه حضرت عـبدالعظیم(ع) به زیارت لقاء حضرت رضا(ع) مشرف نشده بود و خواست اداء حق امام ‌‌ثامن‌ ضامن را نموده بـاشد.

سـپس در روح و ریحان سیزدهم27آیه ای درباره‌ مهاجرت‌ و روایـاتی‌ در هـمین مـضمون نـقل کـرده و سپس هجرت حـضرت عـبدالعظیم و موت حضرت را در هجرت توضیح‌ داده است. عبارت او چنین است :

قال اللّه تعالی:(وَمَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ‌ مُهَاجِراً اًِلَی اللّهـِ وَرَسـُولِهِ‌ ثـُمَّ‌ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللّهـِ)28.

وعـن النـبی(ص):(مـوت الغـریب شـهادة)29.

وفی الحدیث النبوی(ص):(طوبی للغرباء)30.

وفی الفقیه31 ـ فی الحج باب الموت فی الغربة ـ عن ابی‌ عبداللّه(ع):(ما من میّت یمُوت فی الأرض غربة تغیب عنه فیها بواکیه الاّ بـکته بقاع الارض الّتی کان یعبد اللّه عزّوجلّ:علیها وبکته ابوابه وبکته ابواب السّماء التی کان یصعد فیها‌ عمله‌ وبکاه الملکان الموکلان به).

وقال(ع):(ان الغریب إذا حضره الموت التفت یُمنة ویسرة ولم یر احداً یـرفع رأسـه فیقول اللّه عزّوجلّ الی من تلتفت ؟ الی من هو خیر لک منّی‌ ؟ ! وعزتی‌ وجلالی ! لئن اطلقتک عن عقدتک لأصیرنّک فی طاعتی وان قبضتُک لأصیرنّک الی کرامتی)32.

و آنگاه می فرماید :

بدان یکی از بندگان خاص خداوند سبحان کـه هـجرت به سوی خدا‌ و رسول‌(ص) فرمود و در راه مهاجرت وفات یافت و خداوند بر هجرت و رحلت وی اجر عظیم مرحمت نمود, حضرت عبدالعظیم(ع) است. پس آن بزرگوار تأسّی و اقتداء بـه انـبیاء سابقین و ائمه دین(ع) نمود‌, چـنانکه‌ در‌ بـاب هجرت گذشت33.

و در‌ کتاب‌ عمدة‌ الطالب فی نسب آل ابی طالب, و در کتاب منهج المقال فی تحقیق احوال الرجال که از مصنّفات عالم فاضل محقق متحبّر‌ مولانا‌ مـیرزا‌ مـحمد استرآبادی است, و در کتاب مـستطاب نـقد الرّجال‌ که‌ از تألیفات سیّد جیّد فاضل میرمُصطفی(قده) است, و کتب معتبره‌ دیگر‌ از‌ علم درایه و رجال و انساب34 شرح وفات حضرت عبدالعظیم(ع) را به ایـن نهج ذکر‌ فرموده‌ اند که :

احمد بن محمّد بن خالد بـرقی گـفت:حـضرت عبدالعظیم(ع) فرار کرد‌ از‌ سلطان‌ جائر زمان و در شهر ری وارد شد و در سردابی که زیر زمین بوده است‌ مخفی‌ گردید, در خـانه ‌ ‌مـردی از شیعیان در کوچه ای که معروف به (سکّة‌ الموالی‌) بوده‌, منزل گرفت.

و گویا سکة المـوالی نـامیدند کـوچه را برای آنکه حضرات شیعه که دوست داران‌ اهل‌ بیت بودند در آن منزل و مأوی داشتند و در کوچه هـای دیگر حضرات‌ حنفیّه‌ و شافعیّه‌ خانه های عالیه بنا نموده بودند, و حضرت عبدالعظیم(ع) در هـمان سرداب روزها روزه می گـرفت‌ و شـبها‌ به‌ عبادت پروردگار مشغول بود, وقتی که از محلّ شریف خود حرکت می‌ کرد‌ و بیرون می آمد از آن سرداب به طریق مخفی و پنهان به زیارت قبری که اکنون مقابل‌ قبر‌ اوست و قبله مـرقد شریف آن بزرگوار است می رفت و می فرمود:این‌ قبر‌ مردی از اولاد موسی بن جعفر(ع) است‌.

همچنین‌ در‌ این حدیث مذکور نیست که آن جناب‌ فرموده‌ باشد که این قبر حمزة بن موسی(ع) است, پس بـه یـک یک از‌ شیعیان‌ و دوستان که در آن محل‌ بودند‌ خبر وجود‌ فیض‌ اثرش‌ منتشر گردید تا آنکه اکثری آن‌ بزرگوار‌ را شناختند و خدمتش شرفیاب شدند و اخذ دین و مسائل و احکام نمودند.

پس مردی‌ از‌ شیعه در خواب حـضرت رسـول(ص) را‌ زیارت کرد که فرمود‌:یکی‌ از اولاد من از سکة‌ الموالی‌ حمل و نقل می شود و در نزدیکی درخت سیبی که در خانه عبدالجبّار بن‌ عبدالوهّاب‌ است دفن خواهد شد, پس‌ به‌ دست‌ شریف خـویش اشـاره‌ به‌ همان مکان نمود. آن‌ گاه‌ از خواب برخاسته و رفت به نزد صاحب باغ و درخت تا آنکه آن درخت و مکان‌ را‌ بخرد.

سؤال نمود:از برای چه‌ می‌ خری این‌ باغ‌ را‌ ؟

پس خواب خـود را‌ نـقل کـرد.

صاحب باغ گفت که:مـن هـم بـه مانند تو همین خواب را دیده‌ ام‌.

پس صاحب باغ آن را وقف‌ بر‌ حضرت‌ عبدالعظیم‌ و تمام‌ شیعه نمود که‌ در‌ آن مدفون شوند.

پس حضرت عبدالعظیم مـریض شـد و از دنـیا رحلت فرمود. چون آن بزرگوار را‌ برهنه‌ کردند‌ که غـسل دهـند در گریبان آن جناب‌ رقعه‌ ای‌ یافتند‌ که‌ ذکر‌ نسب خود را فرموده بود به این گونه:انا عبدالعظیم بن عبداللّه بـن عـلی بـن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طـالب(ع).

و در کتاب‌ فهرست35 علاّ مه اعلی اللّه مقامه است:مات عبدالعظیم بالرّی وقبره هناک.

ییعنی:حضرت عبدالعظیم مُرد در ری و قبر وی در ری اسـت.

و در کـتاب مـستطاب منتخب که مجموعه‌ ای‌ از مراثی و خطب است و مؤلّف آن مرحوم شیخ فـخر الدیـن طریحی نجفی علیه الرّحمه است مذکور است:قیل:ممّن دفن من الطالبیّین حیّاً عبدالعظیم الحسنی بـالرّی ومـحمّد بـن عبداللّه‌ بن‌ الحسن, ولم یبق فی بیضة الاسلام بمدّة الاّ قتل فیها طالبی او شـیعی… الی آخـره.

یـیعنی:از اولاد ابی طالب کسی که در‌ ری‌ زنده مدفون شد حضرت عبدالعظیم‌ حسنی‌ است و محمّد بـن عـبداللّه, و مـراد از طالبیّین اولاد ابوطالبند که پدر حضرت امیر مؤمنان(ع) باشد, والاّ طالبیّین را نسبت به طالب برادر ان بزرگوار‌ دهـند‌ صـحیح نیست چنانکه خواجه‌ فرموده‌ است در وصف حضرت امیر(ع):(لیث بنی طالب) همانا مـراد ابـوطالب اسـت, برای اختصار و اقتصار حضرات اهل فضل و لسان حذف نمودند کلمه (ابی) را.

و محمد بن عـبداللّه بـن حسن غیر‌ از‌ صاحب نفس زکیّه است که نزدیک مدینه شهید شد که بـرادرش قـتیل بـاخمری است.

*

بنا بر آنچه گفته آمد: حضرت عبدالعظیم(ع) بنا بر معنای توسّعیِ شهید, بطور یـقین از شـهداء‌ محسوب‌ می شوند‌.

اما در این مقام, بالاتر از مطلب مذکور, می خواهیم بـا بـررسی اقـوال قدماء, بدین نتیجه برسیم‌ که حضرت عبدالعظیم به شهادت رسیده, یعنی همان معنای اصلی کـه‌ (القـتل‌ فـی‌ سبیل اللّه) باشد علاوه بر معنای توسعی مذکور.

شهادت حضرت عبدالعظیم(ع)

در منابع مـتأخرین مـهم ترین منبعی ‌‌که‌ به شهادت حضرت عبدالعظیم(ع) اشاره کرده است منتخب طریحی می باشد, وپس از‌ وی‌ دیـگران‌ بـه گفتار وی استناد نموده اند :

علامه ادیب شیخ فخرالدین طریحی در کتاب المنتخب فـی‌جمع المراثی و الخطب36 می گوید:قیل:وممن دفن حیّاً من الطالبیین عبدالعظیم الحـسنی بـالری. ولی‌ مستندی برای گفتار خـود ذکـر نفرموده اسـت.

در مـنابع مـعاصر و قریب بدان, غالباً این مطلب از مـنتخب طـریحی نقل شده است مانند کجوری در جنة النعیم37. وی زحمت زیادی برای‌ یافتن‌ خـبر شـهادت حضرت کرده ولی چیزی نیافته جز خـبر فوق که آن را نقل کـرده و بـعضی از ستمهای حکّام جور را بر اهـل بـیت و علویان مذکور داشته و می نویسد :

مخفی‌ نماند‌ آنچه در کتب رجال و انساب از احوال حـضرت عـبدالعظیم(ع) تفحّص و تجسّس نمودم از شهادت آن جـناب خـبری صـحیح و موثق نیافتم جـز ایـن قول که قائل و نـاقل آن مـجهول است‌38‌.

و آنچه از مرحوم شیخ فخرالدّین در اوّل همین کتاب اشاره به شهادت آن بزرگوار شد نیز مـنقول از آن کـتاب بود.

و جمعی از اهل علم و فضل از داعـی خـواهش‌ نمودند‌ کـه‌ مـراجعه در کـتب بیش تر‌ شود‌ شـاید‌ خبری جز آنکه در کتاب سابق الذکر مسطور است به دست بیاید و راوی آن هم معین باشد, تـاکنون بـه قدر وسع‌ جد‌ و جهد‌ کرده خـبری نـیافتم کـه صـریحاً دلالت بـر شهادت‌ آن‌ بـزرگوار نـماید و الاّ در این اوراق می نوشتم, بلکه می توان گفت:عبارت صحیح که فرمودند:(مَرض ومات) معارض‌ است‌ بـا‌ قـول قـیل, چون آن قول معلوم است و راوی هم موثق‌ و ضـابط و عـادل تـعارض مـی کـند بـا این قول مجهول.

بلی, اگر مرحوم شیخ این قول را مجهولاً نسبت‌ نمی‌ داد‌ و خبری محذوف الاسناد ذکر می فرمود, می توان گفت:در این‌ گونه‌ موارد تسامح جایز اسـت اگر چه قول مجهول هم چنین است فرقی چندان نمی کند, پس‌ اعتناء‌ مرحوم‌ شیخ دلالت بر جواز ذکر این گونه اخبار می کند.

بنا بر‌ این‌ قول‌ می توان گـفت:یـک جهت در علوّ رتبت عبدالعظیم شهادت اوست و بر حسب اخبار‌ و آثار‌ و حکومت‌ عقل و نقل هر یک از اخیار که به درجه شهادت فایز گردیدند و درک ثواب‌ شهادت‌ نمودند مقام و مرتبه ایشان اعـلی و اوفـی شد.

و به این بیان توان ثابت کرد‌ علوّ‌ مقامات‌ و درجات ائمّه دین(ع) را که به روایت صحیحه مقتول یا مسموم شدند39 چنانکه‌ شیخ‌ طـریحی در اول کـتاب مذکور بیانی ذکر فرموده اسـت, خـوب است بعینها بنویسد‌ :

عن‌ الصدوق‌ علیه الرّحمة:انّ جمیع الائمّه خرجوا من الدنیا علی الشهادة, قتل علیّ فتکاً, وسمّ الحسن‌ سرّاً‌, وقتل الحسین جـهراً, وسـمّ الولید عبدالملک زین العـابدین, وسـمّ ابراهیم بن الولید‌ الباقر‌, وسمّ‌ ابو جعفر الدوانیقی الصّادق(ع), وسمّ الرشید الکاظم, وسمّ المأمون الرضا, وسمّ المعتصم محمداً الجواد, وسمّ‌ المعتز‌ علی‌ بن محمد الهادی, وسمّ المعتمد الحسن بن عـلی العـسکری و هرب المتوکّل خوفاً‌ من‌ المتوکّل40)… الی آخره.

و عجب است آن شیخ مرحوم که متوکل را معاصر حضرت قائم(ع) دانسته‌ است‌, و عجب تر آن است که نقل از مرحوم صدوق فرمود, و آنچه معلوم‌ است‌ متوکل از بـعد از واثـق باللّه اسـت‌ و متوکّل‌ در‌ سال دویست وچهل بوده است و بسیار فاصله‌ دارد‌ تا زمان آن بزرگوار.

