دكتر كاظم قاضيزاده1
سيد علي احمدي سلماني2
1) طرح مسأله
«عفاف» يا «عفت» يكي از فضايل اخلاقي است كه همواره در تعاليم اسلامي جايگاه والايي داشته و توجه خاصي بدان شده است. در روايات متعددي «عفاف» بهترين عـبادت شـمرده شده (کليني، 1365: ج2، صص80-79 ؛ حر عاملي، 1409ق: ج15، صص250-249) و اميرالمومنين علي(ع) آن را بهترين خوي و خصلت و سر منشأ هر خير و نيكي خوانده و مقام و منزلت عفيف را با مقام شهيد در راه خدا مقايسه كرده است (تميمي آمدي، 1366: ص256). اهـميت عـفاف بـدان خاطر است كه به عنوان يك حـالت درونـي كه از فـطرت انسان سرچشمه ميگيرد، بهترين عامل براي كنترل و تعديل شهوات است؛ البته شهوت در معناي عام آن؛ نه فقط شهوت جنسي؛ چنانكه بـه اشـتباه از مـعناي عفاف برداشت شده است.
با اين همه واژه «عفاف» آنـگونه كه بـايسته و شايسته است، شناخته نشده؛ لذا يا مترادف حجاب دانسته شده و يا معناي آن به پاكدامني و خويشتنداري در مسائل جنسي تقليل داده شده است. در حـاليكه مـعنا و مـفهوم عفاف فراتر و گسترده تر از اين است. مفهومي كه از عفاف رواج يافته نـه با معناي لغوي آن سازگاري دارد و نه با آنچه در تعاليم اسلامي در معناي عفاف ذكر شده است. گستره عفاف به گستردگي زنـدگي انـسان اسـت و اختصاص به غريزه جنسي ندارد. لازم به ذكر است تنها در بعد مفهومي و مـعنايي عـفاف نيست كه خبط شده؛ بلكه گويش و تلفظ آن نيز تغيير يافته است؛ اين واژه در حاليكه به فتح عين اسـت، بـه كسـر عين تلفظ ميشود.
2)تعريف عفاف
1-2) عفاف در لغت
واژه «عَفاف» به فتح عين، مـصدر مـاده «عـَفَّ» ميباشد كه مصدر ديگر آن «عِفّه» است و اين دو دقيقاً به يك معنا ميباشند و به جاي يكديگر بـه كار مـيروند. كتـاب «العين» عفت را اينگونه معني كرده: «العفه الكفّ عما لا يَحِلُّ»: «عفت، خودداري از چيزي است كه حـلال نـباشد» (فراهيدي، 1405ق: ج1، ص92).
«ابن منظور» در تعريف واژه عفاف ميگويد:«خودداري از عمل يا سخني كه حلال و نيكو نـيست» (ابـن مـنظور، 1414ق: ج9، ص253).
«راغب اصفهاني» ميگويد: «العفّه حصول حاله للنفسِ تمنعُ بها عن غلبه الشهوه»: «عفت حـالت درونـي و نفساني است كه توسط آن از غلبه شهوت جلوگيري ميشود» و در ادامه ميافزايد: «و أصله الإقتصار علي تـناول الشـيء القـليل»: «اصل آن، اكتفا به بهرهمندي كم از چيزي است» (راغب اصفهاني، 1412ق: ص573؛ قرشي، 1371ش: ج5، صص19-18).
2-2) مفهوم اصطلاحي عفاف
عفاف و عـفت از اصـطلاحاتي است كه در علم اخلاق از آن بحث ميشود و علماي اخلاق در تعريف آن گفتهاند: «عفت آن است كهـ قـوه شـهويه در خوردن و نكاح (امور جنسي) از حيث كم و كيف مطيع و فرمانبر عقل باشد و از آنچه عقل نهي ميكند، اجتناب كنـد و اين هـمان حـد اعتدال است كه عقل و شرع پسنديده است» (مجتبوي، 1364: ج2، ص15). شهيد مطهري «عفاف» را اينـگونه تـعريف ميكند: «عفاف و پاكدامني يك حالت نفساني است؛ يعني رام بودن قوه شهواني تحت حكومت عقل و ايمان، تحت تـأثير قـوه شهواني نبودن، شره نداشتن» (مطهري، 1373: ص152). عفت در حقيقت كنترل شهوت است و شهوت در لغـت يك مـفهوم عام دارد كه هرگونه خواهش نفس و ميل و رغبت بـه لذات مـادي را شـامل ميشود. اما شهوت يك مفهوم خاص هم دارد كه هـمان شـهوت جنسي است.
بنابراين عفت نيز دو مفهوم دارد؛ يك مفهوم عام كه عبارت است از خويشتنداري در بـرابر هـرگونه تمايل افراطي نفساني و مفهوم خـاص آنـ خودداري از تـمايلات افـراطي جـنسي است. غالباً در روايات وكتب اخلاق منظور از عـفت، خـويشتنداري در خوردن و امور جنسي است كه برترين عبادات شمرده شده و به آن بسيار تـأكيد شـده است. چنانكه امام باقر (ع) فرمودهاند: «مـَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْءٍ أَفـْضَلَ مـِنْ عِفَّه بَطْنٍ وَ فَرْجٍ» و در روايت ديگري از ايشـان آمـده: «عفت شکم و پاکدامني بهترين عبادت است» (کليني، 1365: ج2، ص1).
دليل اينكه بر اين جنبه از عفت بيشتر تـأكيد شـده اين است كه شهوت جنسي قويتر از ديگـر شـهوات اسـت و انسان در اين امور بـيشتر در مـعرض خطر و سقوط قرار مـيگيرد و اعـتدال در اين امور دشوارتر است. از پيامبر اكرم(ص) روايت داريم: «دو چيز تو خالي بيشتر از هر چيز ديگري امتم را وارد جهنم مـيكند، يكي شـكم و ديگري فرج» (همان).
