یکشنبه, 01 مهر,1403

­

دوشنبه, 30 مرداد,1396

نگاهی گذرا به زندگانی سیاسی امام جواد علیه السلام

نگاهی گذرا به زندگانی سیاسی امام جواد علیه السلام

مقدمه :

امام نهم محمد بن علی ملقب به « تقی » 1 و « جواد » در سال 195 ق در مدینه دیده به جهان گشود.2 و در زمانی که پدر بزرگوارش به شهادت رسید در سال 203 ق متصدی امام شد. امام جواد علیه السلام 15 سال از دوران امامتش را در زمام خلافت مأمون عباسی و دو سال پایانی را در خلافت معتصم عباسی سپری کرد و سرانجام در سال 220 ق به شهادت رسید.3 مأمون و معتصم مانند سایر خلفای عباسی رابطه ی خوبی با امامت نداشتند. مأمون که از زیرک ترین خلفای عباسی به شمار می آمد، سعی کرد از سن کم امام علیه السلام به نفع خویش بهره ببرد و در این راه از تمام تلاش خود استفاده کرد. در این مقاله برخورد متقابل مأمون، معتصم و امام جواد علیه السلام ­را در سه بخش جداگانه بررسی خواهیم کرد.

­

مقدمه :

امام نهم محمد بن علی ملقب به « تقی » 1 و « جواد » در سال 195 ق در مدینه دیده به جهان گشود.2 و در زمانی که پدر بزرگوارش به شهادت رسید در سال 203 ق متصدی امام شد. امام جواد علیه السلام 15 سال از دوران امامتش را در زمام خلافت مأمون عباسی و دو سال پایانی را در خلافت معتصم عباسی سپری کرد و سرانجام در سال 220 ق به شهادت رسید.3 مأمون و معتصم مانند سایر خلفای عباسی رابطه ی خوبی با امامت نداشتند. مأمون که از زیرک ترین خلفای عباسی به شمار می آمد، سعی کرد از سن کم امام علیه السلام به نفع خویش بهره ببرد و در این راه از تمام تلاش خود استفاده کرد. در این مقاله برخورد متقابل مأمون، معتصم و امام جواد علیه السلام ­را در سه بخش جداگانه بررسی خواهیم کرد.

  1. چگونگی برخورد مأمون با امام جواد علیه السلام

مأمون از تجربه ی پدرش هارون استفاده کرد و عملاً نشان داد که از پدرش زیرک تر است. وی که از محبوبیت اهل بیت علیهم السلام نزد مردم خبر داشت، به جای این که همانند پدر، امام را به زندان بیندازد و احساسات دوستداران حضرتش را جریحه دار کند، در یک عمل به ظاهر محترمانه امام رضا علیه السلام را به خراسان دعوت کرد و حضرت را در حالی که بیست سال از او بزرگتر بود ولیعهد خود کرد و برای محکم کاری و کسب اعتماد شیعیان، خود را طرفدار ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام خواند؛ اما مواجهه ی امام رضا علیه السلام چنان بود که نقشه های مأمون را نقش برآب کرد و وی ناگزیر شد امام را به شهادت برساند؛ ولی همانند پدرانش مسئولیت قتل امام را به عهده نگرفت؛ بلکه خود را عزادار حضرت نشان داد تا از عواقب خشم علویان در امان بماند.

مأمون پس از شهادت امام رضا علیه السلام فرزندش امام محمدتقی علیه السلام را در سال 204 ق به بغداد فراخواند. وی امید داشت که بتواند بر امام نهم مسلط شود؛ زیرا سن امام کم بود و به خاطر سفر امام رضا علیه السلام به خراسان، از زندگی در کنار وجود مقدس پدرش محروم مانده بود. بنابراین، مأمون 4 با امید به این که امام از کمالات پدر محروم مانده باشد، ابتدا سعی کرد حضرت را بیازماید تا بداند دقیقاً با چه کسی رو به رو است. لذا امام را به حضور در بغداد مجبور ساخت. امام خود را از مدینه به بغداد رساند، اتفاقاً مأمون قبل از دیدار امام برای شکار بیرون رفته بود و پس از بازگشت به شهر، با امام جواد علیه السلام برخورد کرد که در کنار کودکان ایستاده بود. تمامی کودکان از سر راه وی گریختند، جز امام جواد علیه السلام .5

