يكي از كاركردهاي دين و آموزههاي وحياني در زندگي بشر، آگاهيبخشي درباره هدفمندي آفرينش و در پي آن، رهانيدن انسان از پوچگرايي و سرگرداني است.
سید محمود طاهری
امروزه آسيبهاي صنعت و تكنولوژي (تكنولوژي و صنعتي كه به وسيله دين، مديريت نشده و تنها بر اساس هوش و خِرد انساني شكل گرفت كه همواره ميتواند متأثر از زيادهخواهيها، لذتطلبيها و برتريجوييهاي انسان باشد)، نياز انسان به آموزههاي وحياني و ديني را كه اصليترين عامل مهار خِرد و هوش انساني است، بيش از پيش آشكار ميسازد.
از آنجا كه در متن دستورهاي ديني، سامان بخشيدن به زندگي اينجهاني و پيشرفت در امور دنيايي نيز تعبيه شده، ضابطههايي هم براي آن تعيين گرديده است. اين ضابطهها، پيشرفتهاي اينجهاني را بر اساس نيازها و نه از روي هوسها؛ همسو با مصلحتها و نه از سر زيادهخواهيها؛ هماهنگ با مصلحتِ كلي نظام آفرينش و نه بر پايه نگاه جزئي به آفرينش تنظيم ميكند. همچنين مانع از پيشرفتهايي ميشود كه در درازمدت، موجب تهي شدن انسان از هويت انساني او، استثمار و به بردگي كشاندن ديگران و مايه نابودي طبيعت و محيط زيست ميگردد.
از اين رهگذر، تأمل و كندوكاو درباره دين و آشنايي با مزاياي آن در زندگي بشر، بسيار جدي و مسئلهاي ضروري خواهد بود. آنچه در اين نوشتار بدان خواهيم پرداخت، نگاهي است به مزاياي دين كه آگاهي از آنها ميتواند در تقويت دينداري و فراگير شدن آن، تأثير فراواني داشته باشد.
در اين نوشتار از گفتههاي انديشمندان غربي در تأييد سخنان بيان شده بهره گرفتهايم تا هم آشكار شود آنها نيز دغدغه دينداري و حاكم ساختن دين در عرصه زندگي انسانها را دارند؛ هم براي آن دسته از افراد كه در اين باره، سخنان غربيها از نظرشان جذابتر و پذيرفتنيتر است، مطالبي درخور فراهم آيد.
1. هدفدار كردن زندگي و رهانيدن انسان از پوچگرايي و سرگرداني
يكي از كاركردهاي دين و آموزههاي وحياني در زندگي بشر، آگاهيبخشي درباره هدفمندي آفرينش و در پي آن، رهانيدن انسان از پوچگرايي و سرگرداني است. بر اساس آيات قرآن، خردمندان و صاحبان انديشه، كساني هستند كه آفرينش را نه بر مدار باطل و بيهوده، بلكه هدفمند ميدانند:
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَي جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ. (آل عمران: 190 و 191)
مسلّماً در آفرينش آسمانها و زمين و در پي هم آمدن شب و روز، براي خردمندان، نشانههايي [قانعكننده] است همانان كه خدا را [در همه احوال] ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده ياد ميكنند و در آفرينش آسمانها و زمين ميانديشند [كه:] پروردگارا، اينها را بيهوده نيافريدهاي؛ منزهي تو! پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار.
«در اين آيه، أُولِي الْأَلْبَابِ (خردمندان)، چون به لُبّ جهان آفرينش راه يافتهاند، فكر آنان به ذكر ميانجامد، همانگونه كه ذكرشان در مصاحبت فكر است.
وجود مبدأ، براي اولوالالباب روشن است. آنان اصل آفرينش آسمانها و زمين را فعل خدا ميدانند و از اثبات مبدأ و وحدت او فارغند و در تفكرشان درباره نظام كيهاني، در پي ادراك هدفمند بودن نظام هستي و فهم معادند.
