شنبه, 03 آذر,1403

­

ﺳﻪشنبه, 02 شهریور,1395

جايگاه آموزه‌هاي اسلامي در امور مديريتي

جايگاه آموزه‌هاي اسلامي در امور مديريتي
مديريتي كه در جامعه هست، ابتدا بايد خودش را اسلامي کند و بعد هم بتواند ساير نهادها را اسلامي کند تا جامعه اسلامي شود. شايد مهم‌ترين نقش را در اين زمينه، مديران کشور داشته باشند. چه‌بسا فكر كنيم آموزش و پرورش مهم‌ترين ركن است و همين‌طور هم هست؛ اما در خود آموزش و پرورش، مديران بيشترين نقش را در برنامه‌ريزي و اجرا ايفا مي‌كنند.

 

محمدتقی مصباح یزدی

بزرگ‌ترين نعمتي که ما در اين عصر سراغ داريم و خداي متعال آن را به جامعة ما افاضه كرده، برقراري نظام اسلامي است. از زمان ظهور پيغمبر اکرم صلي‌الله‌عليه‌و‌آله‌وسلم، تقريباً حدود يک دهه يا بيشتر سپري شده بود که جامعه اسلامي در مدينه تشکيل شد و تا آخر عمر پيغمبر، رياست اين جامعه با ايشان بود. این مقدار را همه مسلمان‌ها معتقد هستند، ولی ما معتقدیم که بعد از رحلت پيغمبر‌صلي‌الله‌عليه‌وآله، کساني که مقام عصمت را داشتند و مي‌توان گفت در همة فضايل ‌ ـ به غير از نبوت و رسالت ـ مانند پيغمبر بودند، براي اين کار تعيين شده و زمان محدودي نيز عهده‌دار اين مسئوليت بودند؛ حدود پنج سال اميرالمومنين عليه‌السلام و مدتي نيز امام حسن عليه‌السلام عهده‌دار اين مقام بودند. اما از زمان امام حسن عليه‌السلام به بعد، حکومتي که مشروعيت ديني و الهي داشته باشد، در هيچ کشور اسلامي تشکيل نشد. در زمان دیگر ائمه عليهم‌السلام، ايشان يا در زندان، و يا در تبعيد و تحت‌نظر بودند و در نهايت نيز كارشان به شهادت مي‌انجاميد. بعد از غيبت امام زمان عجل‌الله‌تعالي‌فرجه‌الشريف نيز هيچ‌گاه علما موفق نشدند حکومتي تشکیل دهند که مسئوليت آن با کسي باشد که از طرف خدا مشروعيت داشته باشد.