مأمون گفت: او را نزد من بیاورید. پس به او گفت: چرا تو مانند کودکان دیگر فرار نکردی؟ امام فرمود: نه گناهی داشتم تا از ترس آن بگریزم و نه راه تنگ بود که برای تو بگشایم. از هر راهی که میخواهی، عبور کن. مأمون گفت: تو چه کسی هستی؟ فرمود: من محمدبن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام هستم. مأمون گفت: از علوم چه می دانی؟ امام فرمود: اخبار آسمانها را از من بپرس. مأمون در این هنگام ، در حالی که یک باز ابلق ( سفید و سیاه ) برای شکار در دست داشت،از امام جدا شد و رفت. آن پرنده به جنبش افتاد و مأمون او را رها کرد ( تا شاید چیزی شکار کند ) بازِ شکاری به گونه ای به سمت آسمانها پرواز کرد که از دیده ها پنهان شد، سپس در حالی که ماری شکار کرده بود، بازگشت. مأمون آن مار را در جعبه ی مخصوص قرار داد و رو به اطرافیانش گفت: امروز مرگ این کودک به دست من فرارسیده است؟ سپس بازگشت و به امام جواد علیه السلام گفت: از اخبار آسمانها می دانی؟6 امام فرمود: بلی، ای امیرالمؤمنین! حدیث کرد مرا پدرم از پدرانش از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و او از جبرئیل و او از خدای جهانیان که بین آسمان و فضا، دریایی است خروشان با امواج متلاطم، در آن دریا مارهایی است که شکمشان سبز رنگ و پشتشان خالدار است. پادشاهان با آن مارها فرزندان خانواده ی محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم را آزمایش می کنند. پس مأمون شگفت زده شد و مقداری در او نگریست و تصمیم گرفت دخترش امّ الفضل را به او تزویج کند.7

امّا در پاسخ به اینکه چرا مأمون دخترش را به ازدواج امام جواد علیه السلام در آورد، چند احتمال وجود دارد که به برخی از مهم ترین آنها اشاره می نماییم:

الف) وی میخواست با این عمل خود را به امام نزدیک کند و بر راز مسموم کردن امام رضا علیه السلام پرده بگذارد.

ب) همچنین می خواست با این عمل در واقع دختر خود را به عنوان جاسوس به خانه ی امام بفرستد و از اخبار حضرت مطّلع گردد. در تقویت این احتمال همین بس که نقل شده است مأمون بالای سر هر کسی یک خبرچین داشت.8 همچنین نقل شده است­ که مأمون کنیزکان را برای جاسوسی به هر کسی میخواست، هدیه می داد.9

ج) مأمون می خواست به گمان غلط خود امام جواد علیه السلام را به خود نزدیک کند تا حضرت با فرهنگ عیش و نوش که سلاطین با آن مأنوس بودند بزرگ شود. شاهدی که در این باره وجود دارد ، خبر « محمد بن ریّان » است که : مأمون درباره ی ابوجعفر علیه السلام 10 به هر نیرنگی دست زد؛ ولی به نتیجه ای نرسید، پس چون عاجز گشت، خواست دخترش را به او تسلیم کند. صد کنیزک، از زیباترین کنیزکان را با جامی جواهرنشان در دست بگمارد تا زمانی که ابوجعفر برای حضور در مجلس دامادی وارد می شود، از او استقبال کنند... پس ابوجعفر به آنان توجهی ننمود. مردی بود که به او « مخارق » می گفتند، آوازه خوان بود و ریش درازی داشت. مأمون او را فراخواند. او به مأمون گفت: اگر او (امام جواد علیه السلام) کمترین علاقه ای به امور دنیوی داشته باشد، من به تنهایی مقصود تو را تأمین می کنم.

پس در برابر ابوجعفر علیه السلام نشست و صیحه ای برکشید که اهل خانه دورش گرد آمدند و شروع کرد به نواختن عود و آوازه خوانی. ساعتی چنین کرد؛ ولی ابوجعفر علیه السلام به او و به راست و چپ خود توجهی ننمود. سپس سر برداشت و رو به آن مرد با صدای بلند فرمود: از خدا پروا کن، ای ریش دراز! پس عود و بربط از دست آن مرد رها شد و دستش تا زمان مرگ از کار افتاد. وقتی مأمون حال او را پرسید در پاسخش چنین گفت: زمانی که ابوجعفر فریاد برکشید،آنچنان هراسیدم که هرگز به حالت عادی باز نمی گردم. 11

د) احتمال چهارم در مورد هدف مأمون از ازدواج دخترش با امام جواد علیه السلام این می تواند باشد که وی امید داشت امام از امّ الفضل صاحب فرزند شود تا مأمون پدربزرگ فرزندی از نسل پیامبر و امیرالمؤمنین علیهماالسلام گردد؛ امَا مأمون در این مسئله نیز ناکام ماند و امام جواد علیه السلام از دختر مأمون فرزند نیاورد.12 نکته قابل توجه این است که مأمون، امام رضا علیه السلام را که بیست سال از او بزرگ تر بود ولیعهد کرد، امّا امام جواد علیه السلام را ولیعهد خود نکرد؛ بلکه برای کنترل حضرت، ایشان را داماد خود کرد که این مسئله عدم حسن نیّت وی را نسبت به اهل بیت علیهم السلام نشان می دهد.