آنها با ژرفنگري در نظام داخلي جهان آفرينش و تفكر در نظام حكيمانه آن، به نظام غايي و هدفمند بودن جهان پي ميبرند و بر اثر ذكر مستمر، اعتقاد راسخ به معاد مييابند و آن را در قالب ذكر و مناجات، چنين بيان ميدارند: «تو از انجام دادن كار باطل، پيراستهاي و به يقين، جهان هستي هدف دارد؛ پس ما را در آن دارالقرار كه هدف اين جهان است، حفظ فرما».
بنابراين، برخلاف كافران كه جهان را باطل يعني بدون معاد ميپندارند، متفكران اهل ذكر، مجموعه جهان آفرينش و نيز هر واحدي از اين مجموعه را نظاممند و هدفدار ميبينند كه در مسير رسيدن به هدف و مقصد خود، يعني دارالقرار و منزلگاه حساب و كتاب، در حركت و تكاپويند.
خلاصه، نظام خلقت، باطل و عبث و بازيچه و سُدي (ياوه) نيست، بلكه حق است و به حق آفريده شده است، بدينمعنا كه پيچيده در حق است؛ يا حق، آن را همراهي ميكند و هر چيزي كه حق باشد، داراي هدف است».
2. شخصيتدهي و وقاربخشي به انسان
يكي ديگر از آثار دينداري، كسب شخصيت انساني و در پي آن، احساس وقار در زندگي است. شخصيت و وقار، دو موهبتي است كه دين به آدميان، ارزاني ميكند.
برخي از آياتي كه در قرآن كريم در مقام «شخصيتدهي» به انسان آمدهاند، از اين قرار است:
الف) «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ؛ و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمين، جانشيني خواهم گشت». (بقره: 30)
مقصود از «خليفه» در اين آيه، شخص حقيقي آدم نيست، بلكه مراد، شخصيت حقوقي آدم و مقام انسانيت است؛ يعني خليفة الله، مطلقِ انسانها يا دست كم، نوع انسانهاي كامل هستند.1
اين آيه، سرآغاز آيات دهگانهاي است كه جايگاه انسان را در نظام احسن، تعيين ميكند و دلالت دارد كه انسان از استعداد خاصي در زمينه معرفت حقايق برخوردار است و با شكوفا شدن آن، ميتواند از فرشتگان برتر شود و مظهر صفات جلال و جمال و همه اسماي حُسناي حق گردد و از اين طريق، قدرت تسخير او بر همه آنچه در زمين و آسمانهاست، ظهور يابد.2
(در واقع) منشأ خلافت انسان، نهادينه شدن علم به اسماء (الهي) در نهاد اوست و بيترديد علم به اسماي حُسناي الهي، حقيقتي داراي مراتب است؛ به هر ميزان، آدمي به صراط مستقيمِ اعتقاد، اخلاق و عمل، هدايت يابد، اسماي الهي در هستي او از قوّه به فعليت رسيده، به تبع آن، خلافت الهي نيز ظهور ميكند.3
همچنين (در راستاي شخصيتدهي قرآن به انسان) زمام زمين و قدرت بر تسخير و كشف منابع و امكانات آن و استفاده از بركات و آثارش، به نوع انسان واگذار شده است؛ نه انساني خاص. اين نشان ميدهد كه خليفه خدا در زمين، يعني جانشيني كه بتواند به عنوان آيت و مظهر ويژه و مأذون از طرف او تصرف كند و امكانات بالقوه زمين را به فعليت برساند، نوع انسان است؛ نه انساني خاص.4
در اين مورد به اين نكته بايد توجه داشت كه خداوند در عرض اين امكانات طبيعي و تكويني كه براي اظهار اسرار آفرينش و تسخير كائنات در اختيار انسان نهاده، احكام و شرايعي را نيز براي اَعمال و اخلاق و حقوق او وضع كرده است تا او را از ستم و فساد دور سازد و به كمال و رشد برساند و در واقع، عقل را شكوفا كند و به قرب الهي برساند.
بدين ترتيب، بر اثر اين همه كرامت و فضيلت، انسان، خليفه خدا در زمين و شايستهترين مخلوق براي منصب خلافت الهي شده است؛ كسي كه آثار و بركات خلافتش تاكنون آشكار گشته است.