عجالةً به نحو اجمال ظلمی کـه به خیار رجال‌ و آل‌ عصمت وارد آمد اشاره شود‌ خوب‌ است:اما‌ اخـیار‌ از‌ اولاد امـیرالمؤمنین(ع) در وقـعه عاشورا با‌ چهار‌ نفر اولاد امام حسن(ع) و فرزندان سیّد الشهداء و نه تن از اولاد عقیل‌ بواسطه‌ و بلا واسطه و سه نـفر ‌ ‌از اولاد‌ جـعفر طیّار شهید شدند‌.

و از‌ فرزندان علی بن الحسین(ع) زید‌ در‌ کوفه به امر نضر بـن خـدیمه41اسـدی, یوسف بن عمر [ را ] بر‌ دار‌ آویخت و چهار سال مصلوب بود‌, و احدی‌ از هاشمیین قدرت نداشت بر‌ وی‌ ندبه کند, عاقبت او را سوزانیدند.

ییحیی بـن زیـد را بـه سنّ شانزده سالگی به چـه قـسم شـهید نمودند, و به امر منصور دوانیقی بنیان‌ و اساس‌ جامع بغداد را از‌ بدنهای‌ سادات بنا کردند, و هزار نفر از فاطمیّین و علویّین را از عبداللّه بن حسن و فـرزندانش مـانند ابـراهیم و محمد و دیگران از این خاندان را به قتل رسانیدند, و زنـدان آن مـنبع خذلان مملوّ‌ از‌ سادات بود که بعضی در زندان و زیر زمین و چاه های عمیق از گرسنگی خاک خوردند و مردند.

و وقعه فخ نـیز مـشهور اسـت که جماعتی از بنی هاشم به اشدّ عقوبت شهادت‌ یافتند‌.

و اولاد حـضرت‌ موسی بن جعفر(ع) به دست خلفای جور چگونه از اوطان خویش جلا و هجرت فرمودند و در کهوف و مغارات‌ جبال و به وادی شـهادت فـایز گـردیدند.

و مأمون ملعون چگونه محمّد بن‌ اسماعیل‌ بن‌ حسن را شهید کرد تـا آنـکه خلافت منتهی شد از این خانواده به متوکّل ملعون, پس آن ‌‌ملعون‌ امر نمود به معتز بن جهم وابـن سـکیت و آل ابـی حفص اهل بیت‌ رسول‌(ص) را‌ در مجالس عامه هجو نمایند و زبان یعقوب بن اسـحاق بـن سـکیت که ادیب بی بدل‌ بود برای آنکه حسنان(ع) را بر دو پسرش معین و مؤید تفضیل داد از‌ قـفاء کـشیدند و بـریدند. پس‌ آن‌ خبیث از قتل و صلب و حرق و ضرب و حبس و سبی چیزی باقی نگذارد چنانکه گـفته انـد:ولم یزل السّیف یقطر من دمائهم والسّجون مشحونة باحرارهم وامائهم42.

عاقبت امر نمود مـقابر قـریش را‌ بـسوزانند و قبر مطهّر جناب سیّد الشهدا(ع) را خراب نمایند چنانکه هبة اللّه گفته است:

قام الخلیفة مـن بـنی العبّاس

بخلاف امر الهه فی الناسِ

ضاهی بهتک آل محمّد

سفها فعال امیة‌ الارجـاسِ‌

واللّه مـا فـعلت امیّة فیهم

معشار ما فعلت بنو العبّاسِ43

ما قتلهم عندی بأعظم مأتماً

من حرقهم مـن بـعد فی الارماسِ

ای واللّه ! آنچه بنی عبّاس کردند عشر آن‌ را‌ بنی امیّه ننمودند بـرای امـتداد زمـانشان با آنکه هر یک از ائمه طاهرین بر حسب حکمت ها و مصالحی که می دانستند مـی کـردند و هـیچ یک از ایشان خروج به‌ سیف‌ ننمودند, حتی مأمون حضرت رضا(ع) را سه مـاه تـکلیف به قبول امامت کرد بر حسب مأموریتی که از خداوند داشتند اباء فرمودند. مع هذا از ابناء و احـفاد ایـن سلسله‌ جلیله‌ به‌ قدری که توانستند به قتل‌ رسانیدند‌.

بناء‌ علی هـذا, اسـتبعادی نمی رود حضرت عبدالعظیم به امر سلطان جـائر و خـلیفه مـعاصر مقتول شده باشد, و این بعد از اجتماع شـیعیان‌ و مـحبّین‌ و نشر‌ احوال و فضایل و ماثر شریفش بوده است با آنکه‌ مخفی‌ بوده و عزلت و اسـتتار را خـوش داشته و از محلّ و مکان خود بـه مـلاحظه تقیّه بـیرون نـمی آمـده, به نهجی که‌ سابقین‌ از‌ ابناء دیـن را شـهید کردند آن بزرگوار را هم شهید‌ کرده باشند تا درجه شهادت و درک این فضیلت بـه تـبعیّت به ائمه هدی و اولاد طاهرین ایشان کـرده باشد‌, و برای‌ حفظ‌ دیـن چـون جناب خامس آل ـ علیه التحیه والثـناء ـ در قـبّه سامیه‌ اش‌ چه آثار و انوار مخصوصه خداوند سبحان هویدا و پیدا نمود.

و در میان اعـراب و بـعضی اعاجم مرسوم و معمول‌ شده‌ اسـت‌ کـه بـه قبر آن شهید التـجا مـی آورند و حاجت می خـواهند چـنانکه‌ به‌ روایت‌ علی بن اسباط که از اصحاب حضرت رضا(ع) است در سال اوّل شهادت جناب‌ سـید‌ الشـهدا‌ یک صد هزار نفر زن عقیم از احـیاء عـرب و بلدان و نـواحی قـریبه و بـعیده التجا‌ آوردند‌ و همگی حـامله شدند. و این خبر اگر چه غرابتی داشت امّا تأسّی به مرحوم‌ مجلسی‌ نمودم‌ و ذکر کـردم44.

*

گـرچه شأن مرحوم طریحی اجلّ از آن است کـه مـطلبی را‌ بـدون‌ مـصدر و مـنبع معینی نقل کـند ولی بـه هر حال چون مستند آن معلوم‌ نبود‌ در‌ هاله ای از ابهام قرار داشت, و طبیعی است که به صرف مـصدری مـجهول نـمی توان‌ حکم‌ به شهادت حضرت کرد, لذا افـرادی نـیز کـه ایـن قـول را نـقل‌ کرده‌ اند‌ با بی اعتنایی از آن عبور کرده اند.

از تفضّل خداوندی و منن الهی, روزی از‌ مؤلف‌ عالیقدر‌ و پرتوان, استاد و شیخ اجازه ام حضرت حجة الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمد‌ رضا‌ مـامقانی دام عزه العالی در این موضوع پرسش نمودم. فرمودند‌:بنظرم‌ هست ابن شهر آشوب در‌ مثالب‌ النواصب این‌ مطالب‌ را‌ گفته اند.

مطلب بسیار مهم می‌ نمود‌, چون ابـن شـهر آشوب متولد ـ متوفای(588) ـ از اعاظم رجال و مفاخر شیعه‌ است‌. علاوه بر قدمت وی, شیخ الاجازه‌ بودن و اساتید فراوان و شاگردان‌ او‌ ـ از شیعه و سنی ـ بسیار در‌ خور‌ توجه اسـت.

گـر چه کتاب پر ارجش مثالب النـواصب تـاکنون به زیور طبع‌ آراسته‌ نشده ولی کتاب مناقب آل‌ ابی‌ طالب‌ از مصادر مهم‌ شیعه‌ و دارای مطالب بکر فراوان‌ و از‌ منابع مهم مجلسی در (بحار الأنوار) و سایرین می باشد.

از ایـن کـتاب پر ارج‌ دو‌ نسخه خطی تـا کـنون یافت شده‌ که‌ یکی در‌ کتابخانه‌ مدرسه‌ سپهسالار تهران به شماره‌(1841) و دیگری در کتابخانه ناصریه لکهنو در کشور هند موجود است, و خوشبختانه نسخه عکسی آن‌ دو‌ در مرکز احیاء میراث اسلامی قم‌ نگهداری‌ می‌ شـود‌.

بـا‌ مراجعه به هر‌ دو‌ نسخه مطلب همانطور بود که ایشان فرموده بود, بلکه برایم یقینی شد که عبارات طریحی کلاّ‌ ً مأخوذ‌ از‌ عبارات ابن شهر آشوب مازندرانی است, بطوریکه‌ یا‌ بدون‌ واسـطه‌ (مـثالب‌) در‌ نزد وی بـوده و یا از منبعی با واسطه نقل کرده است.

اینک به جهت روشن تر شدن موضوع گفتاری کوتاه دربـاره ابن شهر آشوب نموده و سپس عبارات‌ او را بعینه نقل می کنیم.

شـرح حـالی مـختصر از ابن شهر آشوب

ابو جعفر رشید الدین محمد بن علی بن شهرآشوب بن أبی جیش سروی(سـاروی) ‌ ‌مـازندرانی معروف به‌ ابن‌ شهرآشوب.

از مهم ترین علمای شیعه در سده ششم هجری بوده اسـت کـه در سـال 588 هجری رحلت فرموده است45. شیخ سروی, ایام اقامت در عراق ونیز اواخر‌ عمر‌ خویش در حلب, مـجلس درسی داشته وشاگردان فراوانی داشتند که عده ای از آنها از فحول علماء بوده اند. از جـمله این شاگردان‌ می‌ تـوان بـه این افراد اشاره‌ کرد‌: منتجب الدین, ابن أبی البرکات, ابن أبی طی, ابن إدریس, محمد بن جعفر ابن المشهدی, ابن بطریق, ابن زهرة حلبی, علی بن جعفر جامعانی‌, حسن‌ دربی, ومـحمد بن محمد‌ ـ فرزند‌ ابن شهرآشوب ـ.

با مروری کوتاه ولی دقیق در مناقب این شخصیت بزرگ شیعه, کثرت مشایخ ووسعت سلسله اجازات ابن شهرآشوب, جلب نظر می کند. همچنین تنوع شیوخ وی از عامه‌ وخاصه‌ بـر اهـمیت آن می افزاید.

افندی در ریاض46بدین مطلب اشاره کرده می گوید :

وهذا الشیخ کثیر الروایة والاًجازة عن جماعة کثیرة من الخاصة والعامة کما یظهر من المناقب‌.

خودش‌ نیز در‌ اوائل مناقب47بدین مـطلب اشـاره کرده ومی گوید :

وأما أسانید التفاسیر والمعانی فقد ذکرتها فی الأسباب‌ والنزول وهی تفسیر البصری والطبری والقشیری والزمخشری والجبائی والطائی والسدی والواقدی‌ والواحدی‌ والماوردی‌ والکلبی والثعلبی والوالبی وقتادة والقـرطی ومـجاهد والخرکوشی وعطاء بن رباح وعطاء الخراسانی ووکیع وابن جریح وعکرمة والنقاش ‌‌وأبی‌ العالیة والضحاک وأبی عیینة وأبی صالح ومقاتل والقطان والسمان ویعقوب بن سفیان والأصم‌ والزجاج‌ والفراء‌ وأبی عـبید وأبـی العـباس والنجاشی والدمیاطی والعوفی والنهدی والثـمالی وابـن فـورک وابن حبیب…

تألیفات ابن‌ شهرآشوب

ابن شهرآشوب, تألیفات مهمی در علوم مختلف داشته است که متأسفانه بعضی‌ از آنها از بین‌ رفته‌ وتعدادی نـیز هـنوز چـاپ نشده اند. کتابهای وی مورد توجه واعتماد علمای شـیعه بـوده است.

محدث نوری در خاتمه مستدرک48می فرماید :

ولابن شهرآشوب مؤلفات حسنة ـ غیر المناقب ـ اعتمد علیها‌ الأصحاب…

مهم ترین اثـر ابـن شـهرآشوب (مناقب آل أبی طالب) است که از مصادر مهم بحار الانوار مـجلسی نیز بوده است. در شهرت این اثر همان بس که ابن شهرآشوب در‌ بسیاری‌ از نقلها با عنوان (صاحب مناقب) مـعروف گـشته اسـت.

از دیگر تألیفات وی إعلام الطرائق فی الحدود والحقائق می باشد که در عـلم لغـت است49.

همچنین أسباب نزول القرآن‌, الموالید‌, الفصول فی النحو, متشابه القرآن ومختلفه, معالم العلماء از دیگر تـألیفات اوسـت.

ابن شهرآشوب در معالم العلماء که از تألیفات رجالی وی می باشد شرح حـالی از خـود را نـیز‌ درج‌ کرده‌ است50.

از دیگر کتابهای‌ وی‌, می‌ توان به مثالب النواصب اشاره کرد کـه از تـحفه کتابهای شیعی است که متأسفانه هنوز به چاپ نرسیده است51.