تأكيد بر اين جـنبه از عـفاف، خصوصاً عـفاف در امـور جـنسي چه در روايات و چه در كتب اخـلاق آنقدر زياد است كه عرف نيز عفاف را كنترل شهوت جنسي ميداند؛ گويي تمام معناي «عفاف» در هـمين خـلاصه شده است، حال آنكه عفاف از ابـعاد گـستردهاي بـرخوردار اسـت كه هـمه جنبههاي زندگي حـيات انـسان را در برميگيرد.
لازم است ياد آور شويم كه «عفت»، كشتن شهوت نيست؛ بلكه كنترل آن و اعتدال بخشيدن به آن است. در مقابل عفت دو صـفت رذيله وجـود دارد؛ يكي «شـره» و آزمندي و آن عبارت است از عنان گسيختگي نفس و فـرو رفـتن درلذات شـهواني و ديگـر «خـمود» (ضـعف وسستي) و آن عبارت است از منع نفس از آنچه براي بدن ضرورت دارد.
3) تمايز مفهومي «عفاف» و «حجاب»
عفاف و حجاب به عنوان دو ارزش در جامعه بشري بويژه جوامع اسلامي همواره در كنار هم و گـاه به جاي هم به كار رفتهاند. در بررسي كتب لغت براي واژه «حجاب» چند معنا مييابيم. حجاب به معني پوشش (ابن منظور، 1414ق: ج1، ص298) و چيزي است كه بين بيننده و آنچه ميبيند، حائل شود (طريحي، 1375: ج2، ص34). اصل كلمـه حـجاب به معناي پرده است و چون پرده خصوصيت پوشانندگي و مانع شدن را دارد، اين معاني را به حجاب دادهاند.
با توجه به معاني ذكر شده، حجاب يك امر ظاهري و بيروني است؛ يعني در حقيقت پوشش ظاهري افراد، بويژه زنـان را حـجاب ميگويند. اما «عفاف» چنانكه قبلاً اشاره شد، يك حالت دروني است كه انسان را از گناه وحرام باز ميدارد و آثار آن در گفتار و كردار انسان نمود پيدا ميكند.
از مقايسه معاني «حـجاب» و «عـفاف» به اين نتيجه ميرسيم كه عـفاف يك حـالت نفساني و دروني است كه نمودهاي گوناگوني دارد از جمله، عفت در نگاه، عفت در گفتار، عفت در راه رفتن، عفت در زينت، عفت در پوشش و…. كه «حجاب» در حقيقت همان نمود «عفاف» در نوع پوشش اسـت.
«حـجاب» همان پوشش ويژه و «عفت» يك خـصلت و بـينش و منش است. عفت فراتر و برتر از حجاب است. در حقيقت، استعمال لفظ «عفاف» درمورد «حجاب و پوشش» از قبيل استعمال لفظ كل در بعضي از مصاديق آن است.
4) عفاف، فطري يا اكتسابي؛ نسبي يا مطلق؟
سؤالي كه شايد درباره عفاف و امور شـبيه بـه آن مطرح ميشود، اين است كه آيا اين امور فطري هستند يا اكتسابي؟ آيا انسان فطرتاً گرايش به اين امور دارد يا عواملي چون دين، جامعه، فرهنگ و يا مصلحت آن را بهوجود آورده است؟ دانستن اين مطلب به ما كمك ميكند تا دربارة نسبي و يا مـطلق بـودن «عفاف» نـيز نتيجه بگيريم. اگر «عفاف» فطري باشد، يك صفت مشترك بين نوع انسان بوده و تابع زمان و مكان نيست؛ امـا اگر يك امر اكتسابي باشد، تابع زمان و مكان بوده و بنابراين نه يك امـر مـطلق و ثـابت است ونه مشترك بين انسانها؛ بلكه ممكن است در جامعهاي عفاف به عنوان يك ارزش و هنجار محسوب شود و در جامعهاي ديگـر، ضـدارزش و ناهنجار و همينطور ممكن است در يك دوره زماني «عفاف» مورد توجه باشد و در زمان ديگر فضليت مـحسوب نـشده و مـورد توجه نباشد.
برخي با نفي فطري بودن «عفاف» و اموري مانند آن، خواستهاند اصالت انساني آن را زير سـؤال برده و از ارزش آن بكاهند. ويل دورانت ميگويد: «حيا امري فطري نيست، بلكه اكتسابي است. زنان دريافـتند كه دست و دلبازي مايه طـعن و نـفرين و تحقير آنهاست و اين امر را به دختران خود ياد دادند» (ر.ك. مطهري، 1375: ص 52). اين گروه معتقدند در هر فرهنگ و تمدني يك سري ارزشها وجود دارد كه برخاسته از همان فرهنگ و تمدن است و ممكن است پس از مدتي اين ارزشها از بين رفته يا كمرنگ شود و ارزشهاي ديگـري جايگزين آن شود؛ بنابراين نميتوان گفت اين امور فطري هستند. اين افراد براي ادعاهاي خود دلايلي نيز دارند، مثلاً اگر «عفاف» يك امر فطري بود، نبايد فرهنگها و جوامع در مورد آن اختلاف ميداشتند و يا اينكه در جوامع بدوي و دور از تمدن نـيز بـايد اين امر رعايت ميشد، در حاليكه در اين جوامع «عفاف» وجود نداشته است.
كسانيكه فطري بودن «عفاف» را با اين استدلالها زير سؤال ميبرند، در حقيقت بين اصل «عفاف» به عنوان «حالت نفساني» و مصاديق آن مانند «حجاب» خـلط كردهـاند. آنچه در فطرت بشر است و اصالت انساني دارد، اصل عفاف است به عنوان «يك حالت نفساني» نه مصاديق و نمودهاي بيروني آن. اگر ميبينيم كه در فرهنگهاي مختلف با مسأله حجاب به شكل متفاوت بـرخورد مـيشود يا به گفته اين افراد در جوامع بدوي حجاب وجود نداشته است، اين دليل بر عدم اصالت اصل عفاف نيست، چرا كه «حجاب» يك مصداق از عفاف است؛ بنابراين، اين موضوع عفاف است كه از زمان و مكان تأثير پذيرفته و تـغيير كرده اسـت، نـه اصل عفاف. اصل عفاف يك امـر فـطري اسـت و فطرت انسان تغيير و تبديل ندارد. فطرت امري است كه خداوند متعال آن را در وجود انسان قرار داده و انسان بدون اكتساب در عمق ضمير ناخودآگاه خـود بـه آن مـيل و رغبت دارد.
