شنبه, 03 آذر,1403

­

یکشنبه, 30 دی,1397

‌‌‌عـصمت‌ حضرت زهرا علیها السّلام؛الهی یا اکتسابی؟

‌‌‌عـصمت‌ حضرت زهرا علیها السّلام؛الهی یا اکتسابی؟

چکیده

معرفت به امور زیر بنایی‌ اعتقادات اسـلامی از مهم‌ترین وظایف یک متدین به دین اسلام می‌باشد که باید‌ با استدلال،بـه آنه‌ بپردازد‌ و مورد پذیـرش قـرار دهد.یکی از مسائل بحث برانگیز،عصمت حضرت زهرا علیها السّلام است.عصمت فاطمه زهرا علیها السّلام با ادلّه فراوان قابل اثبات است.چنان که پیامبر اکرم صلّی‌ اللّه علیه و آله،در حدیثی که شیعه و سـنی آن را نقل کرده‌اند،می‌فرماید:«همانا خداوند تبارک و تعالی به خاطر خشم فاطمه،غضب می‌کند و به سبب رضایت او خشنود می‌گردد.»روشن است‌ که‌ در صورتی می‌توان خشم و غضب یک شخص را ملاک خشنودی و ناخشنودی خـداوند دانـست که وی جز به اجرای فرمان‌های الهی نیندیشد و نه تنها در عمل بلکه در فکر و اندیشه نیز‌ معصوم‌ باشد.در این روایت،به صورت کلی،رضایت فاطمه علیها السّلام محور خشنودی الهی قرار گـرفته اسـت.این یکی از دلایل عصمت آن حضرت است.اهمیت آن در این‌ است‌ که عصمت ایشان به عنوان اصل جدایی‌ناپذیر در وظیفه هدایت انسان‌ها نقش ایفا می‌کند.اما در این مقاله سعی بر آن است کـه بـدانیم با توجه به مبانی عصمت‌ -خواه‌ مبانی‌ بر گرفته از عقل و یا‌ نقل‌-معصومیت‌ حضرت زهرا علیها السّلام اکتسابی است یا الهی؟

­

زهرا دیانتی‌پور/دکتر دل‌آرا نعمتی مدرس مدعو‌ دانـشراه‌ عـلمی‌ کـاربردی مشهد-سرخس/استادیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج

مـقدمه مـعنای عصمت و مراتب آن‌

کلمه‌«عـصمت‌»اسـم مـصدر و از ریشه«عصم»است.واژۀ«عصم‌»در‌ لغت به معنای امساک و منع است.(احمد بن فارس،1404،ق،ج 4،ص /331لویس معلوف،1362،ماده «عصم»)راغب نیز در‌ مفردات‌،هـمین‌ مـعنا را بـیان می‌کند و می‌گوید:«العصم الامساک.»لغت شناسان دیگری‌ هـمچون ابـن منظور در لسان العرب،جوهری در الصحاح،زبیدی در تاج العروس،و فیروز آبادی در قاموس المحیط‌ نیز‌ کلمه‌«عصم»را به معنای منع و نـگه‌داری تـفسیر کـرده‌اند.

در اصطلاح علم‌ کلام‌،«عصمت»قوه‌ای است که انسان را از واقع شـدن در گناه و خطا منع می‌کند.گاهی نیز‌ این‌ گونه‌ تعریف شده است:لطفی که خداوند در حق بنده خویش انـجام مـی‌دهد‌،بـه‌ طوری‌ که دیگر انگیزه‌ای برای ترک طاعت و انجام گناه-با ایـنکه قـدرت بر انجام آن‌ دو‌ را‌ دارد-باقی نمی‌ماند.(سبحانی،1384،ج 3،ص 158)

علامه طباطبایی می‌گوید:عصمت نوعی علم و دانش است‌ که‌ صـاحبش را از گـناه و خـطا باز می‌دارد.(خلیلی،1382،ص 294)طریحی در مجمع‌ البحرین‌ می‌گوید‌:«معصوم کسی است که از تـمام مـحرمات الهـی اجتماب نماید»(طریحی،1375،ج 6،ص 116).این‌ ماده‌ در قرآن نیز به معنای منع و نگه‌داری به کار رفـته اسـت؛مـانند آیات‌ 67‌ سورۀ‌ «مائده»

(و اللّه یعصمک من النّاس

و 43 سورۀ«هود»

(سآوی إلی جبل یعصمنی من الماء قـال‌ لا‌ عـاصم اللیوم من أمر اللّه.)

در این گونه آیات،کلمۀ«یعصم»به‌ معنای‌«یمنع‌»و «یحفظ»،و کـلمۀ«عـاصم»بـه معنای«حافظ»و«مانع»است.بنا بر مجموعه گفته‌ها و تعبیرهای علمای اهل‌ کلام‌،عصمت‌ در اصـطلاح عـبارت است از:ملکه و قوه نفسانی برخاسته از علم ویژه‌ و موهبت‌ خاص خداوندی که با وصـف قـدرت بـر انجام معصیت و ترک طاعت،سبب مصونیت دایم صاحب آن‌ از‌ خطا و ارتکاب گناه می‌گردد.

دانشمندان عـلم کـلام اسلامی،از جمله خواجه نصیر‌ الدین‌ طوسی در کتاب تجرید الاعتقاد و علامه حلّی‌ در‌ شـرح‌ تـجرید،بـه این نکته اشاره کرده‌اند که‌ بحث‌ عصمت در سه سطح مطرح می‌گردد:

سطح اول:عصمت به مـعنای بـازدارندگی از‌ اشـتباه‌ در ابلاغ رسالت.در این‌ زمینه‌، دانشمندان علم‌ کلام‌،اعم‌ از اهل تشیع و اهل تـسنن،عـصمت‌ به‌ معنای یاد شده را در مورد پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله‌ تأیید‌ می‌کنند؛زیرا آیه سوم از سـورۀ‌«نـجم»با صراحت این‌ امر‌ را بیان کرده است که‌ هرگز‌ پیامبر از روی هوا و هـوس سـخن نمی‌گوید و سخن او چیزی جز وحی الهی‌ نـیست‌:«و مـا یـنطق عن الهوی،ان‌ هو‌ الاّ‌ وحی یوحی.»(نـجم‌:3)

سـطح‌ دوم:عصمت به معنای‌ بازدارندگی‌ از گناه و معصیت.در این زمینه،عموم علمای علم کلام شـیعه،مـعتقد به عصمت‌ پیامبران‌ و امامان و فـاطمه زهـرا علیها السـّلام هـستند‌. (ر.ک:طـوسی‌،1410 ق،ص 106‌)

سطح‌ سوم‌:عصمت به معنای بـازدارندگی‌ از هـر گونه لغزش و اشتباه.در این زمینه، میان دانشمندان علم کلام شیعه اتفاق نـظر‌ نـیست‌،اما از نظر اکثریت آنان،پیامبر‌ اکـرم‌،دخترش‌ فاطمه‌ زهرا‌ و ائمـه شـیعیان در‌ مرتبه‌ای‌ قرار دارند که از هـرگونه خـطا و اشتباه مبرّا می‌باشند.از این رو،به آنان«معصوم»گفته‌ می‌شود‌.(امینی‌،1384،ج 2، ص 297)

عصمت به صـورت مـطلق و گسترده‌،مربوط‌ به‌ گروه‌ مـعدودی‌ بـه‌ نـام انبیا و امامان اسـت.ولی«عـصمت نسبی»به معنای مـصونیت در بـرابر برخی از گناهان،اختصاص به آن گروه ندارد و بسیاری از انسان‌های شریف را نیز در‌ بر می‌گیرد.این گـروه از انـسان‌ها هر چند نسبت به تمام گـناهان مـصونیت ندارند،ولی بـدون شـک نـسبت به برخی از آنها دارای مـصونیت می‌باشند؛یعنی نه تنها آن گناهان‌ را‌ انجام نمی‌دهند، بلکه به فکر انجام آنها نیز نمی‌باشند.مـثلا،گـروه زیادی از افراد نسبت به گناهانی مـانند سـرقت مـسلحانه در نـیمه شـب یا قتل انـسان‌های بـی‌گناه یا انتحار‌ و خودکشی‌، مصونیت دارند و دارای حالت درونی خاصی می‌باشند.عوامل پیدایش این نوع گناهان در محیط ذهـن آنـان آنـچنان محکوم و مورد تنفر است که انجام‌ آنـها‌ حـتی بـه فـکرشان هـم خـطور‌ نمی‌کند‌.با تصویر«عصمت نسبی»که در غالب افراد نسبت به برخی از گناهان وجود دارد،می‌توان به ماهیت«عصمت مطلق»و گسترده نسبت به تمام‌ گناهان‌،پی برد و آن را‌ چنین‌ توصیف کـرد:یک نیروی باطنی و یک حالت نفسانی و یک نوع تقوا و پیراستگی درونی،آنان را از اندیشۀ گناه،چه برسد به انجام آن،باز می‌دارد و اگر این حالت از آنان‌ گرفته‌ شود،بسان افراد عادی مـی‌گردند کـه تنها عصمت نسبی دارد نه عصمت مطلق.انسان می‌تواند با ریاضت شرعی و تهذیب نفس،به مقام عصمت دست یابد.عصمت منحصر به پیغمبران و امامان‌ معصوم‌ علیهم السّلام‌ نیست.البته هـر پیـامبر و امامی معصوم است،ولی هر معصومی پیامبر و امام نیست؛ زیرا ملکۀ عصمت،در‌ حد خود،چونان سایر کمالات وجودی،درجات دارد و مقول به تشکیک‌ و شدت‌ و ضـعف‌ اسـت.اما آنچه انحصاری و موهبتی اسـت و کـسی نمی‌تواند با تلاش و کوشش آن را کسب کند،مقام نبوّت‌ و ‌‌رسالت‌ و امامت است:

«اللّه أعلم حیث یجعل رسالته.»