ابن‌ شهرآشوب‌ در‌ اوائل کـتاب ارجـمندش (مـثالب النواصب) فصلی دارد با‌ عنوان‌ (فصل فی مصائب اهل البیت). در آغاز این فصل می فـرماید52 :

تـبرّکت العامة بآثار النبی صلی اللّه علیه‌ وآله‌ تقلیداً‌ لا تحقیقاً وجعلت تقول:هذه شعرته وهـذه قـصعته وهـذا نعله‌, وافتخرت العباسیة فقالت:عندنا قضیبه وبردته ونازعت عایشة عثمان وسألت قمیصاً علیه فقالت:هـذه لم تـبل وقد أبلی‌ عثمان‌ سنّته‌ وتطاولت علیه مرة أخری وسألت نعلاً وقالت:تـرکت سـنة صـاحب النعل‌.

ولا‌ أراهم یتقربون بأولاده فیقولوا:هؤلاء عترته وذریته بل لم یعرف فی نسل بنی آدم من نـبی‌ أو‌ ذمـی‌ أو مـلک أو سوقی أصاب واحداً منهم ما أصاب أولاد المصطفی من‌ القتل‌ والصلب‌ والنفی والضـرب والفـتک والحق والغیلة والرمی والحبس والجوع والمثلة والسبی وضروب النکال.

وبنی علی‌ کثیر‌ منهم‌ الأبنیة وغرق بـعضهم فـی الاودیة وبقیة السیف(الضیف أو الصنف) صاروا مستترین؟ کانوا منفضّین أیادی‌ سبا‌, فتفرقوا فـی البـلاد وترکوا الأهلین والأولاد وارتحلوا عن دیارهم وکتموا أنـسابهم مـن أحـبائهم‌ فضلاً‌ عن‌ أعدائهم وجزّوا ذوائبهم ولم تزل السـیوف تـقطر من دماء آل محمد وشیعتهم ولم تزل‌ السجون‌ مشحونة بدعاتهم ومظهری فضلهم وراوی الحدیث عنهم.

وکـانوا بـین قتیل وأسیر مستخفّ وطرید‌.

قـال‌ ابـن‌ بابویه القـمی:إن جـمیع الائمـة خرجوا من الدنیا علی الشهادة قـتل عـلیّ فتکاً, وسمّ الحسن‌ سرّاً‌, وقتل الحسین جهراً, وسمّ الولید زین العابدین, وسـمّ ابـراهیم بن الولید الباقر‌, وسمّ‌ المنصور‌ الصـّادق(ع), وسمّ الرشید الکاظم, وسـمّ المـأمون الرضا, وسمّ المعتصم التقی, وسـمّ المـعتز النقی, وسمّ المعتمد‌ الزکی‌ صلوات‌ اللّه علیهم.

سپس از ابتدای غصب خلافت حضرت رسول اللّه صـلی اللّهـ‌ علیه‌ وآله شروع کرده ومواردی از سـتمهای عـاملان زور و قـدرت را بیان داشته مـی گـوید :

وکان أول‌ ما‌ استفتح بـه مـن الظلم ما أخّر علی علیه السلام عن الخلافة وغصبت‌ فاطمة‌ میراث أبیها وقتل المـحسن فـی بطن أمه…‌

وموارد‌ فراوانی‌ را برشمرده کـه ذکـر آنها در ایـن‌ مـقال‌ نـمی گنجد, تا اینکه مـی گوید:

وممن دفن من الطالبیین حیاً عبدالعظیم الحسنی‌ بالری‌ ومحمد بن عبداللّه بن الحسن‌53‌.

غـرض مـا‌ از‌ نقل‌ عبارات قبل از عبارت مورد نـظر‌ آنـ‌ بـود کـه دقـیقاً سیر گفتار ابـن شـهر آشوب مشخص گردد که قطعاً‌ مراد‌ ایشان بیان شهادت حضرت است, و از‌ سیاق عبارات بسیار واضح‌ اسـت‌ کـه در مـقام بیان شهدای‌ اهل‌ بیت از صدر اسلام تـا عـصر بـعدی بـه تـرتیب سـیر تاریخی می باشد‌.

بنابراین‌ به گفتار برخی54که‌ گویند‌:ظاهراً‌ مراد این است‌ که‌ به اجل خودش مرد‌ و او‌ را نکشته اند, بی وجه بنظر می رسد و نباید اعـتنایی کرد.

زنده به گور‌ کردن‌

از عبارت ابن شهر آشوب چنین‌ بر‌ می آید‌ که‌ حضرت‌ عبدالعظیم(ع) را زنده زنده‌ درون قبر جا داده اند که در تعبیرات عامیانه از آن (زنده به گور) تعبیر‌ می‌ شـود.

نـگارنده چون تا بحال, جز‌ اشارات‌ مختصری‌ در‌ این‌ باره55,

به تفصیلاتی برنخورده, لذا در‌ این‌ مقام توجهی بیش تـر‌ بـه‌ عبارت مـنقول می دهد.

عبارت ابن شهرآشوب چنین است:(وممن دُفِنَ حیّاً).

(دُفِنَ) صیغه مجهول و (حیّاً) حال از آن می بـاشد یعنی:(از جمله کسانی که دفن شد در حالی‌ که‌ زنده بود).

و ایـن هـمان مـعنای (زنده بگور کردن) است.

وتعجّب است که مرحوم کجوری در (جنة النعیم) با اینکه عبارت طریحی را در منتخب نـقل ‌ ‌کـرده و ترجمه تحت اللفظی نیز‌ نموده‌ ولی بدین‌ مطلب التفاتی نفرموده است.

زنده به گـور کـردن کـه معادل انگلیسی آن (defossion) است بیش تر برای‌ محکومین به اعدام برای اجرای حکم عقوبتی بکار مـی رود56‌ .

فاروقی‌ در‌ المعجم القانونی57 ذیل واژه فوق می نویسد:

الوأد:دفن المحکوم حیّاً تنفیذاً لعقوبة الاعـدام فیه.

و ماده‌ (‌‌وأد‌) مشترک بـا (مـوؤود) یا (موؤودة) است که خداوند در قرآن کریم یاد کرده‌ و می‌ فرماید‌:(وَاًِذَا الْمَوءُودَةُ سُئِلَتْ * بِأَیِّّ ذَنبٍ قُتِلَتْ). هنگامی که از دختر زنده بگور شده پرسیده شود‌ که:به کدامین گناه کشته شد؟!

علامه مـجلسی در بحار الانوار58 می فرماید‌:والموؤد الذی دفن فی‌ الأرض‌ حیّاً کما کان المشرکون یفعلون فی الجاهلیة ببناتهم59.

موؤود کسی را گویند که زنده در زمین دفن شود آن گونه که مشرکان در زمان جاهلیت با دخـتران خـود مرتکب می‌ شدند.

و البته این حکم ـ یعنی زنده به گور کردن ـ موارد مشابه دارد خصوصاً در بین علویان.

ابوالفرج اصفهانی از جمله کسانی که بدین طریق کشته شده اند ابراهیم بن حسن را‌ ذکـر‌ کـرده است. وی در مقاتل الطالبیین60می گوید :

وذکر محمد بن علی بن حمزة انه سمع من یذکر أن یعقوب واسحاق و محمداً و ابراهیم بنی الحسن قتلوا فی الحبس بضروب‌ من‌ القتل, وإن ابراهیم بـن الحـسن دفن حیّاً و طرح علی عبداللّه بن الحسن بیت.

ییعنی:ابن حمزه گفته که از کسی شنید که می گفت:یعقوب و اسحاق و محمد و ابراهیم, فرزندان‌ امام‌ حسن مجتبی(ع), به انواع قـتلها در حـبس کـشته شدند:ابراهیم بن حسن زنـده بـه گـور شد و بر سر عبد اللّه بن حسن خانه خراب کردند !

در زمان منصور دوانیقی‌ که‌ خلافتش‌ بین سالهای 136 ـ 158 هجری‌ بود‌ و در‌ زمان او شهر ری تـجدید بـنا شـده و (محمدیه) نام گرفت, علویان زیادی در حبس وی بودند. عـده ای از مـحبوسین در‌ (هاشمیه‌) کنار‌ پل کوفه در زیر زمین هولناک و تاریکی بسر‌ می‌ بردند که شب را از روز تشخیص نمی داند. این رجال که هـفت یـا پانـزده نفر بوده اند به‌ طرق‌ مختلف‌ کشته شده اند کـه یکی از آنها زنده به گور‌ کردن بوده است, بدین عبارت توجه کنید :

کانوا خمسة عشر رجلاً, وقیل سـبعة, حـبسوا بـالهاشمیة… ثم قتلوا:بعضهم‌ دفن‌ حیاً‌ وبعضهم بُنیِ علیه اسطوانة, وبعضهم سـُقی السـم, وبعضهم خنق, وقبرهم فی‌ موضع‌ الحبس, و تعرف قبورهم بالسبعة61.

ابن عنبه نیز درباره کیفیت قتل عـبیداللّه نـوه عـمر اطرف می‌ گوید‌ :

واما‌ عبیداللّه بن محمد بن عمر الاطرف, وهو صـاحب مـقابر النـذور ببغداد, وقبره‌ مشهور‌ بقبر‌ عبیداللّه, وکان قد دفن حیّاً.

در قضیه سلیمان بـن عـبدالملک ـ خلیفه اموی ـ نیز هنگامی‌ کـه‌ عـمر بن عبدالعزیز(حکومت 99 ـ 101‌) با‌ سه تن‌ از‌ فرزندان‌ سلیمان بر سر قبرش‌ آمدند و او را بـلند کـردند, سلیمان روی دست آنها حرکتی کـرد. فـرزندان سـلیمان قسم یاد‌ کـردند‌ کـه پدر ما زنده است, و عـمر‌ جـواب‌ داد‌:بل‌ عوجِلَ‌ أبوکم وربّ الکعبة‌, پس‌ از آن بعضی بر عمر بن عبدالعزیز طعنه می زدنـد کـه:دفن سلیمان حیاً62.

اینک‌ مائیم‌ و دو‌ قـول مـخالف:قول اول کـه مـی گـوید‌:(مرض‌ و مات‌) و قول‌ دومـ‌ که‌ می گوید:(دفن حیّاً).

سخن فخر رازی

علاوه بر قول ابن شهرآشوب(در گذشته 588) که قـدیمترین مـصدر قابل استناد در مورد شهادت حضرت عـبدالعظیم مـی بـاشد‌ بـه قـول صاحب کتاب الشـجرة المـبارکة نیز برخورد می کنیم. عبارت وی چنین است :

عبدالعظیم…. وقتل بالری, و مشهده بها معروف و مشهور…

نویسنده مـقاله (آشـنایی بـا حضرت عبدالعظیم و مصادر شرح حال‌ او‌) احتمال داده کـه شـاید بـجای (وقـتل), عـبارت (وقـیل) بوده است که در این صورت, صاحب کتاب (الشجرة المبارکة) از قائلین به شهادت حضرت عبدالعظیم علیه السلام نمی باشد.

نگارنده‌ گوید‌:ای کاش, نویسنده محترم عبارت قبل از (وقتل بـالری) را نیز نقل می فرمودند تا مشخص شود که واو بر چه چیزی عطف‌ شده‌ است. ظاهر عبارت با توجه‌ به‌ احتمال مذکور آن است که در مدفن یا محل زندگی حضرت عبدالعظیم عـلیه السـلام دو قول است, قول اول که قویتر است ومحل آن‌ در‌ عبارت نیامده است, وقول‌ دوم‌ که ضعیفتر است آن است که حضرت در ری زندگی می کرده و یا دفن شده اند.

اما اگر مـدفن مـراد باشد:تا جایی که نگارنده می داند هیچ کس در‌ مدفن‌ آن حضرت تشکیک نکرده است, وهمه بر یک قول متفّق جازمند که مدفن وی در ری هـمان بـارگاه فعلی می باشد.

و اگر مـحل زنـدگی باشد:بنا به گفته مورخان, آن‌ حضرت‌ در مدینه‌ و عراق درک حضور اهل بیت علیهم السلام را کرده و سپس در اواخر عمر به ری آمده است‌, پس قول قیل چـه مـعنایی می تواند داشته بـاشد.

بـنابراین گر‌ چه‌ مقداری‌ از عبارت در نقل مذکور نیامده, ولی مقدار موجود نیز دلالت دارد که (و قتل) صحیح باشد.

مؤید ‌‌واضح‌ این مطلب کلمه پس از آن است که فرموده: (ومشهده بها معروف) وکلمه‌ (مشهد‌) اسم‌ مکان اسـت, یـعنی محل شهادت. بنابراین مراد صاحب (شجره مبارکه) آن است که حضرت عبدالعظیم‌ در ری به شهادت رسیده است, و محل شهادت وی در ری معروف و مشهور‌ است.

پس از این‌ گفتار‌, با جست وجویی درباره کتاب (الشجرة المبارکة) مـعلوم شـد این کـتاب از فخر رازی درگذشته 606 هجری است, وآنرا در انساب طالبیان نگاشته است63. وی در صفحه 63 می گوید‌ :

اعقاب علی بن الحسن بـن زید بن الحسن علیه السلام:اما علی بن الحسن بن زیـد بـن الحـسن علیه السلام فعقبه من رجل واحد:عبداللّه.