اما اينكه مخالفان فطري بودن عفاف اسـتدلال مـيكنند كه در جوامع بدوي «حجاب» رعايت نميشده است و اين را دليل بر فطري نبودن «عفاف» ميدانند، بايد گفت اگر بخواهيم يك جامعه ابتدايي را مبناي اينـ امـر قـرار دهيم، بايد جامعه دو نفري حضرت آدم و حوا(ع) را در نظر بگيريم كه از هـيچ عامل زماني و مكاني متأثر نشده و هنوز بر فطرت پاك انساني خود باقي است. در داستان آدم و حوا و اخراج آن دو از بهشت در قرآن آمـده اسـت: «.... فـَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجـَنَّةِ...» «چـون از آن درخت خوردند، شرمگاههايشان آشكار شد و به پوشيدن خويش از برگهاي بهشتي پرداختند» (اعراف، 22).
5) عفاف، فضيلتي بـراي مـرد و زن
مـمكن است به ذهن بيايد كه آيا «عفاف» به جنسيت خاصي اختصاص دارد؟ يا اينكه چرا در اسـلام هـميشه نـسبت به عفاف زنان توصيه شده و از عفاف مردان سخني به ميان نيامده و يا كمتر بر آن تـاكيد شـده است؟ آيا اينـ تبعيض بين دو جنس نيست؟
در پاسخ بايد گفت: تأمل در معناي لغوي و اصصلاحي عفاف حاكي از آن است كه عـفاف حـالتي دروني است كه انسان را از گناه و حرام باز ميدارد و اين امر اختصاص به جنس زن ندارد بـلكه هـم بـراي زن و هم براي مرد يك فضيلت محسوب ميشود. اما عفاف زن و مرد تا حدودي با هم مـتفاوت اسـت و اين تفاوت، دليل بر تبعيض نيست. چرا كه خيلي از صفات مرد و زن با هم متفاوت اسـت و بـا تـوجه به تفاوتهايي كه بين اين دو جنس وجود دارد، هريك اقتضاي برخي صفات و خصلتها را ميكند و البته خيلي از صفات هـم بـين آنها مشترك و يك شكل است.
اما براي اينكه بدانيم تفاوت عفاف زن و مرد در چـيست و دليل آن چـه چـيزي است، بايد به تعريف عفاف برگرديم. چنانكه قبلاً بيان شد، عفاف يك معناي عام دارد و يك معناي خـاص. مـفهوم عـام آن همان «حالت نفساني» است كه در مقابل شهوت به معناي عام آن مطرح اسـت و آنـ را كنترل ميكند و تعديل مينمايد و معناي خاص آن كه همان معناي مصطلح است، كنترل شهوت جنسي است.
در اصل عـفاف تـفاوتي در دو جنس نيست، اما در مصاديق آن تفاوتهاي اندكي وجود دارد. قرآن كريم در معرفي ملكه عـفاف، هـم از مردان تمثيل ميآورد و هم از زنان؛ هم يوسـف(ع) مـبتلا مـيشود و با عفاف نجات مييابد و هم مريم(ع). اگـر در قـرآن به زنان دستور «غض بصر» و «حفظ فرج» داده شده: «وقُلْ للمؤمنات يغضُضنَ مِنْ أبـصارهنَّ و يحـفظنَ فروجَهن» قبل از آن اين دستور را براي مـردان صـادر كرده است: «قـُلْ للمـؤمنينَ يغـضّوا مِنْ أبصارهم و يحفظوا فروجَهم» اگر نـمايان كردن زينـت و آرايش زن براي غير مرد خود گناه شمرده شده «ولايبدينَ زينتَهُنَّ إلّا ما ظهر مـنها» مـرد به كلي از برخي آرايشها و زينتها منع شـده است. عفاف در گفتار و عـفاف در بـعد مادي هم كه اصلا ارتباطي بـه جـنسيت ندارد و بحثي در آن نيست؛ كسي هم ادعا نكرده كه در اين زمينهها اسلام بين زن و مرد تفاوت قـائل شـده است.
از چهار آيه قرآن كه مادة «عـفاف» در آنـها بـه كار رفته، سه مـورد دسـتور عفاف عام است و شـامل مـرد و زن ميشود و فقط در يك آيه خطاب مخصوص جنس مؤنث است: «وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاَّتي لا يَرْجُونَ نِكاحاً فـَلَيْسَ عـَلَيْهِنَّ جُناحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ غَيْرَ مـُتَبَرِّجاتٍ بـِزينَةٍ وَ أَنْ يَسـْتَعْفِفْنَ خـَيْرٌ لَهـُنَّ وَ اللَّهُ سَميعٌ عليم» (نـور، 60).
بنابراين، چنانكه ميبينيم در بسياري از موارد دستور عفت براي زن ومرد يكسان است. اما در مواردي تاكيد اسـلام بـه رعايت آن از جانب يك جنس بوده كه يكي از اين موارد، حـجاب و پوشـش اسـت. اسـلام دسـتور پوشش را هم بـه مـرد داده هم به زن؛ اما حجاب و پوشش زن نسبت به مرد مؤكد و شديدتر است. مورد ديگري كه براي زنان تـأكيد شـده، پرهـيز از عشوه و ناز در سخن گفتن و راه رفتن است: «يا نـِساءَ النـَّبِيِّ لَسـْتُنَّ كَأَحـَدٍ مـِنَ النـِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً» (احزاب، 32).