(انعام:124)خداوند،سمت‌های کلیدی و پست‌های‌ حسّاس‌ نمایندگی‌ از طرف خـود را بـه هر کس،حتی بـه هـر معصوم فعلی نمی‌دهد.با تهذیب‌ نفس و رعایت تقوا و مواظبت بر اعضا و جوارح و خاطره‌های نفسانی و شیطانی،و با خوردن غذای‌ حلال و مراقبه و محاسبه و...،می‌توان‌ در‌ علم و عمل،به این ملکۀ شکوهمند رسید و ارادهـ‌ای پولادیـن کسب کرد و نسبت به آینده مصون ماند.ممکن است گذشته را با کفارات و...جبران کرد،اما نمی‌توان آن را به گونه‌ای ترمیم‌ کرد که عصمت نسبت به گذشته تحصیل شود؛چون نمی‌توان واقـع شـده را تغییر داد، گـرچه هر انسانی می‌تواند پیش از بلوغ،در سایۀ تعلیم و تربیت و تهذیب و تزکیه به جایی برسد‌ که‌ در هنگام بلوغ مـعصوم باشد.کسی که از تعلیم و تربیت صحیح اولیای الهی بهره‌مند است،مـمکن اسـت بـه مقامی از عصمت نایل شود که در مسائل علمی نیز اشتباه نکند‌:

«إن‌ تتّوا اللّه یجعل لکم فرقانا.»

(انفال:29)در ایـن ‌ ‌صـورت،فاروق محض نصیب او می‌گردد،نه بد می‌فهمد و نه فهمیده‌ها را بد نگه می‌دارد.گـر چـه مـمکن است بعضی‌ از‌ چیزها را نداند؛چون عصمت نیز مانند سایر کمالات وجودی دارای درجات و شئون و شعب اسـت،نه اینکه در همۀ افراد یکسان باشد.با تهذیب نفس، مواظبت بر اعضا و جـوارح‌ و خاطره‌ها‌ از‌ طریق مراقبه،مـحاسبه،مـشارطه،معاتبه‌ و معاقبه‌،می‌توان‌ از ملکۀ عصمت در بخش علم و علم بهره‌مند شد.عصمت علمی و عملی گرچه هر دو موهب است،ولی انسان می‌تواند زمینۀ‌ این‌ دو‌ را در خود فراهم کند تا خدای سبحان‌ که‌ وهّاب مطلق اسـت،برابر استعداد فراهم شده،کمال عصمت اعطا کند:

«و اتاکم من کلّ ما سألتموه»

(ابراهیم:34)یعنی‌:هر‌ چه‌ را به لسان استعداد سؤال کردید،جواب آن آماده است‌ و خدای سبحان عطا خواهد کرد.

مـراتب و درجـات عصمت

همان گونه که بیان شد،دسترسی به مقام«عصمت»و راه‌یابی‌ به‌ مقامات‌«علمی و معنوی»،به پیامبرن و امامان اختصاص ندارد و برای همگان میسر است‌؛چنان‌ که بسیاری از علما و اولیا،«تـالی تـلو معصوم»(نزدیکان به مرز عصمت)خوانده می‌شوند. اینکه مسئله‌ عصمت‌،عمدتا‌ در مورد پیامبران و امامان مطرح می‌شود،به لحاظ لزوم عصمت در آنان‌ است‌.به‌ عبارت دیگر،شرط امامت و نبوت،«عصمت»اسـت و خـداوند فاقدان این ویژگی را برای این‌ دو‌ منصب‌ بر نمی‌گزیند.بنابراین،هیچ غیر معصومی،به نبوت و امامت نمی‌رسد؛ولی این به معنای‌ آن‌ نیست که هر کس امام یا نبی نباشد،از هـیچ درجـه‌ای از عـصمت‌ بهره‌مند‌ نخواهد‌ بود.

عصمت مـراتبی دارد کـه مـرتبۀ پایۀ آن در همۀ حجج الهی و از بدو‌ تولّد‌ باید وجود داشته باشد تا بتوان آنها را حجّت الهی دانست؛چون کسی‌ که‌ یک‌ بـار خـطا کـند،عقلا احتمال خطای دیگر نیز خواهد داشت.و هـر کـه در او احتمال‌ گناه‌ یا خطا و سهو وجود دارد،نمی‌توان صد در صد یقین نمود که‌ سخنش‌ سخن‌ خداست.پس عصمت پایه به نـحو اعـطایی و مـوهبتی در حجج الهی وجود دارد.البته هیچ‌ منعی‌ ندارد‌ که افزون بـر این حدّ از عصمت،حدود بالاتر آن نیز از‌ بدو‌ تولّد کسی باشد. یقینا آنکه در اصل خلقت رتبۀ برتری دارد،عصمت مـوهبتی بـالاتری نـیز خواهد‌ داشت‌،و شک نیست که اهل بیت علیهم السّلام در اصل خـلقتشان بـرتر از‌ سایر‌ موجودات می‌باشند؛چون در صدر سلسلۀ وجود‌ قرار‌ دارند‌.

عوامل مؤثر در عصمت حضرت زهرا علیها‌ السـّلام‌

در مـورد عـصمت حضرت زهرا علیها السّلام،باید توجه داشت که پیدایش این‌ کمالات‌ روحـانی مـعلول چـند عامل عمده‌ و اساسی‌ بوده است‌:

1.وراثت‌

شاید‌ برخی بر این باور باشند که‌ قـانون‌ وراثـت غـیر از ویژگی‌های ظاهری و جسمی و توانمندی‌های فردی،خصوصیات دیگری را به‌ آیندگان‌ منتقل نمی‌کند.آنان می‌پندارند کـه آنـچه‌ شخصیت و هویت رفتاری و اخلاقی‌ فرد‌ را می‌سازد،شرایط محیط و آموزش‌های‌ مستقیم‌ تربیتی است و از ایـن رو،بـه نـمونه‌های بی‌شماری مثال می‌زنند که از خانواده‌های‌ بی‌ریشه‌ و غیر اصیل،فرزندان ممتازی تحت‌ آموزش‌ خارج‌ از خـانواده،سـر‌ بر‌ آروده‌اند و چه بسا فرزندانی‌ که‌ از خانوادۀ-به اصطلاح-اصیل و ریشه‌دار،تحت شـرایط مـحیط بـیرون زا خانواده،به تباهی‌ کشیده‌ شدند و به هنجار شکنی روی آوردند‌.اما‌ باید گفت‌ که‌ صرف‌نظر‌ از نـقش بـی‌بدیل محیط‌،باید عامل مهم دیگری را جست‌وجو کنیم که گر چه پنهان بـه نـظر مـی‌رسد،اما‌ تأثیر‌ انکار ناپذیری بر ساختار تکوین شخصیت‌ انسان‌ می‌گذارد‌.ایمن‌ همان‌ عامل وراثت اسـت‌ کـه‌ از آن تـحت عنوان«قانون وراثت»یاد می‌شود.(شکوهی یکتا،1372،ص 49)

به طور کلی،وراثت‌ بـه‌ دو‌ دسـته تقسیم می‌شود:1.وراثت نوعی،که عبارت‌ است‌ از‌ انتقال‌ خصوصیات‌ یک‌ نوع به افراد همان نوع؛2.وراثـت خـصوصی یا فردی،که منظور از آن،انتقال خصوصیات آباء و اجداد به نسل‌های بعدی اسـت.ایـن نوع وراثت،مخصوص سلسله نسبی‌ است کـه نـسل و فـرع از آن متولد می‌شود،و خود به سه دسته مـنشعب مـی‌شود:

1-2.وراثت جسمانی:منظور از وراثت جسمانی،انتقال آن دسته از خصوصیاتی است که به جسم انـسان‌ مـربوط‌ می‌شود که خود بر دو گـونه اسـت:خصوصیات و صـفات ظـاهری؛سـلامیت و بیماری‌های ارثی.(ریووآر،ژان ل،1375،ص 30)

2-2.وراثت عقلی:افـراد از نـظر بهرۀ هوشی با یکدیگر متفاوتند؛عده‌ای در‌ سطح‌ پایین و عده‌ای در سطح عالی و عـده‌ای در درجـۀ نبوغ هستند.وراثت عقلی مانند خـصوصیات هوش عمومی،هوش خـانوادگی و نـوعی،و وراثت قوای عقلی مانند‌ حـافظه‌ و ذاکـره می‌باشد.این دسته خصوصیات‌ از‌ راه وراثت به نسل بعد منتقل می‌شود. متخصصان علم ژنـتیک مـعتقدند هوش و قوای عقلی از ترکیب تـعداد بـی‌شماری ژن بـه وجود می‌آید و از طـریق‌ ژنـ‌ نیز منتقل می‌شود.(شـکوهی‌ یـکتا‌،1372،ص 191)

اسلام نیز وراثت عقلی را تأیید می‌کند و از این رو،در باب ازدواج روایات متعددی وجود دارد که ازدواج با اشـخاص بـی‌بهره از استعداد عقلی و یا کم بهره‌ را‌ نـهی مـی‌کند.امام عـلی عـلیه السـّلام می‌فرمایند:«إیاکم و تزویج الحـمقاء،فإنّ صحبتها بلاء و ولدها ضیاع»(حر عاملی،[بی‌تا]،ج 14،ص 56)؛از ازدواج با زن‌های احمق و کم‌هوش اجتناب کنید؛زیـرا مـصاحبت‌ با‌ آنها نگوار‌،و فرزندی که از ایـشان مـتولد مـی‌شود تـباه و بـی‌ارزش است.