سپس در صفحه 6464 می گوید‌ :

وأعقب‌ ـ یعنی عبداللّه ـ من رجلین:عـبدالعظیم ‌ ‌بـطبرستان, وقتل بالری, ومشهده بها معروف ومشهور ; وأحمد, له عقب کثیر أجمع علی صحتهم العـلماء إلا البـخاری. أمـا عبدالعظیم فلا أعرف من عقبه إلا ابنه‌ محمد‌.

بنا بر عبارت مذکور, گر چه محتمل اسـت بجای (وقتل) در اصل نسخه های مخطوط (وقیل) بوده تا (بالری) عطف بر (بـطبرستان) باشد ولی این احتمال بـعید اسـت به‌ چند‌ وجه :

الف . ظاهر عبارت این است که عبدالعظیم ساکن طبرستان بوده و در ری کشته شده است, و مشهد وی در ری معروف و مشهور است.

ب . با توجه به اینکه فخر رازی‌ خود‌ اهل‌ ری بوده و نیز قرب عـهد‌ وی‌ به‌ عبدالعظیم, بسیار بعید است که در محل زندگانی حضرت عبدالعظیم تشکیک کرده و آن را مردّد بین طبرستان و ری بداند.

ج . عبارت (مشهده‌) چنانچه‌ اشاره‌ کردیم ظاهر بلکه نصّ صریح است در اینکه‌ مراد‌ محل کـشته شـدن و شهادت است, و بنابراین عبارت (وقتل) صحیح بنظر می رسد.

*

اینک ما هستیم و دو قول مخالف:قول اول که می گوید‌: (مریض‌ شد و وفات یافت), و قول دوم که می گوید: (دفن حیّاً, زنده بـه گـور شد و به شهادت‌ رسید‌).

امکان‌ جمع بین دو قول

ممکن است کسی بگوید:منافاتی ندارد که درباره‌ شخص‌ بیماری‌ هم موت صدق کند و هم شهادت, چنانچه مشهور است درباره حـضرت رسـول اکـرم(ص) که‌ توسط‌ زنی‌ یهودیه مـسموم شـد و بـه سبب آن مریض و سپس شهید شد65 ; یا حضرت صدیقه‌ کبری‌ و شفیعه محشر فاطمه زهرا (ع) که از ضربه قنفذ ملعون در بستر بیماری افتاده‌ و پسـ‌ از‌ انـدکی بـه شهادت رسید و حضرت کاظم(ع) در باره او فرمود:(فاطمة صـدیقة شـهیدة)66‌.

ولی‌ در مقام, این گفتار صادق نیست چون ظاهر عبارت قول اول آن است‌ که‌ حضرت‌ در حال بیماری وفات یافته است, و عـبارت قـول دوم نـیز فقط مقاله شهادت را نمی‌ گوید‌ بلکه شهادتی است که حـضرت را در حال زنده بودن, در تیره‌ خاک‌ سپرده‌ اند.

مگر فقط به گفتار فخر رازی ـ منهای قول ابن شهر آشوب ـ تـوجه شـود کـه‌ فقط‌ مسأله‌ قتل آن حضرت را مطرح کرده وگفته است:(قُتِلَ بالری). در ایـن‌ صـورت‌ مقوله بیماری و شهادت قابل جمع و توجیه است.

*

به هر حال در ترجیح هر یک از دو‌ قول‌ سابق, دو بـررسی لازم اسـت:

1 . بـررسی سندی;

2 . بررسی تاریخی و تکیه بر شواهد‌ و قرائن‌.

الف . بررسی سندی:

مستند قول اول کـتاب‌ هـای‌ رجـالی‌ بیان می شود :

سند رجال نجاشی چنین‌ بود‌67:

قال ابو عبداللّه الحسین بن عـبیداللّه, حـدثنا جـعفر بن محمد ابوالقاسم, قال‌:حدثنا‌ علی بن الحسین السعد آبادی‌, قال‌:حدثنا احمد‌ بـن‌ مـحمد‌ بن خالد البرقی قال:کان عبدالعظیم…‌

در‌ جامع الرواة68 بجای (جعفر بن محمد ابوالقاسم) (حـفص بـن احـمد ابوالقاسم‌) ذکر‌ شده و به نقل از نسخه بدلی‌ حفص بن محمد را‌ ثبت‌ کرده است. در مـعجم رجـال‌ الحدیث‌69 مانند آنچه از رجال نجاشی ثبت کردیم مذکور است.

1 . ابوعبداللّه حسین بن‌ عـبیداللّه‌ :

وی هـمان ابـن الغضائری مشهور‌ است‌ که‌ علامه در خلاصه‌70‌ از او تعبیر به‌ شیخ‌ الطائفه نموده است. ودر رجال نجاشی71 او را شـیخ الاجـازة دانسته است. شیخ‌ نیز‌ به شیخ الاجازه بودن ابن غضائری‌ تصریح‌ مـی کـند‌72‌.

بـنا‌ بر مبنای جمعی از‌ رجالیین, شیخ الاجازه بودن در وثاقت شخص کفایت می کند. علاوه بر ایـنکه مـجلسی و ابـن‌ طاووس‌ وجماعتی دیگر وی را توثیق نموده‌ اند‌. وهمین‌ افتخار‌ برای‌ وی بس که‌ افـرادی‌ مـانند ذهبی در میزان الاعتدال73او را شیخ الرافضة خوانده است.

2 . جعفر بن محمد ابوالقاسم‌ :

وی‌ همان‌ ابن قولویه اسـت کـه از مشایخ روات‌ و اجازات‌ می‌ باشد‌. تمامی‌ کسانی‌ که شرح حال وی را ذکر نـموده انـد او را توثیق کرده اند, بلکه ابن قولویه از اجـلاء ثـقات اصـحاب ما در فقه و حدیث می باشد چنانچه‌ نـجاشی از وی بـدین گونه تعبیر نموده سپس می گوید:کل ما یوصف به الناس من جـمیل وفـقه فهو فوقه74.

3 . علی بن حـسین سـعدآبادی :

وی مؤدّب ابـن قـولویه بـوده‌ و از‌ وی روایت می کند. شیخ طوسی حـدیثش را در نـزد اکثر از نوع حسن می داند. وحید نیز در تعلیقه اش بر منهج المقال75 مـی گـوید:لا یبعد‌ عدّ‌ حدیثه حسناً.

بلکه بـعضی از متأخرین ـ مانند محدّث نـوری ـ قـائل به وثاقت

او شده اند, چرا که از مشایخ اجازه می باشد. به شیخ ‌‌الاجازه‌ بـودن سـعدآبادی در وجـیزه مجلسی اشاره شده است76, وهمو در روضة المـتقین‌77‌ مـی‌ گـوید:سـعدآبادی بـه کـثرت روایت شناخته شده است.

ناگفته نماند:کثرت نقل روایت نیز در‌ نزد برخی از مرجّحات شمرده می شود.

4 ـ احمد بن محمد بن خالد برقی‌ :

نجاشی در رجالش78‌ درباره‌ برقی مـی گوید:وکان ثقة فی نفسه… وطعن بروایته عن الضعفاء واعتماده المراسیل, والطعن فی القمیین…79.

ییعنی برقی فی حد نفسه شخص ثقه ومورد اعتمادی است, الا اینکه بعضی در‌ روایت او از ضعفاء و تکیه وی بـر مـرسلات خرده گیری کرده اند و همچنین وی بر قمی ها طعنه می زده است.

باید گفت80:اگر ثقه بودن شخص را پذیرفتیم, دیگر‌ روایت‌ شخص از ضعفاء موجب ضعف او نمی شود ; چون مبنای بـعضی از روات ایـن بوده که فقط آنچه را صحیح می دانسته اند نقل کنند, ومبنای عده ای دیگر ـ با‌ اینکه‌ خود افراد مطمئنی بوده اند ـ این بوده کـه هـر چه حدیث شنیدند نقل کـنند, و ایـن بدان معنا نیست که هر آنچه را که نقل کرده اند پذیرفته اند و یا‌ بر‌ نقل ضعفاء اعتماد کرده اند. بنابراین نهایت اشکالی که مـی تـوان بر برقی کرد ایـن اسـت که چرا از ضعفاء روایت می کند ؟ نه اینکه حال که از ضعفاء‌ روایت‌ کرد‌ پس حدیث او نیز ضعیف‌ است‌ !81‌

*

از آنچه گفتیم نتیجه گرفته می شود:روایت مذکور بنا بر قول رجالی هـا از روایـات حسنه به حساب می آید‌, بلکه‌ با‌ توجه به اینکه تمامی راویان این روایت از‌ مشایخ‌ اجازه شیعه هستند و بعضی از آنها به کثرت روایت مشهورند, بنا بر مبنای بعضی از متأخرین ـ مـثل مـبنای میرزای‌ نـوری‌ صاحب‌ مستدرک الوسائل ـ از جمله روایات موثقه می باشد.

مستند قول‌ دوم

منتخب طریحی مطالب را ظاهراً از ابن شهر آشـوب گرفته و مصدر مستقلی نیست, علاوه بر اینکه خودش‌ نیز‌ این‌ مـطلب را بـه قـول قیل نسبت داده است که مشعر به‌ ضعف‌ قول است.

به عبارت دیگر:با توجه به دو نسخه از (مـثالب) ‌ ‌کـه عبارت مذکور در‌ آن‌ واقع‌ است و نسبت به (قیل) داده نشده بلکه جزماً نسبت شـهادت بـه حـضرت‌ عبد‌ العظیم‌(ع) داده شده, ولی صاحب منتخب در نقل عبارات شهر آشوب به این مطلب که‌ رسیده‌ لفـظ‌ (قیل) را اضافه کرده است.

بنابراین طریحی نظر به قول علمای رجال مانند نـجاشی‌ و شیخ‌ داشته و می تـوان گـفت:خود طریحی قائل به موت طبیعی بوده و شهادت را‌ به‌ نحو‌ قولی قیل که خود بدان قائل نیست نقل کرده است.

اما ابن شهر آشوب‌, قدمت‌ و قول او حجّیّت بلا کلام دارد, منتها تـنها مطلبی که در بین هست‌ این‌ است‌ که ابن شهر آشوب مطلب تاریخی مذکور را از کجا نقل کرده است و مستند وی‌ چه‌ کتاب یا کتابهایی بوده است ؟

باید بدین نکته توجه داشت کـه مـوارد‌ زیادی‌ در‌ (مثالب) و (مناقب) وی دیده می شود که مطالب روایی یا تاریخی متضاد را به نقل‌ از‌ منابع‌ گوناگون گرد آورده است البته به جهت حفظ تاریخی و استناد به برخی‌ از‌ مطالب آن. به عبارت دیـگر هـمان گونه که مرحوم مجلسی و دیگر محدثان, روایات فراوانی نقل کرده‌ اند‌ که تضاد ظاهری یا واقعی با یکدیگر دارند و مراد آنها حفظ احادیث‌ بوده‌ نه اقرار به تمامی آنـها, ابـن شهر‌ آشوب‌ نیز‌ همین حکم را دارد. بنا بر این‌ اگر‌ شهادت حضرت عبدالعظیم معتَقَد ابن شهر آشوب باشد ما نیز می توانیم آن‌ را‌ بپذیریم ولی اگر صرف نقل‌ از‌ دیگران باشد‌ آنـگاه‌ بـاید‌ آن مـصدر نیز مورد توجه قرار‌ گـیرد‌.

در مـقام, ابـن شهر آشوب قبل و پس از این عبارت نام (تاریخ‌) را‌ آورده که از آن متأسفانه اطلاعی‌ در دست نداریم و احتمال‌ می‌ رود مطلب مربوط به حضرت‌ عبدالعظیم‌ نیز از آن کـتاب مـأخوذ بـاشد. البته با توجه به سیاق عبارت نمی‌ تـوان‌ بـه اخذ از آن کتاب‌ جزم‌ کرد‌. عبارت قبل و پس‌ از‌ آن چنین است :

وقتل‌ عدة‌ من الشیعة ذکره القاضی ابوالحسن فی صفوة التـاریخ فـجلس اهـل العراق کلهم فی التعازی‌ حتی‌ اعادوا القبر وسموا ظهره.

وممن‌ دفن من الطالبیین حیاً عبدالعظیم الحـسنی بـالری ومحمد بن عبداللّه بن الحسن.

قال الصفوانی:وجد فی‌ برج‌ انهدم‌ رؤوس آل الرسول ـ علیهم السلام82.

ابن‌ شـهرآشوب‌ در‌ عـبارات‌ قـبل‌ و پس‌ از عبارت مورد نظر از دو نفر نام برده و به نام یک کتاب نـیز تـصریح کـرده است :

1 . قاضی ابوالحسن در (صفوة التاریخ).

2 . صفوانی.

سیاق عبارت به گونه‌ ای نیست که بتوان تـشخیص داد عـبارت مـورد نظر را از یکی از دو منبع مذکور نقل کرده باشد, بلکه احتمال می رود مصدر دیگری غیر از آنـچه ذکـر شد‌ داشته‌ است, خصوصاً با توجه به سیاق (مثالب النواصب) که مطالب را در بـسیاری از مـوارد سـلسله وار نقل می کند بدون اینکه مصادر آنها مربوط به یکدیگر باشند.