بزرگ‌ترين نعمت اجتماعي

کسي که بيشترين خدمت را در اين زمينه انجام داد، مرحوم خواجه نصير طوسي بود که با فراست و کياستي خاص، وزرات مغول‌ها را قبول کرد و زمينه را براي تشکيل يک جامعه شيعي فراهم كرد که در درازمدت به حکومت شيعي بينجامد؛ اما هيچ‌گاه خودش به عنوان رئيس حکومت شناخته نشد و در هيچ زمان ديگري هم بعد از او، چنين شرايطي پيش نيامد. فقط در زمان ما بود که خداي متعال بر ما منت گذاشت و فردي را از تبار پيغمبر اکرم ‌صلي‌الله‌عليه‌و‌آله، كه داراي مشروعيت الهي است، در رأس هرم قدرت حکومت قرار داد و در نتيجه همة شئون حکومت و اندام‌هاي اين پيکر، به برکت مشروعيت او، مشروعيت دارند؛ البته تا آن جايي که مخالفت قطعي نکنند. اين بزرگ‌ترين نعمت اجتماعي است که در طول تاريخ اسلام بعد از نعمت ائمه اطهار سلام‌الله‌عليهم‌اجمعين سراغ داريم. اگر دقت کنيم، درمي‌يابيم كه ويژگي اين حکومت که به آن اسلامي مي‌گوييم، تنها به‌واسطة مسائل اقتصادي، کشاورزي، بين‌المللي، مديريت‌هاي داخلي و مانند اینها نيست؛ زيرا کمابيش همه دنيا اين مسائل را داشته و دارند. در فرهنگ ما نيز نقل كرده‌اند که در بين پادشاهان ساساني، انوشيروان نيز حکومتی بر اساس عدالت تشکيل داده بود، هرچند در صحت آن تشكيك‌هايي ايجاد شده است. در طول تاريخ افراد مختلفي تلاش كرده‌اند تا براي مردم خود، رفاه، آرامش و امنيت فراهم سازند، و رسيدن به اين اهداف، به ميزان توانايي، امكانات و شرايط آن‌ها بستگي داشته است. اما اگر هم موفق مي‌شدند، هيچ‌کدام اسلامي نبودند؛ رسيدن به اين اهداف زماني اسلامي مي‌شود که مبتني بر فرهنگ اسلام باشد؛ يعني باورها و ارزش‌هاي اسلامي ترويج شود، کساني که در تدبير امور جامعه مؤثرند، باورهاي اسلامي داشته باشند، به ارزش‌هاي اسلامي احترام بگذارند و درصدد اجرا و تحقق آن‌ها باشند؛ در غير اين‌صورت، شکل ظاهري بسياري از حکومت‌ها شبيه اين‌هاست؛ اما اين‌ دليل اسلاميت این حکومت‌ها نيست.

تنزل جامعه در مسائل فرهنگي

اگر واقعاً اين مطلب صحيح باشد که اسلامي بودن يک نظام، به فرهنگ آن نظام است، بالاترين وظيفة دست‌اندرکاران اين است که اين فرهنگ را ترويج کنند. البته متأسفانه با هزار تأسف، واژه فرهنگ دچار ابهام شده، و چنان تنزل يافته كه معناي گويش‌ها و حرکت‌هاي موزون پيدا کرده است. بر اين مبنا، وقتي مي‌گويند بودجه‌اي براي فرهنگ کشور در نظر مي‌گيرند، آن را صرف تشكيل گروه‌هايي براي حرکات و نغمه‌هاي موزون و گويش‌هاي محلي مي‌كنند؛ يعني منظور از فرهنگ اين‌هاست و اين از مصيبت‌هاي فرهنگ است؛ در‌حالي‌كه منظور از فرهنگ، باورها و ارزش‌هاست. مسائل ديگر، محصول و ميوه‌هاي اين فرهنگ‌اند. اگر اين چنين باشد، بي‌شك مديران جامعه‌اي که به مديريت نياز دارد، بايد اين فرهنگ را پذيرفته باشند و درصدد اجرا، تعميم، ترويج و تحقق آن باشند. به‌نظر مي‌رسد اين نتيجه‌گيري از آن مقدمه، چندان مشکل نباشد. متأسفانه با اين‌که نزديك چهار دهه از پيروزي انقلاب اسلامي مي‌گذرد و در عرصه‌هاي مختلفي از زندگي اجتماعي، پيشرفت‌هاي چشمگير و قابل‌توجه، و حتي كم‌نظيري داشته‌ايم، اما در عرصه فرهنگ آن‌طور که شايسته است، ترقي نكرده‌ايم؛ چه‌بسا حتي در مواردي تنزل هم داشته‌ايم.

