یکشنبه, 01 مهر,1403

­

یکشنبه, 11 فروردین,1398

خطر از تو رفع شد ( شهادت امام موسی کاظم علیه السلام)

خطر از تو رفع شد ( شهادت امام موسی کاظم علیه السلام)

از سیره امام موسی کاظم علیه السلام بیاموزیم

معادله را چطور باید نوشت؛ تا این قضیه درست در بیاید؛ این که از زندانی شدن، خوشحال شوی و وقتی وارد زندان شدی، خدا را شکر کنی. زندانی این معادله، وقتی وارد زندان شد، گفت: «خدایا شکرت! گوشه ای دنج برای عبادت از تو خواسته بودم که فراهم کردی»! شاید آن قدر از مردم خسته شد که می خواست تنها باشد. شاید جز خدا کسی حرفش را نمی فهمید. شاید در فضای کوچک زندان، راحت از فضای گرفتة جامعه اش می توانست نفس بکشد.

­

­

این زندانی، امامِ امتش بود. امامی که هرچه را با احتیاط رشته بود، اطرافیانش با بی احتیاطی، پنبه کردند. هرچه اطرافیان را نصیحت می کرد که مراقب رفتارتان باشید، احتیاط کنید، عاقبت افراط نادان ها، گریبان گیرش شد و راهی زندانش کرد.

قصه از کجا شروع شد؟

این جا هارون الرشید بر کرسی خلافت نشسته، حکومت، حکومتِ بر حق نیست.. آن جا موسی بن جعفر علیهما السلام در خانه اش زندگی می کند و شیعیان خاص می دانند که امام بعد از حضرت صادق علیه السلام، اوست. پس خمس و زکاتشان را برای او می آورند و احکامشان را از او می پرسند. جاسوسانی هستند که ارتباط شیعیان با موسی بن جعفر علیهما السلام را به هارون، خبر می دهند. هر چند وقت یک بار، هارون عصبانی می شود و کسی را به سراغ امام موسی علیه السلام می فرستد که شنیده ام برای خود خلافت راه انداخته ای و بیت المال جمع می کنی. همة اطرافیان هارون می دانند که اگر او خشمگین شود، کسی از دستش زنده در نمی رود؛ اما موسی بن جعفر علیهماالسلام در مقابل هارون چه می کند؟

نیمة شب است که فرستاده اند دنبالش که هارون همین الآن کارت دارد! می گوید: مرا با هارون چه کار و بعد آرام به رفیقش می گوید: «اگر پیامبر نگفته بود که اطاعت سلطان از روی تقیه واجب است، نمی آمدم».1 هر بار که می رفت، هارون را نرم می کرد و بر می گشت و بعد به کار خود ادامه می داد. خمس ها را می گرفت و به دست صاحبانش می رساند. احکام را طبق فقه شیعه، آموزش می داد؛ اما هر وقت می فهمید که ممکن است چیزی از آن به گوش هارون برسد، همه چیز را به سلیقة آنها پیش می برد. علی بن یقطین یکی از کارگزاران دستگاه هارون و از دوستان نزدیک امام، برای امام نامه نوشت که مردم دو گونه وضو می گیرند؛ من چه کار کنم؟ امام برایش چنین نوشت: «اول سه بار مضمضه کن؛ بعد سه بار استنشاق کن؛ بعد سه بار صورتت را بشوی و آب را به زیر ریشت هم برسان و بعد دستانت را سه بار بشوی و روی گوش ها و داخل آن را مسح کن و پاهایت را هم سه بار بشوی. مبادا طور دیگری وضو بگیری»! در همان روزها هارون الرشید شک کرده بود که علی بن یقطین شیعه است؛ پس هنگام وضو گرفتنش پنهان شد؛ تا ببیند او چطور وضو می گیرد. وقتی دید به سبک اهل سنت وضو می گیرد، گفت: دیگر به حرف سخن چینان گوش نمی کنم. در همان روز، نامه ای از امام علیه السلام برای علی بن یقطین آمد که در آن آمده بود: «از امروز طبق دستور خدا وضو بگیر؛ صورتت را واجب است یک بار بشویی و دو بار شستن، مستحب است و دستانت را هم از آرنج، مانند صورت بشوی و جلوی سر و روی دو پا را هم با رطوبت دستت، مسح کن. خطر از تو رفع شد».2

وقتی علی بن یقطین از امام می خواست که از منصبش استعفا دهد، امام به او گفت: «این کار را نکن. شغل تو در دربار هارون، باعث عزت و سربلندی برادران دینی توست. شاید خدا به واسطة تو گرفتاری را رفع کند یا کینة مخالفین را نسبت به دوستان تو کم کند».3

