جمعي از زنان همهمه کنان در حالی که به دست هریک سبدی خرما و یا پشتهای خار یا دستهای هیزم است از انتهاي سالن وارد ميشوند. زنی در حالی که چند مشک خالی در دست دارد به دنبال آن ها می دود)
طاهره- شما رو به خدا قسم میدُم صبر کنین. اگه هر کدوم چند تا مشک پر کنیم شاید بشه کاری کرد.
رهگذر1- نگاه کن نمبینی از آسمان خون میباره.
طاهره- می بینم خوب. اما باید مثل مردامون دست رو دست بزاریم. بیاین ما یه کاری بکنیم دو تا مشک آب، هر کس دوتا مشک ( زن رهگذر با خشم او را از خود دور کرده و با نگرانی دور میشود . طاهره به سوی رهگذر بعدی میرود)
طاهره- باور کن میشه با همی دستای خالی یاریشون کرد با یه مشک آب با یه
رهگذر2- ( او را از خود دور میکند ) دیگه راهی برا شون، نیست باور کن طاهره
زن رهگذر3- تنها موندن با او اندک یارشون
طاهره –( طاهره تنها به راه میافتد، به سختی راه میرود. هاجر مانع رفتنش ميشود.) رهام كن هاجر من خودم بايد راهي شَم.
هاجر- طاهره حال خودت ببین، به خودت رحم نميكني به طفل بيچارهی تو شكمت رحم كن.
طاهره- هاجر باید به سمت فرات بریم
هاجر- تو حالیت نیست رفتن به کنار علقمه ممنوع شده. نشنيدي ریشسفید قبیله، رفتن زنها به کنار فرات را قدغن کرده؟
رهگذر3- برگرد به خيمهات زن، آشوب به پا نکن مردا بهتر مدونن چه بکنن.
هاجر-طاهره برگرد خو. تو میخواهي با اين وضع به جنگ بري. (طاهره بي توجه به او از همه پیشتر حرکت میکند.)
رهگذر 3- خيال ميكني نميدونم مرگ جوونت رو بهونه میکني و هر روز برا حسین و اصحابش میگریي؟
رهگذر2- تمام امروز از صبح تا عصر گوشهی خیمه نشستی وبه مشک چشم دوختي.
طاهره- (آهی می کشد) می دونی خبر رسيده ابن زیاد راه فرات بر کاروان حسین سد کرده
هاجر و دو زن دیگر- می دونیم
طاهره- می دونید و بی خیال هیزم جمع میکنین و خرما میچینید و از صحرا علوفه مییارید.
هاجر و دو زن دیگر- می دونیم کاری از کسی ساخته نیست.
طاهره-(با حسرت)کاش میتونستم مشکی آب از علقمه ببرم برا طفلان لب تشنه مولام حسین. کاش یه مردی همراهمون بود
هاجر- ندیدی وقتي حبیب بین مردای قویهیکل قبیله چشم میگردوند تا یک لبیک گو به هل من ناصر حسين پیدا کنه همه یکی یکی نگاشون از او میدزديدن؟ دنبال کدوم مرد میگردی؟
. رهگذر3- چون میدونستن که با آمدن حسین به نینوا، بلوایی بزرگ به پا میشه.
طاهره- همه مردای بنی اسد بیطرفی رو بهانه ترسشون میکِردن.
هاجر- وقتي بزرگ قبيله گفت ما به یاری کسی نمیآئیم چه باید می کردن ریش سفید قبیله گفت من خبر بیطرفی قبیلهام رو به پسر زیاد هم رسوندم . حال تو از بقیه مردا چه توقعي داري.
طاهره (از او فاصله گرفته سریعتر به سمت سن می آید) ديگر در ميان بني اسد مردي نمانده، اين ها كه ماندند غيرت و مردانگي و تعصب رو از ياد بردند.
رهگذر2- اما حبیب بن مظاهر از قبیله ماست هنوز مرداني چون ، انس بن حرث، مسلم بن عوسجه هستند
رهگذر3- قیس بن مسهر، موقع بن ثمامه و عمرو بن خالد صیداوی،
هاجر- جمعی از سران لشكر حسينبنعلي ازمردان بني اسدند.
طاهره- (آرام مویه میکند.) مادر اگر امروز بودی رزمجامه بر تنت میکردم تا مثل شیران بنیاسد امام زمانت رو یاری کنی
رهگذر2- پسرت که تو جنگ جمل دلیرانه دوشادوش علی بن ابیطالب جنگید تا شهید شد.
طاهره- ای کاش می بود و تو رکاب حسینبن علی هم می جنگید.
رهگذر3- انصاف نیست كه فقط موافقای حسين رو شيرمرد و شجاع بدونين مرداني مثل پسرم حرملة بن کاهل اسدی هم الآن به اين ميدان آمدند و از سران مخالف حسينِ. اگر چه من مثل پسرم مخالف حسين نيستم اما شجاعتش تو رزم تن به تن و تیراندازی و تدبیر جنگی و حمله های غافلگیرانه مایه فخر من و قبیله است.
طاهره- اخبار ميدون نبرد رو داری امحرمله؟
رهگذر2-ببین طاهره چه کسانی رو دعوت می کنی برا تشنه لبای کاروان حسین آب ببرند.