فرهنگ، برآيندي از علوم مختلف

فرهنگ يک مفهوم انتزاعي است. باید ملاحظه کرد چه باورها و ارزش‌هايي بايد در جامعه وجود داشته باشد تا بگوييم فرهنگ اسلامي بر آن حاکم است و اين موضوع با رشته‌هاي مختلفي از علوم، و عمدتاً با علوم انساني، بستگي و ارتباط پيدا مي‌کند. بايد به‌طور درست روي هر کدام از اين رشته‌ها تحقيق صورت گيرد و عوامل بيگانه‌اش حذف، و عوامل اصيل آن تقويت شود تا بتوانيم بگوييم به فرهنگ اسلام خدمت کرده‌ايم. بنابراين، فرهنگ رشته‌اي در مقابل اقتصاد، حقوق، سياست، تعليم و تربيت، روان‌شناسي و جامعه‌شناسي نيست؛ يک برآيندي از همة اين علوم، و حتي فلسفه، ‌كلام و دين‌شناسي و چيزهاي ديگري است که مجموع آن‌ها باورها را تشکيل مي‌دهد و اين باورها زمينة نظام‌هاي ارزشي خاصي مي‌شود. در اين‌صورت است که فرهنگ اسلامي مي‌شود. به‌هر‌حال، بايد با کمال تلخي به اين نكته اعتراف کنيم كه به‌رغم اين‌که بنيان‌گذار اين نظام، فقيه برجستة جامع و دورانديش فوق‌العاده‌اي بود و اهتمام جدي براي مسائل فرهنگي داشت، اما در عمل شرايط به‌گونه‌اي برايش فراهم نشد كه به هدف نهايي‌اش برسد.

دشواري تحول در مسائل فرهنگي

البته توقع اين‌که در فرصتي کوتاه همة اين مشکلات حل، ضعف‌ها برطرف، و فرهنگ کشور از عناصر بيگانه زدوده و اسلامي شود، توقع درستي نيست. همان‌طور که جامعه‌شناسان ـ به‌ويژه افرادي که در مسائل فرهنگي فعاليت‌هايي را انجام داده‌اند ـ اعتراف می‌کنند كه تحول در مسائل فرهنگي از ديرپاترين کارهايي است که در جامعه‌ صورت مي‌گيرد. يك نظام سياسي را مي‌توان با يك کودتا عوض کرد؛ تغيير نظام اقتصادي اگرچه‌ مشکل‌تر است، مي‌توان آن را به‌صورت تدريجي تغيير داد؛ اما تحولات فرهنگي بسيار دشوار و ديرپاست.

يك مثال ساده در اين‌باره، مربوط به عشاير کشور خودمان است؛ عشايري كه بسيار علاقه‌مند به اسلام و تشيع هستند و در طول قرن‌ها، به‌خصوص در نيم قرن اخير، امتحان خود را پس داده‌اند؛ عشايري كه به احکام اسلام و تشيع پايبندند؛ به هر سيدي، به‌خاطر انتساب‌شان به اهل بيت ‌عليهم‌السلام علاقه‌مندند، و اين يک واقعيت است. شايد در هيچ کشوري چنین اقوامی نداشته باشيم که به‌طور كامل عاشق اهل بيت عليهم‌السلام باشند؛ اما در ميان همين اقوام، برخي سنت‌هاي غيراسلامي و حتي ضداسلامي وجود دارد كه به‌رغم تلاش‌هايي که انجام‌گرفته، هنوز اين سنت‌ها ريشه‌کن نشده است. در برخي از استان‌ها اقوامي وجود دارند كه معتقدند يک دختر تا زماني كه پسر عمو دارد، حق ندارد با فرد ديگري ازدواج کند؛ تنها در صورتي حق دارد با فرد ديگري ازدواج کند که پسر عمويش اجازه دهد! يعني دختر عمو براي پسر عموست؛ چه راضي باشد يا نباشد، در‌حالي‌كه اين فرهنگ بر خلاف اسلام، قرآن، روايات اهل بيت عليهم‌السلام است. به‌هر‌حال، اين سنت از قرن‌ها پيش وجود داشته و هنوز هم وجود دارد. پس ايجاد تحول فرهنگي بسيار مشکل است؛ به‌ويژه در ميان برخي اقوام اين مشكلات‌ بيشتر است؛ ولي کمابيش در ميان همه قشرها ـ در برخي كمتر و در مواردي بيشتر ـ هست. گاهي خود ما نيز در قضاوت‌هايمان محکوم ارزش‌هايي هستيم که از رسانه‌هاي مختلف، به مردم منتقل شده است و ناخودآگاه به آن‌ها ارزش مي‌دهيم؛ در‌حالي‌كه برخي از اين ارزش‌ها، از نظر اسلام هيچ ارزشي ندارند؛ ولي متأسفانه ما در برخي از بحث‌هايمان بر آن‌ها تکيه مي‌کنيم. يعني ارزش‌هاي غربي و الحادي چنان ريشه پيدا کرده است و همه آن را پذيرفته‌اند که تعويض آنها به ذهن کسي خطور نمي‌كند و حتي اگر كسي بر خلاف آن فكر كند يا چيزي بگويد، گويا فردي شاذ، منحرف و کج‌فهم است.

