مزاياي دين در زندگي بشر در عصر تکنولوژی(قسمت آخر) سید محمود طاهری
ادامه از قسمت قبل
7. رهانيدن انسان از رنج غربت و رساندن او به موطن اصلياش
حس غربت و تنهايي، حس رايج انسان معاصر است و هر چه بيشتر به سوي تمدن ميرويم و تكنولوژيزدهتر ميشويم، اين حس را جانكاهتر و آزاردهندهتر مييابيم. شايد هيچ روزگاري همانند روزگار حاضر، بشر احساس غربت و تنهايي نكرده و هيچ عصري همانند عصر كنوني، آدمي از «اصل» خويش و «وطن اصلي و آسماني»اش دور نيفتاده است. بدين ترتيب، اين انسان هبوطكرده از بهشت به سوي جهان خاكي كه بايد با توبه و پرهيزكاري و اعتراف به گناه در پيشگاه حق، دوباره وطن اصلي خويش را بيابد و در وادي آرامشِ برآمده از «قرب پروردگار» بيارامد، متأثر از سحر شعبده تكنولوژي، وطن اصلي خود را كه كانون آرامش است، از ياد برده است. او اينجا را اقامتگاه هميشگي خويش پنداشت و اكنون در سرزميني روزگار ميگذراند كه فطرتش، وجدانش، عقلش و تجربه پيشينيانش، همواره گذرا بودن دوران اقامت در آن را به وي يادآور ميشوند؛ با حسي غريب از بيگانگي با اين جهان و كشش و آرزويي درباره وجود جهاني به جز اين جهان تنگ و تاريك مادي. به تعبير زيباي مولوي:
ما ز بالاييم و بالا ميرويم
ما ز درياييم و دريا ميرويم
ما از آنجا و از اينجا نيستيم
ما ز بيجاييم و بيجا ميرويم
هين ز همراهان و منزل ياد كن
پس بدانكه هر دمي ما ميرويم
خواندهاي اِنا اليه راجعون
تا بداني كه كجاها ميرويم
اختر ما نيست در دور قمر
لاجرم فوق ثريّا ميرويم ج
اي كُهِ1 هستيِ ما، ره را مبند
ما به كوهِ قاف و عنقا ميرويم2
«و انسان در اين غربت عام كه كوله بارش را بر دوش ميكشد، با غربت، خو ميكند و با بيگانهها درميآميزد و آن ميهن آسمانياش را از ياد ميبرد و آن خويشاوند راستينش را فراموش ميكند و با طبيعت كه سراي گياهان و چراگاه جانوران است، اُنس ميگيرد و به زندگي مبتلا ميشود و با روزمرگي كنار ميآيد و انساني ميشود درست و تندرست و سير و پُر و خوش و چاق، كه اميدهايش، تا نوك بينياش و آرزوهايش، تا لب بام خانهاش و جهانش، حصار تنگ زادگاهش است و غمهايش همه حقير و شاديهايش همه حقير و عشقش، تجارت و لذتش، تفنن».3
يكي از انديشمندان درباره احساس بيخانماني و غربتي كه امروزه گريبان غرب را گرفته است، از زبان بزرگان غرب ميگويد:
از نظر هايدگر و مطابق با اصطلاحشناسي او، بحران دو وجه دارد: الف) بيخانمان بودن انسان؛ ب) نهيليسم. نيچه معتقد بود كه ريشه اين بحران، در نهيليسم اخلاقي و ارزشي است. نيچه و هايدگر معتقدند كه مدرنيته، بياصل و نسب شده و پايگاه اصلي خود را از دست داده است. لذا توليدات مدرنيته، در تخريب انسان و عالَم كوشش ميكنند... هايدگر با پيشرفتهاي مدرنيته مخالف نيست، اما از نظر هايدگر، پشت انديشه تكنيكي، تفكري نهفته است كه ميان انسان و عالَم، فاصله ميافتد. در نتيجه، بحران شديدتر ميشود و انسان، بيخانمانتر شده و نهيليسم، ظهور بيشتري پيدا ميكند؛ زيرا در اين شرايط، ديگر انسان در باب چگونگي فهم وجود، تلاشي نميكند، بلكه به جاي انسان، تكنيك، اين كار را انجام ميدهد. هايدگر با ظواهر تكنولوژي مشكلي ندارد، بلكه با تفكر نهفته در پشت آن مشكل دارد. سؤال هايدگر اين است كه آيا ميتوان شئون تكنيك را در مهار انسان قرار داد و ميان انسان و عالم، پيوند برقرار كرد، به طوري كه انسان، «روح در ماشين» نباشد و تكنيك بر او غلبه نكند. بنابراين، يك بعد اين بحران، بيخانماني انسان، تنها شدن و بيجايگاه شدن انسان است كه سبب بريده شدنِ نسبتِ ميان انسان و عالَم است. يعني عالَم، صورت مكانيكي پيدا كرده است. هايدگر به نقل از هومر ميگويد: «بدبختترين انسان، كسي است كه جايي در عالَم ندارد.» هايدگر معتقد است كه انسان در دوره مدرنيته، به اين وضعيت بدبختي رسيده است، در حالي كه در تفكر افلاطون و مسيحيت، انسان جايگاه خاصي دارد.4