در‌ مورد‌ (قاضی ابـوالحسن) بـاید گفت:بیاضی در الصراط المستقیم83از او مطلبی نقل کرده و می گوید:فی صفوة التاریخ لابـی الحـسن الجـرجانی.

محمد‌ طاهر‌ قمی شیرازی نیز در اربعین‌84‌خود از صفوة التاریخ قاضی ابوالحسن جرجانی یاد کرده اسـت.

سـرکیس در معجم المطبوعات85 از او یاد کرده و می گوید: قاضی ابوالحسن علی‌ بن‌ عبدالعزیز بـن حـسین بـن‌ علی‌ جرجانی شافعی(366 ـ 390) قاضی جرجان بود و به قضاوت ری نیز دست یافت. سپس از شیخ ابواسحاق نـقل مـی کـند که او فقیهی شاعر بود واز خود کتاب الوکالة وتفسیر‌ کبیری‌ بجای گذاشته اسـت, و از جـمله کتابهای او صفوة التاریخ است که اختصاری از تاریخ ابوجعفر طبری می باشد. این مطلب را به نقل از ثـعالبی در یـتیمة الدهر نگاشته است‌.

بنابراین‌ باید به‌ دو نکته توجه کرد :

1 . این کتاب گـزیده ای از تـاریخ طبری است. بنابراین باید در تاریخ طبری‌ گـشت و گـذاری نـمود تا بتوان درباره نقل ابن شهرآشوب از ایـن‌ مـصدر‌ یا‌ عدم نقل او, جزم حاصل نمود.

2.ـ چنانچه مصدر ابن شهرآشوب در نقل شهادت حـضرت عـبدالعظیم علیه السلام ‌‌کتاب‌ (صفوة التـاریخ) بـاشد, می تـواند مـنبع مـورد اطمینانی باشد از این جهت که‌ ویـ‌ بـه‌ تصریح سرکیس, مدتی در ری قاضی بوده است, و اطلاعات محلّی افراد درباره تواریخ مـربوط بـه‌ آن محل بیش تر قابل اعتماد اسـت.

اما شافعی بودن او ضـرری بـدین‌ نقل نمی زند چرا‌ کـه‌ شـافعیان از میان اهل سنت, به شیعه نزدیکترند خصوصاً که برای سادات احترامی قائل هـستند.

امـا فخر رازی, بطور کلی گفتارش در مـطالب اعـتقادی یـقیناً مورد استناد و احـتجاج نـیست ; چرا که‌ در تألیفاتش بـسیار مـعاند, متعصّب و مبغض شیعه و پیروان محمد وآل محمد صلوات اللّه علیهم می باشد.

ولی در مانند مقام که کـتابش را در عـلم انساب نگاشته اقوالش اگر مخالفی نـداشته‌ بـاشد‌ می تـواند مـورد قـبول قرار گیرد, و یا لااقـل, قول وی مؤیّد اقوال موافق باشد.

با توجه به مطالب گفته شده در بررسی سندی, می تـوان بـه قول مرحوم نجاشی با‌ توجه‌ بـه سـند گـفتارش کـه حـسنه یا موثقه اسـت اعـتماد بیش تری نمود, و عبارات منقول از ابن شهرآشوب و فخر رازی ـ در مقابل آن نمی تواند اعتبار فوق العاده ای نشان‌ دهـد‌ ; زیـرا مـأخذ ابن شهرآشوب دقیقاً معلوم نیست, و کلام فـخر رازی نـیز احـتمال خـلاف دارد(بـنا بـر قرائت (وقیل) بجای (وقتل)).

در تأیید قول نجاشی که درباره حضرت عبد العظیم‌(ع) فرموده‌ بود‌:(مرض و مات), قول شیخ طوسی‌ نیز‌ در‌ فهرست بدان ضمیمه می شود. عبارت فـهرست86 چنین است:مات عبد العظیم بالری, و قبره هناک.

ظاهر این عبارت مرگ طبیعی‌ است‌ و الاّ‌ بجای آن, عبارت (استشهد) را بکار می برد‌, و همچنین‌ در ادامه کلامش فرمود: (قبره هناک) و تعبیر از (قبر) کرد نـه (مـشهد) چنانچه فخر رازی تعبیر کرده بود.

و کلام‌ شیخ‌ طوسی‌ با توجه به اینکه یکی از مشایخ رجال شعیه است‌ حائز اهمیت فراوان است و همچون نجاشی87, قابل استناد می باشد. شیخ طـوسی نـسبت به کلامی که فرموده‌ جزم‌ داشته‌ و هیچ گونه تردیدی در کلماتش دیده نمی شود.

ب . بررسی تاریخی و تـکیه بـر شواهد و قرائن

در این بـررسی قـول دوم که‌ شهادت‌ حضرت عبدالعظیم باشد بسیار قوت می یابد و برای قول اول هنگامی که تکیه‌ بر‌ شواهد‌ و قرائی می کنیم چیزی نمی توان گفت جز آنکه سن حضرت به قرائن روایـات‌ و مـطالب‌ منقوله که پیش از این بدانها اشاره شد بین هفتاد تا هفتاد و نه‌ سال‌ بوده‌, و در این سن مرگ طبیعی احتمالش قوی است.

اولین مؤید شهادت

ولی اوضاع و جوّ حاکم‌ بر‌ آن زمان و عـلّت یـابی مهاجرت حـضرت از مدینه یا عراق به ری‌ قضیه‌ شهادت‌ را قوّت می بخشد.

ستم و بیدادی که از سوی بنی العباس بـر علویان وارد می‌ شد‌ طیف‌ وسیعی از شورشها و نهضتهای ضد حکومتی براه انـداخت بـطوری کـه در طول‌ نیم‌ قرن یعنی از آغاز خلافت معتصم تا آخر خلافت معتمد عباسی حد اقل 18 قیام سراغ‌ داریـم‌ ‌ ‌کـه فقط از سادات علوی سرزده و این حاکی از فشار فوق العاده‌ دستگاه‌ حاکمه است کـه بـه تـناسب, نهضتهای زیادتری‌ را‌ همراه‌ داشته ; لذا می بینیم در زمان منتصر‌ ـ فرزند‌ متوکل ـ که علی رغم پدرش متوکل, خـصومتی به اهل بیت نشان نمی داد‌ نهضت‌ بوقوع نپیوست و هیچ علوی به‌ شهادت‌ نـرسید و در‌ زندان‌ قید‌ و بند نـشد ولی خـلافت این خلیفه‌ شش‌ ماه بیش تر بطول نیانجامید.

در بین نهضتهای علوی آن دوره که‌ زمان‌ حیات حضرت عبدالعظیم بوده است سه‌ تا از این شورشها‌ در‌ ری بوده است و حدود رحلت‌ حضرت‌ عبدالعظیم, لذا ارتباط داشتن ایـن قیامها و سرکوبی دستگاه حاکمه و طبعاً شهادت حضرت عبدالعظیم‌ خالی‌ از وجه نیست.

اینک به‌ این‌ قیام‌ ها اشاره می‌ کنیم‌88 :

1 . قیام ابوجعفر محمد‌ بن‌ قاسم بن علی بن عمر بن علی بـن حـسین بن علی بن ابی طالب‌ ملقب‌ به صوفی که زمان معتصم در‌ طالقان‌ قیام کرده‌, سال‌ 219‌ عبداللّه بن طاهر او‌ را گرفت و پیش معتصم برد. دسته ای معتقد شدند که نمرده و مهدی این امـت اسـت‌.

2 . نهضت‌ ابوالحسین یحیی بن عمر بن یحیی‌ بن‌ حسین‌ بن‌ زید‌ بن علی بن‌ حسین‌ بن علی بن ابی طالب که از ستم متوکل و اتراک سال 250 در کوفه قیام کرد‌.

3 . نـهضت‌ حـسن‌ بن زید بن محمد بن اسماعیل بن‌ حسن‌ بن‌ زید‌ بن‌ حسن‌ بن حسن بن علی بن ابی طالب, در سال 250 در طبرستان قیام کرد و سال 270 پس از وفات وی برادرش محمد بن زیـد جـانشین او گـردید‌.

4 . نهضت حسن بن علی حـسنی مـعروف بـه اطروش در طبرستان.

5 . نهضت محمد بن جعفر بن احمد بن عیسی بن حسین صغیر بن علی بن حسین بن علی بن ابـی طـالب‌ در‌ سـال 251 در خراسان.

6 . نهضت ادریس بن موسی بن عبداللّه بـن مـوسی بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب که در ری به اتفاق محمد‌ بن‌ جعفر در سال 251 قـیام کـرد. بـه این تاریخ(251) و محل آن که ری بوده توجه کنید.

7 . نهضت احمد بـن عیسی بن علی‌ بن‌ حسن بن علی بن حسین‌ بن‌ علی بن ابی طالب که پس از محمد بن جـعفر بـپا خـاست و با محمد بن طاهر جنگید و بر ری استیلا یافت. وی مردم را‌ به‌ رضـای آل مـحمد(ص) فرا‌ می‌ خواند. این قیام هم مربوط به ری بوده است.

8. نهضت حسن بن اسماعیل [ بن ] مـحمد بـن عـبداللّه بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب ملقب به کـرکی. گـویند‌:ویـ‌ همان حسن بن احمد بن محمد بن اسماعیل است که در قزوین قیام کرد و مـوسی بـن بـغا با او جنگ کرد و کرکی به دیلم فرار کرد.

9 . قیام حسین بن محمد‌ بن‌ حـمزة بـن‌ عبداللّه بن حسن بن علی بن ابی طالب(یا حسین بن احمد بـن حـمزة…) سـال 251 در‌ کوفه.

10 . نهضتی به رهبری محمد بن جعفر بن حسن بن‌ جعفر‌ بن‌ حسن بـن عـلی بن ابی طالب جانشین حسین بن محمد سابق الذکر که پس از وی در ‌‌کوفه‌ قیام کـرد.

11 . نـهضت اسـماعیل بن یوسف بن ابراهیم بن عبداللّه بن موسی‌ بن‌ عبداللّه‌ بن حسن بن حسن بـن عـلی بن ابی طالب در سال 252 در مدینه.

12‌.نهضت علی بن عبداللّه طالبی معروف بـه مـرعشی در سـال 251 در آمل‌.

13 .نهضت انسان علوی‌ سال‌ 251 در نینوا.

14 . نهضت حسین بن احمد بن اسماعیل بن محمد بـن اسـماعیل ارقـط معروف به کوکب. وی سال 251 در ناحیه

قـزوین و زنجان قیام کرد و عمال حاکمه را از آنجا بـیرون کـرد و تـا 252 آنجا حکومت کرد, سپس به اتفاق (جـستان) صـاحب دیلم و عیسی بن احمد علوی به‌ ری‌ یورش بردند و کشتند و تبعید و اسیر کـردند و بـالاخره بر آنجا تسلط یافتند. سـپس مـردم ری با آنـها بـه دو مـیلیون درهم مصالحه کردند که دست از آنـجا بـرداشته و آنها هم‌ قبول‌ کردند و در سال 253 موسی بن بغا با وی جنگید و با یـک حـیله جنگی آتش در لشکر او انداخت و بر وی پیـروز شد و قزوین را به تـصرف خـود در‌ آورد‌.

این‌ قیام نیز دقیقاً در سـال‌ 252‌ مـربوط‌ به ری می شده و در آنجا قتل و غارت صورت گرفته است.

15 . نهضت ابراهیم بن مـحمد بـن یحیی بن عبداللّه بن‌ مـحمد‌ بـن‌ عـلی بن ابی طـالب مـعروف به ابوالصوفی سال‌ 256‌ در مـصر.

16 . قـیام علی بن زید علوی در سال 256 در کوفه.

17 . شورش عیسی بن جعفر علوی‌ که‌ با‌ عـلی بـن زید در کوفه قیام کرد و معتز لشـکری عـظیم‌ را به فـرماندهی سـعید بـن صالح معروف به حـاجب به نبرد با آنها ارسال کرد و آن دو شکست‌ خوردند‌. این‌ قیام در سال 255 بود.

18. نهضت پسر مـوسی بـن عبداللّه‌ بن‌ موسی بن حسن بـن عـلی بـن ابـی طـالب, که پس از اسماعیل بـن یـوسف در مدینه‌ ظاهر‌ گشت‌.

*

بنا بر این شکی نیست سالهای اخیر عمر حضرت عبدالعظیم و حضور مهر‌ قـرین‌ ایـشان‌, ری صـحنه تحولات فراوان و درگیریهای متعدد بوده است, لذا احـتمال مـی رود در یـکی‌ از‌ ایـن‌ درگـیریها حـضرت به شهادت رسیده باشد و به آن وضع اسف بار حضرت را زنده‌ به‌ گور کرده باشند.

استبعاد تأیید مذکور :

می توان گفت:اولاً:چنین مسأله ای‌ ـ یعنی‌ شهادت‌ ـ اگر بـوده حتماً تاریخ در این باره مسکوت نمی ماند چون با جلالت شأنی‌ که‌ حضرت داشته و بزرگ علویان بوده این مطلب مخفی نمی ماند, و ظاهر حال این‌ است‌ که‌ حضرت به حـال انـزوا در آنجا زندگی می کرده است.