مديران، مهم‌ترين عامل اسلامي كردن مديريت در كشور

به‌هر‌حال، مديريتي كه در جامعه هست، ابتدا بايد خودش را اسلامي کند و بعد هم بتواند ساير نهادها را اسلامي کند تا جامعه اسلامي شود. شايد مهم‌ترين نقش را در اين زمينه، مديران کشور داشته باشند. چه‌بسا فكر كنيم آموزش و پرورش مهم‌ترين ركن است و همين‌طور هم هست؛ اما در خود آموزش و پرورش، مديران بيشترين نقش را در برنامه‌ريزي و اجرا ايفا مي‌كنند.

مديريت اسلامي، آري يا خير؟

گاهي گفته مي‌شود آيا واقعاً مديريت اسلامي داريم؟ اين‌همه بزرگان دنيا زحمت کشيدند و اصول مديريت را تدوين کردند، در اين‌‌باره بحث کردند و زحمت‌ها و هزينه‌هاي سنگيني را متحمل شدند تا قضاياي مديريت را به اثبات رساندند، همراه با تجربه‌هاي زيادي که واقعاً قابل تقدير و تشکر است. با اين همه تلاش انجام‌شده، منظور شما از مديريت اسلامي چيست؟ از زماني که مسئله اسلامي کردن دانشگاه‌ها مطرح شد، اين پرسش به‌طور جدي، به‌خصوص در دانشگاه‌ها مطرح مي‌شد که اصلاً علم اسلامي و غيراسلامي وجود ندارد، علم بايد بي‌طرف باشد و اگر بي‌طرف نباشد، علم نيست؛ بلكه هوس، و تابع ذوق و سليقه است؛ علم زماني علم است كه بي‌طرف باشد؛ يعني محقق، گوينده، استاد و خواننده آن علم، آن را از اين جهت دنبال كنند كه بخواهند اين علم را بدانند و اثبات كنند؛ نه اين‌كه چون داراي اين مذهب‌اند، آن را دنبال كنند. با اين اوصاف، اسلامي کردن دانشگاه‌ها يا  اسلامي کردن علم و از جمله اسلامي کردن مديريت، چه معنايي دارد؟ به‌هر‌حال، شايسته است گروهي از محققان اين مسئله را به‌صورت بنياني و ريشه‌اي تبيين، و ابعاد مختلف آن را منصفانه و بي‌طرفانه بررسي کنند و يک جواب قاطع، روشن و مورد قبول هر انسان منصف را بيان كنند.

