بـه مناسبت شهادت امام هادى عليهالسلام ) دهـمين مـهر سپهر امامت
احمد محيطى اردكانى
امام هادى عليهالسلام در پانزدهم ذى الحجه سال 212 ه . ق. در روستاى «صريّا» نزديك مـدينه متولّد شد.(1)
و در سوم رجب سال 254 ه . ق. در سن 41 سالگى در شهر «سامرّا»(2) بر اثر زهرى كه بـا دسيسهى «معتز» (سيزدهمين خـليفهى عـباسى) توسط «معتمد عباسى» برادرزادهى «معتز» به آن حضرت خورانده شد، به شهادت رسيد.(3)
مرقد شريف آن حضرت در خانهاش در شهر «سامرّا» واقع در عراق است.(4)
نام آن حضرت على، نام مادرش سمانه، كنيهاش اباالحسن و مشهورترين القـابش هادى و نقى است.
وى را با لقبهاى نجيب، مرتضى، عالم، فقيه، امين، مؤتمن، طيّب، متوكّل و عسكرى نيز مىخواندند. ابوالحسن ثالث و فقيه عسكرى نيز از لقبهاى مشهور وى بود.(5)
فرازهاى درس آموز
در اين نوشتار سعى بر آن است كه بـا طـرح فرازهايى از سيره ى عملى امام هادى عليهالسلام با نحوه ى رفتار آن حضرت در مسائل مختلف آشنا شويم و با تبيين بعضى از فعاليّت هاى آن حضرت در دوران خفقان و استبداد عباسى كه راه را براى فعاليّت آشكار امام عليهالسلام مخصوصا در مسائل اجـتماعى بـسته بودند، زيباترين نمونه ى پايدارى و دفاع از دين را معرفى نماييم.
اينك فرازهايى نورانى از زندگى آن حضرت را هرچند به اختصار مرور مى كنيم.
مبارزه با ستمگران
امام على النّقى عليهالسلام در طول امامت سى و سه سالهاش بـا شـش خليفه ى عباسى هم عصر بود.
1 ـ معتصم هشتمين خليفه ى عباسى (220 ـ 227 ه . ق.) حدود هفت سال.
2 ـ واثق پسر معتصم (227 ـ 232 ه . ق.) حدود پنج سال.
3 ـ متوكّل برادر واثق (232 ـ 247 ه . ق.) حدود پانزده سال.
4 ـ منتصر پسر متوكل، (شش مـاه).
5 ـ مـستعين پسـر عموى منتصر (247 ـ 252 ه . ق.) حدود پنج سـال.
6 ـ مـعتز پسـر ديگر متوكّل (252 ـ 254 ه . ق.) حدود دو سال.(6)
سرانجام آن حضرت با نيرنگ معتز و به واسطهى معتمد مسموم شد و به شهادت رسيد.(7)
موضعگيرى امام هـادى عـليهالسلام در بـرابر همهى آنها بسيار قاطع بود و هرگز هيچ كدام از آنـها را تـأييد نكرد و تسليم هيچ يك از آنان نگرديد. در فرصتهاى مناسب با كنايه و اشاره و گاهى با صراحت آنها را طاغوت و ظالم خواند و شيعيان را از هـر گـونه كمـك به آنها نهى فرمود.
دو نمونه
1 ـ متوكّل عبّاسى، پى درپى كاخ مىساخت، تا جـائى كه تعداد آنها به بيست كاخ رسيد، و هر كدام از آنها نام مخصوصى داشت.
يكى از مهمترين كاخهاى متوكّل به نام «عمارة الجـعفرى» بـود كه دو مـيليون دينار خرج آن شد.(8)
امام هادى عليهالسلام ، در حالى كه اين كاخ را مـىساختند، از كنـار آن عبور كرد، به يكى از همراهان فرمود: «هذَا الطّاغِيَةُ يُقْتَلُ بِهذَا البِناءِ، قَبْلَ اَنْ يَتِمَّ، عَلى يَدِ فِرْعَوْنٍ مِنْ فـَراعِنَةِ الاَْتـْراك؛(9)
اين طـاغوت (اشاره به متوكّل) قبل از تكميل اين ساختمان به دست فرعونى از فراعنهى تركها كشـته مـىشود.»