من و تو بهتر می دانیم که اگر امام می خواست کتاب پنهانش را رو کند و ثابت کند که این خلیفه به ناحق بر آن کرسی نشسته، می توانست و خیلی کارهای دیگر را هم می توانست انجام دهد؛ اما کاری که باید می کرد، «صبر» بود. خیلی ها نمی توانستند صبر کنند و رازهای مگو را بر زبان نیاورند! پدرش، امام صادق علیه السلام دو خصلت را به مردم سفارش کردند؛ ولی مردم پشت گوش انداختند. این دو خصلت را که از دست دادند، همه چیز را از دست دادند؛ «صبر و رازداری را»4 و جدش علی بن ابی طالب علیه السلام، مردِ استخوان در گلو و خار در چشم، پدر صبر و سکوت که مصلحت اندیشی را خوب می دانست، بیش از همه از افراطی گری دوستانش رنج کشید و می گفت: «در امت اسلام، هیچ کس به اندازة من برای وحدت امت محمد صلی الله علیه وآله و انس گرفتن آنها با همدیگر دل سوز نیست. بدان که بدبخت کسی است که از عقل و تجربه ای که نصیبش شده، محروم بماند»5 و به شیعیان می گفت: «آن دوستانی که افراط می کنند و به راه ناحق کشیده می شوند، هلاک می شوند. بهترین مردم، میانه رو ها هستند. از آنها جدا نشوید. هر کس مردم را به شعار «تفرقه» دعوت کرد، او را بکشید؛ حتی اگر زیر عمامة من بود».6 راز این سخن را خیلی از مردم نفهمیدند. سال ها گذشت و افراطی ها با وجود دل سوزی، ضربه های کاری شان را بر پیکر شیعه زدند؛ تا کار به جایی رسید که ائمه علیهم السلام طاقتشان تمام می شد و می گفتند: «هرکس تقیه ندارد، دین ندارد».7 و می گفتند: «به خاطر دینتان، تقیه کنید».8

از آن روز، قرن ها گذشت و امت اسلامی در سال 1357ش. موفق به برقراری حکومت اسلامی شد؛ ولی بعضی از این پرده به در آمده، به پرده دری روی آوردند؛ پرده دری هایی که صدای امام امت را در آورد و فرمود: «من حقیقتاً نگران هستم. من نگران اسلام هستم. ما اسلام را از چنگ محمدرضا در آوردیم و من خوف این را دارم که اسلام به چنگ ما مبتلا شده باشد؛ به طوری که ما هم مثل او یا بدتر از او بر سر اسلام بیاوریم. این نگرانی هست و زیاد است. آدم های جاهلی هستند که به خیال خودشان خدمت می کنند برای اسلام؛ اما سر خود کارهایی می کنند که ضرر به حیثیت اسلام می خورد. چرا باید این طور بشود؟ چرا باید ضوابط نباشد؟ اسلام ضوابط دارد. اسلام هرج و مرج نیست که هر که هر کاری بخواهد بکند. اسلام قوانین دارد. روی قوانین باید عمل بشود».9

عمری از انقلاب می گذرد. باز صدای رهبر انقلاب بلند می شود: «بارها گفته ام؛ باز هم تکرار می کنم؛ من معتقدم که جوان مملکت بایستی در همة میدان ها حضور و آمادگی داشته باشد؛ منتها با انضباط. مگر من بارها نگفته ام که در اجتماعاتِ، کسانی که مخالفند، هیچ کس نباید رفتار خشونت آمیز داشته باشد؛ چون این کار دشمن را خوشحال می کند...».10

هنوز حکم همان است که شاعر گفت: جز راست نباید گفت... هر راست نشاید گفت» و رهبر انقلاب روشنی می آورد برای چشم های غبار آلودی که حواسشان به مجموعه ای که در آن قرار گرفته اند، نیست؛ «گاهی اوقات، دشمن کار را به گونه ای ترتیب می دهد که حرف حقی از زبان یک نفر صادر بشود؛ دشمن، ناحق و باطل است؛ پس چرا می خواهد این حرف حق از زبان آن شخص صادر بشود؟ چون می خواهد پازل خودش را کامل کند. این پازل از صد یا دویست قطعه تشکیل شده، یک قطعه اش هم همین حرف حقی است که آن شخص باید بزند؛ تا این پازل را کامل کند. این جا این حرف حق را نباید زد. در این حد هوشیاری لازم است! بله، وارد سیاست بشوید و فکرِ سیاسی کنید؛ اما بسیار هوشیار. دشمن نباید بتواند از هیچ حرکت و اظهار و موضع گیری شما استفاده کند. این، اصل اول و یک خط قرمز است. اگر دیدید زیر پا محکم است، پا بگذارید؛ اگر دیدید مشکوک است، پا نگذارید. بنابراین، محافظه کار نباشید؛ اما هوشیار باشید».11

پی نوشت:

1. زندگانی امام موسی کاظم علیه السلام، ترجمة بحار الانوار، ص 196.

2. همان، ص 121.

3. همان، ص 120.

4. کلینی، اصول کافی، ج2، ص 222.

5. نهج البلاغه، نامه 78.

6. نهج البلاغه، خطبه 127.

7. اصول کافی، کتاب ایمان و کفر، باب تقیه، حدیث 2.

8. همان، حدیث 5.

9. سخنرانی روز 26 آذرماه سال 1358.

10. روزنامه جمهوری اسلامی، بیانات مقام معظم رهبری، 22تیر 1378، ص 2.

11. بیانات در دیدار اساتید دانشگاه ها، 8 شهریور 1388.

برگرفته از: سایت نمایه نرجس، نشریه پرسمان، شماره 130 و 131، ص 6

­

نوشتن یک نظر

افزودن نظر

x
دی ان ان