علامه جعفر مرتضی عاملی پس از نقل کلام محمدبن ریّانمی گوید: این کلام محمدبن ریّان است؛ ولی ما با مراجعه به متون تاریخی به بیش از دو یا سه کار که مأمون در مقابل امام جواد علیه السلام انجام داد، بر نمی خوریم و این خود نشان دهنده ی شدّت کنترل و مراقبتی می باشد که مأمون ( یعنی نظام حاکم ) در مورد ارباب قلم و تاریخ نگاران معمول می داشته و از این که تمام حقایق را برای تاریخ و نسلهای آینده گزارش کنند، بازشان می داشته است.13

  1. مواجه ی فکری و عملی امام جواد علیه السلام با مأمون

اگرچه از زمان امام جواد علیه السلام به بعد مواجهات ائمه علیهم السلام با دشمن گزارش شده است؛ ولی با مطالعه ی تاریخ به نکاتی بر می خوریم که قابل توجه است و می تواند سرنخی برای تحقیق و بررسی زندگی آنان باشد. یکی از این موارد، ارتباط امامان با وکلا می باشد. امام جواد علیه السلام با توجه به شرایط و موقعیتی که داشت، توانست افرادی از شیعیان را در دستگاه بنی عباس بگمارد. وکلای امام در بسیاری از استان ها مانند اهواز، همدان، بصره، بُست، سیستان، ری، واسط، بغداد، مراکز سنتی امامیه کوفه، قم و خراسان پخش شده بودند.14 همچنین « محمدبن اسماعیل بزیع» و « احمد بن حمزه ی قمی » در دستگاه حکومت مقامهای والایی داشتند.15 بعضی دیگر از شیعیان مانند « حسین بن عبدالله نیشابوری » حاکم « بُست » 16 و «سیستان» شد و «حکم بن علیا اسدی» به حکومت « بحرین» رسید. که هر دوی آنها خمس و وجوهات را به امام جواد علیه السلام می پرداختند که این حاکی از وابستگی پنهانی آنان به امام نهم بود. 17

فعالیتهای سیاسی گسترده ی امام از تجزیه نیروهای شیعه جلوگیری می نمود و عاملی برای حمایت از شیعیان در برابر دشمنان بود. در عین حال، امام جواد علیه السلام رفتار وکلا را کنترل می کرد و آنها را ارشاد می فرمود که عملشان موجب یاری رساندن به ظالم نشود و در این باره می فرمود: « أَلْعامِلُ بِالظُّلْمِ وَ المُعینُ عَلَیْهِ وَ الرّاضِىُ بِهِ شُرَکاءُ ثَلاثَةٌ؛ 18 ستمکار و کمک کننده ی به او و راضی به عمل او، شریک یکدیگرند.»

امام جواد علیه السلام همانند پدر بزرگوارش با زبان و عمل خود عدم رضایت خویش نسبت به خروج از مدینه را نشان می داد. برای نمونه از حسین مکاری نقل شده است که می گوید: وقتی وارد بغداد شدم، دیدم امام محمد تقی علیه السلام نیز در بغداد و نزد مأمون در نهایت جلالت است. با خود گفتم: دیگر حضرت جواد علیه السلام با این مقامی که اینجا دارد، هرگز به مدینه باز نخواهد گشت. همین که این خیال از خاطرم گذشت، دیدم آن جناب سر به زیر افکند، در حالی که رنگش زرد شده بود، سپس سر خود را بلند کرد و فرمود: « يَا حُسَيْنُ! خُبْزُ شَعِيرٍ وَ مِلْحُ جَرِيشٍ فِي حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا تَرَانِي فِيه؛ 19 ای حسین! نان جو با نمک نیمکوب در حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نزد من بهتر است از آنچه در اینجا مشاهده می کنی.» امام در کلامی به سختی دورانش اشاره کرده و فرمود: « الْفَرَجُ بَعْدَ الْمَأْمُونِ بِثَلَاثِينَ شَهْراً؛ 20 سی ماه بعد از مأمون فرج و گشایش حاصل می شود.» راوی این حدیث ( ابن بزیع عطار ) می گوید: ما منتظر شدیم، بعد از سی ماه امام شهید شد. این حدیث نارضایتی امام را از دورانش نشان می دهد. دورانی که همراه با تقیّه بوده است و همسر حضرت یکی از دشمنان ایشان به حساب می آمده و این مظلومیت آشکار امام را نشان می دهد.