آيا براي كمال خداوندي و گستردگي علم او نشانهاي آشكارتر از انسان ميتوان يافت؟ و آيا اظهار شگفتي از خلافت چنين انساني و ايراد سؤال در زمينه چنين خلافتي، جز ناآگاهي به شخصيت انسان و بيخبري از هدف خلافت او، منشأ ديگري دارد؟5
علامه طباطبايي رحمه الله نيز در تفسير اين آيه مينويسد:
مقام خليفة اللهي، مخصوص حضرت آدم عليه السلام نبوده، بلكه مربوط به نوع انسان است و فرزندان آدم نيز با پدر در اين مقام، شركت دارند و معني تعليم اسماء هم، تعليمِ به خصوص حضرت آدم نيست، بلكه علم، در نوع انسان به وديعه گذاشته شده و همواره به تدريج آثارش در نسل او ظاهر ميگردد و چنانچه فرزندان آدم در راه هدايت قدم بگذارند، ميتوانند آن علم را از قوّه به فعليت برسانند.6
ب) «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنْ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَي كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا؛
و به راستي ما فرزندان آدم را گرامي داشتيم و آنان را در خشكي و دريا [بر مركبها] برنشانديم، و از چيزهاي پاكيزه به ايشان روزي داديم و آنها را بر بسياري از آفريدههاي خود برتري آشكار داديم». (اسراء: 70)
علامه طباطبايي رحمه الله در تفسير اين آيه ميگويد:
مراد از آيه، بيان حال جنس بشر است؛ صرفنظر از كرامتهاي خاصّه و فضايل روحي و معنوي كه به پارهاي از انسانها اختصاص داده است... و اينكه فرمود: «و لقد كرمنا بني آدم»، مقصود از تكريم، اختصاص دادن به عنايت و شرافت دادن به خصوصيتي است كه در ديگران نباشد... . توضيح آنكه: انسان در ميان ساير موجودات عالَم، خصوصيتي دارد كه در ديگران نيست و آن، داشتن عقل است و معناي «تفضيل» انسان بر ديگر موجودات (و فضلناهم...) اين است كه در غير عقل، از ديگر خصوصيات و صفات نيز انسان بر ديگران برتري داشته؛ هر كمالي كه در ديگر موجودات است، حدِّ اعلاي آن در انسان هست.
و اين معنا در مقايسه انسان و تفننهايي كه در خوراك و لباس و مسكن و نكاح دارد، با ساير موجودات، كاملاً روشن ميشود. همچنين فنوني را كه ميبينيم انسان در نظم و تدبير اجتماع خود به كار ميبرد، در هيچ موجود ديگري نميبينيم. او را ميبينيم كه براي رسيدن به اين هدفهايش، ساير موجودات را استخدام ميكند، ولي ساير حيوانات و نباتات و غير آن دو چنين نيستند... و سخن كوتاه اينكه بني آدم در ميان ديگر موجودات عالم، به ويژگياي اختصاص يافته كه بر اثر آن، از ديگر موجودات جهان، امتياز و برتري يافته و آن (ويژگي)، عقلي است كه به وسيله آن، حق را از باطل و خير را از شر و نفع را از ضرر تمييز ميدهد.7
بنابراين، دريافتيم كه دين، يا در مقام يادآوري «شخصيتِ» انسان به اوست يا درصدد ارائه شيوههايي به منظور شكوفايي و حفظ اين شخصيت انساني است.
