روز دوشنبه 95/11/18 در هفتمین روز ایام الله دهه مبارک فجر، خانم زمانی مادر شهیدان روشن روان و همسر شهید روشن روان (یکی از شهدای حادثه منا) در جمع طلاب مکتب نرجس (علیهاالسلام) حضور یافته و ایراد سخنرانی نمود.
ایشان گفت: ما تقریبا خانواده مذهبی داشتیم و همه چیز رارعایت میکردیم. در زمان جنگ همه روزها ایام الله بود. آن زمان همه فکرشان خدایی بود مردم یکدیگر را دوست داشتند. گاهی از من می پرسند آیا جمهوری اسلامی قدر شما را میداند؟ من در پاسخ می گویم ما هر کار کردیم برای حکومت اسلامی کردیم و به لطف خدا حکومت اسلامی و امنیت هست و رهبر عالی قدرمان را داریم.
وی افزود: هیچ وقت به کسی نگفتم مادر شهیدم، ما تلاش کردیم تا حکومتمان اسلامی شد و اینکه الان برخی جوانها قدر حکومت اسلامی را نمیدانند، تقصیر خانواده هاست.
خانم روشن روان در ادامه توصیه هایی را در خصوص تربیت فرزندان عنوان نموده و گفت: در زندگی قناعت هم خیلی موثر است این که آدم اندازه درآمدش خرج کند. وضع اقتصادی آن زمان بهتر از الان نبود ولی خانواده ها در خوراک و پوشاک قناعت می کردند. جوان های الان را خیلی نمی پسندم. تلاش می کردم فرزندانم در تحصن ها و برنامه های انقلاب شرکت کنند و بعد از انقلاب هم همه جا در برنامه ها حضور داشتند. واقعا آن زمان مردم خیلی آگاه بودند، انگار از پشت پرده خبر داشتند وروحشان پاک بود.
سپس ایشان در پاسخ خانم شایسته خوی که پرسیدند: " شما بعنوان مادر و همسر شهید بفرمایید که چه کنیم در زمره افراد شهیدپرور قرار بگیریم؟ یکی از نمونه های رفتار با فرزندانتان را بفرمایید؟" گفت: من سعی میکردم آن ها را تنها نگذارم تا فکر بد سراغشان نیاید. شرایط خوب را برایشان فراهم میکردم. وقتی امام گفتند سفره ای پهن شد، همه تلاشم را کردم که فرزندانم از این سفره بهره ببرند که خدا را شکر دو نفر از سه فرزندم شهید شدند. غذا و لقمه خیلی موثراست مثلا می گفتیم رفتی خونه فلانی ملاحظه کن و یا در جاهایی توصیه به قناعت می کردم، البته اهمبت به نماز هم خیلی تاثیر دارد. شهید اولم ناصر 17سالش بود و دائم اجازه میخواست جبهه برود. من خودم عاشق شهادت بودم، پسرم از جبهه که نامه می نوشت رنگ و بوی شهادت را در نامه هایش می دیدم. سفارش می کرد بروید در نماز جمعه شرکت کنید. خلاصه شهید شد و بعد از شهادت دوستانش گفتند در یک عملیات که یقین میدانستند شهید میشود، شهید شد. من این جا بیشتر از خودش نگران این بودم که بیسیمچی هست و رمزها را میداند اگه اسیر شود خدا کند اطلاعات را لو ندهد. از خدا میخواستم که تحمل کند. ایشان جنازه اش هم مفقود شد و دفعه آخر که به او گفتم کی برمیگردی، گفت انقلاب مهدی(عجل ا... تعالی فرجه الشریف). پسر دومم هم که میخواست جبهه برود به سختی از پدرش اجازه گرفت و وقتی رفت، من در دل گفتم این دیگر برنمیگردد و همینطور هم شد، شهید شد و پس از پنج سال جنازه اش آمد.
در پایان وی در پاسخ این سوال که"در یک جمله انتظار خانواده شهدا را بفرمایید؟" گفت: این که بخاطر داشتن حکومت اسلامی و رهبر عالیقدر خداوند را شکر کنیم و قدر ایشان را در عمل بدانیم. طلاب عزیز اخلاق اسلامی و قلب پاک داشته باشید؛ مثل همان زمان همه از هم راضی باشند که اگر قدر این نعمت ها را بدانیم بهترین زندگی را داریم.
روابط عمومی مکتب نرجس (عليها السلام)