گرچه در اين آيه زنان پيامبر مورد خطاب قرار گرفتهاند؛ ولي دستور عام است و شامل تمام زنان مـسلمان ميشود. چنانكه علامه طباطبايي ميفرمايد: «اين امور بين همسران پيامبر و ساير زنان مشترك است و جمله «لستنّ كأَحد من النّساء» تأكيدي است براي همسران پيامبر(ص)» (طباطبايي، 1374: ج 16، ص 461) و در تفسير اطيب البيان آمده است: «خـطاب بـه زنهاي پيغمبر است ولي تكليف تمام زنهاست. غاية الامر از آنها توقع بيشتر است چون علاوه بر اينكه حجت بر آنها تمامتر است اهانت و اذيت به پيغمبر است» (طيب، 1378: ج 10، ص499).
اگر ميبينيم وظـيفه پوشـش به زن اختصاص يافته يا به او بيشتر از مردان تأكيد شده، بدين جهت است كه زن مظهر جمال و زيبايي است و مرد شيفته جمال اوست. بنابراين تمايل مرد بـه چـشم چراني است و تمايل زن به خـودنمايي و بـه تبع آن دستور پوشش و امتناع از عشوه و ناز و تبّرج براي زن صادر و دستور پرهيز از چشم چراني گرچه براي هر دو صادر شده، امّا در منابع اسلامي در مورد مرد بـه مـراتب بيشتر تأكيد شده اسـت. بـه هر حال چون دستور عفاف مطابق با وضعيت طبيعي زن و مرد و برخاسته از واقعيتهاي وجودي آنها است، تبعيض محسوب نميشود؛ بلكه اين تفاوتها به صلاح بشريت و لازمه بقاء نسل او است.
6) ابعاد عفاف
در تـعريف عـفاف گفتيم كه عفاف يك حالت دروني و نفساني است كه مصاديق و نشانههايي دارد. آنچه در اينجا به عنوان ابعاد عفاف از آن بحث ميكنيم، در حقيقت همان مصاديق و نمودهاي عفاف هستند كه در سه شاخه اصلي قابل تقسيمبندي است:
1- عـفاف در كردار (عـفت رفتار) 2- عـفاف در گفتار (عفت كلام) 3- عفاف در انديشه (عفت فكر) اكنون سعي ميكنيم با بهره گرفتن از قرآن و حديث به بـررسي هريك از ابعاد عفاف بپردازيم.
1-6) عفاف در كردار (رفتار)
1-1-6) عفاف درنگاه
چنانکه گفتيم، عـفاف کـنترل کـننده تمايلات فطري انسان است؛ يکي از تمايلاتي که بهطور فطري در انسان وجود دارد، گرايش به جنس مخالف است، از اين رو در اسـلام تـاكيد فراواني در مورد كنترل نگاه شده است. از امام علي(ع) روايت داريم «چشم راهبر(پيام رسـان) دل اسـت» (تـميمي آمدي، 1366: ص60). خداوند درآيات حجاب قبل از اينکه دستور حجاب و پوشش بدهد، به عفت در نگاه توصيه نموده و بـه مردان و زنان مؤمن دستور ميدهد که از نگاه حرام بپرهيزند: «قُل للمؤمنين يغضوا مـِن أبصارهم... وقُل للمؤمنات يغـضضنَ مـِن أبصارهنِّ» (نور،31ـ 30).
علما تفاسير متفاوتي درباره «غض بصر» در اين دو آيه دارند، اما در مجموع با توجه به دستوري که بعد از «غض بصر» آمده يعني «يحفظوا فروجهم»، منظور از «غض بصر » در اينجا پرهيز از نگاه بـه مواضعي است که پوشش آن واجب است؛ يعني در زنان تمام بدن به جز صورت و دو دست و دو پا از مچ به پايين و در مرد از زير ناف تا بالاي زانو (طوسي، 1409: ج7، ص427).
در مورد نهي از نگاه خيره و چشمچراني روايات فراواني هم از معصومين (ع) رسـيده كه بـه برخي از آنها اشاره ميكنيم:
پيامبر اكرم (ص) ميفرمايد: «آنكس كه چشم را از حرام پركند، خداوند در روز قيامت چشمهايش را از ميخهاي آتشين پر خواهد كرد و آنگاه درونش را آكنده از آتش ميكند تا مردم از گورها برآيند و سپس او را به آتش افكند» (مـحدث نـوري، 1408ق: ج14، ص268) و در روايت ديگري از ايشان نقل شده است: «چشمان خود را (به حرام) ببنديد تا عجائب را ببينيد» (همان، ص269).
در همين رابطه از امام صادق (ع) روايت شده: «نگاه (حرام) تيري است مسموم از جانب شيطان. هركس آن را به خـاطر خـدا- نه غير او – ترك كند، خداوند در پي آن ايماني به او ميدهد كه طعم آن را بچشد» (شيخ صدوق، 1413ق: ج4، ص18).
و نيز ميفرمايد: «نگاه بعد از نگاه (به حرام) شهوت را در دل ميروياند و همين براي هلاك صاحب آن كافي اسـت» (هـمان).
امـيرالمؤمنين علي (ع) در حديثي كوري چشم را از چشم چـراني بـهتر دانـستهاند (تميمي آمدي، 1366: ص260).
حاصل بحث آن كه از آنجا كه عامل اصلي و اوليه بسياري از انحرافات «نگاه حرام» است، لذا خداوند در سوره نور (آيات 31 و30) اولين دستوري كه در زمينه عفاف ميدهد، حفظ نـگاه و پرهـيز از چـشمچراني است. به خاطر اهميت فوقالعاده اين موضوع، در رواياتـ مـعصومان (ع) احاديث مختلفي هم در مدح و تشويق كساني كه در نگاه خود عفت را دارند و هم ذم افراد چشمچران بيان شده است كه از نظر گـذشت.
2-1-6) عـفاف در پوشـش
يكي از مهمترين مصاديق «عفاف»، مسأله «حجاب و پوشش» است. نفس انسان بـه او امر ميكند كه زيباييهاي جسمي خود را نمايان كند تا بيشتر مورد توجه ديگران باشد. اين مسأله در مورد زنان كه مـظهر زيبـايي و جـمال هستند و از طرفي ذاتاً دوست دارند كه زيباييهاشان را نمايان كنند، بيشتر مطرح اسـت. عـفاف در پوشش در حقيقت كنترل نفس در اين بعد است. يعني عفاف باعث ميشود كه انسان در نمايان كردن زيباييهاي خود پا را از حـد فـراتر نـنهد. در اسلام، پوشش يكي از نشانههاي برجسته عفاف است.