3-2.وراثت اخـلاقی:پدر و مـادر از دو طریق تکوین‌ و تشریع،در صفات اخلاقی فرزندان اثر می‌گذارند.منظور از تکوین،صفاتی‌ است‌ که‌ در درون نطفه ثبت اسـت و از راه تـوارث مـنتقل می‌شود.منظور از تشریع نیز تعلیم و تربیتی اسـت ‌‌کـه‌ آگـاهانه انـجام مـی‌گیرد.(فـلسفی،1382،ج 1،ص 65)

تحقیقات علمی،نظر حضرت علی علیه السّلام‌ را‌ در‌ زمینۀ توارث اخلاقی تأیید می‌کند که فرمودند:«حسن الأخلاق برهان الکرم الأعراق»(تمیمی آمدی،1366‌،ج 3،ص 392)؛ نیک‌خویی دلیل بر گران بودن ریـشه‌هاست.خاندانی که پیامبران در آن متولّد‌ می‌شدند عموما خاندانی پاک‌ و اصیل‌ بودند که با گذشت زمان،کمالات و فضایل روحی برجسته‌ای در آنها متراکم شده،نسل به نسل به حکم وراثت در خاندانشان جریان مـی‌یافت.تـاریخ در موارد زیادی این واقعیت اساسی را‌ نشان می‌دهد.مثلا،در مورد خاندان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله تاریخ نشان می‌دهد که آن حضرت در اصیل‌ترین خاندان عرب(قریش)و در میان قریش هم از شریف‌ترین تیره(بـنی‌هاشم‌)مـتولد‌ شد.این خاندان،به راستی و درستی،شجاعت،مهمان‌نوازی،غیرتمندی،دادخواهی، پاکی و امانت شهرت داشتند و به همین دلیل،در یمان قبایل مختلف عرب از احترام خـاصی بـرخوردار بودند.پدران پیامبر اسلام‌ تا‌ آنـجا کـه تاریخ اسم آنها را ضبط نموده، عموما افراید برجسته و شریف و با ایمان بودند.بنابراین،مسئلۀ«وراثت»زمینۀ یک آمادگی و استعداد خاصی را برای دریافت کمالات روحـی در‌ پیـامبران‌ ایجاد نموده بود.ایـن زمـینۀ اساسی،به انضمام عوامل دیگری همچون«تربیت عالی و روحانی»؛ فضایل را در وجود این افراد بارور ساخته بود.

در بیان شرافت خانوادگی حضرت فاطمه‌ علیها‌ السّلام‌،سخن بسیار است.طبق روایت‌ امام‌ رضـا‌ عـلیه السّلام(شیخ صدوق،1378،ج 1،ص 225)و روایات دیگر(بحرانی،1367،ج 1،ص 277)، خانوادۀ پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از هار خانوادۀ‌ برگزیده‌ است‌.افزون بر اینکه بدون هیچ تردیدی،خداوند در‌ آیۀ‌ تطهیر(احزاب:33)از اهل بیت رسول به صـراحت یـاد کرده اسـت و در سورۀ«ابراهیم»با تعبیر«شجره مبارکه‌»(ابراهیم‌:24‌)و«بیوت»در آیۀ

«فی بیوت أذن اللّه أن ترفع و یذکر‌ فیها اسمه یسبّح له فـیها بالغدوّ و الاصال»

(نور:36)به خانوادۀ حضرت فاطمه اشاره کرده است.خـداوند سـوره‌«دهـر‌»یا‌«هل أتی»را درباره اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله‌ نازل‌ فرموده است.(علامه امینی،1384،ج 3،ص 107)

از همه مـهم‌تر ‌ ‌ایـنکه خداوند اجر رسالت پیامبر صلّی اللّه‌ علیه‌ و آله‌ را عشق به خاندان آن حضرت قـرار داده و فـرموده اسـت:

«قل لا‌ اسالکم‌ علیه‌ اجرا إلاّ المودّة فی القربی.»

(شوری:23)

صاحب الغدیر نه روایت از طریق اهل‌ سـنت‌ با‌ اسناد آن آورده است که در آیۀ یاد شده مراد از«قربی»،اهل بیت‌ رسول‌ اکـرم است(همان،ج 3،ص 31)در روایات،حـتی بـه طرق اهل سنت آمده است‌ که‌«آل‌ محمد»همان«صادقون»(همان،ج 3،ص 350)در آیۀ شریفه

«یا أیها الّذین آمنوا اتّقوا اللّه‌ و کونوا‌ مع الصّادقین»

(توبه:119)و«سابقون»(همان، ج 2،ص 306)در آیۀ شریفه

«و السّابقون السّابقون.أولئک‌ المقرّبون‌»

(واقـعه‌:10-11)و«صراط مستقیم»(همان،ج 2،ص 211)در آیۀ

«اهدنا الصّراط المستقیم»

(فاتحة الکتاب:6)می‌باشند.

مادر‌ فاطمه‌ زهرا علیها السّلام،حضرت خدیجه علیها السّلام است.قرآن به کنایه از‌ آن‌ حضرت‌ یاد می‌کند:

«و وجدک عائلا فاغنی»

(ضـحی:8)مـرحوم مجلسی طبق روایات می‌گوید:که این آیۀ شریفه‌ به‌ حضرت‌ خدیجه اشاره دارد.(مجلسی،1369،ج 43،ص 49)ابن عباس در تفسیر این‌ آیه‌ می‌فرماید:«خداوند پیامبر را فقیر یافت و مردم می‌گفتند پیامبر مالی ندارد؛پی خداوند بـا مـال خدیجه‌ وی‌ را غنی و بی‌نیاز گرداند.»(برحانی،1403 ق،ج 4، ص 473)در شرافت حضرت خدیجه همین‌ بس‌ که او اولین زنی بود که اسلام‌ آورد‌ و رسالت‌ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را تصدیق‌ نمود‌ و تا آخرین لحظه در کنار رسول اکـرم صـلّی اللّه علیه و آله ماند و برای‌ ایشان‌ کمک کار و دلسوز و مهربان بود‌.پیامبر‌ صلّی اللّه‌ علیه‌ و آله‌ فرمود:«دین اسلام به وسیلۀ دو‌ عامل‌ استوار شد؛یکی،شمشیر علی علیه السّلام و دیگر،مـال خـدیجه عـلیها السّام‌.»(قزوینی‌،1382، ص 439)او تمام اموال خـود‌ را وقـف اسـلام و اهداف‌ پیامبر‌ صلّی اللّه علیه و آله نمود‌.در‌ روایات آمده است که او یکی از چهار زن برگزیده می‌باشد(شیخ صدوق‌،1378‌،ج 1،ص 206)و بهشت مشتقا اوست.(مجلسی‌،1369‌،ج 43‌،ص 53)او بعد‌ از‌ مـرگ،هـمدم مـریم و آسیه‌ خواهد‌ بود.(همان،ص 28)آن حضرت این شرف را داشـت کـه نطفه آخرین دخترش فاطمه‌ علیها‌ السّلام از مائده بهشتی(همان،ص 4)باشد‌ و در‌ هنگام حزن‌ و نگرانی‌ نسبت‌ به رسول اکرم صلّی‌ اللّه عـلیه و آله در زمـان بـارداری،فرزندش فاطمه علیها السّلام از باطن او با او‌ سخن‌ گوید و به او دلداری دهـد.(همان‌،ص 2)در‌ مورد‌ زمان‌ ولادت‌ حضرت فاطمه علیها‌ السّلام‌ به طور مستقیم به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در معراج و در زمـین و حـتی چـگونگی‌ شکل‌گیری‌ او‌ از طعام بهشتی خبر داده شد.(همان‌،ص 4)خداوند‌ پیش‌ از‌ ولادت‌ فاطمه‌ عـلیها السـّلام،به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله خبر داد که شکم خدیجه ظرف امامت است.پیامبر به مناسبتی به فـاطمه زهـرا عـلیها السّلام فرمود:«إنّ بطن‌ أمّک کان للإمامة و عاء»؛شکم مادر تو ظـرف امـامت بـود.(همان،ص 43)قابله ایشان در هنگام تولد فاطمه زهرا علیها السّلام چهار زن بهشتی به نام‌های:حـضرت حـوا،آسـیه، کلثوم‌(خواهر‌ موسی)و حضرت مریم بودند.(همان،ص 3)

انتقال فضایل و کمالات روحی از راه تربیت

عامل دوم در پیـدایش کـمالات روحی،همان است که از آن به«تربیت»تعبیر می‌کنیم.اولین مکان‌ مقدسی‌ که انـسان در بـدو تـولد در آن پرورش روحی و جسمی می‌یابد،محیط خانه و خانواده است و بی‌گمان،سرنوشت هر انسانی ریشه در روحیات و خـصلت‌های‌ کـسانی‌ دارد که در دوران طفولیت‌ و خردسالی‌،نزدیک‌ترین انسان‌ها به او بوده‌اند.رفتار پدر و مادر هرگونه که باشد،بـرای کـودکان کـه از هر نوع رشد عقلی بی‌بهره‌اند،الگویی مؤثر خواهد بود‌ تا‌ بوانند نیکی‌ها و پلیدی‌ها را‌ بشناسند‌. از ایـن‌رو،نـقش سازندۀ پدر و مادر و به ویژه مادر،در تعیین سرنوشت فرزندان،بسیار در خور توجه اسـت.