ثانیاً:در تمامی رخدادهای آن‌ هنگام‌ نامی از حضرت و شرکت او در قیام علویان نمی بینیم.

گویا از‌ طرف‌ امام‌ زمان خویش مأمور به سکوت بوده و طبعاً تسلیم مـحض او در بـرابر اوامر و نواهی حضرات‌ معصومین‌(ع) او‌ را به درجه ای رسانده که اکنون حاجتمندان بی شمار از پناه‌ بردن‌ به آستانش رفع مشکلات و دفع غموم و رفع هموم مـی نـمایند. اینک برای روشن تر شـدن مـوضوع‌ گوشه‌ هایی از تاریخ آن زمان ری را که مربوط به اواخر زندگانی‌ حضرت‌ عبدالعظیم(ع) است به نقل از ترجمه تاریخ‌ طبری‌ با‌ مطالبی که خانم نیک طبع افـزوده نـقل‌ می‌ کنیم89.

در 195 هـ بـا آنـکه مأمون را پدرش به حکمرانی ری‌ نشانده‌ بود و از امین خواسته بود‌ که‌ تا زنده‌ است‌ فرمانروای‌ آنجا باشد, امین نام مأمون را‌ از‌ خطبه انداخت و به او نامه نوشت که از ری برود.

مأمون از‌ این‌ امر سـرپیچی کـرد. امین, علی بن‌ عیسی بن ماهان را‌ با‌ سپاهی به فرماندهی هرثمة بن‌ اعین‌ به قصد جنگ با مأمون روانه ری کرد, مأمون نیز طاهر بن الحسین‌ بن‌ مصعب بن زریق بـن حـمزه‌ رستمی‌ را‌ بـرگزید و با لشکر‌ عظیمی‌ پیش فرستاد. این دو‌ لشکر‌ در پنج فرسنگی ری به هم رسیدند و جنگ عظیمی درگرفت و علی بـن عیسی کشته‌ شد‌. پس از این جنگ امین, عبدالرحمن‌ بن‌ جبله انباری‌ را‌ بـه‌ جـنگ طـاهر بن حسین‌ فرستاد و ما بین ری و همدان جنگ کردند و عبدالرحمن شکست یافت و طاهر در ری باقی ماند‌(195‌ هـ).

از حوادث پر اهـمیت ‌ ‌ریـ‌ در‌ دوران‌ طبری‌, مبارزه‌ علویان طبرستان با‌ طاهریان‌ و سپس با سرداران ترک و تصرّف ایـن شـهر بـه دست اسماعیل سامانی است.

اهالی طبرستان که از‌ مظالم‌ عمال‌ زمان خویش مخصوصاً تعدیات محمد بـن اوس‌ به‌ جان‌ آمده‌ بودند‌ چاره‌ ای جز این ندیدند که دست توسل بـه دامن دعاة علوی دراز کـنند. ایـشان را که به دشمنی بنی عباس و عمّال آنها برخاسته بودند به یاری خود‌ بخوانند, به همین جهت یکی از سادات مقیم رویان را که از اولاد زید بن حسن مجتبی بود به قبول بیعت خواندند. امـّا علوی مزبور چون خود را برای این‌ امر‌ خطیر شایسته نمی دانست تکلیف ایشان را نپذیرفت و خواهرزاده خویش حسن بن زید را که در ری اقامت داشت لایق معرفی کرد و اهل رویان را به دعوت او هدایت‌ کـرد‌. شـورشیان به ریاست عبداللّه بن وندا امید نامه ای به حسن بن زیدمعروف به حالب الحجاره90به ری فرستادند و او را به رویان دعوت کردند. در‌ تاریخ‌ طـبری آمـده‌ اسـت :

(با رفتن سلیمان به گـرگان کـار هـمه طبرستان بر حسن بن زید فراهم آمد و چون کار‌ طبرستان بر او فراهم آمد و سلیمان بن عبداللّه و یاران وی را‌ از‌ آنجا‌ برون راند, سـپاهی سـوی ری فـرستاد به همراه یکی از مردم خاندان خویش به نـام حـسن پسر ‌‌زید‌ که سوی آن رفت و عامل ری را که از جانب طاهریان بود بیرون‌ راند‌. همینکه‌ فرستاده طالبیان به ری درآمد عامل آن گـریخت و او یـکی از طـالبیان را به نام‌ محمد پسر جعفر بر ری گماشت و از آنجا برفت و بـا طبرستان, ری نیز‌ تا حد همدان بر‌ حسن‌ بن زید فراهم آمد. وقتی محمد بن جعفر طالبی در ری استقرار یـافت چـنانکه گـویند, کارهایی از او سرزد که مردم ری آن را خوش نداشتند. محمد بن طاهر یکی از‌ سـرداران خـویش را به نام میکال که برادر شاه پسر میکال بود با جمعی سوار و پیاده سوی ری فرستاد کـه بـا مـحمد بن جعفر طالبی بیرون شهر تلاقی کرد.

گویند:محمد‌ بن‌ میکال, مـحمد بـن جـعفر طالبی را اسیر گرفت و سپاه وی را بشکست و وارد ری شد و در آنجا بماند و دعای سلطان گفت. اما ماندن وی در آنـجا دیـر نـپائید که حسن‌ بن‌ زید سپاهی فرستاد با یکی از سرداران خویش به نام واجن از مـردم لارز. وقـتی واجن به ری رسید محمد بن میکال به مقابله وی بیرون شد و پیکار کردند‌ کـه‌ واجـن و یـارانش محمد بن میکال و سپاه را هزیمت کردند. محمد بن میکال به ری رفت و آنجا را پناهگاه کـرد, واجـن و یارانش از دنبال وی برفتند و او را بکشتند و ری‌ را‌ از‌ آن یاران حسن بن زید‌ کردند‌. پس‌ از کشته شـدن مـحمد بـن میکال وقتی روز عرفه آن سال رسید, احمد بن عیسی و ادریس بن موسی, هردوان علوی, در‌ ری‌ قـیام‌ کـردند و احمد بن عیسی با مردم ری نماز‌ عید‌ کرد و سوی شخص مورد رضـایت از خـاندان مـحمد دعوت کرد و او سوی قزوین رفت)91.

حسن بن زید در‌ سال‌ 250‌ به قصبه کلار از آبادی های سـرحدی بـین گـیلان و طبرستان‌(کلاردشت) آمد و مردم با وی بیعت کردند, ولقب داعی کبیر را به او دادنـد و بـه عنوان مؤسس سلسله‌ علویان‌ طبرستان‌ شناخته شد. در تاریخ طبری آمده است :

(وهم در این سال‌ نامه‌ مـحمد بـن طاهر آمد با خبر مرد طالبی که به ری و اطراف آن قیام کرده بـود‌ و سـپاهیانی‌ که‌ برای نبرد وی فراهم کرده بود و جـنگاورانی کـه بـه مقابله وی فرستاده‌ بود‌ و همینکه‌ او به محمدیه رسـیده بـود, حسن بن زید فرار کرده بود و او به هنگامی‌ که‌ وارد‌ محمدیه شده بود, کـسان بـر راهها گماشته بود و یاران خـویش را فـرستاده بود و خـدا‌ ویـ‌ را بـر محمد بن جعفر ظفر داده بود کـه اسـیر شده بود بی‌ پیمان‌ و قرار‌.

کسانی که از علویان بار دوم پس از اسارت محمد بـن جـعفر به ری‌ رفته‌ بودند, احمد بـن عیسی بن علی بـن حـسین صغیر بن علی بن حـسین‌ بـن‌ ابی‌ طالب بود با ادریس بن عبداللّه بن موسی بن عبداللّه بن حـسن بـن علی بن‌ ابی‌ طالب و هـمین ادریـس بـود که به وقـت رفـتن حج گزاران قیام کـرده‌ بـود‌)92‌.

حسن بن زید پس از استیلا بر رویان و چالوس و ری جمعی از دعاة علوی را‌ به‌ عنوان‌ دعوت بـه اطـراف طبرستان و دیلم فرستاد و مردم گروه گـروه بـه او پیوستند‌. حـسن‌ بـن زیـد در مدت سه سال تـمام طبرستان و قسمت مهم دیلم و ری را به تصرف خویش‌ درآورد‌. در تاریخ طبری آمده است :

در این سه سال پسـر جـستان فرمانروای‌ دیلم‌ با احمد بن عـیسی عـلوی و حـسن بـن‌ احـمد‌ کوکبی‌ به ری هـجوم بـردند و کشتار کردند و اسیر‌ گرفتند‌. وقتی آهنگ ری کردند عبداللّه بن عزیز عامل آنجا بود که بگریخت. مـردم‌ ریـ‌ بـر دو هزار هزار درم‌ با‌ آنها صلح‌ کـردند‌ کـه‌ بـدادند و پسـر جـستان از ری بـرفت‌. ابن‌ عزیز سوی آنجا بازگشت و احمد بن عیسی را اسیر گرفت و وی را‌ به‌ نیشابور فرستاد93.

در این حال‌ قارن عاصی شد و حسن‌ بن‌ زید به دفع او قیام‌ کرد‌ و در 254 تصمیم گـرفت گرگان و خراسان را نیز مسخر سازد, ولی معتزّ خلیفه‌ عباسی‌ دو تن از سرداران ترک‌ خود‌ را‌ با سپاهی فراوان‌ به‌ طبرستان فرستاد. آنها ری‌ و قزوین‌ و ساری و آمل را گرفتند. تا سال 271 رافع بن هرثمه در خـراسان مـدعی عمرو‌ لیث‌ بود و در این سال مغلوب عمرو‌ شد‌ و متواری می‌ زیست‌, تا‌ سال 272 که شنید‌ محمد بن زید از حاکم ری که ترکی بود از دست نشاندگان بنی عباس شکست‌ یافته‌, مـوقع را مـغتنم شمرد و به تحریک‌ اسپهبد‌ رستم‌ بن‌ قارن‌ به گرگان حمله‌ برد‌. در این تاریخ از مردم دیلم کمک گرفت و رافع بن هرثمه را از طبرستان بیرون کـرد‌, ولیـ‌ به‌ علت تعداد زیاد دشـمنان کـه به رافع‌ ملحق‌ شده‌ بودند‌ حریف‌ او‌ نشد, تا وقتی که رافع چند بار از لشکریان خلیفه در ری و از سپاهیان عمرو لیث شکست خورد.

چنانکه ملاحظه کردید در این تواریخ نامی از جناب عبدالعظیم حسنی‌ به‌ میان نیامده است و با توجه به موقعیت عظیم آن حضرت, سکوت تاریخ و کتب رجال درباره شـهادت قـابل توجیه نیست.

دومین مؤید شهادت

ممکن است در باره شهادت حضرت عبدالعظیم‌ به‌ کلام امام هادی(ع) نیز درباره وی استناد شود که حضرت ترغیب فرموده که به زیارت او بروید, و این به جـهت مـظلومیت و شهادت حـضرت‌ در‌ ری بوده است.

ولی این‌ استدلال‌ ضعیف است چون :

اوّلاً:درباره حضرت معصومه(ع) نیز شبیه این نص وارد شده با ایـنکه حضرت به شهادت نرسیده است.

ثانیاً:حضرت عبدالعظیم(ع) علاوه‌ بر‌ ایـنکه بـزرگ طـالبیان عصر‌ خویش‌ بوده از جلالت و قدر بالایی برخوردار بوده به نحوی که روایت عرضه دین او نمایانگر است, و امـر ‌ ‌بـه زیارت وی می تواند بدین لحاظ یعنی موقعیت بالای علمی و تقوای او‌ بوده‌ باشد. عـلاوه بـر ایـنکه عبدالعظیم علیه السلام به مقام بلند (تسلیم در برابر اهل بیت علیهم السلام) رسیده بود, بـه نحوی که با موقعیت وافری که داشت زمانی که بسیاری‌ از‌ علویان قیام‌ کـرده و ادعاهایی نمودند او همچنان در ربـقه اطـاعت از امام معصوم خویش گردن نهاد و بدین مقامات بلند‌ نائل گشت.

سومین مؤید شهادت

از مؤیدات دیگر بر شهادت آن‌ حضرت‌, رازی‌ بودن فخر رازی است. با توجه به اینکه فخر رازی از قائلین به شـهادت(قتل) حضرت عبدالعظیم ‌‌می‌ باشد وخود اهل ری بوده و نیز قرب زمانی که به حضرت عبدالعظیم داشته‌ است‌(حدود‌ 300 سال), لذا بعید نیست با منابعی که در دست وی بوده است برای وی‌ قتل حـضرت عـبدالعظیم مسلّم بوده است.