هاجر- مي دوني پسررشجاعت با گلوي شيرخوار حسين چه كرده؟
طاهره- باور نمی کنم پسر تو؟ حرمله پسر تو بود؟
رهگذر2- خبر دروغِ اصلا کودکی شیرخواره در میدان چه می کرده؟
طاهره- طفل تشنه بی تاب بوده، امام به میدان آوردند تا از مردان آن سو جرعه ای آب برای کام تشنه او بطلبند.
خواهر حرمله- بگیید بدوم چه بر سرم آمده حرمله چه کرده؟
رهگذر2- آخر از اون فاصله چطور می تونسته گلوی طفلی رو نشانه بگیره
مادر حرمله- نه حرمله نبوده، حرمله اينقدر خونريز و سفاك نيست، خاكم به سر، اي كاش جزو خونه نشسته ها مي بود و اينجور رو سياهم نمي كرد. باور نمیکنم. نه او حرمله نبوده (ناگاه شیون می زند و برسرمیکوبد) وای او حرمله بوده فقط حرمله می تونسته گلوی طفلی رو از او فاصله نشونه بگیره. (همه با هم کل می کشند و بر سر می کوبند) طاهره صبر کن من با تو به علقمه میام شاید شاید لب تشنهای رو سیراب کنم (زنان غاضریه با طاهره به بالای سن می رسند دقایقی در پشت صحنه پنهان شده و لختی بعد با مشک های آب بیرون می آیند ناگاه با بدن هاي پاره پاره و بي سر مواجه ميشوند و بی اختیار مویه سر میدهند(
طاهره -( فریاد برمیآورد.) برید دنبال مردان قبیله، بگييد ای مردای بنیاسد! بگید مگه شما تو جنگ جمل دوش به دوش علی و اولادش نجنگیدید چی شده که امروز با خدعه معاویه امام زمانتون فراموش کردین و نه در کنارش که روبروش تیغ به روش کشیدید و یا رو گردوندید و تو سایه خیمه هاتون پناه گرفتین. بده پاک پسر رسول خدا زیر آفتاب داغ رو شن هاي صحرا افتاده ، شما که از ترس پسر زیاد بِش لبیک نگفتید، لااقل به حرمت شجاعت از یاد رفتهتون پیکر پاره پارهاش رو دفن کنین. ( چند تن از زنان خارج مي شوند طاهره و هاجر مي مانند و در ميان كشته ها جستجو ميكنند و ميگريند)
طاهره (بي رمق و نحيف بر زمين مي افتد) برا كه بگريُم برا شويم كه نميدوم ميون كشته هاست يا اسيرا يا برا اي بدن هاي بي سر كه نمي دونم مال كدوم بزرگواریِ.
هاجر- واي با اين بدن هاي بیکفن چاک چاک سم اسبا، چه كنيم (طاهره بی اختیار پیش میرود و ناله سر مي دهد)
طاهره- اين خیمههای نیم سوخته، این چادر های پاره پاره چه خبرها می ده از نبرد امروز.
هاجر-نميآن هراس از ابن زياد کورشون کرده غيرت و مردانگي رو تو وجودشان خشكانده.
طاهره- دست به كار میشيم، ميدونم ای بزدلایي كه تو خيمه ها خزيدهاند قدم از قدم بر نميدارند.
هاجر- اين حبيب نيست به گمانم اين دستار حبيب بن مظاهر است
طاهره- (مویه کنان میخواند)اي حبيب چطور بر تو مويه كنم /چطور پيكرت به آغوش خاك بسپارم درحالی كه فرزند پيامبر با پيكري قطعه قطه در زير حرم آفتاب بر زمين افتاده(زمین را میکند)
هاجر- طاهره دست نگه دار، ببين به ياريمان اومدن
طاهره- باور نميكنم، هاجر چشمای من ديگر سويي نِدارد خوب ببين مردای بنياسدند كه به اي سمت مي آن؟
هاجر-به گمانم اما نه اينها همو خواهرای هستند كه همراه ما بودند
طاهره- اين ازن هان كه با بيل و كلنگ ب اين سمت مي آن؟ نا اميد در گوشه اي مينشيند.
هاجر- ميدونستم بزدل تر از آنند كه از سوراخ امنشان بيرون بيايند. (طاهره بي اختيار بر زمين مي افتد و ناله ميزند )
هاجر- چی شد طاهره، چه بر سرت اومد بيا کنار سايه اين نخل پناه ببريم، بيا اينجا الآن زنای بنياسد به ياريمون ميیان
( صداي ناله طاهره و بعد گريه نوزاد سایه مردانی از پشت پرده و صدای نوحه خوانی زنان و مردانی شنیده میشود. نور و صدای صحنه کم میشود و صداي هاجر كه در گوش نوزاد اذان ميگويداوج می گیرد. او با نوزاد جلو سن میآید)
هاجر – آروم بگیر عزیزم به چی میگریی برا پدرت که تو رکاب امام زمانش شهید شد یا برا مادرت که از غصه مولاش جون داد . آروم بگیر طفلکم بايد مثل شيرمردای بني اسد نام حسين و يارانش رو زنده كني و سر پيمان با امام زمانت جونفشاني كني، بايد از پدر و برادر و مادرت درس مردانگي بیا، باید بگیری یاد مادرت روکه اولین مرد بنی اسدی بود که بعد از امام زمانش برابر یزید ایستاد زنده کنی (نوزاد دوباره گريه مي كند) طاهره اسم طفلت رو حسین گذاشتم . نگرانش نباش برایش مادری می کنم.(گریه می کند)