محمد اقبال لاهوري مينويسد:
دين كه در تجليات برتر خود، نه جزميگري و تعبد (صِرف) است و نه تشريفات و كاهنبازي، تنها عاملي است كه ميتواند از لحاظ اخلاقي، انسان جديد را براي تحمل بار مسئوليت سنگيني كه پيشرفت علم جديد، مستلزم آن است، آماده سازد و به او آن ايماني را بازگرداند كه با آن بتواند شخصيتي براي خود در اين جهان، كسب كند و براي پس از اين جهان نگاه دارد... . دين از آن جهت كه كوششي آگاهانه براي دريافت اصل نهايي و مطلق ارزش و از طريق آن، تكميل شخصيت انسان است، امري است كه نميتوان آن را منكر شد.8
در واقع، خداوند، انسان را جانشين خويش، معرفي ميكند و به توانايي بالقوه و بالاي انسان در ظهور اسماء و صفات خداوند اشاره ضمني دارد و انسان را گرامي ميدارد و او را بر ديگر موجودات، در مقام «شخصيتبخشي» به انسان برتري ميدهد و وي را بر شكوفايي و پرورش شخصيت انساني تشويق ميكند. در ضمن، چنانكه ميدانيم، يكي از مؤثرترين شيوههاي پرورش و تربيت انسان، «شخصيت دهي» به اوست تا در پي آن و بر اثر احساس شخصيت در خويش، از همه كارهاي (ناپسند و ناهنجار) كه سبب بيشخصيتي او ميشود، بپرهيزد و نيز همتها، ارادهها، رفتارها و پيشرفتهاي مادي و معنوي خود را در جهت شخصيت خدانمايي تنظيم كند كه در وجود خويش مييابد. با اين حال به تعبير استاد شهيد مطهري رحمه الله :
در فلسفه غرب، سالهاست كه انسان از ارزش و اعتبار افتاده است. سخناني كه در گذشته درباره انسان و مقام ممتاز وي گفته ميشد و ريشه همه آنها در مشرق زمين بود، امروز در اغلب سيستمهاي فلسفه غربي، مورد تمسخر و تحقير قرار ميگيرد.
انسان از نظر غربي تا حدود يك ماشين تنزل كرده است و روح و اصالت آن، مورد انكار واقع شده است... . در غرب از اشرف مخلوقات بودن انسان نميتوان دم زد؛ زيرا به عقيده غرب، عقيده به اشرف مخلوقات بودن انسان و اينكه ساير مخلوقات، طفيلي انسان و مسخر انسان ميباشند، ناشي از يك عقيده بطلميوسي كهن درباره هيئت زمين و آسمان و مركزيت زمين و گردش كرات آسماني به دور زمين بود؛ با رفتن اين عقيده، جايي براي اشرف مخلوقات بودن انسان باقي نميماند. از نظر غرب، اينها همه خودخواهيهايي بوده است كه درگذشته دامنگير بشر شده است. بشر امروز... خود را مانند موجودات ديگر، بيش از مشتي خاك نميداند؛ از خاك پديد آمده و به خاك باز ميگردد و به همين جا خاتمه مييابد... .9
نكته آخر در اين زمينه آنكه لازمه «شخصيتدهي» دين به انسان، «وقاربخشي» به او نيز هست، به گونهاي كه بر اثر پيروي از دين، شخصيتي باوقار مييابد، چنانكه ويليام جيمز در اين باره مينويسد:
هر وضع و حالتي را كه مذهبي بدانيم، چيزي از وقار و سنگيني و وجد و لطف و محبت و ايثار همراه دارد. اگر خوشي به او روي دهد، خندههاي جِلف و سبك از او ديده نميشود و اگر غمي به او روي نمايد، ناله و ناسزا از آن شنيده نميشود.10
به تعبير شهيد مطهري رحمه الله :
اين وقار و سنگيني، ناشي از اين است كه روح آدمي به واسطه مذهب، عميقتر و نافذتر و دورانديشتر ميشود و عمده چيزي كه بر روح آنها سايه ميافكند و بلكه بايد گفت سنگيني ميافكند و وزين ميكند، فكر مبدأ و معاد است... . به هر حال، اين سنگيني و وقار به واسطه حمل باري بزرگ است كه بر روح خود دارند.11
1. تفسير تسنيم، ج 3، ص 18.
2. همان، ص 33.
3. همان، ص 40.
4. همان، ص 41.
5. همان، صص 51 و 52، به نقل از: محمد رشيد رضا، «تفسير المنار»، ج 1، ص 260.
6. الميزان في تفسير القرآن، ج 1، ص 148.
7. تفسير الميزان، ج 13، صص 261 و 262.
8. اقبال لاهوري، احياي فکر ديني در اسلام، صص 194 و 195.
9. مرتضي مطهري، نظام حقوق زن در اسلام، صص 176 و 177.
10. ويليام جيمز، دين و روان، ص 15.
11. مرتضي مطهري، يادداشتها، ج 4، ص 169.
منبع: نیاز بشر به دین در عصر تکنولوژی، سيدمحمود طاهري، مرداد1395(نسخه الکترونیکی)
ادامه دارد