امـام هادى عليهالسلام در اين گفتار كوتاه، از طرفى هم متوكّل را طاغوت خواند و هم كشندهاش را كه يكى از افسران ترك بـه تـحريك پسـر متوكّل بود، فرعون معرّفى نمود. و از طرف ديگر به صورت معجزه آسا از آينده خبر داد و فـرمود قـبل از اتمام اين كاخ متوكّل خواهد مرد.
2 ـ ابوهاشم؛ يكى از اصحاب امام هادى عليهالسلام مىگويد: «زمانى كه امـام هـادى عـليهالسلام بيمار بود، به نزدش رفتم. فرمود: ,اى ابوهاشم! فردى از دوستان ما را به «حائر حسينى» بـفرست تـا براى (شفاى) من دعا كند.،
بيرون آمدم تا فردى را پيدا كنم، به «على بـن بـلال» بـرخوردم. موضوع را با او در ميان گذاشتم و از او خواستم به «كربلا» رود و براى امام عليهالسلام دعا كند.
«على» شگفت زده شـد و گـفت:, به جان و دل حاضرم ولى به اعتقاد من امام هادى عليهالسلام برتر از «حائر حـسينى» اسـت زيرا او در شـمار صاحب حرم است و دعاى آن حضرت براى خود بهتر از دعاى من براى اوست.،
بازگشتم و آنچه «عـلى بـن بـلال» گفته بود، به اطّلاع امام عليهالسلام رساندم.
فرمود: «رسول خدا صلىاللهعليهوآله بـرتر از «كعـبه» و «حجر الاسود» بود. با اين حال به گرد «خانه» طواف مىكرد و «حجر الاسود» را استلام مىنمود. بـراى خـدا در روى زمين بقعههايى است كه لازم است خداوند در آن بقعهها خوانده شود. و دعاى افـراد در اينـ گونه جاها مستجاب است و «حائر حسينى» از جـملهى اين بـقعههاست.»(10)
در روايت ديگـر آمده است كه: ... امام فرمود: «با مال مـن گـروهى را به «حائر حسينى» بفرستيد (تا براى شفاى من دعا كنند)... .»(11)
آيا اين اقدام امام هـادى عـليهالسلام صرفا يك مسألهى شخصى و فردى بود؟ شـايد اسـتنباط ياران امام عـليهالسلام مـثل «ابـو هاشم» و «على بن بلال» در همين حـدّ بـوده است و همين امر موجب تحيّر و شگفتى و در نهايت پرسش آنان از حكمت و فلسفه ى اين اقـدام شـده است. در صورتى كه امام عليهالسلام با اين عـمل به ديگران آموخت كه «حـائر حـسينى» درى از درهاى رحمت الهى و كعبهى عـشق و اخـلاص و ايثار و اسطورهى پايدارى و مقاومت براى شكستن بتهاى زر و زور و تزوير بوده، احياى آن به اهتزاز در آوردن پرچم حـق و عـدالت و آزادى برفراز قلّهى انسانيّت است.
بـه نـظر مـىآيد اين حركت امام عـليهالسلام پيش از آن كه يك حـركت فردى باشد، يك حركت اعـتقادى، سـياسى و مبارزاتى بود.
در شرايطى كه حكمرانان عبّاسى به ويژه متوكّل از «حائر حسينى» به عنوان پايگاهى خطرناك بـراى ادامـهى حكومت ستمگرانهشان ياى مىكردند، متوكّل آن جنايت بـىسابقه رانـسبت به «حـائر حـسينى» مـرتكب شد و اطراف آن را خراب كرد و شـخم زد و در پى نابودى آن قدم بر مىداشت، امام هادى عليهالسلام به اين حركت لازم دست زد، و در پوششى حكيمانه، در برابر تلاشهاى مـذبوحانهى دشـمن موضع گرفت و افكار را به سوى خـاطره انـگيزترين، سـتم سـوزترين و الهـام بخشترين پايگاه امـامت؛ يعـنى، كربلا جلب نمود.