چهارمین مؤید شهادت

همچنین مرحوم واعظ تهرانی‌ در (جنة النعیم) برای‌ تأیید‌ شهادت آن حضرت, مسأله آثار و برکات و معجزات آن مزار کثیر الانوار را مطرح کرده می نویسد :

اکنون این آثـاری کـه از مزار کثیر الانوار حضرت عبدالعظیم(ع) ظاهر است ـ قطع نظر از‌ جهت سیادت و علم و عمل و دیانت و تقوا ـ همانا از اثر شهادت اوست اگر چه هر کس در غربت بمیرد شهید است, و هر کـس بـه محبّت اهل بیت بمیرد شهید است, و هر کس‌ به‌ طریق هدایت نفوس و تعلیم احکام سیّد انام بمیرد شهید است, و هر مؤمنی که به بعضی از امراض خاصّه بمیرد شهید اسـت.

عـلاوه از ایـن مثوبات متداوله که ازهاق روح اسـت‌ از‌ بـدن ظـلماً و قهراً وجبراً ثواب معیّن و اجر معلومی دارد که خداوند سبحان می داند و اولیائش که جملتی از آن در عالم برزخ از مزار قتیل شهید بر زائر و مـجاور‌ ویـ‌ تـرشّح می شود.

و از این جهت است بعضی از دعاها در مـزار حـضرت عبدالعظیم و امامزاده های دیگر به هدف اجابت مقرون می گردد که در اماکن و موارد دیگر به‌ اجابت‌ نمی‌ رسد.

دلیـل بـر مـراد, نذورات‌ کثیره‌ ای‌ است که لائذین و زائرین قبور ایشان در سـنین متواتره و اعوام متوالیه می آورند ; تا حاجات محتاجین بر حسب نذرهائی که می‌ نمایند‌ برآورده‌ نشود وفا بـه آن نـمی کـنند, و نفوس کافّه‌ خواص‌ و عوام به مقتضای نذری که بر مقبره کـردند و حـاجات ایشان روا شد برای جلب نفع خودشان باز در حوائج‌ و امور‌ دیگر‌ تکرار وتجدید می نمایند.

و این بـقعه سـامیه عـظمی و عتبه عالیه‌ کبرای حضرت عبدالعظیم(ع) همین طور است. اگر بخواهید طبقات ابـناء هـر زمـانی را تا زمان شهادت حضرت عبدالعظیم‌ از‌ خواستن‌ حاجات و اجابت دعوات و اهداء تحف و نذورات و بذل مـوقوفات ذکـر نـمائیم البته‌ از‌ مراد خارج می شویم94.

در عین حال, کجوری خود در جای دیگری از کتابش, احتمال‌ شـهادت‌ حـضرت‌ عبدالعظیم ـ علیه السلام ـ را از متفرّدات شیخ طریحی دانسته و با توجه به‌ اینکه‌ صاحب‌ مـقاتل الطـالبییّن کـه شهادت اولاد ابوطالب را نقل کرده و اسمی از شهادت عبدالعظیم نبرده‌, مسأله‌ شهادت‌ را غریب می شمارد. وی در جـنة النـعیم می گوید:

شیخ مرحوم در ذکر‌ شهادت‌ حضرت عبدالعظیم(ع) بدین گونه منفرد است اخـبار بـر خـلاف عقیده ایشان مرویست. و صاحب‌ کتاب‌ مقاتل‌ الطالبیین ابوالفرج اصفهانی در ذکر و شهادت اولاد ابی طالب عجب اشـعار و اشـاره نکرده است‌, بلی‌ هر کس در راه دین بمیرد برای او ثواب شهید است, و هـر کـس‌ در‌ غـربت‌ بمیرد برای وی ثواب شهید است, و هر کس بر دوستی آل محمّد(ص) بمیرد نیز ثواب‌ شهید‌ را دارد, لیـکن مـعنی شـهید مصطلح که قتل و زهاق

روح است از روی ظلم به طـریق تـحقیق در کتب معتمده اهل علم و حق دیده‌ نشده‌ است‌95.

پنجمین مؤیّد شهادت

در رساله ای که صاحب مستدرک بـه نـقل‌ از‌ صاحب بن عباد در خاتمة المستدرک96 ذکر کرده و تاریخ آن مربوط به سال 516 هـجری‌ مـی‌ شود چنین مندرج است :

سألتَ عن نـسب عـبد العـظیم الحسنی ـ المدفون بالشجرة‌, صاحب‌ المشهد قدّس اللّه روحـه ـ وحـاله واعتقاده و قدر‌ علمه‌ و زهده‌, وأنا ذاکر ذلک علی اختصار.

صاحب بن‌ عبّاد‌, وزیر مـعتقد شـیعی, به سائل می گوید: دربـاره عـبدالعظیم که در شـجره مـدفون‌ اسـت‌ وصاحب مشهد می باشد و شرح‌ حـال‌ و اعـتقادات ومقدار‌ دانش‌ و زهد‌ وی سؤال کردی, من نیز برای‌ تو‌ بگونه ای گزیده بـیان مـی کنم.

در این نقل واژه (صاحب المشهد‌) آمـده‌ که ظاهر از مشهد آن اسـت‌ کـه اسم مکان باشد‌ به‌ مـعنای مـحل شهادت. بنابراین عبارت‌ صاحب‌ بن عباد ظهور دارد در شهادت حضرت عبدالعظیم علیه السلام.

بـا دقـت در‌ مطالبی‌ که ذیلاً می گـوییم احـتمال‌ فـوق‌ ضعیف‌ بنظر مـی رسـد‌, لذا‌ ما هنگام نقل اقـوال‌ در‌ شـهادت حضرت عبدالعظیم علیه السلام, نامی از صاحب بن عباد بمیان نیاوردیم, ولی چون‌ بهر‌ حال ظـاهر عـبارت وی دلالت بر‌ شهادت‌ می کند‌ باید‌ گـفت‌ :

واژه (مـشهد) همانطور کـه‌ بـر (مـکان شهادت) اطلاق شود, بـر (محل حضور و گرد هم آمدن مردمان) نیز اطلاق شده‌ است‌.

بستانی در (البستان) می گوید :

المـشهد‌ بـالفتح‌ مکان‌ استشهاد‌ الشهید‌, والمشهد:مجتمع النـاس‌, والمـشهد‌:مـحضرهم, جـمعه:مـشاهد.

تا اینکه مـی گـوید :

مشاهد مکة:المواطن التی یجتمعون فیها.

حتی در منابع‌ قدیمتر‌ به‌ معنای (محل شهادت) اشاره نشده ومـعنای دومـ‌ بـیش‌ تر‌ ذکر‌ کرده‌, و این‌ بدان علت اسـت کـه در آن مـعنا اسـتعمال بـیش تـری دارد. فیروزآبادی در القاموس المحیط97 می گوید :

والمَشْهد والمَشْهَدَة والمَشْهُدَة:محضر الناس.

طریحی نیز در مجمع‌ البحرین98 می گوید :

المَشْهَد:محضر الناس, ومنه المشهدان.

بنابراین شاید بتوان گفت:استعمال مـشهد برای محل شهادت بیش تر در سده های اخیر رایج شده است و در متون متأخر‌ این‌ معنا ذکر شده است.

واگر ذهنیت ایرانی و فارسی خود را از این کلمه که دلالت بر محل شهادت مـی کـند کنار بگذاریم, در متون و لغت عربی بیش تر برای‌ محل‌ گردهمایی مردم و انجمن بکار رفته است. حال اگر با این ذهنیّت به عبارت مذکور بنگریم خواهیم دید که صاحب بـن عـباد, مدفن حضرت‌ عبدالعظیم‌ را محل گردهمایی مردمان و رجوع‌ زوّار‌ ومحبّان دانسته و از وی به کسی که (صاحب المشهد) است تعبیر کرده, یعنی صاحب مدفنی که مردم را بـه دور خـود جمع کرده و زیارتگاه‌ وی‌ مـحل اجـتماع مردم مشتاق‌ می‌ باشد.

علی الخصوص در ادامه عبارات صاحب بن عباد باز واژه (مشهد) را می بینیم, ولی این بار پس از عبارت (مرض و مات). وی چنین می گوید :

فـمرض عـبدالعظیم رحمة‌ اللّه‌ علیه و مـات, فـحمل فی ذلک الیوم الی حیث المشهد.99

وقبلاً توضیح دادیم که عبارت (مرض و مات) با شهادت قابل جمع نیست. بنابراین می توان از مجموع عبارات صاحب بن‌ عباد‌ قطع حاصل‌ کرد که وی قائل بـه شـهادت حضرت عبدالعظیم علیه السلام نبوده است.

علاوه بر اینکه مناسب بود‌ در صورت قائل بودن به شهادت حضرت, نحوه آن را نیز‌ توضیح‌ می‌ داد.

*

نتیجه گیری

* قول نجاشی و شیخ طوسی که دلالت بر رحـلت طـبیعی حضرت عـبد العظیم(ع) می کرد ‌‌از‌ جهت سندی قابل قبول می باشد.

* قول ابن شهرآشوب و فخر رازی و طریحی مبنی‌ بر‌ شـهادت‌ آن حضرت, این قول با بررسی شواهد تاریخی و قرائن مذکور, فی حـد نـفسه, قـابل قبول‌ می باشد ولی در مقابل قول اول, از دید تاریخی ـ رجالی تاب مقاومت‌ ندارد, علاوه بر اینکه‌ باید‌ طریحی را ـ بـا ‌ ‌ایـنکه اکثر استنادها به او بازمی گردد ـ از دائره این قول بیرون دانست ; چرا که او نسبت (قـیل) بـه ایـن قول داده است که مشعر به ضعف آن‌ می باشد چنانچه در جای خود توضیح دادیم. مـناقات حکایت غسل دادن حضرت عبدالعظیم با شهادت و زنده بگور کردن وی نیز واضح است.

در عـین حال, با بیان ابـعاد گـوناگون قضیه‌, خوانندگان‌ محترم را به قضاوت نهائی دعوت می کنیم. شاید آن گرامیان, از مطالب مذکور به گونه ای دیگر استفاده کنند و یا با یافتن مطلبی جدید, یکی از اقوال مذکور را‌ تأیید‌ و تحکیم نمایند, ان شاء اللّه.

پی نوشت:

  1. رجال النجاشی, ص248 ـ 249 رقم 653, همچنین بنگرید به:خاتمة المستدرک‌, 4/405‌ و5/230, بـحار الأنـوار 99/268 ح 3 ; ثـلاثیات الکلینی, ص74, نقد الرجال 3/68 رقم 2944, جامع الرواة 1/460‌ ـ 461‌; معجم‌ رجال الحدیث 11/51.
  2. بنابراین در عبارت استاد محترم حوزه که در مقاله ارزشمندشان در پاسخ‌ به‌ سـؤال سائل:آیا حضرت‌ عبدالعظیم‌ شهید شده است ؟ فرموده اند: (ظاهر عبارت نجاشی وفات است نه شهادت) تأمل است, بلکه می توان گفت:نصّ صریح عبارت نجاشی وفات است نه شـهادت.
  3. البـته بنا بر بعضی‌ از‌ وجوهی که در معنای شهید خواهیم گفت شهید به معنای مشهود یعنی اسم مفعول است نه شاهد که اسم فاعل باشد.
  4. بنگرید به:النهایة, ابن اثیر 2/513 مـاده(شـهد).
  5. تکملة‌ المعاجم‌ العربیة 6/367‌ به نقل از محیط المحیط.
  6. درباره احکام فقهی شهید مانند عدم غسل و کفن, علاوه بر کتابهای فقهی‌, به احادیث مرویه در بـحار الانـوار ابتدای جلد 82 رجوع شود‌.
  7. النـهایة‌ 2/513‌.
  8. النـهایة 2/513 ; نیز فیض القدیر 4/238 ; مجمع البیان 3/126 ; لسان العرب 3/342.
  9. سفینة البحار 4/513 ماده(شهد‌).
  10. ‌‌بحار الانوار 1/186.
  11. بحار الانوار 6/245 و نیز قریب به آن در 27‌/138‌.
  12. بحار الانوار 10/226.
  13. بحار الانوار 16/350.
  14. بـحار الانوار‌ 7/298‌.
  15. . بحار الانوار 69/396‌.
  16. بحار‌ الانوار 76/183‌.
  17. بحار الانوار 70/201‌.
  18. بحار الانوار 81/245.
  19. النهایة 2/513.
  20. مکارم الاخلاق:234.
  21. بـنگرید بـه‌:یـنابیع‌ المودة, قندوزی 1/91 ; کشف الغمة 1/104‌ و منابع‌ فراوان دیگر‌.
  22. الدعوات‌, راوندی:231 ح 643.
  23. المحاسن 1/164 ح 118.
  24. المحاسن 1/164 باب 32 ح 119.
  25. المحاسن 1/164 بـاب 32 ح 119‌ ادامـه‌ حدیث سابق.
  26. روح و ریحان(جنة النعیم) 3/131 چاپ محقق.
  27. روح و ریحان(جنة النعیم‌) 3/357‌ چاپ‌ محقق.
  28. نساء:100.
  29. الدعوات:242 ح 679, من لا‌ یحضره الفقیه 1/139 ح 379, وسائل الشیعة 11/347 ح 14981.
  30. مسند احمد 2/177, به نقل از معجم احـادیث‌ الامـام‌ المهدی‌(ع) 1/71, این مضمون از امام باقر(ع) در محاسن برقی 1/272 ح 366‌ و بحار‌ 2/204 ح 84 نیز منقول است.
  31. من لا یحضره الفقیه 2/299 ح 2510.
  32. من لا یحضره‌ الفقیه‌ 2/299‌ ح 2511.
  33. مرادش از باب هجرت, روح و ریحان دهم است. در این‌ روح‌ و ریحان‌ مسأله هجرت را به نـحوی مـفصلتر بیان داشـته است.
  34. بـنگرید به:رجال النجاشی:248 ـ 249 رقم 653, خاتمة المستدرک 4/405 و5/230‌, بـحار الانـوار 99/268‌ ح 3, ثـلاثیات‌ الکلینی:74, نقد الرجال 3/68 رقم 2944.
  35. الفهرست:121 شماره 548, نـقد الرجـال 3/70.
  36. منتخب طریحی‌:8(چاپ‌ نجف‌, سال 1369 هـ‌ ق), همچنین‌ برای اطـمینان بیش تر‌ از‌ وجود واژه (قیل) در کلام طریحی, به نسخه ای که با خط زیبا تـوسط‌ اسماعیل‌ بن محمد عـلی بـروجردی بتاریخ 15‌ رجب‌ 1276 نگاشته‌ شده‌ است‌ و تحت تملک سید مرتضوی‌ در مشهد قرار دارد, مراجعه شد. تصویری از این نسخه در مرکز احیاء میراث اسلامی‌ ـ قم‌ به شماره 2606 نگهداری می شود‌.
  37. جنة‌ النعیم‌ 3/ چاپ‌ محقق.
  38. نـگارنده‌ در‌ حال نگاشتن مقاله ای مستقل در تحقیق این مطلب است که خوانندگان عزیز را در صورت‌ بقای‌ عمر‌ بدان ارجاع می دهم.
  39. در بحار‌ 50‌/238‌ ذیل‌ حدیث‌ 8 نیز‌ بدین مطلب اشاره شده است, و در روایتی منقول از امام ثـامن ضـامن حضرت رضا علیه السلام آمده که فرمودند:(واللّه! ما منا إلاّ مقتول شهید). بنگرید به‌:من لا یحضره الفقیه 2/585 ح 3192, عیون اخبار الرضا علیه السلام 1/287 ح 9.
  40. نگارنده این مطلب را در کتابهای چاپ شده صدوق نیافتم ولی عـین ایـن عبارات را ابن شهرآشوب‌ در‌ مثالب النواصب(نسخه خطی) از شیخ صدوق نقل کرده است. احتمال می رود این عبارت نیز از جمله مطالب شیخ صدوق است که در ضمن کتابهایی مانند (مدینة العلم‌) در‌ سـده هـای بعدی از بین رفته, ولی ابن شهرآشوب از آنها بهره گرفته است.
  41. کذا. ظاهراً (خزیمه) صحیح است.
  42. بنگرید به:المسترشد, طبری:674 ـ 675 ح 347, شرح‌ ابن‌ ابی الحدید 13/219.
  43. بیت سوم در منابع زیادی نقل شده‌, و در‌ حیاة الامام الرضا(ع), سید جعفر مرتضی:96‌ از‌ شرح‌ میمیة ابی فراس:119 نقل شـده, نـیز‌ بنگرید‌ به:الدرجات الرفیعة:8.
  44. بنگرید به:جنة النعیم 3/ 363 ـ 364.
  45. الثـقات العیون فی سادس القرون:273.
  46. ریاض العلماء 5/126.
  47. مناقب ابن شهرآشوب 1/32 ـ 34‌ چاپ‌ بیروت.
  48. خـاتمة المـستدرک(چـاپ سنگی) 3/485.
  49. ریاض العلماء 5/124.
  50. معالم‌ العلماء:119.
  51. درباره این کتاب بنگرید به:أمل الامل 2/285, إیضاح المکنون 2/427.
  52. مثالب‌ النواصب‌:11‌(نسخه خطی هند), ص 22 ـ 23(نسخه خطی‌ سپهسالار‌).
  53. مثالب‌ النـواصب‌:13‌(نـسخه خطی هند), ص 27(نسخه خطی سپهسالار).
  54. مانند صاحب منتخب التواریخ:221. البته بنا بر قول جناب آقای استادی در (آشنایی با حضرت عبدالعظیم و مصادر شرح‌ حـال او)(چـاپ شده در مجله نور علم), ولی نـگارنده نـمی داند مراد از این منتخب التواریخ کدام کتاب است ؟ ظاهراً مراد کتاب منتخب التواریخ ملا هاشم خراسانی است. نگارنده‌ با‌ مراجعه بدین کتاب مطلب مـذکور را نـیافت. در منتخب التواریخ خراسانی ص 688(چـاپ انـتشارات جاویدان تهران) مطلب طریحی را نقل کرده و هیچ نظری نداده است. نصّ گفتار وی چنین‌ است‌:قیل ممن دفن من الطالبیین حیاً عبدالعظیم… الحسنی ومحمد بن عبداللّه بن الحسن المجتبی(ع). سپس بـدون فـاصله می گوید:از روح و ریحان استفاده‌ می‌ شود که ایشان در حدود‌ سنه‌ 250 از دنیا رحلت فرموده اند.
  55. در مسند آقای عطاردی:63 می گوید:در روح و ریحان نوشته:حضرت عبدالعظیم را دشمنانش زنده در زیر خـاک دفـن کـردند‌ و او‌ به‌ اجل طبیعی خود از دنیا نرفت. مؤلف این کتاب مأخذ گفتار خود را ذکر‌ نـکرده‌ اسـت و ما در مصادری که در دست داشتیم به این مطلب برنخوردیم, والعلم‌ عند‌ اللّه‌.

نـگارنده گـوید:مـراد از روح و ریحان همان جنة النعیم ملا محمد باقر کجوری معروف‌ به‌ واعظ تهرانی است. البـته انـصاف آن است که وی مأخذ گفتار خویش را‌ مشخص‌ کرده‌ وآن منتخب طریحی است, لکن مأخذی کـه طـریحی بـدان استناد نموده مشخص نکرده است. ضمناً‌ عبارت‌ جنة النعیم را همانگونه که نقل کردیم چنین بـود:ومـمن دفن من‌ الطالبیین‌ حیاً‌ عبدالعظیم الحسنی. سپس عبارت را بدین گونه ترجمه کـرده اسـت:از اولاد ابـی طالب کسی‌ که‌ در‌ ری زنده مدفون شد حضرت عبدالعظیم حسنی است

بنابراین مطلبی که جناب‌ آقـای‌ عـطاردی ذکـر فرموده اند گر چه معنای واضحی می باشد, ولی عبارت کجوری با آن مـتفاوت‌ مـی‌ باشد, وچه بسا چنین برداشتی که آقای عطاردی نموده, نتیجه التفات خود‌ وی‌ باشد نه کـجوری.

در جـای دیگری نیز‌ وجوه‌ شباهت‌ زیارت سید الشهداء علیه السلام را به‌ عبدالعظیم‌ نـقل کـرده(جنة النعیم 3/390) ومی گوید:در صورتی که تـمسّک بـه قـول‌ مرحوم‌ شیخ طریح علیه الرّحمه بجوئیم‌ بـه‌ آنـچه در‌ کتاب‌ (منتخب‌) فرموده است:و دفن حیّاً, که ظاهر‌ از‌ این عبارت آن است که زنـده آن جـناب را در خاک دفن‌ کردند‌ می تـوان گـفت:جهت مـشابهت هـمانا‌ شـهادت است….

  1. لغت‌ عمومی‌ آن در انگلیسی (burying alive‌) می‌ بـاشد. بـنگرید به:المورد, روحی بعلبکی:1217 واژه وَأْد.
  2. المعجم القانونی 1/205‌.
  3. بحار الانوار 3/64.
  4. نیز‌ بنگرید‌ به‌:فـیض القـدیر 6/480‌.
  5. مقاتل الطالبیین:153.
  6. حاشیه‌ عمدة الطالب, ابـن عنبه:182.
  7. تاریخ الیعقوبی 2/299 ـ 300.
  8. کتاب‌ فخر‌ رازی‌ با عنوان (الشجرة المبارکة فی انساب الطالبیة) تحقیق سید مهدی‌ رجائی, توسط کتابخانه مرعشی در سال 1409 هــ ق بـچاپ رسیده است.
  9. در مقاله مذکور صفحه 46 درج‌ شده‌ است‌.
  10. 65. قول دیگری نـیز دربـاره شهادت نبی مکرم اسلام(ص) منقول است‌. به‌ روایت ابن شهر آشوب در‌ مثالب‌ النـواصب(ص 517 از نـسخه خطی کتابخانه سپهسالار):عن عـبدالصمد بـن بـشیر, عن أبی عـبداللّه عـلیه السلام:أتدرون مات رسـول اللّه أو قـتل ؟ فإن اللّه‌ تعالی‌ یقول فی کتابه(أفان‌ مات‌ أو قتل…) فنسخ القتل الموت, إنّما سـمّتاه وقـتلتاه, وإنهما وأبوهما شرّ خلق اللّه.
  11. مسائل عـلی بـن جعفر:325 ح 811, کـافی 1/458 ح 2.
  12. رجـال النـجاشی:248 ـ 249 رقم 653, همچنین‌ بنگرید‌ بـه:خاتمة المستدرک 4/405 و5/230, بحار الأنوار 99/268 ح 3 ; ثلاثیات الکلینی:74 ; نقد الرجال 3/68 رقم 2944.
  13. جامع الرواة:1/460.
  14. معجم رجال الحدیث:11/50.
  15. خلاصة الاقـوال‌:50‌ شـماره 11‌.
  16. رجال النجاشی:69 ش 166.
  17. الخلاصة:470 ش 52.
  18. میزان الاعتدال 1/541 ش 2023.
  19. . بـنگرید بـه‌:رجـال الشـیخ:458 ش 5, رجـال العلامة 31 ش 26, فهرست الشـیخ:42 ش 13‌.
  20. تـعلیقة‌ الوحید علی منهج المقال:229.
  21. الوجـیزة‌:259‌.
  22. روضة‌ المتقین‌ 14‌/43 و 395.
  23. رجال‌ النجاشی:76 ش 182.
  24. نیز بنگرید به:خلاصة الاقوال:14 ش 7.
  25. چنانچه استاد محقق, شیخ‌ محمدرضا‌ مامقانی حفظه اللّه تصریح فـرموده انـد‌.
  26. نـیز‌ بنگرید‌ به‌:منتهی المقال 1/321‌.
  27. مثالب النواصب‌:13‌ نسخه لکهنو.
  28. الصراط المستقیم 3/47.
  29. الاربعین:94.
  30. معجم المطبوعات العـربیة والمـعربة 1/682.
  31. . الفهرست‌:121‌ ش 548, نیز بنگرید به:نـقد الرجـال 3/70.
  32. در مواردی که تعارضی‌ بین‌ کلام‌ نجاشی و شیخ وجود داشته باشد, علمای رجال کلام نجاشی را مقدم می کنند ; زیرا‌ وی‌ متمحض‌ در علم رجال بوده و مطالبش اضْبَط واَدَقّ می بـاشد, بـخلاف‌ شیخ که ذوفنون بوده و بجهت کثرت مشاغل و تألیفات و تصنیفات, احتمال اشتباه در کلمات وی وجود داشته است. بـهرحال در مـقام بین کلام شیخ و نجاشی تعارضی نیست.
  33. بنگرید به:امام هادی‌ و نهضت‌ عـلویان:218 ـ 224.
  34. بنگرید به:یادنامه طبری, مقاله ای با عنوان (ری‌ در‌ زمان طبری) پروانه نیک طبع‌, ص 515‌ ـ 527.

محمد بن جریر طبری متولد 224 یـا 225 در شـهر آمل طبرستان (مازندران) بود. نخستین سفر وی به ری و نواحی آن بود و محضر‌ صدها‌ راوی و دانشور را درک‌ کرد‌. فنون زیادی را از محمد بن حمید رازی آموخت و به مجلس درس احمد بن حماد دولابی که ساکن دولاب از قـراء نـزدیک ری بود حاضر می شد. وی در سال‌ 310‌ درگذشت. با توجه به سوابق وی, مطالب تاریخی او درباره ری حائز اهمیت می باشد.

  1. در بعضی از نقلها:جالب الحـجاره, بـه جیم‌.
  2. ترجمه تاریخ طـبری:14/6139 ـ 6140.
  3. تـرجمه تاریخ طبری 14/6180.
  4. ترجمه تاریخ طبری 14/6262.
  5. جنة النعیم‌ 4/(چاپ‌ محقق‌).
  6. جـنة النعیم 3/390.
  7. خاتمة المستدرک 4/404.
  8. القاموس المحیط:373 مادة(شهد), چاپ مؤسسة الرسالة, تک جلدی.
  9. مجمع البحرین 3/82.
  10. خاتمة‌ المستدرک 4/405­

برگرفته از سایت نورمگز،­آینه پژوهش­»­خرداد و تير 1382 - شماره 80­‏(19 صفحه - از 4 تا 22)

­

نوشتن یک نظر

افزودن نظر

x
دی ان ان