دامـن پدر و مـادر محیط مناسبی برای پرورش بذر سعادت و یا شقاوت در‌ دل‌ فرزندان است؛زیرا کودکان با علاقه و پیوندی کـه بـا اولیـای خود دارند،آنها را نمونه و سرمشق خود قرار می‌دهند و می‌کوشند رفتارشان را با افـعال آنـها انطباق دهند. (رشید پور،1371‌،ص 9)دین‌ اسلام به‌ عنوان کامل‌ترین دین الهی،بر نظریۀ امکان تغییر صفات مـوروثی از طـریق تربیت تأکید می‌کند و هموراه انسان‌ها‌ راب ه کسب فضایل و ملکات پسندیده اخلاقی ترغیب مـی‌نماید.ایـن تشویق زمانی‌ منطقی‌ است‌ که بتوان اخـلاقیات بـد را کـنار گذاشت و به سوی خوبی‌ها روی آورد.یکی از اهداف رسـالت پیـامبر ‌‌اکرم‌ صلّی اللّه علیه و آله،تعلیم و تربیت انسان‌ها،صرف‌نظر از هر نژاد و نسلی و رفتار‌ و طرز‌ تـفکری‌،بـوده است.ارر امکان تغییر صفات و اخـلاق مـوروثی وجود نـداشت،هـیچ‌گاه پیـامبران بر این هدف‌ مبعوث نمی‌شدند و در ایـن راه رنـج‌ها و مرارت‌ها را تحمل نمی‌کردند.

اگر همۀ وراثت‌ها‌ قطعی و غیر قابل تغییر‌ باشد‌،و اگـر تـمام صفات پسندیده و خلقیات بد پدران و مادران،سـرنوشت حتمی و غیر قابل تـخلف فـرزندان باشد،قیام انبیای الهی و تـعالیم مـقدس آسمانی آنان زاید و بی‌معناست و کلیه سازمان‌های تربیتی و اصلاحات اخلاقی جوامع بشر‌ بی‌فایده و لغـو خـواهد بود.(خسروی،1383،ص 10 و 11)

از این‌رو،اسلام،شـخصیت آیـنده کـودک را مرهون تربیت و پرورش و مـراقبت پدر و مـادر می‌داند.پیامبر اعظم صـلّی اللّه عـلیه و آله می‌فرمایند:فرزندان خود‌ را‌ تربیت کنید؛چه در برابر آنان مسئولیت بزرگی دارد.(نیلی پور،1371،ص 122)

حضرت فاطمه عـلیها السـّلام در کنار مادر و آغوش پر مهر پدر تربیت شـد و عـلوم و معارف الهـی را‌ از‌ سـرچشمه نـبوت فرا گرفت.بی‌شک،تـوفیق بی‌مانندی که حضرت زهرا علیها السّلام به عنوان الگوی مادر مسلمان،در تربیت خود یافتند،نـاشی از مـعرفت عمیق و صحیح پدر و مادر ایشان‌ از‌ دستوراتی بـود کـه اسـلام دربـاره انـسان ارائه کرده است،و روش تـربیتی و اخـلاقی حضرت خدیجه علیها السّلام و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله بهترین شیوه و تجربه برای ساختن نسلی پاک‌ و سـعادتمند‌ بـه‌ شـمار می‌رود.

متخصصان تعلیم و تربیت‌ در‌ مورد‌ نقطۀ شـروع پرورش و تـأثیرگذاری بـر جـان و روان کـودک و بـه بیان دیگر،سن شروع تربیت کودک،نرات مختلفی ابراز کرده‌اند. اسلام در‌ این‌ رابطه‌،نظرهای متقن و دقیقی ارائه کرده،و یکی از ابتدایی‌ترین‌ مراحل‌ پرورش و اثر گذاری در روح کودک را«نام گذاری»دانسته اسـت.نام گذاری،برای طفل اهمیت فوق العاده‌ای دارد‌؛زیرا‌ اولین‌ چیزی که در فهم لطیف و حساس کودک، راه پیدا می‌کند‌،نام و شهرت اوست.اینکه این نام چه بار فرهنگی و معنا داری را حمل می‌کند،تـأثیر شـگرفی در روح‌ و روان‌ او‌ دارد.(انصاری،1381،ص 34)بدین روی امیر المؤمنین علیه السّلام یکی‌ از‌ حقوقی را که فرزند بر عهده پدر دارد نام نیکو و پسندیده می‌شمارد و می‌فرماید:«حق الولد علی‌ الولد‌ أن‌ یحسن اسمه.»(نهج البلاغه،خطبه 399) تعیین نـام مـناسب،حقی است که‌ فرزند‌ بر‌ ذمّه پدر خود دارد.با در نظر گرفتن مطلب فوق،باید اذعان داشت که‌ هنگام‌ تولد‌ حضرت زهرا علیها السّلام،خـداوند نـام«فاطمه» را بر لبان حضرت رسـول صـلّی اللّه‌ علیه‌ و آله جاری نمود.فاطمه وصفی است از مصدر فطم،و فطم در لغت عرب‌ به‌ معنای‌ بریدن و قطع کردن و جدا شدن آمده است.فاطمه بر وزن اسـم فـاعل،معنای مفعولی‌ می‌دهد‌:بـریده و جـدا شده.فاطمۀ زهرا علیها السّلام از چه چیز بریده شد؟ در کتاب‌های‌ شیعه‌ و سنی‌ روایت شده که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«او را فاطمه نامیدند؛ چون خود‌ و شیعیانش‌ از آتش دورخ بریده شده‌اند.»(قمی،1373،ج 1،ص 131)یونس بن ظـببیان گـوید‌:امام‌ صادق‌ علیه السّلام فرمود:«آیا می‌دانی تفسیر فاطمه چیست؟»عرض کردم:نه،تفسیر آن را بفرمایید.حضرت‌ فرمود‌:«فطمت‌ من الشر»؛بریده شده است از بدی‌ها،پس به خاطر اینکه فاطمه‌ علیها‌ السّلام از تـمام بـدی‌ها بریده شـده و بری از همه شرها و گناهان است،و از آتش دورخ به‌ دور‌ است،وی را فاطمه نامیدند. (همان،ج 1،ص 132)

مجاهدت‌های فردی

عظمت یک موجود‌ بـه‌ میزان کمال اوست؛چه آن کمال از‌ راه‌ اکتساب‌ باشد و چه از جانب خـدا داده شـود‌.هـر‌ چند اساسا هر کمالی از جانب خدا داده می‌شود.لکن برخی کمالات را‌ دفعی‌ می‌دهد و برخی را تدریجی و در‌ پی‌ اعمال مـا‌.‌ ‌از‌ ایـن‌ رو،اساسا هر اکتسابی نیز اعطایی‌ و موهبتی‌ است.کمال حقیقی عین عظمت و فضیلت اسـت.از هـر راه کـه می‌خواهد‌ حاصل‌ شود.بی‌شک،عالم،برتر از جاهل‌ است،چه آن علم‌ را‌ کسب کرده باشد و چه از‌ طـریق‌ وحی دریافت کند.کما اینکه صاحب علم لدنّی نیز برتر از عالم به‌ عـلوم‌ کسبی است؛چون عـلم لدنـّی‌،علم‌ مفهومی‌ نیست،بلکه عین‌ وجود‌ خود شخص می‌باشد.از‌ این‌ رو،در علم لدنّی،نادرستی راه ندارد؛در حالی که علم مفهومی ممکن است‌ نادرست‌ و خلاف واقع باشد؛که در این‌ صورت‌،جهل مرکّب‌ خواهد‌ بـود‌ نه علم.اینکه برخی‌ خیال نموده‌اند هر کمالی که اکتسابی نیست،ارزش نمی‌باشد و موجب فضیلت نمی‌شود،پنداری است باطل‌ و بی‌منطق‌.اگر چنین باشد،در آن صورت‌،نمی‌توان‌ گفت‌ عاقل‌ بر‌ دیوان رجحان وجودی‌ دارد‌؛یـا انـسن بر حیوان فضیلت دارد یا حیوان از گیاه و جماد برتر است.در حالی که‌ عقل‌ آدمی‌ بداهتا این برتری‌ها را ادارک می‌کند و برای‌ این‌ برتری‌های‌ موهبتی‌ ارزش‌ قایل‌ است و آن را مدح می‌کند.پس اگر کسی قایل بـه عـصمت موهبتی و اعطایی معصومان علیهم السّلام هم بشود،به هیچ وجه با مشکلی مواجه نخواهد شد.

از‌ منظر قرآن کریم و روایات اهل بیت علیهم السّلام و طبق براهیم حکما و مشاهدات عرفا، هـمۀ مـوجودات،از سنگ گرفته تا خدا،مختارند.از این رو،خداوند متعال فرمود:

«ثمّ استوی إلی‌ السّماء‌ و هی دخان فقال لها و للأرض ائتیا طوعا أو کرها قالتا أئینا طائعین...»

(فصلت:11)؛سپس به آفرینش آسمان پرداخـت،در حـالی کـه به صورت دود بود؛به آن و بـه‌ زمـین‌ فـرمود:بیایید!خواه از روی میل و اطاعت و خواه اکراه و بی‌میلی!آنها گفتند:ما از روی میل و طاعت می‌آییم.