جهاد فرهنگى
يكى از كارهاى مهمّ امام هادى عليهالسلام همچون امامان معصوم ديگر عليهمالسلام حـفظ خـط فـكرى و فرهنگى تشيّع و جلوگيرى از القاءات مخالفان بود. و اين كار نـياز بـه تـشكيل حـوزهى عـلميّه و تـدريس فقه و عقائد و اصول و تربيت شاگردان برجسته و فعّال داشت.
در عصر امام باقر وامام صادق عليهماالسلام به طور عميق و گسترده به تقويت حوزه هاى تحصيل و دانش پرداخته شد. سپس امـامان ديگر حتّى در شرائط بسيار سخت به نحوى آن را دنبال كردند.
امام هادى عليهالسلام نيز در اين راستا، قدمهاى بزرگى برداشت و شاگردان برجسته اى چون، عبدالعظيم حسنى، خيران الخادم،
ابن سكّيت اهوازى، ابوهاشم جـعفرى، حـسين بن محمد مدائنى، جعفر بن سهيل، اسماعيل بن مهران و ... تربيت كرد. شاگردان برجسته ى پدر و جدّش را دور خود جمع كرد و حوزهى علميهى فعّال و پر تلاشى در مدينه به وجود آورد.(12)
بعضى تعداد شاگردان امام هادى عليهالسلام را 178 نـفر و شـيخ طوسى رحمهالله 185 نفر ذكر كرده است.(13)
امام على النّقى عليهالسلام در تحكيم و استوارى فقه و عقايد و فرهنگ تشيّع، همّتى عالى و تلاشى وسيع نمود. به سؤالات امثال يحيى بـن اكثـم (عالم و فاضل بزرگ اهل تـسنّن) پاسـخ داد و در اين راستا كتابها و رساله هايى نوشت:
1 ـ رسالهاى در ردّ جبر وتفويض.
2 ـ رسالهاى در اثبات عدل والمنزلة بين المنزلتين.
3 ـ رسالهاى در جواب به پرسشهاى يحيى بن اكثم.
4 ـ رسالهاى در احكام دين
5 ـ تفسير صـحّة الخـلقة (تبيين تندرستى)
6 ـ تبيين مـسائل فـقهى و پاسخ به سؤالاتى در اين زمينه كه به طور پراكنده در كتب فقه و حديث شيعه ثبت گرديده است. و مجموعهاى از نامهها كه در كتاب «مكاتبات الرّجال عن العسكريين عليهماالسلام جمعآورى گرديده است.(14)
تجليل از علما
امام علىالنّقى عـليهالسلام نـسبت به علما و پژوهشگران راستين احترام خاصّى قائل بود و دوستانش را به احترام از آنها ترغيب مىنمود. آنها را به عنوان برترين انسانها بر مىشمرد و مىفرمود:
«لَوْلا مَنْ يَبْقى بَعْدَ غَيْبَةِ قائمكُمْ مِنَ الْعُلَماءِ الدّاعـينَ اِلَيْهـِ، والدّالّينَ عـَلَيْهِ، وَالذّابّينَ عَنْ دينِهِ بِحُجَجِ اللّهِ والْمُنْقِذينَ لِضُعَفاءِ عِبادِ اللّهِ مِنْ شُبّاكِ اِبْليس وَ مَرَدتِهِ، وَ مِنْ فِخاخِ النّواصِبِ، لَمـا بَقِىَ احَدا اِلاّ ارْتَدَّ عَنْ دينِ اللّهِ وَلكِنَّهُمُ الّذينَ يمْسِكُونَ اَزِمّه قـُلُوبِ ضـُعَفاءِ الشـّيعة، كما يُمْسِكَ صاحِبُ السَّفينَةِ سُكّانَها اُولئِك هُمُ الأْفْضَلُونَ عِنْداللّهِ؛(15)
اگر بعد از غيبت قائم شما، دانشمندانى در صحنه نباشند كه مـردم را بـه سوى قائم ـ عجّل اللّه تعالى فرجه ـ فرا خوانند، و بر او دلالت و راهنمايى كنند و با حجت هاى الهـى از حـريم دين او دفـاع نمايند و بندگان ضعيف خدا را از القائات شيطان و هواداران او و ترفندها [و دامهاى [ناصبىها نجات دهند، احدى باقى نـخواهد ماند مگر اين كه از دين
خدا مرتد شود. ولى همين دانشمندان زمام قلوب ضعفاء شيعه را [كهـ از نظر عقيده و انديشه ضـعيف هـستند [به دست گرفته [و آنها را از غرق شدن در غرقاب گمراهى نجات مىبخشند [چنان كه كشتيبان، سكان كشتى را به دست مىگيرد. اين دانشمندان در پيشگاه خدا برترين انسانها هستند.»
