این دو عالم بزرگوار با هم دوست و رفیق صمیمی بودند روزی شاه صفوی بههمراه این دو عالم بزرگ، سوار بر اسب در حرکت بود.
شاه قصد کرد صفای باطن این دو را امتحان نماید. چون مرحوم شیخ جثه کوچکی داشت جلوتر از همه میرفت، اما سید فربه بود و عقبتر مانده بود. شاه از این فرصت استفاده کرد، اول آمد نزد سید عرض کرد: این شیخ چقدر بیادب است که با وجود حضرتعالی اسب را جولان میدهد و جلو میرود، ملاحظه احترام شما و سیادت شما را نمیکند. سید جواب داد: نه اینچنین نیست که شما خیال کردهاید بلکه آن اسب است که از خوشحالی اینکه مانند چنین عالمی بر او سوار است آنطور بازی میکند و خوشحالی مینماید و میدود.
شاه پساز مدتی خودش را کشید نزد شیخ، و به شیخ گفت: این سید چقدر چاق است که اسب را خسته کرده حیوان نمیتواند راه بیاید، ببین چقدر عقبمانده! مگر عالِم هم اینقدر چاق میشود؟ عالِم هم باید مانند شما از زحمت علم و عبادت ضعیف و لاغر باشد. شیخ گفت: شما اشتباه کردید این حیوان بواسطه سنگینی علم است که عقبمانده چون آن حیوان کوه علم را حمل میکند. شاه با تعجب، فهمید که این دو عالم چه صفای دلی دارند از اسب پیاده شد و شکر خدا بهجا آورد.
منبع: مردان علم در میدان عمل، صفحه، 172_173