از سوی دیگر،اختیار صفتی‌ زاید‌ بر ذات موجودات نـیست،بـلکه‌ اخـتیار‌ صفت ذاتی موجودات بوده،عین خود آنهاست؛یـعنی اخـتیار هر موجودی،عین رتبۀ وجودی او در عالم خلقت است.از این رو،اختیار دادن‌ به‌ موجودات معنی ندارد،بلکه‌ خلفت‌ هر مـوجودی،عـین خـلقت اختیار اوست.البته باید دانست که رتبۀ وجودی اختیار مـوجودات نیز تابع رتبۀ وجودی خود آنهاست.از این رو،اصل اختیار در تمام موجودات وجود دارد‌،لکن‌ شدت آن در همگان یکسان نیست.اخـتیار خـدا،عـین ذات او بوده،مثل ذات خدا،واجب الوجود است.اختیار ملائک نیز متناسب بـا رتـبۀ وجودی آنهاست.اختیار موجودات مادّی نیز‌ در‌ خور خود‌ آنهاست؛که از ویژگی‌های آنها، دریافت کمال خود بـه صـور تـدریجی از خداوند است.

با این بیان‌ روشن می‌شود که هیچ موجودی نیست مـگر ایـنکه تـمام افعال خویش‌ را‌ با‌ اختیار خودش انجام می‌دهد؛و هر کمالی که از او ظهور می‌یابد،به اخـتیار خـود اوسـت؛چون اگر ‌‌وجود‌ کسی علّت فعل اوست-یا بهتر بگوییم:واسطۀ فیض است نـسبت بـه فعل‌ او‌-پس‌ اختیار او نیز علّت آن یا واسطۀ فیض آن است؛زیرا اختیار هر مـرتبه از‌ وجـود،عـین خود آن مرتبه است.کما اینکه طبق براهیم حکما،تمام ویژگی‌های‌ موجودات،ذاتی رتبۀ وجـودی‌ آنـهاست‌.از این رو،خداوند متعال فرمود:

« قل کلّ یعمل علی شاکلته...»

(اسراء:84)بگو:همه بـر اسـاس سـاختار خود عمل می‌کنند.

با این بیان،اگر کسی دنبال کسب کمالی است،آن‌ اکتساب و دنـبال کـسب آن کمال بودن نیز ناشی از شاکله و ساختار وجودی او بوده،لازمۀ ذاتی رتبۀ وجـودی اوسـت.

هـمۀ موجودات مادّی،از سنگ گرفته تا انسان کامل،همگی از آن‌ حیث‌ که مادّی‌اند،ویژگی اکتساب را دارنـد؛و بـخشی از کـمالات خود را نه به صورت دفعی، بلکه به صورت تدریجی از خداوند فیاض دریـافت مـی‌کنند؛ولی بخشی از آن را بسته‌ به‌ رتبۀ وجودی خودشان،بالفعل دارند.

از این رو،موجود مادّی دو گونه کمالات دارد که هر دو نـیز لازمـۀ ذات او بوده، ناشی از رتبۀ وجودی اوست.بخشی از‌ کمال‌ او بالفعل برای او حاصل است،امـا بـرخی دیگر بر مرور و به تدریج به او اعـطا مـی‌شود؛کـه از این قسم دوم،به«کمالات اکتسابی»تعبیر مـی‌شود.

طـبق این‌ گفتار‌،اکتساب‌ نیز عین موهبت و اعطا می‌باشد‌؛کما‌ اینکه‌ ذاتی بودن یـک کـمال،عین اختیاری بودن آن است.از ایـن رو،بـا نگاه عـمیق حـکمی اسـاسا سؤال از اکتسابی و اعطایی‌ بودن‌ بی‌معناست‌؛چـون اکـتساب نیز به اعطا بر می‌گردد.پس‌ می‌توان‌ گفت:کمالات هر موجودی،هـم اکـتسابی است و هم اعطایی.به تعبیر دیـگر، بخشی از کمالات موجودات مـادّی،مـوهبتی بالمعنی‌ الاخص‌ است‌ و بخشی دیـگر، مـوهبتی بالمعنی الاعم.

عصمت معصوم نیز دو مرتبه‌ دارد؛مرتبۀ متداول آن،که در همۀ انبیا موجود بـوده و لازمـۀ حجّت بودن آنهاست،اعطایی دفـعی اسـت و مـرابت‌ بالای‌ آن‌،اعـطایی تـدریجی است که به آن«کـسبی»گـفت می‌شود.(حاکم نیشابوری‌،1367‌،ج 3،ص 124) انسان معصوم،انسانی است که همچون دیگران در شرایط و موقعیت‌های مختلف قـرار مـی‌گیرد،در محیط‌ اجتماعی‌ با‌ فراز و نشیب‌های گـوناگون روبـه‌رو شده و بـا انـسان‌های دیـگر روابط متقابل دارد.خلاصه‌ ایـنکه‌ تمامی‌ زمینه‌ها و حالات و موقعیت‌هایی که برای دیگران وجود دارد برای او نیز موجود است؛اما‌ به‌ هـر‌ حـال،در هر شرایطی هرگز گرفتار گناه و عـصیان نـمی‌شود.(مـطهری،1377،ص 37)عـصمت از‌ فـرد‌ معصوم سلب اخـتیار نـمی‌کند.توضیح مطلب اینکه مردم در حالی که می‌دانند کارهای‌ خطرناکی‌ مثل‌ قرار گرفتن بر لبۀ پرتگاه و اقـدام بـه قـتل انسان بی‌گناه برای جان و آخرتشان خطرناک‌ اسـت‌،بـا ایـن حـال،درک مـی‌کنند کـه می‌توانند این کارها را انجام دهند.در‌ حقیقت‌،با‌ علم به واقع و احتمال وقوع آن مخاطرات،انجام دادن آن افعال برایشان محال عادی می‌شود‌ نه‌ محال ذاتی؛مثل صدور فعل قبیح از حـق تعالی که از یک‌ سو‌،ممکن‌ الوقوع است و خداوند متعال می‌تواند آنها را انجام دهد؛ولی چون مخالف حکمت است،از‌ او‌ صادر‌ نمی‌شود.معصوم هم قدرت بر معصیت دارد؛ ولی تقوا و علم او به‌ پیامدها‌ و نتایج،و نـیز درک او از جـلال و جمال حق تعالی مانع می‌شود که او آن فعل را‌ انجام‌ دهد.به همین دلیل است که معصومان می‌توانند برای سایرین به عنوان‌ اسوه‌ و سرمشق باشند،وگرنه اگر عدم ارتکاب به‌ گـناه‌ در‌ ایـشان اجباری بود،افتخاری برایشان محسوب نمی‌شد‌ و صلاحیت‌ الگو بودن برای مردم را نداشتند و خداوند نیز آنان را به عنوان سرمشق‌ و الگو‌ معرفی نمی‌کرد. پیامبر اکـرم صـلّی‌ اللّه‌ علیه و آله‌ می‌فرمایند‌:هـیچ‌ یـک از شما نیست مگر آنکه‌ در‌ باطن خود شیطانی دارد.عرض کردند:یا رسول اللّه!آیا برای شما‌ هم‌ شیطانی است؟فرمود:بلی؛جز اینکه خداوند مرا‌ یاری کرده و شـیطانم تـسلیم‌ من‌ شده است و غـیر از نـیکی‌ و خیر‌ از من خواهش نمی‌کند.(فیض کاشانی،1368،ج 5،ص 49)حضرت علی علیه السّلام نیز‌ می‌فرمایند‌: من هم نفسی همچون شما‌ دارم‌،اما‌ به وسیلۀ تقوا‌ آن‌ را مهار می‌کنم تا‌ در‌ روز قیامت در امن و امان بـاشد.(فـلسفی،1382،ص 34)

باید دانست سیر اختیاری انسان‌ دارای‌ دو رکن اساسی است:علم و اراده‌.ما‌ اگر دچار‌ معصیت‌ می‌شویم‌،یا نسبت به زشتی‌ گناه آگاهی کامل نداریم و یا از اراده‌ای قوی برای ترک آن،بـرخوردار نـیستیم.هر چـه‌ این‌ دو عامل تقویت شوند،دایره گناهان‌ آدمی‌،تنگ‌تر‌ و تنگ‌تر‌ خواهد‌ شد.معصومان کسانی‌ هستند‌ که هم از نـظر شناخت چنانند که زشتی و ناپسندی هر کار بدی را به چشم دل‌ مـی‌بینند‌ و هـم‌ بـه لحاظ اراده چنان قدرتی دارند که‌ طوفان‌ غرایز‌ حیوانی‌،عنان‌ اختیار‌ را از کف آنان نمی‌رباید.(حسینی تهرانی،1378،ج 1،ص /80ری شهری،1366،ص 218)

مـعصومان،‌ ‌بـه دلیل معرفت قلبی و ملکات نورانی که در پی عبادت و بندگی خدا به‌ دست می‌آورند،هـمه چـیز را بـا نور حق می‌بینند و می‌شنوند؛از این رو،از هرگونه گناه،لغزش و خطا در شنیدن،دیدن،فهمیدن،گفتن و...مصونند.مـنظور از عدم ارتکاب گناه هم‌ این‌ است که چون گناه عبارت از هتک حرمت بـندگی و مخالفت با دستورات حـضرت حـق است و در هر حال،یا به زبان و یا در عمل با مقام بندگی منافات دارد‌،انسان‌ معصوم در درون خود حالتی ثابت دارد که او را از افتادن در دوره مخالفت باز می‌دارد و به او اجازه گناه و اشتباه نمی‌دهد‌.(طباطبایی‌،[بی‌تا]،ج 2،ص 136)