آيا علم با دين رابطه‌اي دارد؟

به نظر من، قبل از پاسخ به اين پرسش، بايد اين سؤال را مطرح سازيم كه آيا علم با دين ارتباطي دارد يا دو مقولة متباين هستند و ربطي به هم ندارند؟ امروزه منظور از علم، غیر از معنایی است که از اول برای آن قائل بودیم. امروزه علم به اموری می‌گویند که از راه تجربه حسي و قابل ارائه به ديگران اثبات ‌شود؛ يعني اگر از راه تجربه حسي قابل ارائه به ديگران بدست نیامده باشد، علم نيست. اين‌ها عناصري است که در تعريف علم اخذ مي‌کنند؛ یعنی بايد گزاره‌اي باشد که بر اساس تجربه حسي قابل اثبات، و قابل ارائه به ديگران باشد. بر اين اساس، قضاياي منطق، متافيزيك و فلسفه، علم نيست؛ حتي برخي تصريح كرده‌اند كه روان‌شناسي علم نيست و فقط بررسی پديده‌هاي رفتاري در روان‌شناسي، علم است، وگرنه آنچه مربوط به تجربه حسي نيست، مانند اين‌كه روح چيست، چند قوه دارد و تعلقش به ماده چگونه است، علم نيست. همچنين تصريح مي‌کنند ‌که فلسفه غير از علم است، و علم فقط با ابزار تجربي اثبات مي‌شود. پس در تعریف علم، یک اختلاف وجود دارد. آيا خدا را مي‌توان با تجربه حسي اثبات کرد؟  وقتي خدا را با برهان عقلي اثبات مي‌کنيم، اگر خدشه‌اي در آن باشد، نمي‌پذيريم. اما اگر خدشه‌اي نداشته باشد، از دلایل تجربي مهم‌تر و قطع‌آورتر است. چرا مي‌گوييد علم نيست؟!

 ولي فرهنگ عمومي دنيا اين‌گونه نيست و به اين راحتي از ما نمي‌پذيرند. مي‌گويند اين مسائل مربوط به دين و ايدئولوژي است، اما علم نيست؛ فلسفه، دين، ايدئولوژي و امثال اين‌ها ارتباطي با علم ندارد؛ چون علم آن است که با ابزارهاي حسي اثبات شود. اگر اين را پذيرفتيم که با چنين کساني صحبت کنيم و آن‌ها ملتزم شدند به اين‌که قضاياي اصلي مديريت نيز به همين شكل اثبات می‌شود، در آن صورت می‌گوییم ما يک علم مديريت داریم، يک فلسفه مدیریت، يك نظام مديريت و يك برنامه مديريت؛ و ايدئولوژي، دين، احساسات، عواطف و مانند اینها در علم مدیریت به این معنا دخالت ندارد، نه به آن معنایی که ما از اول برای علم قائل بودیم. اما مسائل مربوط به مديريت، فقط علم مديريت نيست. چنانکه در حوزة اقتصاد هم برخی مسائل مطرح است که جزء علم اقتصاد نیست؛ مثل قانون دست‌ غيبي. بر اساس اين قانون، اگر در شرايط آزاد و رقابتي، يك جنس به‌وسيله افراد يا گروه‌هاي مختلف توليد و عرضه شود، در اثر رقابت، اين جنس قيمت واقعي‌ خود را پيدا مي‌کند؛ می‌گویند دست غيبي قيمت را تعيين مي‌کند؛ یعنی قيمت خود‌به‌خود تعيين مي‌شود. اما اين‌که امروز ما توليدمان چه باشد، در کشور چگونه توليد کنيم، از چه ابزاري استفاده کنیم؛ مکانيزه باشد يا سنتي یا راه ديگر؛ اين‌ها را علم مديريت نمي‌گوييم؛ چنانکه علم اقتصاد هم نمي‌گوييم.

مديريت و رسيدن به منافع، به هر قيمتي!