عفت در پوشش مقتضي آن است كه انسان از پوشـيدن لبـاسهاي تـنگ و چسبان و يا نازك و بدن نما كه موجب جلب انظار ديگران و خودنمايي ميشود، اجتناب كند و در كيفيت پوشـش خـود جـانب وقار و سنگيني را برگزيند. امام علي (ع) ميفرمايد: «شما را به پوشش لباس ضخيم توصيه ميكنم، چـرا كه هـر كس لباسش نازك باشد، دينش نازك است» (حرعاملي، 1409ق: ج4، ص389). اينگونه افراد در حقيقت پوشيدگان برهنه هـستند؛ يعـني كسـاني كه پوشش آنها با برهنگي چندان تفاوتي ندارد.
به همين دليل است كه خداوند در قرآن دستور مـيدهد كه زنـان طوري روسري خود را بر روي سينههايشان بيندازند كه گردن و سينههايشان پوشيده شود: «و ليضربن بخمرهن عـلي جـيوبهن» (نـور،31). واژهشناسان در معناي خمار گفتهاند: «خمار براي زن به كار ميرود و به معناي مقنعه است و گفته ميشود خـمار چـيزي است كه زن سر خود را با آن ميپوشاند» (ابنمنظور، 1414ق: ج4، ص255).
3-1-6) عفاف در «زينت و آرايش»
آيين مقدس اسلام كه بـرنامه جـامع سـعادت و كاميابي بشر است به موضوع زيبايي و زيبا دوستي و آرايش و پيرايش توجه مخصوص دارد و پيروان خود را به زيبايي و آرايش و اسـتفاده از نـعمتها تـوصيه ميكند، تا يكي از خواهشهاي طبيعي بشر يعني جمال دوستي وي ارضاء شود. امام بـاقر(ع) مـيفرمايد: «شايسته نيست كه زن خود را به زيور آرايش ندهد، لااقل بايد گردنبندي به گردن بياويزد»(کليني، 1365: ج5، ص509). امام صادق (ع)نـيز تـأكيد كردهاند كه «وقتي خداوند به بندهاش نعمتي عطا ميكند، دوست دارد آن را بـببيند، چـرا كه خـداوند زيباست و زيبايي را دوست دارد» (همان، ج6، ص439).
در اسلام پوشيدن لبـاس زيبـا، مـسواك زدن، شانه و روغن زدن به مو، معطر بودن، انـگشتر بـه دست كردن و آراستن خود به هنگام عبادت و معاشرت با مردم در مسجد يا محيط خـانواده و اجـتماع از مستحبات مؤكد است و اين مطلب از آيات قـرآني نـيز برداشت مـيشود: «يا بـَني آدَمـَ خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ...» (اعراف،31). در اين آيه بـه فـرزندان آدم خطاب شده كه زينت خود را هنگام رفتن به مسجد با خود بـرداريد در آيه بـعد با لحن تندي به پاسخ آنـها كه گمان ميبرند تحريم زينـتها و پرهـيز از غذاها و روزيهاي پاك و حلال، نشانه زهـد و پارسـايي است، پرداخته و ميگويد: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَه اللَّهِ الَّتي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مـِنَ الرِّزْقـِ قُلْ هِيَ لِلَّذينَ آمَنُوا فـِي الْحـَياه الدُّنـْيا خالِصَه يَوْمَ الْقـِيامَه كَذلِكَ نـُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُون» (اعـراف، 32).
بـنابراين، اسلام از زينت و آراستگي و پيراستگي نهي نميكند، بلكه آنچه مورد مذمت قرآن و اسلام است، «تـبّرج» و آشـكار كردن زينت در محافل اجتماعي و براي غير مـحارم اسـت كه بـاعث فـساد و بـرانگيخته شدن شهوت و در نتيجه گـناه و آلودگي ميشود: «و لا تبّرجن تبّرج الجاهلّيه الاولي» (احزاب، 33).
در معناي تبرّج آمده است: «تبرج آشكار نمودن زينت و هـر چـيزي است كه شهوت مرد را برانگيزاند» (ابـنمنظور، 1414ق: ج2، ص212).
بـنابراين مـنظور از عـفاف در زينـت اين نيست كه انـسان از زينـت بهره نبرد و آراستگي را كنار نهد؛ بلكه بايد توجه شود كه اين امر به زيادهروي و افراط نـگرايد و از حـد شـايسته و اعتدال خود كه اسلام مشخص كرده، تجاوز نـكند. اگـر اين غـريزه از حـد و مـرز شـرعي خود تجاوز كند، آتش شهوت را شعلهور ساخته و دام شيطان را براي انسان ميگستراند.
علامه طباطبايي در اين باره ميفرمايد: «كمتر فسادي در عالم ظاهر ميشود و كمتر جنگ خونيني است كه نسلها را قـطع و آباديها را ويران سازد و نتيجه اسراف و افراط در استفاده از زينتها و زرق نبوده باشد، زيرا انسان طبعاً اينطور است كه وقتي از جاده اعتدال بيرون شد و پا از مرز خود بيرون گذاشت، مشكل ميتواند خود را كنترل كند» (طباطبايي، 1374: ج8، ص102).
4-1-6) عـفاف در خـوردن
يكي از اقسام عفاف، عفت در خوراك است؛ به اين معني كه در خوردن علاوه بر اينكه بايد به حلال و حرام بودن مقيد بود، جانب اعتدال نيز بايد رعايت شود و مراد از عفت در خوراك آنـ اسـت كه انسان از خوردنيها به قدر نيازش اكتفا كند. در روايات اسلامي همواره به اين امر در كنار پاکدامني و حتي قبل از آن توصيه شده است.