ایشان هـمواره-در‌ همۀ‌ حالات و همه جا-خود را در محضر حق می‌بیند و بر اثر عشق و محبت زیاد به خداوند،پیوسته غرق تماشای جمال بی‌مثال آن نور و کمال‌ مطلق‌ است.از این رو‌،عصمتی‌ که در معصومان علیهم السّلام اسـت،بـه دنبال یک باور و معرفت درونی است.عصمت معصومان،در نتیجۀ اراده،حسن انتخاب،و تلاش‌های بی‌وقفه و فداکاری‌های بی‌دریغ آنان در راه خدای رحمان است‌.تکرار‌ در عمل صالح،و اجتناب از محرمات(حسن انتخاب در اعمال و نیات)،انسان را از مـرتبۀ ایـمان به مرتبۀ تقوا، و با مراقبت از ملکۀ تقوا،از مرتبه تقوا به مرتبۀ یقین‌ می‌رساند‌.با رسیدن‌ انسان به مرتبۀ یقین،علم به حقایق هستی،و از جمله علم به مفاسد و زیان مـحرمات،بـرای فرد‌ حاصل می‌شود.و این نوع ادراک و فهم وقتی با ارادۀ نیرومند او‌ همراه‌ گردد‌، کامل‌ترین نوع مصونیت را،که همان مقام عصمت است،برای انسان فراهم می‌آورد. (یوسفیان،1377،ص 29)

از ‌‌آن‌ رو که منشأ عصمت«اراده و اخـتیار»آدمـی اسـت؛هر انسان صاحب اراده‌ای مـی‌تواند‌ بـا‌ ریـاضت‌ شرعی و تهذیب نفس،به مقام عصمت دست یابد.بنابراین، خداوند هیچ کس را از رسیدن‌ به مقام عصمت محروم نکرده است و عصمت مـنحصر بـه پیـغمبران و امامان معصوم علیه‌ السّلام نیست؛چنان که‌ حـضرت‌ مـریم علیها السّلام،و...به مقام شامخ عصمت دست یافته‌اند.(طباطبایی،[بی‌تا]،ج 3،ص 205)

می‌دانیم که حضرت فاطمه علیها السّلام نه پیامبر بـود و نـه امـام؛اما آن گوهره‌ای که باعث شد از چنین‌ جایگاهی در عالم برخوردار بـاشد،گوهرۀ«عبودیت»بود.عبد بودن به معنای واقعی کلمه،یعنی:از خود هیچ نداشتن و همگی خدا شدن.پس عبد خـدا،آیـنۀ خـداست.از همین روست که‌ امام‌ صادق علیه السّلام در مورد حقیقت عبودیت مـی‌فرماید: عـبودیت گوهره‌ای است که کنه آن ربوبیت است(عزیزی،1383،ص 7)روایات در مورد مقام و منزلت حضرت فاظمه در این خصوص بـسیار اسـت‌ و مـضامین‌ برخی از این روایات حاکی از مقاماتی منحصر به فرد و حیرت‌آور در مورد ایشان اسـت.

(مـجلسی،1369،ج 43،ص 65)در روایـتی،سیر ظهور حقیقت وجودی انسان در عبادت حضرت‌ فاطمه‌ زهرا این گونه بیان شده اسـت:«لولاک لمـا خـلقت الافلاک.و لو لا علی لما خلقتک.و لو فاطمة لما خلقتکما.» توضیح عبارت به طور اجمال این اسـت کـه اگر‌ به‌ خاطر‌ مقام عبودیت نبود،نبوت و امامت‌ به‌ غایت‌ خود نرسیده بـود؛چـرا کـه نبوت و امامت مقدمه‌ای برای رسیدن به مقام عبد مطلق است.این مقام در خود پیـامبر صـلّی‌ اللّه‌ علیه‌ و آله و علی علیه السّلام نیز بود ولی در‌ فامطه‌ علیها السّلام منحصرا همین مـقام تـجلّی کـرد.بنابراین.در این روایت تکیۀ اصلی بر آن حضرت علیها السّلام شده‌ است‌.(کلینی‌،1362،ج 1،ص 45)

ساختار وجودی حـضرت زهـرا علیها السّلام نیز مانند‌ افراد دیگر،تمایلات نفسانی و کشش‌های متضاد طبیعی و نـفسانی دارنـد و مـانند دیگران تصمیم می‌گیرند و از اراده و انتخاب بهره‌مندند.باید‌ گفت‌:توجه‌ پروردگار به آنان به معنای تغییر طـبیعت نـوعی نـیست.به تعبیر‌ مرحوم‌ علامه طباطبایی،ملکه عصرمت،هیچ‌گاه طبیعت مختار انسان را در کـارهای ارادی و اخـتیاری،تغییر نمی‌دهد(طباطبایی‌،[بی‌تا]‌،ج 11‌،ص 167)و اراده و اختیار نیز جزو خلقت نوع انسان است.همین نیروی اراده‌ و قدرت‌ انـتخاب‌، مـعیار تکالیف و ثواب و عقاب انسان‌هاست،اعم از انبیا و دیگر افراد.بنابراین،عصمت یکی از‌ مـلکه‌های‌ نـفسانی‌ صیانت بخش است.این صیانت بخشی نـیز امـر قـهری بیرونی و تحمیل بر شخص معصوم‌ نیست‌،بـلکه جـوشیده از درون و معلول علم و اراده خود وی است.از این روست‌ که‌ ایشان‌ هم مانند افراد دیگر مـکلف‌اند و راه انـجام دادن گناه بر روی ایشان نیز بـاز‌ اسـت‌.تأکیدها و شـدت تـهدیدهای قـرآن نسبت به آنان،با توجه بـه حساسیت‌ موقعیت‌ و شأن و مقام آنهاست.بـنابراین،اعـلام خطر درباره عواقب کار آنـها جـدی‌تر و شـدیدتر‌ است‌.شیخ مـفدی(مـتوفای 413 ق)که جزو معماران انـدیشۀ کـلامی شیعه به شمار می‌رود،درباره رابطه عصمت‌ و اختیار‌ چنین می‌گوید:«و لیست العصمة مانعة مـن القـدرة علی القبیح و لا مضطرة للمعصوم‌ علی‌ الحـسن و لا یـلتجئه الیه»(شـیخ مـفید،1414‌ ق،ص 128‌)؛ویـژگی‌ عصمت مانع از قدرت و تـوان بر انجام‌ معصیت‌ نیست و نه موجب اجبار معصوم بر انجام کارهای نیک،بلکه دست وی در‌ انـجام‌ کـارهای نیک و بد باز است‌.

ایشان‌ ویـژگی عـصمت‌ را‌ لطـف‌ ویـژه خـداوند به انسان مـعصوم مـی‌داند‌ که‌ تکالیف خاصی را در پی دارد.به همین سبب،شخص معصوم را‌«مکلّف‌»یاد می‌کنند: «العصمة لطف من اللّه‌ الی المـکلف بـحیث یـمنع‌ منه‌ وقوع المعصیه و ترک الطاعة مع‌ قـدرته‌ عـلیهما.»(هـمان،ص 8)در ایـن جـمله،تـعبیر«الی المکلف»گویای مختار بودن معصوم و منافات‌ نداشتن‌ عصمت با قدرت بر گناه‌ است‌.

در‌ جای دیگر،در‌ مسئله‌ عصمت می‌افزاید:«و لا یدخل‌ فی‌ المفهوم العصمة سلب القدرة علی المعاصی و لا کـون المعصوم مضطرا الی الفعل الطاعات فان‌ ذلک‌ سیستدعی بطلان الثواب و العقاب»؛در معنای‌ عصمت‌،نفی قدرت‌ لحاظ‌ نشده‌ است.همچنین نمی‌توان گفت‌:شخص معصوم ناگزیر از کار خیر است؛زیرا چنین چیزی مـستلزم بـی‌معنا بودن ثواب و عقاب‌ درباره‌ آنان خواهد بود.

سید مرتضی(متوفای‌ 436‌ ق)در‌ کتاب‌ الشافی‌ فی الامامة می‌فرماید‌:«العصمة‌ لطف یمتنع من یختص بها عن فعل المعصیة مع قدرته علیها»(سید مـرتضی،1410 ق، ج 1،ص 138)؛عـصمت‌ لطف‌ خاص‌ خداوند است که مانع از عمل گناه‌ شخص‌ معصوم‌ می‌شود‌،در‌ عین‌ اینکه وی قدرت بر گناه را دارد.

خواجه نصر الدین طوسی(متوفای 672 ق)می‌فرماید:«المـعصوم قـادر علی فعل المعصیة و إلاّ لم یستحق المـدح عـلی ترکها و لا الثواب‌ و لبطل الثواب و العقاب فی حقه فکان خارجا عن التکلیف و ذلک باطل بالاجماع»(طوسی،1410 ق،ص 228)؛ معصومان در عین مصونیت از گناه،قادر بر انجام گناه هستند و اگـر چـنین نباشد،نه‌ مستحق‌ تـجلیل‌اند و نـه دارای پاداش؛زیرا اساسا پاداش و عقاب در مورد آنان معنا نخواهد داشت و در این صورت،آنان خارج از حوزه تکالیف خواهند بود.در حالی که این مطلب‌ به‌ اتفاق همه مسلمانان باطل است و پیامبران و ائمه نیز مـثل دیـگران مکلف‌اند.