شايد اين تعبير را از مرحوم آقاي صدر رضوان‌الله‌عليه ياد گرفته باشم كه بعد از علم اقتصاد، نوبت به نظام اقتصادي مي‌رسد. در نظام اقتصادي، استراتژي‌هاي رفتار اقتصادی يک جامعه تعيين مي‌شود. پس از آن نوبت به راهبردها و برنامه‌هاي اجرايي و مانند آن مي‌رسد. علم به آن معنا که رابطه بين موضوع و محمول از راه تجربي اثبات مي‌شد، ارتباطي با دين و ارزش‌ها نداشت؛ مسلمان و کافر براي این علم مساوي بود؛ اما پذيرفتن نظام اقتصادي اين‌طور نيست. اين‌جاست که مردم خواسته‌ها و سليقه‌هاي مختلف دارند؛ شرايط اقليمي و ايدئولوژي‌ها نيز مؤثر هستند. اين‌ مسائل کمک مي‌کند به اين‌که چه نوع نظام اقتصادي‌اي را بپذيرند. در نظام سرمايه‌داري، سرمايه‌دار سود را مي‌پرستد. مديريتش نيز بر اين مبناست كه بنگاه اقتصادي او سود بيشتري توليد کند؛ يعني از اين منظر، مديريت او وقتي صحيح است كه سود بيشتري توليد کند؛ بدين معنا كه مقدمات، اسباب و مؤلفه‌ها را به‌گونه‌اي تنظيم كند که سود بيشتري به وجود آيد. در واقع، ناخوانده، ناگفته و نانوشته اين ايدئولوژي را پذيرفته، و آن ايدئولوژي پول‌پرستي است؛ اين‌كه ديگران بميرند يا بمانند براي آن‌ها فرقي نمي‌كند. بارها خوانده‌ايم كه در کشوري مازاد فروش گندم يا برنج آن را در اقيانوس‌ها ريخته‌اند و نابود کرده‌اند؛ چرا؟ براي اين‌که قيمت نشکند و سودشان محفوظ بماند. آيا اگر اين‌ها يک ذره عاطفه انساني، دين و اعتقاد به خدا و قيامت داشتند، اين کارها را مي‌کردند؟ ادعا مي‌کنند ما به ضعيفان خدمت، و از حقوق بشر دفاع مي‌كنيم، ولي دروغ مي‌گويند. فکرشان تنها اين است که از هر طريقي سود بيشتري کسب کنند؛ کمااين‌که کساني امروز مي‌خواهند بر دنيا سلطه يابند و سلطه خود را حفظ کنند و توسعه دهند.

هدف جريان سلطه، نابودي كردن مسلمانان به‌وسيلة خودشان

 براي مثال، حدود سه ميليون ويتنامي در جنگ ويتنام به وسيلة امريکا کشته شدند؛ براي چه؟ براي اين‌كه امريکا سلطه‌اش را بر آسياي شرقي توسعه دهد. آيا اين رعايت حقوق بشر است؟! اين دين است؟! اين ايدئولوژي است؟! اين عدالت است؟! اين انسانيت است؟! اين اخلاق است؟! نام اين چيست؟ امروزه امريكا در همة جنايت‌هاي بي‌سابقه‌اي كه در كشورهاي خاورميانه رخ مي‌دهد ـ مانند سربريدن فرزند در برابر مادر ـ شريک است؛ چرا؟ براي اين‌که مسلمان‌ها را با هم درگير كنند تا قدرت اسلامي در عالم شکل نگيرد. امروز به نفع يكي و فردا به نفع ديگري كار مي‌كنند؛ خودش داعش را ايجاد مي‌کند و بعد خودش هم مي‌گويد بايد با داعش مبارزه كرد؛ خودش صدام را سر کار ‌آورد و پس از مدتي او را ساقط كرد. آن‌ها كه عاشق اين افراد نيستند؛ به‌ دنبال اين هستند كه مسلمانان و اسلام به هر شكل ممكن نابود و ضعيف شوند.