همنشينى با اهل باطل ممنوع!
يكى از شاگردان و اصحاب بـرجستهى امام هادى عليهالسلام ابو هاشم جعفرى است. روزى امام عليهالسلام او را ديد و به او فرمود: «چرا تو را همنشين عبدالرّحمان ابن يعقوب مىبينم؟
ابوهاشم گفت:, عبدالرّحمان، دايى من است.،
امام عليهالسلام : ,عبدالرّحمان دربارهى خدا، سخن نادرست مىگويد، و ذات پاك خـدا را بـه صورت جسم، و داراى نشانههاى جسم، توصيف مىكند، يا با او همنشين شو و ما را واگذار و يا با ما باش و او را واگذار.،
ابو هاشم گفت:, او هرچه مىخواهد بگويد، وقتى كه من عقيده به گفتارش نداشته باشم، نسبت بـه مـن چه زيانى دارد؟،
امام عليهالسلام :, آيا نمى ترسى كه عذابى بر او فرود آيد، تو را نيز فرا گيرد؟. آيا داستان آن شخصى را كه خود از ياران موسى عليهالسلام بود و پدرش از اصحاب فرعون بود، نشنيدهاى؟ آنجا كه وقتى لشگر فرعون ( در تعقيب سپاه موسى عـليهالسلام بـه كنار دريا آمد، آن پسر، از لشگر موسى عليهالسلام جدا شد و نزد پدر رفت تا با نصيحت كردن پدر، او را از فرعونيان جدا كند و به سوى موسى عليهالسلام بياورد. هنگامى كه با پدرش ستيز مىكرد و او را به راه هدايت دعـوت مـىنمود، بـا هم كنار دريا آمدند ناگهان عـذاب الهـى فـرا رسيد و لشگر فرعون غرق شدند. آن پدر و پسر نيز كه در كنار لشگر فرعون بودند غرق شدند. از حضرت موسى عليهالسلام سؤال كردند كه پدر مستحقّ عـذاب بـود پسـر چرا؟ موسى عليهالسلام فرمود:
«,هُوَ فى رَحْمَةِ اللّهِ وَلكِنـَّ النـَّقِمَةُ إذا نَزَلَتْ لم يَكُنْ لَها عَمَّنْ قارَبَ الْمُذْنِبَ دِفاعٌ؛، آن پسر در رحمت خدا بود، ولى وقتى كه عذاب فرا رسيد، از آن كه نزديك گناهكار اسـت نـمىتوان دفـع كرد.»(16)
دلجويى و دعا براى دوستان
يكى از شيعيان آن حضرت به نام ابـوموسى مىگويد: «روزى به محضر امام هادى عليهالسلام رفتم و عرض كردم: اى آقاى من! اين شخص (متوكّل عباسى) فقط از اين جهت كه اطّلاع يافـته مـن از دوسـتان و شيعيان شما هستم، مرا طرد كرده و شهريّه ى مرا قطع نموده و خاطر مـرا رنـجانده است. اگر شما در اين مورد ترحّم و تفضّل فرمائيد و سفارشى كنيد، او سخن شما را مى پذيرد. شايسته است لطف كنـيد و بـا درخـواست از متوكّل كار مرا سامان بخشيد.