علامه حلّی(متوفای 726 ق)نیز در باب حادی عشر کتاب خود می‌فرماید‌: «العصمة‌ لطف بالمکلف بحث لا یکون‌ له‌ داع الی ترک الطاعة و ارتکاب المعصیة مع قدرته علی ذلک.»(علامه حلّی،1365،ص 37)؛و این مشابه کلام شـیخ مـفید است.شـاید سخن خلامه طباطبایی‌،صاحب‌ المیزان،کامل‌ترین و دقیق‌ترین سخن‌ درباره‌ رابطه عصمت و اختیار باشد.تعبیر ایشان چنین اسـت:«ان ملکة العصمة لا تغیر الطبیعة الانسانیة المختاره فی افعالها الارادیه و لا تخرجها الی سـاحة الاجـبار و الاضـطرار!کیف و العلم من مبادء الاختیار‌ و مجرد‌ قوة العلم لا یوجب لا قوة الاراده»(طباطبایی،[بی‌تا]، ج 11،ص 167)؛نیروی نفسانی عصمت،هرگز طـبیعت ‌ ‌مـختار انسان را در کارهای ارادی آن،عوض نمی‌کند و هیچ‌گاه وی را به سر‌ حد‌ اجبار و ناچاری‌ نمی‌رساند؛زیرا عـلم قـوی کـه جزو مقدمات اختیار است،نتیجه‌ای جز تقویت اراده ندارد و اراده انسان را‌ تعطیل نمی‌کند.عصمت ناشی از توجه هـمیشگی به عظمت مقام ربوبی‌ و معرفت‌ اعلای‌ شهودی انسان‌های معصوم است.این حضور هـمیشگی و فنای در محبت الهی، از هـرگونه سـلوک و عملی که منافی ‌‌با‌ رضای محبوب باشد،جلوگیری می‌کند؛و عصمت ایشان نتیجۀ تقوا و مراتب شدید انقیاد است‌.این‌ نیروی‌ تقوا و روحیه ورع و خدا ترسی در وجود آنان چنان ریشه‌دار و نیرومند است که آنـان حتی‌ فکر گناه را نیز

در سر نمی‌پرورانند تا چه رسد به انجام گناه‌.و عصمت،نتیجۀ علم قطعی‌ به‌ عواقب و آثار اعمال است.این علم یقینی در نفس انسان حالتی را پدید می‌آورد که تـصمیم بـر گناه و انجام آن را غیر ممکن می‌نماید؛البته نه به معنای محال ذاتی و فلسفی‌،بلکه به معنای عدم امکان عادی و وقوعی.

حضرت زهرا علیها السّلام نیز به دلیل بهره‌مندی از چنین بصیرت نـافذی،عـمق زشتی و پلیدی گناه را درک می‌کنند.عوامل گناه در وجود معصومان‌ علیهم‌ السّلام محکوم به شکست است و هرگز نمی‌تواند در اراده فولادین آنان کارساز باشد،یا در برابر دیدشان پرده غفلت و اشتباه قرار دهد.

تمام گـرفتاری‌های افـراد عادی به این دو نکته‌ باز‌ می‌گردد:یا به دلیل جهل به حقایق،کوته فکری و ضعف بصیرت،در مقام شناخت،دچار غفلت،تردید و گمراهی می‌شوند،یا به سبب نبود اراده لازم،در کشاکش تـعارض‌های مـادی‌ و مـعنوی‌،در تشخیص و انتخاب خود اشتباه مـی‌کنند.آنـان بـیشتر با خواست‌های طبیعی و نفسانی همراه می‌شوند و چون آن را محسوس و زودرس می‌بینند،به آن اهمی می‌دهند. بنابراین،هر چه این دو‌ عامل‌ ضعیف‌ باشد،امکان آلودگـی بـه گـناه‌ بیشتر‌ می‌شود‌ و هر چه این دو عامل نیرومند بـاشد،دایـره گناه تنگ و تنگ‌تر خواهد شد تا اینکه به صفر برسد.به هر حال‌،راه‌ بر‌ روی انسان گشوده است.امـیر مـؤمنان در تـوصیف‌ متقین‌،آنان را کسانی می‌داند که هم اکنون با چشم بـصیرت بهشت و جهنم را می‌بینند.(نهج البلاغه،خطبه متقین 193‌)

مجموعه‌ پدیده‌های‌ رفتاری و اعمال انسان،معلول علم و اراده اوست.هر چه ایـن‌ دو عـنصر،در انـسان قوی باشد،تسلط و کنترل انسان بر نفس نیز کامل‌تر و شدیدتر خـواهد بـود.

این حالت‌ در‌ افراد‌ عادی معمولا در نوسان است.تنها پیامبران و معصومان هستند که هم‌ از‌ درجات و مراتب والای عـلم و اراده بـهره‌مندند و هـم ثبات قدم آنان در عمل،همیشگی و خدشه ناپذیر است‌.این‌ خدشه‌ ناپذیری نـیز امـری قـهری نیست تا مستلزم نفی اختیار و یا کم‌رنگ شدن‌ آن‌ باشد‌،بلکه دقیقا هم سـو بـا تـوسعه قلمرو قدرت واختیار است.(یوسفیان،1377،ص 29)

آگاهی‌ خدا‌

شیعه‌ معتقد است:پیش از بلوغ هم آنـها مـعصوم بوده‌اند و این از باب مزد پیش‌ از‌ کار است،در جایی که تحقق و انجام کار قـطعی بـاشد.و خـدا می‌داند و علم‌ قطعی‌ دارد‌ که در ابتدای آفرینش-هر چند اگر هیچ گونه امتیازی را به انـبیا و اهـل‌ بیت‌ نمی‌داد و آنها اگر در شرایط مساوی با دیگران آفریده می‌شدند-باز فضیلت بـیشتر‌ و پاکـی‌ و صـفای‌ زیادتری را کسب می‌کردند.و خدا می‌داند که کدام یک از مردم با اختیار و ارادۀ خود‌ در‌ آینده بهتر از دیـگران خـواهند بود.از این رو،از همان اول‌ مزد‌ عملی‌ را که هنوز انجام نداده‌اند و برای خدا مـعلوم اسـت کـه انجام خواهند داد،به آنها‌ داده‌ و در‌ نتیجه،آنها از همان طفولیت از امتیاز عصمت بهره‌مند شدند.پس عصمت‌ یـک‌ امـتیاز اعـطا شده از جانب خداست که هم قبل از عمل است(از باب مزد عمل‌ قـبل‌ از انـجام کار،و این معقولانه است)و هم بعد از علم و کسب از‌ طریق‌ اراده؛ولی باید توجه داشت که خداوند‌ این‌ امـتیاز‌ را بـه خاطر مسئولیت سنگ]ن رهبری به‌ آنها‌ داده؛بنابراین،امتیازی است که بهرۀ آن عـاید هـمگان می‌شود و این عین عدالت‌ است‌.از این گـذشته،بـه هـمان‌ نسبت‌ که ایشان‌ امتیاز‌ دارند‌ و مشمول مـواهب الهـی هستند،مسئوللیتشان نیز‌ سنگین‌ است و یک ترک اولای آنها،معادل یک گناه بزرگ افـراد عـادی است‌،و این‌ مشخص کنندۀ خـط عـدالت است.پسـ‌ مـی‌توان نـتیجه گگفت که‌ عصمت‌ اعطا شدۀ الهـی(تـکوینیه)در‌ اثر‌ عصمت اکتسابی است؛یعنی چون آنها به درجۀ بالای تقوا مـی‌رسند،خـدا عصمت‌ را‌ به آنها اعطا می‌کند.عـصمت‌ تکوینیه‌(اعطا‌ شدۀ الهـی)فـرع‌ بر‌ عصمت کسب شده و اخـتیاری‌ اسـت‌.در بخشی از زیارت دخت گرامی پیامبر،فاطمه اطهر علیها السّلام می‌توان به اهمیت‌ عـامل‌«آگـاهی خدا از فعالیت‌های ثمربخش آنان‌ در‌ طـول زنـدگی‌»بـیش‌ از‌ عوامل دیگر پی بـرد‌؛آنـجا که می‌فرماید:«یا مـمتحنه امـتحنک اللّه خلقک قبل ان یخلقک و کنت لما امتحنک به‌ صابرة‌»؛ای امتحان و آزمون شده!آنجا که‌ خـدا‌ تـو‌ را‌ پیش‌ از آفرینش در‌ این‌ جهان آزمود و تـو را در مـیدان امتحان و ابـتلا،صـابر و بـردبار یافت.و در دعای ندبه مـی‌خوانیم:«اولیائک‌ الدین‌ استخلصتهم‌ لفنسک...بعد ان شرطت علیهم الزهد فی‌ درجات‌ هذه‌ الدنیا‌ الدنیه‌...فشر‌ طـوا لک ذلک و عـلمت منهم الوفاء»؛به اولیایی که آنـان را بـرای خـود بـرگزیدی پس از آنـکه زهد،و پیراستگ] را در زنـدگی ایـن دنیای پست برای آنان‌ شرط نمودی...آنان نیز شرط تو را پذیرفته و تو نیز از وفای آنان آگـاه شـدی.