از پيامبر اكرم (ص) نقل شده: «دو چـيز بـيشتر از هر چيزي اُمت مرا بـه آتـش ميافكند، شكم و عورت» (کليني، 1365: ج2، ص79) و در روايت ديگر از پيامبر اكرم (ص) نقل شده: «بعد از خودم نسبت به سه چيز از امتم در هراسم، گمراهي پس از معرفت، تاريكي فتنهها و شهوت شكم و فرج» (هـمان). از امـام باقر (ع) نقل شده: «بـراي بـندگي و عبادت خداوند هيچ راهي بهتر از عفت شكم و فرج نيست» (همان).
امام محمد غزالي در كيمياي سعادت مينويسد: "و اين غالبترين شهوت است بر آدمي … و اين شهوت اصل شهوتهاي ديگر است كه چون شكم سير شـود شـهوت نكاح جنبيدن گيرد و به شهوت فرج قيام نتوان كرد الا به مال، سپس شره مال پديد آيد و مال به دست نتوان آورد الا به جاه و جاه نگاه نتوان داشت الا به خصومت خلق و از آن حسد و تعصب و عـداوت و كبـر و ريا پديد آيد» (غزالي، 1376: ج2، صـص452-451).
5-1-6) عفاف در بعد مادي
عفاف در بعد مادي نوعي ديگر از عفاف است كه شامل عفاف در حالت فقر و عفاف در حالت غـنا ميشود که با اشارهاي کوتاه از آن ميگذريم.
الف) عفاف در حالت فقر
«لِلْفُقَراءِ الَّذينـَ أُحـْصِرُوا فـي سَبيلِ اللَّهِ لا يَسْتَطيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافا...» (بـقره، 273)
در اين آيه صـحبت از نيازمندان آبرومند است كه با وجود نياز مالي شديدي كه دارند، به خاطر عزت نـفسشان از طـلب و درخـواست كمك از ديگران خودداري ميورزند، به گونهاي كه اگر كسي از حال آنها باخبر نباشد، بينيازشان ميپندارد. بـنابراين عفاف در فقر آن است كه انسان بر فقر خود صبر كند، خويشتنداري نمايد و آن را پنهان دارد و نـزد ديگران گدايي نكند، در رسـيدن بـه حاجت خود تلاش نمايد و به خداوند اعتماد و توکل داشته باشد، بيشتر از نياز و حاجت نخواهد و قانع و شكرگزار خداوند باشد. به سبب فقر در عبادت خداوند كوتاهي نكند، بد اخلاقي نكند و نزد ثروتمندان چـربزباني و چاپلوسي نكند، عزت و كرامت خود را حفظ كند و حق را زير پا نگذارد. اگر چيزي بدون سؤال و تقاضا به او عطا كردند، پس از اطمينان از حلال بودن آن به قدر نياز و حاجتش آن را بپذيرد و بيشتر از آن را نپذيرد.
البته حفظ عفاف بـه هـنگام فقر كار آساني نيست و هر كسي از عهده آن بر نميآيد و به خاطر دشوار بودن آن در قرآن اصطلاح «تعفّف» به كار رفته كه به نوعي دشواري آن را ميرساند. چرا كه «تعفف يعني با سختي و تكلف عفت ورزيد» (ابنمنظور، 1414ق: ج9، ص253).
امـيرالمؤمنين عـلي(ع) ميفرمايد: «عفاف زينت فقر و شكر نعمت بينيازي است» (نهج البلاغه، بيتا: صص 479 ؛ 534).
اگر فقر به زينت عفاف آراسته باشد، انسان را به خداوند نزديك و بهشت را براي او تضمين ميكند. اما فـقر مـذموم و نكوهيده اين است كه انسان فقير عفاف را زير پا نهاده، دست طمع پيش مردم دراز كند، عزت و كرامت خود را ارزاني حرص و طمع كند و آزمندي، او را به بداخلاقي و لغزش و گناه بكشاند. اينگونه فقر از قبر بدتر است و انـسان را خـوار و ذليل مـيكند و چه بسا كه به كفر بـينجامد و اين هـمان فـقري است كه پيامبر اكرم (ص) از آن به خداوند پناه ميبرد.
ب) عفاف در حالت غنا
«و ابتلوا اليتامي حتي اذا بلغوا النكاح فان آنستم منهم رشداً فادفعوا اليهـم امـوالهم... و مـن كان غنياً فليستعفف...» (نساء،6)
در اين آيه به كساني كه بينياز هستند دسـتور دادهـ شده كه عفت پيشه كنند و از تصرف در مال يتيم خودداري و امتناع كرده و دامن خود را از صرف مال يتيم پاك نگه دارند (طبرسي، 1372: ج3، ص17). اساساً عـفت در هـنگام بـينيازي و توانمندي از صفات مؤمن شمرده است: «المومن عفيف في الغني» (صـحيفه سجاديه، 1376: ص235).
پس تنها فقير نيست كه بايد عفاف داشته باشد، بلكه توانگر و ثروتمند نيز بايد قرين عفاف باشد تـا ثـروتش در دنـيا و آخرت مفيد و سودمند باشد. اگر انسان ثروتمند يا بهتر است بگوييم بـينياز، بـه معناي واقعي كلمه عفت پيشه كند، يعني در كسب مال، نگهداري آن و هزينه كردن آن دچار فعل حـرام و قـبيح نـشود، بدون شك مال و ثروت او مشروع است و اين ثروت ميتواند در تقوا و پرهيزگاري شخص نـيز تـأثير مـثبت داشته باشد، چنانکه پيامبر اکرم(ص) ميفرمايد: «بهترين ياور و كمك براي تقواي خدا ثروت است» (کـليني، 1365: ج5، ص71)؛ امـا اگـر انسان ثروتمند جانب عفاف را رعايت نکند، ثروتش موجب فساد و تباهي دين و ايمان وي خواهد شد. از اين رو خـداوند در قـرآن مال و ثروت را «فتنه» ناميده، چون مايه امتحان انسان است و ميتواند عامل سعادت يا شـقاوت وي بـاشد.