توجه به این نکته مهم می باشد که مأمون هر حیله ای به کار برد، به ضرر خودش تمام شد. اگر یک جاسوس ( دختر خود را ) به منزل امام فرستاد، حضرت به چندین نفر از شیعیان خود اجازه ی ورود به دستگاه خلافت عباسی را داد و در عین حال احادیثی را فرمودکه در آنها مساعدت رساندن به ظلم مذمت شده است تا حضور آنان صرفاً به نفع شیعیان باشد و کمکی از جانبشان به بنی عباس نشود. حضور به این گستردگی در تشکیلات خلافت تا آن روز بی سابقه بوده، اگرچه پیش از آن، افرادی نظیر علی بن یقطین ( وزیر هارون ) بوده اند؛ اما در زمان امام جواد علیه السلام تشکیلات شیعه بسیار گسترده و چشمگیرتر شد؛ ولی همچنان امام تقیّه می کرد و مأمون را با واژه ی امیرالمؤمنین صدا می کرد، لذا این سؤال باز هم مطرح می شود که چرا امام در چنین شرایطی دست به قیام نزد؟ جای هیچ شک و تردیدی نیست که اگر امام نُهم موقعیت قیام و باز پس گرفتن خلافت از غاصبان آن را مساعد می دید، سکوت نمی کرد.21

  1. مواجه ی فکری و علمی امام جواد علیه السلام با معتصّم عبّاسی

پس از آنکه برای خلافت معتصم عباسی بیعت گرفته شد، وی بلافاصله از احوال امام جواد علیه السلام جویا شد. به « عبدالملک بن زیّات » نوشت تا تقی و امّ الفضل ( همسر امام علیه السلام) را به سوی او بفرستد. امام آماده شد و به بغداد رفت. معتصم او را اکرام و تعظیم نمود.22 این اکرام فقط صوری بود؛ چرا که امام در همان سال با نقشه ی معتصم به شهادت رسید. 23

اما این که چرا معتصم بلافاصله پس از خلافت، امام را به بغداد فراخواند؟ علامه سید جعفر مرتضی عاملی در این رابطه می فرماید: ما تردیدی نداریم در اینکه حکومت از نفوذ شخصیت امام جواد علیه السلام می ترسید؛ چرا که می دید امام توانسته است آنچه را که نقطه ی ضعف برای او به شمار می رفت و حکومت می توانست در جهت خواست خود از آنها بهره برداری کند، نقطه قوت خود قرار داده است و حتی در میان رجال دولتی کسانی دلباخته ی او گشته، در دل، شیعه ی اویند.24

عامل دیگری که می تواند در ترس معتصم از امام جواد علیه السلام نقش داشته باشد این است که امام نهم داماد مأمون بود و نزدیک ترین فردبه خلیفه ی وقت به حساب می آمد، لذا معتصم تصور می کرد که امام ممکن است وارث تاج و تخت باشد و خلافت را از دست معتصم بگیرد. این بود که وی را به بغداد فراخواند تا زیر نظر باشد. معتصم در برابر امام نهم علیه السلام سیاست پلیدی را به کار گرفت، از جمله از « ابن رمه » روایت شده است: معتصم تعدادی از وزرایش را فراخواند و گفت: علیه محمد بن علی بن موسی نزد من شهادت دروغ دهید و بنویسد که می خواهد خروج کند. آنگاه امام را خواست و گفت: تو علیه من توطئه کرده ای؟ امام فرمود: به خدا سوگند! من چنین کاری نکرده ام. معتصم بر وجود شاهدان پافشاری کرد. امام هم دستش را بلند کرد و عرض کرد: خدایا! اگر بر من دروغ بسته اند، آنها را بگیر. در آن لحظه ایوان لرزید و هر یک از اطرافیان معتصم که بر میخاست، بر زمین می افتاد. معتصم عرض کرد: ای پسر رسول خدا! در آنچه کردم، توبه نمودم. از پروردگارت بخواه که آن را آرام سازد. این بار امام دست بلند کرد و عرض نمود: خدایا! آرامَش ساز و تو می دانی که آنها دشمن تو و من هستند. در پی این دعا آرامش به ایوان بازگشت. 25