در واقع، ميتوان انسان معاصر غربتزده و دورافتاده از «وطن اصلي» خود را آشكارترين مصداق اين اشعار مولوي دانست كه ميگويد:
بشنو از ني چون حكايت ميكند
از جداييها شكايت ميكند
كز نيستان تا مرا ببُريدهاند
در نفيرم مرد و زن ناليدهاند
سينه خواهم شَرحه شَرحه از فِراق
تا بگويم شرح درد اشتياق
هر كسي كاو دور ماند از اصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش5
«اين ابيات مثنوي، سرگذشت ني است؛ نياي كه نماد انسان نالان و دردمند است؛ انساني كه بدان پايه و مايه از خويشتنشناسي و آگاهي رسيده است كه بداند، آوارهاي است سرگشته و خانه به دوش، در سرزميني بيگانه و ناشناس؛ نياي بريده از نيستان و انساني فرو افتاده در گودال گيتي كه از كاشانه و خانمان راستين و نخستين خويش دور مانده است و در اندوه آوارگي و بيگانگي، جانگداز و دلشكن، به درد و سوز مينالد و ني، تا به نيستان خود كه ميستان آرامش و آسودگي است، باز نگردد، از ناله باز نخواهد ماند».6
دين، موطن اصلي آدمها را عالَم قُدس ميداند، رسالت اصلي خود را در مكلف ساختن آدمها به پايبندي به آموزههاي اخلاقي، رهانيدن آنها از اين جهان زودگذر و رساندن آنان به وطن اصلياش معرفي ميكند، چنانكه در آيه 156 سوره مباركه بقره ميخوانيم: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ؛ ما از آنِ خداييم و به سوي او باز ميگرديم.» در اين آيه، زادگاه انسان، عالَم قُدس، معرفي شده است، همانگونه كه ميعادگاه او نيز همان عالَم دانسته شد و در اين باره براي جهان خاكي ـ كه آدمي ناچار است چند روزي در آن به سر ببرد ـ حسابي باز نشده است. عالِم بزرگوار، شيخ بهايي رحمه الله ، مقصود از «وطن» در اين سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله را كه فرمود: «حُبُّ الْوَطَنِ مِنَ الايمان؛ دوست داشتن وطن، از ايمان است»، وطن معنوي او ميداند كه مكاني به جز اين وطنهاي مادي است. آن شيخ در اين باره چنين اشعار زيبايي سروده است:
اين وطن، مصر و عراق و شام نيست
اين وطن، شهري است كان را نام نيست
زآنكه از دنياست اين اوطان تمام
مدح دنيا كي كند «خيرالْاَنامَ»7
اي خوش آن كو يابد از توفيق بهر
كاورد رو سوي آن بينام شهر
تو در اين اوطان غريبي اي پسر
خو به غربت كردهاي، خاكت به سر
آن قدر در شهر تن ماندي اسير
كان وطن، يكباره رفتت از ضمير
رو بتاب از جسم و جان را شاد كن
موطن اصلي خود را ياد كن
تا به چند اي شاهباز پر فُتوح
باز ماني دور از اقليم روح
حيف باشد از تو اي صاحب هنر
كاندر اين ويرانه ريزي بال و پر
تا به كي اي هدهد شهر سبا
در غريبي مانده باشي بَسته پا
جهد كن، اين بند از پا باز كن
بر فراز لامكان پرواز كن8
1. کوه.
2. مولوي، کليات شمس تبريزي، صص 506 و 507.
3. علي شريعتي، گفتوگوهاي تنهايي، ج 2، صص 856 و 857.
4. محمود خاتمي، مدخل فلسفه غربي معاصر، صص 132 ـ 134.
5. مثنوي، دفتر اول، بيتهاي 1 ـ 4.
6. مير جلالالدين کزّازي، در آسمان جان، ص 76.
7. مقصود از بهترين انسانها، حضرت رسول صلی الله علیه و آله است.
8. شيخ بهايي، کليات ديوان، صص 117 و 118.
منبع: نیاز بشر به دین در عصر تکنولوژی، سيدمحمود طاهري، مرداد1395(نسخه الکترونیکی)