2-6) عـفاف در گفتار (عفت كلام)
يكي ديگر از حوزههاي عفاف، حوزه كلام و گفتار است. خداوند در قرآن قالبهاي مختلفي را بـراي كلام بـيان كرده است. مانند «قول حَسَن» (بقره،83) يعني گفتار نيكو، «قول معروف» (بقره، 23؛ نساء، 5؛ نـساء، 8؛ احـزاب، 32) يعـني گفتـار شايسته، «قول ليِّن» (طه، 44) يعني كلام نرم و ملايم، «قول كريم» (اسراء، 23) يعني سخن ارجمند، «قول سديد» (نـساء، 9؛ احـزاب، 70) يعني كلام محكم و استوار و «قول بليغ» (نساء، 63) يعني كلام رسا و پيراسته. حال بـايد ديد مـرد از عـفت كلام چيست؟
کلام عفيف کلامي است که هم از نظر محتوا و هم از نظر شيوه بيان قرين عفت بـاشد. آوا و آهـنگ صـدا به هنگام سخن گفتن بايد به گونهاي باشد كه ادب و عفت رعايت شود. يكي از نـمادهاي بـيعفتي در گفتار، سخن گفتن با ناز و عشوه با نامحرمان است. خداوند خطاب به زنان پيامبر ميفرمايد: «يا نـِساءَ النـَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في قـَلْبِهِ مـَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً» (احزاب،32).
در اين آيه هم به كيفـيت سـخن گـفتن با نامحرم اشاره شده و هم به مـحتواي كلام. مـحتواي كلام بايد «قول معروف» باشد. يعني سخني كه شرع و عرف اسلامي آن را بپسندد و آن سخني اسـت كهـ تنها مدلول خود را برساند (طـباطبايي، 1417ق: ج16، ص309). گـرچه خطاب اين آيه بـه زنـان پيامـبر است، ولي دستوري است بر تمامي زنـان.
بـنابراين از ديدگاه قرآن هرگونه كلامي كه همراه با ناز و غمزه و تغيير صدا باشد و زمـينه گـناه را فراهم كند، ممنوع و از حوزه عفت خـارج است.
توصيه ديگر اسـلام در سـخن گفتن اين است كه صـداي خـود را به هنگام صحبت كردن بالا نبريم. يكي از توصيههاي لقمان حكيم به پسرش اين است كه صداي خـود را كوتـاه كند. علاوه بر آهنگ كلام، مـحتوا و درونـ مـايه سخن نيز بـايد قـرين عفت باشد. خداوند بـه انـسانها توصيه ميكند كه در سخن گفتن با نامحرم به خوبي و شايستگي سخن بگويند: «و قُلنَ قولاً مـعروفاً» (احـزاب،32).
سيد قطب در تفسير «قول معروف» مـيگويد: «قـول معروف يعـني اينـكه سـخن آنها در امور معروف و نـيك باشد نه منكر و زشت مانند شوخي كردن و …. » (سيد قطب، 1412ق: ج5، ص2859).
اين دستور تنها براي زنان نيست، بلكه بـه مـردان نيز دستور داده شده كه به هنگام خـواستگاري بـه نـحو شـايستهاي سـخن بگويند: «وَ لا جُناحَ عـَلَيْكُمْ فـيما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَه النِّساءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ في أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَ لكِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلاَّ أَنـْ تـَقُولُوا قـَوْلاً مَعْرُوفاً» (بقره، 235).
بنابراين محتواي كلام بايد به گـونهاي بـاشد كهـ تـحريكآميز نـباشد. كلامـي كه شهوت را برانگيزد، به دور از عفت است و در اسلام منع شده است و از اميرالمؤمنين علي (ع) نقل شده: «هر كس زبان خود را حفظ كند، خداوند عورتش را حفظ ميكند» (ابن ابي فراس، 1376ق: ج1، ص110).
يك نوع از بـيعفتي گرفتار، سخن ركيك و زشت است كه در منابع اسلامي و روايات بسيار مذمت شده است. پيامبر اكرم (ص) در اينباره ميفرمايد: «خداوند بهشت را بر انسان بد زبان فحاشي كه برايش مهم نيست چه ميگويد و چه ميشنود، حرام كرد» (مجلسي، 1404ق: ج74، ص46).
3-6) عـفاف در انـديشه (فكر)
اعمال انسان نتيجه فكر و انديشه اوست؛ انسان ابتدا به يك موضوع فكر ميكند، سپس عمل ميكند. بنابراين انسانها آنگونه كه ميانديشند، زندگي ميكنند و رفتار آنها انعكاس افكار و انديشههايي است كه در سـر مـيپرورانند.
عفاف در انديشه و فكر به معني كنترل و مديريت افكار است تا وارد عرصههاي آلوده و خلاف عفت نشود. تخيلهاي شهواني و تحريككننده و خيال غيرعفيفانه هرچند عمل مشهود خـلاف عـفت نيست، اما نوعي زيادهخواهي اسـت كه تـأثير رواني عميقي دارد. گرچه فكر به گناه تا زماني كه به عمل ننشيند، گناه محسوب نميشود، اما افكار ناپاك كه نتيجه افسار گسيختگي انديشه و عدم كنترل انـسان بـر نحوه فكر كردن است، رفـته رفـته آينه دل را سياه كرده و زمينه فساد را فراهم ميسازد. اگر انسان دائماً به مسائل خلاف عفت فكر كند، حتي اگر به افكارش جامه عمل نيز نپوشاند، در دراز مدت به اينگونه افكار عادت كرده، عفت و حـياء درونـي خود را از دست ميدهد و گناه را سبك شمرده و در نتيجه به طرف آن كشيده ميشود. امام علي(ع) ميفرمايد: «كسي كه زياد به گناه فكر كند بالاخره افكارش او را به گناه وا ميدارد» (تميمي آمدي، 1366: ص185).
عفت درون و انديشه پاك، رفتار و كردار پاك را در پي دارد و انـديشه نـاپاك ثمرهاي جـز رفتار و كردار و گفتار ناپاك نخواهد داشت.