امام فرمود:, ناراحت نباش. به خواست خدا كارت سـامان مـىيابد.، ابـوموسى مىگويد: آن روز شب شد، در همان شب، چند نفر از فرستادههاى متوكّل به درِ خانهام آمدند و مرا طـلبيدند، از خـانه بـيرون آمدم. ديدم فتح بن خاقان (وزير متوكّل) در كنار در ايستاده است، به من گفت: چه شده كه اين مـرد (مـتوكّل) مرا امشب به زحمت انداخته و براى احضار تو، مرا به اين جا فرستاده است؟
ابـو مـوسى مـى گويد: (همراه فتح بن خاقان) به خانه متوكّل روانه شدم، ديدم بر مسند خود نـشسته، تـا مرا ديد، رو به من كرد و گفت:, اى موسى! ما از تو غافل شديم. و تو هم ما را از ياد بـردى، تـو چـه طلبى از ما دارى؟،
گفتم:, صله ى فلانى و فلان شهريّه و فلان مبلغ و ... .،
متوكّل دستور داد دو برابر همه ى اين مطالبات را بـه مـن دادند، تعجّب كردم، به فتح بن خاقان گفتم:, آيا امام هادى عليهالسلام به اين جـا آمد؟، گـفت:, نـه... .،
ابو موسى مىگويد: بعد از اين ماجرا به محضر امام هادى عليهالسلام رفتم، آن حضرت تا چهرهى مـرا ديد فـرمود:, از چـهرهات پيدا است كه راضى و شادمان هستى.،
عرض كردم: آرى اى آقاى من! به بركت الطاف وعـنايات شـما.
ولى به من گفتند كه شما نزد متوكّل نرفتهاى و از او درخواست و سفارشى در مورد من ننموده اى.
امام هادى عليهالسلام فـرمود:, خـداوند متعال مىداند كه ما در نيازها جز به ذات پاكش به هيچ كس پناه نمىبريم و در گرفتارىها تـنها بـه خدا توكّل مىكنيم، هرگاه از درگاه او درخواستى كنـيم، اجـابت مـىكند. مىترسيم از اين كه به غير او متوجّه شويم، خداوند تـوجّه و عـنايتش را از ما برگرداند.،
عرض كردم:, فتح بن خاقان از من خواست تا از شما تقاضا كنم بـرايش دعـا كنى.،
امام هادى عليهالسلام فـرمود:, فـتح در ظاهر بـا مـا دوسـتى مى كند ولى در باطن از ما دورى مى نمايد. استجابت دعـا در مـورد كسى رخ مى دهد كه شايستگى آن را داشته باشد... .»(17)
يونس نقّاش يكى از شيعيان و دوستان امام هـادى عـليهالسلام بود. روزى لرزان و پريشان نزد امام هـادى عليهالسلام آمد و گفت: «اى آقـاى مـن! در مورد خانوادهام به شما سـفارش مـى كنم از آنها سرپرستى كنيد.