تأثيرپذيری مديريت از فرهنگ‌ها، ارزش‌ها و دين‌

پس نظام مديريت ـ نه علم مديريت كه طبق اصطلاح روز به معناي علم تجربي است ـ متأثر از افکار، انديشه‌ها، اخلاق، ارزش‌ها، دين و فرهنگ است. در بسياري از کشورها، هر چند به دين الهي و اسلامي اعتقادي ندارند، يک‌سري فرهنگ‌هاي ملي دارند که بر اساس آن‌ها زير بار هر زورگويي‌اي نمي‌روند. بنابراين ما مي‌توانيم در نظام مديريت ـ ‌نه علم مديريت ـ فرهنگ‌مان، يعني باورها و ارزش‌هايمان را حاکم کنيم؛ اين‌كه چگونه منابع و نيروهاي انساني را به كار گيريم، چگونه آن‌‌ها را انتخاب و تربيت کنيم و آن‌ها را حفظ كنيم، از اصول مديريت صحيح است. بر چه اساسي بايد اين‌ كارها را انجام دهيم؟ در اين امور، نظام ارزشي، فکر، باورها و ارزش‌ها، اعتقادات و حتي فرهنگ‌هاي ملي اثرگذار است.

برخي مي‌گويند اسلام چه ارتباطي با مديريت دارد. اسلام اولاً مي‌تواند در فلسفة مديريت اثر بگذارد؛ به‌ويژه در مواردي که با منابع انساني ارتباط دارد. وقتي يك بنگاه اقتصادي يا نهاد سياسي را تأسيس مي‌كنيد، چه‌ هدفي براي خود در نظر مي‌گيريد؛ تسلط خودتان؟ رفاه زندگي‌تان؟ افزايش سرمايه‌تان؟ يا نه، ارزش‌هاي انساني و عدالت نيز تأثيرگذار است؟ يا‌ اين‌كه وقتي به مقاصدتان برسيد، حتي اگر حقوق ميلياردها انسان نابود شود، بر اساس ضابطه‌هايي که به شما مي‌دهند، مي‌گويند مديريت خوبي بوده است؛ چون به هدف مورد نظر خود رسيده‌ايد. اما بر اساس مديريت اسلامي بايد يک مديريت کلان بر همه نهادهاي اجتماعي داشته باشيد که همه را با هم هماهنگ، و اهداف عالي را محقق سازد، يا لااقل به آن‌ها آسيب نرسد. وقتي مي‌توانيم از مديريت اسلامي سخن بگوييم كه نهادهاي مديريتي و سازمان‌ها را طوري سازمان دهيم، و افراد و مديران به‌گونه‌اي تربيت شوند كه غير از اهداف خاص مادي سازماني، اهداف کل جامعه، ارزش‌هاي انساني و عدالت را نيز در نظر داشته باشند. اگر اين‌گونه نباشد، اين نوع مديريت اسلامي نيست. در هر نوع اقتصادي، اعم از سوسياليستي، کمونيستي، امپرياليستي و ليبرال قواعد علمی حاکم است؛ اما سخن در اين‌باره است كه افكار،‌ عقايد، ارزش‌ها، فرهنگ و دين مردم در نوع نظامي كه مي‌پذيرند، تأثيرگذار است.

بي‌تفاوتي به ارزش‌ها، نمونه‌اي از مديريت ليبراليستي و غيرديني

كساني كه نمي‌خواهند اسلام رواج يابد و قصور يا تقصيري دارند و يا دلباخته فرهنگ الحادي غرب هستند، مي‌گويند غیر از اين راه ديگري وجود ندارد. شايد به ياد داشته باشيد كه يكي از مسئولان پيشين مي‌گفت چيزي بالاتر از ليبراليسم وجود ندارد. كساني كه اين‌گونه فکر مي‌کنند، بسياري از مسائل را به شکل ديگري براي خود حل مي‌كنند؛ در اين‌ رويكرد، ارزش‌ها فراموش مي‌شود، دربارة زحماتي که صدها هزار شهيد کشيدند و جان‌هايي که نثار کردند، مي‌گويند يک زماني احساسات مردم جوش آمد و يک کاري کردند، ما که نمي‌توانيم چوب آن‌ها را بخوريم! اینها باور ندارند كه بايد ارزش‌هاي ديني در جامعه حاکم شود. مي‌گويند کار ما اين است که اقتصاد و رفاه مردم را تأمين كنيم، نه چيز ديگر. اين‌جاست که مديريت ديني و غير‌ديني مطرح مي‌شود. اين رويكرد مربوط به مديريت غيرديني و غيراسلامي است.