نـتیجه

عصمت عبارت است از یک نیروی درونی کـه دارنـده‌اش را از هـر گـونه خـطا‌ و گـناه‌ باز می‌دارد و این یعنی بعد از آنکه زمینۀ افاضه عصمت در شخصی موجود شد،خدا آن کمال(عصمت)را به شخص می‌دهد و البته این زمینه‌ها گاهی خارج از اختیار‌ انسان‌ است؛مـثل قابلیت‌هایی که از طریق آباء و اجداد(وراثت)به شخص منتقل می‌شود و گاهی خارج از اختیار اناسن نیست و با اراده شخص،این‌ قابلیت‌ها‌،فراهم می‌شود؛ مثل مجاهدت‌های انبیا‌ برای‌ تهذیب خود و جامعه(مبارزه بـا هـوای نفس)که باعث

می‌شود خدا اینها را برای افاضه وصف عصمت انتخاب کند و بدیهی است که به خاطر‌ همین‌ زمینه‌های اختیاری،انبیا و اهل‌ بیت‌ می‌توانند به کمال عصمت،فخر و مـباهات کـنند.

پس می‌توان نتیجه گرفت که عصمت موهوبه(تکوینیه)در اثر عصمت مکتسبه است؛یعنی چون آنها به درجه بالای تقوا می‌رسند،خدا عصمت‌ را‌ به آنـها هـبه می‌کند.(عصمت تکوینیه فرع بـر عـصمت مکتسبه است.)

البته این بدین معنا نیست که ایشان پیش از عمل و مجاهدت‌هایشان معصوم نبودند،بلکه خدا می‌داند که کدام یک‌ از‌ مردم با‌ اختیار و اراده خـود در آیـنده بهتر از دیگران خواهند بـود.از ایـن رو،از همان اول مزد‌ عملی را که هنوز انجام نداده‌اند و برای خدا معلوم است که‌ آنها‌ انجام‌ خواهند داد،به آنها داده و در نتیجه،آنها از همان طفولیت از امتیاز عصمت بهره‌مند شدند.پس ‌‌عصمت‌ یک امتیاز موهوبه اسـت کـه هم پیش از عمل است(از باب مزد‌ عمل‌ پیش‌ از انجام کار،و این معقولانه است) و هم بعد از عمل و کسب.با این بیان،روشن‌ می‌شود که عصمت حضرت زهرا علیها السّلام اکتسابی بـوده اسـت یا الهـی.

برگرفته از سایت نورمگز،­مباحث بانوان شیعه » تابستان 1389 - شماره 24 )از صفحه 85 تا 110(

منابع‌

  1. احمد بن فارس،معجم‌ مقاییس‌ اللغة،قم،دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه،1404 ق.
  2. آمدی،عبد الواحد؛غـررر الحکم و در رالکم؛با شرح فارسی تصحیح میر جلال الدین محدث ارمـوی؛تـهران:دانـشگاه تهران،1356.
  3. امینی،ابراهیم؛اسلام‌ و تعلیم و تربیت؛قم:انجمن اولیا و مربیان،1369.
  4. امینی،عبد الحسین؛الغدیر فی الکتاب و السـنة ‌ ‌و الادب؛تـهران:مؤسسه دایرة المعارف فقه اسلامی،1384.
  5. انصاری،عذرا؛جلوه‌های رفتاری حضرت زهرا علیها السـّلام؛قـم‌:دفـتر‌ تبلیغات اسلامی،1381.
  6. بحرانی،سید هاشم،البرهان فی تفسیر القرآن؛بیروت:مؤسسة الوفاء،1403 ق.
  7. بحرانی،محمد سـند؛مقامات حضرت فاطمه علیها السّلام در کتاب و سنّت؛ترجمه و تحقیق:احمد خوانساری؛قم‌:بـوستان‌ کتاب،1367.
  8. تمیمی آمدی،عـبد الواحـد بن محمد؛غرر الحکم؛تهران:دانشگاه تهران،1366.
  9. حاکم نیشابوری؛المستدرک علی الصحیحین؛تهران:مؤسسه طبع و نشر،1367.
  10. حر عاملی،محمد بن‌ الحسن‌؛وسائل الشیعه؛لبنان:دار احیاء التراث العربی،[بی‌تا].
  11. حسینی تهرانی،سـید محمد حسین؛امام شناسی؛تهران:معاونت پژوهشی آموزشی سازمان تبلیغات اسلامی،1378.
  12. خسروی،حسن؛آشنایی با‌ قرآن‌ و عترت‌؛تهران:مؤلف،1383.
  13. خلیلی‌،مصطفی‌؛اندیشه‌های‌ کلامی علّلامه طباطبایی؛قم:دفتر تنظیم و نشر آثار عـلاّمه طـباطبایی،1382.
  14. رشید پور،عبد المجید؛تربیت کودک از نظر اسلام‌،قم‌:دار‌ التبلیغ الاسلامی،1371.
  15. ری شهری،محمد؛فلسفه‌ وحی‌ و نبوت؛قم:دفتر تبلیغات اسلامی،1366.
  16. ریووآر،ژان ل؛هزار و یک پاسخ به پرسش‌های روان‌شناسی کودک؛ترجمه ید اللّهـ‌ هـمایونفر‌؛ تهران‌:بنگاه ترجمه و نشر کتاب تهران،1375.
  17. سبحانی،جعفر؛الالهیات‌؛چ 6،قم:مؤسسه امام صادق علیه السّلام،1384.
  18. سبحانی،جعفر؛منشور عقاید امامیه؛قم:مؤسسه امام صادق علیه‌ السّلام‌،1376‌.
  19. شکوهی یکتا،مـحسن؛تـعلیم و تربیت اسلامی؛تهران:شرکت چاپ و نشر‌ کتاب‌های‌ درسی، 1372.
  20. شیخ صدوق،محمد بن علی؛کتاب الخصال؛صححه و علق علیه علی اکبر الغفاری‌؛تهران‌: مؤسسه‌ تحقیقات و نشر معارف اهل البیت عـلیهم السـّلام،1378.
  21. شـیخ مفید؛الارشاد‌؛قم‌،مؤسسةآل‌ البـیت،1412 ق.
  22. شـیخ مـفید الارشاد؛اوائل المقالات؛تصحیح دکتر مهدی محقق؛تهران:دانشگاه‌ تهران‌،[بی‌تا]‌.
  23. شیخ مفید؛الارشاد؛تصحیح الاعتقادات الامامة؛تحقیق حسین درگاهی؛چ 3،1414 ق.
  24. طباطبایی،سـید‌ مـحمد‌ حـسین؛المیزان فی تفسیر القرآن؛ترجمه سید محمد بـاقر مـوسوی همدانی؛قم: دفتر‌ انتشارات‌ اسلامی‌،[بی‌تا].
  25. طریحی،فخر الدین؛مجمع البحرین،تحقیق سید احمد حسینی،چ 3،تهران:کتابفروشی مرتضوی‌، 1375‌ ش.
  26. طـوسی،مـحمد بـن حسن؛الرسائل العشر؛تحقیق واعظ زاده خراسانی؛قم:جامعه‌ مدرسین‌ حـوزه‌ علمیه قم،1410 ق.
  27. عسقلانی،ابن حجر؛الاصابة فی تمییز الصحابة؛بیروت:دار الکتب الاسلامیه‌،1415‌ ق.
  28. علامه حلی؛الباب الحادی عشر؛تـهران:دانـشگاه تـهران،1365.
  29. غفاری‌،علی‌ اکبر‌؛احادیث شیعه؛مصحح:جامعه مدرسین حوزه علمیه قـم؛قـم:دفتر انتشارات اسلامی،1363.
  30. فلسفی‌،محمد‌ تقی‌؛کودک؛تهران:دفتر نشر فرهنگ اسلامی،1382.
  31. فیض کاشانی،مولی مـحسن‌؛مـحجة‌ البـیضاء فی تهذیب الاحیاء؛مصحح:علی اکبر غفاری؛قم: جامعه مدرسین حوزه عـلمیه،1368.
  32. فـیض‌ کـاشانی‌،مولی محسن؛الاصول الاصلیه؛تهران:دانشگاه تهران،1373.
  33. قزوینی،محمد کاظم‌؛فاطمه‌ زهرا از ولادت تا شـهادت؛تـرجمه عـلی‌ کرمی‌؛قم‌:مرتضی،1382.
  34. قمی،عباس؛منتهی الامال‌؛چ 8،قم‌،مؤسسة انتشارات هجرت،1373.
  35. کلینی،الکافی؛تـهران:کـتابفروشی علمیه اسلامیه،ترجمه و شرح‌ فارسی‌ شیخ محمد باقر کمره‌ای؛ انتشارات‌ اسوه‌،1362 ش.
  36. لویس‌ مـعلوف‌،المـنجد فـی اللغة و الاعلام،تهران،1362‌.
  37. مجلسی،محمد باقر؛بحار الانوار؛چ 2،قم،کتابفروشی اسلامی،1369.
  38. مطهری،مرتضی‌؛تـعلیم‌ و تـربیت در اسلام؛تهران،صدرا.1377‌.
  39. نیلی پور،مهدی‌؛الفبای‌ شخصیتی حضرت زهار؛چ 2،اصفهان:مرکز‌ فرهنگی‌ شـهید مـدرس،1371.
  40. یـوسفیان،حسن و احمد حسین شریفی؛پژوهشی در عصمت معصومان‌؛تهران‌:پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی،1377‌.

­

­

نوشتن یک نظر

افزودن نظر

x
دی ان ان