امام عليهالسلام فرمود:, چه شده؟،
يونس:, آماده مرگ شدهام.،
امام هـادى عـليهالسلام در حالى كه خنده بر لب داشت فـرمود:, چـرا اى يونس؟،
يونـس:, موسى بن بـغا (سـرلشگر متوكّل) نگين گران قـيمتى را بـه من داده تا روى آن نقّاشى كنم، نگين در دستم شكست و دو نيمه شد، فردا وقت برگرداندن آن است، اگـر مـوسى ببيند، اين نگين گران قيمت را شكستهام، يا دسـتور مـىدهد، هزار تـازيانه بـه مـن بزنند، يا مرا مىكشد، امـام هادى عليهالسلام فرمود:, به خانهات برو، تا فردا هيچ حادثهاى جز خير پديد نمىآيد.،
يونس كه بـسيار مـضطرب بود به خانه اش بازگشت و آن شب را بـا هـزار زحـمت و رنـج بـه سر آورد. صبح زود بـا پريشـانى و نگرانى شديد دوباره به محضر امام هادى عليهالسلام آمد و عرض كرد: ,فرستاده ى موسى آمده و نگين را از من مـى طلبد، چـه كنم؟،
حـضرت فرمود:, برو به خانهى موسى، جز خـير چـيزى نـخواهى ديد.،
يونـس:, اى آقـاى مـن! به موسى چه بگويم؟،
امام هادى عليهالسلام در حالى كه خنده بر لب داشت فرمود:, نزد موسى برو و آنچه را گفت، بشنو و آن جز خير نمى باشد.،
يونس به خانه ى موسى رفت. پس از آن شـادمان و خندان نزد امام هادى عليهالسلام بازگشت، و به امام عليهالسلام عرض كرد: اى آقاى من! نزد موسى رفتم، به من گفت:, دختران كوچكم در مورد اين نگين با هم دعوا دارند، اين نگين را دو نيمه كن كه به هـر كدام از دو دخـترم، يكى از آنها برسد، اگر چنين كنى تو را از مال دنيا بىنياز مى سازم.،
امام هادى عليهالسلام از اين كه يكى از شيعيان با الطاف خفيّه ى الهى نجات يافت، حمد و سپاس الهى گفت و عرض كرد:
,«اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ اِذْ جـَعَلْتَنا مـِمَّنْ يَحْمَدُكَ حَقّا؛، خدايا! حمد و سپاس مخصوص تو است كه ما را به گونه اى قرار دادى كه به حقّ تو را بستاييم.»(18)
مردى وحشتزده و لرزان بر امام هـادى عـليهالسلام وارد شد و گفت:
,«فرزندم به جـرم دوسـتى شما دستگير شده و همين امشت او را مى كشند.، امام عليهالسلام فرمود:, چه مى خواهى؟، گفت:, آنچه پدر و مادر نسبت به فرزندشان آرزو دارند.، امام عليهالسلام با خونسردى فرمود:, بيمناك مـباش! فـرزندت فردا خواهد آمد...، بـا دعـاى امام عليهالسلام و امدادهاى الهى، روز بعد فرزندش آزاد شد و نزد پدر بازگشت.»(19)
كار و تلاش جسمانى
على بن حمزه مىگويد: «ابوالحسن (امام هادى) عليهالسلام را ديدم كه در زمين خود مشغول كار و كوشش است، به طورى كه قدمهاى مباركش غرق در عـرق شـده است، عرض كردم:
, فدايت شوم! مردان كجا هستند كه به جاى شما كار كنند و نگذارند شما زحمت بكشيد؟،
امام هادى عليهالسلام فرمود:, اى على! آن كس كه بهتر از من و پدرم بود در زمين خود كار كرد.،
عرض كردم:, آن چه شخصى بود؟،
فرمود:, رسـول خـدا صلى الله عليه وآله و امـيرمؤمنان على عليهالسلام و همهى پدرانم با دست خود كار مى كردند. كار كردن شيوه ى پيامبران و رسولان و انسانهاى شايسته است.»،(20)
در بستر شهادت
امـام هادى عليهالسلام در روزهاى آخر عمر شريف بيمار و در بستر شهادت آرميده بـود، يكى از دوسـتان بـه نام ابو دُعامه براى عيادت از حضرت به محضرش آمد، پس از احوالپرسى برخاست تا مراجعت كند، امام هادى عـليهالسلام بـه او فرمود: «اى ابو دعامه! حقّ تو بر من واجب شد، مىخواهى حديثى براى تـو نـقل كنـم كه شاد و خوشحال شوى؟
عرض كرد:, خيلى دوست دارم و به آن نيازمندم.،
امام هادى عليهالسلام فرمود: حديث كرد مرا پدرم محمد بـن على، از پدرش على بن موسى، از پدرش موسى بن جعفر، از پدرش جعفر بن محمد، از پدرش محمد بن عـلى، از پدرش على بن الحسين، از پدرش حـسين بـن على، از پدرش على بن ابيطالب، از رسول خدا صلى اللّه عليه و عليهم اجمعين.