محافظت از فكر و كنترل آن از وسوسههاي شيطاني موجب عفاف روح و روان انسان ميشود كه نتيجه آن در اعمال و گـفتار و رفتار انسان مشهود است. امام علي(ع) ميفرمايد: «فكر به نيك انـسان را بـه آنـ عمل وا ميدارد» (همان، ص56).
در اهميت كنترل فكر از علي(ع) روايت شده: «دل انسان از فكر به گناه روزه باشد، بهتر است از اينكه شـكم او از طـعام» (همان، ص176).
و در تأثير انديشه انسان بر ظاهر او پيامبر اكرم(ص) ميفرمايد: «هر گاه دل انسان پاك باشد، جـسم او نـيز پاك اسـت و اگر دل انسان ناپاك و آلوده شود، جسمش نيز به آلودگي كشيده ميشود» (مجلسي، 1404ق: ج67، ص50).
7) جمعبندي
«عفاف» در آموزههاي اسـلامي از جايگاه بسيار والايي برخوردار است و همواره از آن به عنوان قويترين نيروي تعديل غرايز و شهوات انـساني ياد ميشود. آنچه كه تاكنون از مـفهوم واژه «عـفاف» به ذهن متبادر ميشده و بر آن اساس تعاليم اخلاقي مذهبي شكل گرفته است، استعمال اين واژه در معناي خاص «حجاب» ميباشد كه اين طريق استعمال از قبيل استعمال كل در جزء آن است. بايد دانست معنا و مفهوم عفاف بسيار فـراتر و گستردهتر از حصر آن در معناي پوشش و حجاب است. چنانكه اشاره شد عفاف حالتي نفساني و فطري است كه انسان را از حرام باز ميدارد، اختصاص به جنسيت خاصي ندارد و نمودهاي گوناگوني دارد؛ در حالي كه حجاب امري ظاهري و بيروني اسـت. از ابـعاد مختلف عفاف ميتوان عفاف در كردار، گفتار و انديشه را بازشمرد. چشمپوشي از نگاه حرام، پوشش مناسب، اعتدال در زينت و آرايش، ميانهروي در خوراك و عفت در فقر و غنا از ابعاد مختلف عفاف در كردار بوده و پرهيز از كلام لغو و انديشة حرام، عفت در گفتار و انـديشه را تـشكيل ميدهد. در هر حال بايد دانست رعايت عفاف ميتواند تعيين كنندهترين نقش را در حفظ مسير اعتدال انساني ايفا كند و آدمي را به كمال و سعادت حقيقي خويش نايل گرداند.
پی نوشت:
- دكتـراي عـلوم قرآني و حديث
- كارشناس ارشد علوم قرآن و حديث
منابع
- «قرآن كريم»
- «نهجالبلاغه»، قـم، انـتشارات دارالهجره، بيتا.
- «صحيفه سجاديه»، قم، دفتر نشر الهادي، چ 1، 1376.
- ابن ابي فراس، ورام: «مجموعه ورام»، قم، انتشارات مكتبه الفقهيه، 1376ق.
- ابن منظور، محمد: «لسان العرب»، بيروت، دار أحياء التراث العلمي، 1414 ق.
- تميمي آمدي، عبدالواحد بـن مـحمد: «غـرر الحكم و درر الكلم»، قم، دفتر تبليغات اسـلامي حـوزه عـلميه، 1366.
- حر عاملي: «وسائل الشيعه»، قم، انتشارات مؤسسه آل البيت، 1409 ق.
- راغب اصفهاني: «مفردات الفاظ القرآن»، قم، انتشارات ذوي القربي، چ2، 1412 ق.
- سيد قطب: «في ظلال القـرآن»، لبـنان، دار إحـياء التراث العربي، چ5، 1412 ق.
- شيخ صدوق: «من لايحضره الفقيه»، قـم، انـتشارات جامعه مدرسين، چ3، 1413ق.
- طباطبايي، سيد محمد حسين: «الميزان»، ترجمه سيد محمد باقر موسوي همداني، دفتر انتشارات اسلامي، چ5، 1374.
- طباطبايي، سيدمحمد حـسين: «المـيزان فـي تفسير القرآن»، قم، انتشارات موسسه اسماعيليان، چ4، 1417ق.
- طبرسي، ابوعلي فضل بـن حسن: «مجمع البيان في تفسير القرآن»، تهران، ناصرخسرو، چ3، 1372.
- طريحي، فخرالدين: «مجمع البحرين»، تهران، مكتبه المرتضويه، 1375.
- طوسي، ابوجعفر مـحمدبن حـسن: «التـبيان في تفسير القرآن»، به تحقيق احمد حبيب تصيرالعاملي، قم، افست از چـاپ بـيروت، مكتب الأعلام الاسلامي، 1409 ق.
- طيب، سيد عبدالحسين: «أطيب البيان في تفسير القرآن»، تهران، انتشارات اسلام، چ 2، 1378.
- غـزالي، مـحمد: «كيمـياي سـعادت»، تصحيح احمد آرام، تهران، انتشارات گنجينه، چ4، 1376.
- فراهيدي، خليل بن احمد: «كتاب العـين»، قـم، دارالهـجره، 1405 ق.
- قرشي، سيد علي اكبر: «قاموس قرآن»، تهران، دار الكتب الاسلاميه، بيتا.
- كليني، محمد بن يعـقوب: «الكافـي»، تـهران، دارالكتب الاسلاميه، چ4، 1365.
- مجتبوي، سـيد جلال الديـن: «علم اخلاق اسلامي (تـرجمه جامعالسعـادات)»، تهـران، انتشارات حكمت، 1364.
- مـجلسي، مـحمد باقر: «بحار الأنوار»، بيروت، انتشارات موسسه الوفاء، 1404 ق.
- محدث نوري، ميرزا حسين: «مستدرك الوسـائل»، قـم، انـتشارات موسسه آلالبيت، 1408 ق.
- مطهري، مرتضي: «تعليم و تربيت در اسلام»، تهران، انتشارات صدرا، چ23، 1373.
- مطهري، مرتضي: «مسأله حـجاب»، تـهران، انتشارات صدرا، 1375.