وظيفه مديران در هنگام تعارض بين منافع مادي و ارزش‌ها الهي

مديريت اسلامي اين است که بايد در برنامه‌ها، ارزش‌هاي اسلامي را حفظ كرد؛ حتي اگر با بعضي ارزش‌هاي مادي تضاد پيدا کند. اگر امر داير شد بين يک رفاه اقتصادي با بقاي يک ارزش الهي در جامعه ـ ارزشي که دستاورد خون صدها هزار نفر از بهترين گل‌هاي اين کشور است ـ بايد کدام يك را ترجيح داد؟ برخي مي‌گويند آن‌ها رفتند و شهيد شدند و اجرشان با خدا؛ به ما چه ارتباطي دارد! ما بايد کاري کنيم كه زندگي‌مان آباد شود و مردم هم در آينده به ما رأي دهند؛ چون ما خدمت كرديم، تحريم‌ها برداشته شد، جنس ارزان شد! اين تفاوت مديريت ديني و غير‌ديني است؛ در کجا؟ نه در علم مديريت، زيرا علم مديريت گزاره‌هايي ثابت و جدا از ارزش‌ها، افکار و آراي ديني و غيرديني بود؛ اما وقتي سخن از نظام مديريتي باشد و بعد برنامه‌ها‌ي مديريتي که در يک کشور اسلامي مي‌خواهد اجرا شود، آن‌جا ارزش‌هاي اسلامي تأثيرگذارند. به‌هر‌حال، موضوع مورد نظر، جايگاه آموزه‌هاي اسلامي در امور مديريتي است، یعنی در همه چيزهايي که به مديريت مربوط است، حتي فلسفه، نظام و برنامه‌هاي مدیریت. مسئله این است که آموزه‌هاي اسلامي تا چه اندازه در اين‌ امور مؤثرند.

لزوم تبيين اهميت مسائل مديريت اسلامي براي ديگران

نكته پاياني كه بايد يادآور شوم، بيان اهميت مسائل مديريت اسلامي است. هر اندازه بتوانيد اهميت اين رشته و تأثير آن در سعادت جامعه را براي علاقه‌مندان اين حوزه تبيين کنيد، داوطلبان براي حضور در اين عرصه بيشتر مي‌شوند. اما اگر صرفاً روي منافع مادي‌، پرستيژ اجتماعي و حقوق حاصل از آن تأكيد كنيد، اين فکر، فکر ديني نيست و از همان مديريت‌هاي ديگر سرچشمه مي‌گيرد. در مديريت ديني بايد طوري باشد که دانشجو در فکر اين باشد که من چه کار انجام دهم كه خدا بيشتر از من راضي باشد، چگونه بيشتر به جامعه خدمت کنم، اگر روزي خدمت امام زمان‌عليه‌السلام رسيدم، دست بر صورتم بكشد و بگويد آفرين، نه اين‌كه مرا از خود دور كند. اگر اين‌ گونه شد، اين نوعي مديريت ديني در بخش آموزش است؛ اما اگر گفتيم رشته‌اي را انتخاب کنيم که حقوق بيشتري دارد، و اگر در ايران نشد، در كشوري ديگر درآمد خوبي داشته باشد، اين تربيت، ديني نیست و مديريت حاصل از آن نيز ديني نيست.

منبع:نشریه اسلام و پژوهش های مدیریتی، شماره 11

نوشتن یک نظر

افزودن نظر

x
دی ان ان