پس به من فرمود:,بنويس.،
گفتم:, چه بنويسم؟،
فرمود:, بنويس رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود:
,بسم اللّه الرّحمن الرّحيم: اَلايمانُ ماوَقّرَتْهُ الْقُلُوبُ و صـَدَّ قَتْهُ الأْعْمالُ، وَالإْسْلامُ مَا جَرى بِهِ اللِّسانُ وَ حَلَّتْ بِهِ الْمُناكِحَةُ؛، ايمان آن است كه دلها آن را با كمال احترام بپذيرد و رفتارها آن را تصديق نمايد، ولى اسلام آن است كه زبان به آن حركت كند و ازدواج به وسيله ى آن حـلال شـود.
ابو دُعامه مى گويد، به امام عرض كردم: ,نمىدانم كدام يك از اين دو بهتر است: سلسلهى سند حديث (كه همه، از معصومين عليهالسلام هستند) يا خود حديث؟،
امام هادى عليهالسلام فرمود:, اين حديث در صحيفه اى است به خط اميرمؤمنان عـلى عـليهالسلام و املاى رسول خدا صلى الله عليه وآله كه به هر يك از امامان عليهمالسلام به ارث رسيده است.»،(21)
پى نوشتها:
1 ـ الارشاد، شيخ مفيد، با ترجمهى رسولى محلاّتى، ج 2، ص 285، و در المناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 382 آمده است كه: «صريّا» قريهاى است در 3 ميلى مـدينه كه حـضرت امام موسى بن جعفر عليهماالسلام احداث نمود.
2 ـ جلاء العيون، محمد باقر مجلسى، صص 568 ـ 569.
3 ـ المناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 401.
4 ـ كشف الغمّه فى معرفة الائمة، على بن عيسى اربلى، ج 3، ص 168.
5 ـ المناقب ابن شـهرآشوب، ج 4، ص 401.
6 ـ تـتّمة المـنتهى، محدث قمى، ص 279 تا 340.
7 ـ المناقب، ابـن شـهرآشوب، ج 4، ص 401.
8 ـ زنـدگانى امام هادى عليهالسلام ، باقر شريف قرشى، ص 350، از معجم البلدان، ج 2، ص 143.
9 ـ سيرهى چهارده معصوم عليهمالسلام ، محمد محمّدى اشتهاردى، ص 854 از دلائل الامامه طبرى، ص 219.
10 ـ كامل الزيارات، باب 9، ص 274.
11 ـ همان، ص 273.
12 ـ ر.ك. بـه تـحليلى از تـاريخ دوران دهمين خورشيد امامت امام هادى عليهالسلام ، مركز تـحقيقات سـپاه، صص 116 ـ 117.
13 ـ اعيان الشيعه، سيد محسن امين طبع قديم بيروت، ج 4، ص 180.
14 ـ اعيان الشيعه، سيد محسن امين، طبع قديم و بيروت، ج 4، ص 180 و تحف العـقول، بـا تـرجمه محلاتى، از ص 481 تا 516.
15 ـ احتجاج، طبرسى، ج 2، ص 260.
16 ـ سيرهى چهارده معصوم عليهمالسلام ، محمد مـحمّدى إشتهاردى، ص 884.
17 ـ بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 50، صص 127، 128.
18 ـ همان، صص 126 ـ 125.
19 ـ المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، صص 616 ـ 617.
20 ـ زندگانى امام على الهادى عليهالسلام ، باقر شـريف قـرشى، صـص 44 ـ 45.
21 ـ مروج الذّهب، المسعودى، طبع بيروت دارالفكر، ج 4، ص 171.
برگرفته از سایت نورمگز، مبلغان » آبان 1379 - شماره 9 (از صفحه 15 تا 24)