همچنین امام علیه السلام برای نشان دادن جایگاه خود نزد خدای متعال، وقتی فردی به نام عمر ( از خاندان فرج که فرماندار مدینه بود و در زمان فرمانداریش با خاندان نبوت به خشونت رفتار می کرد ) به امام جواد علیه السلام جسارت کرد و گفت : به گمانم تو مستی، در مقابل این گستاخی وی تنها به درگاه الهی پناه برد و فرمود: خدایا! چنانچه تو می دانی امروز برای تو روزه بودم، پس طعم غارت شدن و خواری اسارت را به او بچشان. طولی نکشید که در سال 233 ق متوکل بر او غضب کرد و دستور داد 120 هزار دینار به عنوان مالیات از او و 150 هزار دینار از برادرش بگیرند. او بار دیگر به عمر غضب کرد و دستور داد هر چه می توانند بر گردنش بزنند و شش هزار ضربه زدند و بار سوم کشان کشان به بغداد بردند و همان جا در اسارت مُرد. واقعه ی توهین به امام جواد علیه السلام چنان سنگین بود که دل امام هادی علیه السلام را به درد آورد، به طوری که وقتی خبر مرگ عمر را آوردند 24 مرتبه فرمود الحمدالله.26

یک سالی که امام جواد علیه السلام در زمان خلافت معتصم سپری کرد، به کمک و یاری شیعیان در برابر این خلیفه ستمگر و اعوانش گذراند و همان کاری را که در زمان مأمون در رابطه با سازماندهی وکلای خود انجام می داد، در این زمان نیز با جدیّت پیگیری نمود که برای نمونه به دو مورد اشاره می کنیم:

  1. علی بن مهزیار، وکیل و نماینده ی امام جواد علیه السلام می گوید: در سال 220 ق از نظر اقتصادی به شیعیان فشار زیادی وارد گردید و حکومت، اموال بسیاری از آنان را به عنوان مالیات مصادره کرد. در آن سال نامه ای به امام نوشتم و این مشکلات را بیان کردم. امام در جواب فرمود: چون سلطان به شما ستم کرده است و شیعیان تحت فشار قرار دارند، امسال من خمس را فقط در طلا و نقره ای که سال بر آن گذشته است، واجب کردم. دیگر وسایل زندگی مانند : حیوانات، ظروف، سود سالیانه، باغها، کالاها خمس ندارد. این تخفیفی از ناحیه ی من به شیعیان است تا فشار دستگاه حاکم آنان را مستأصل نکند.27
  2. مرحوم کلینی با چند واسطه از بنی حنیفه از اهالی « بُست» و « سیستان» نقل می کند که او گفت: در آغاز خلافت معتصم در سالی که ابوجعفر (امام جواد علیه السلام ) به حج رفته بود، من با او همراه بودم. روزی که با هم بر سر سفره نشسته بودیم و جمعی از درباریان سلطان نیز حاضر بودند، به وی گفتم: فدایت شوم! حاکم ما مردی دوستدار شما اهل بیت است و در دیوان او برای من مالیاتی مقرر شده است. اگر صلاح بدانید، برای او نامه ای بنویسید و سفارش کنید که به من نیکی کند. ابوجعفر فرمود: من او را نمی شناسم. من عرض کردم: فدایت گردم! همان طوری که گفتم، او از دوستداران شما اهل بیت می باشد و نامه ی شما برای او به نفع من خواهد بود. پس کاغذ را گرفت و نوشت: « بسم الله الرحمن الرحیم. امّا بعد ، رساننده ی این نامه مذهب و مرامی جمیل از تو یاد کرد. همانا آن عملی برای تو ( مفید ) است که در آن نیکی انجام دهی. به برادرانت نیکی کن و بدان که خدای عزّ و جلّ حتی از سنگینی یک ذره و یک خردل از تو سؤال می کند.» آن مرد گفت: چون وارد سیستان شدم، قبلاً خبر ( دیدار با امام جواد علیه السلام و نامه نوشتن حضرت ) به حاکم ( حسین بن عبدالله نیشابوری ) رسیده بود. دو فرسخ به شهر مانده به پیشواز من آمد و نامه را به او دادم. او نامه را بوسید و بر چشمانش گذاشت و به من گفت: خواسته ات چیست؟ گفتم: در دیوان تو بر من مالیاتی مقرر شده است. دستور داد آن مالیات را از من بردارند و گفت: تا زمانی که من حاکم هستم، مالیاتی پرداخت نکن. آنگاه از افراد خانواده ام پرسید، تعداد آنها را به او گفتم. دستور داد مقداری بیش از هزینه ی زندگیمان برای من و آنان مقرر گردید. پس مادام که او زنده بود، مالیاتی نپرداختم و تا زمان مرگش مقررّی ما را قطع نکرد.28

علامه جعفر مرتضی عاملی در نحلیل این ماجرا می نویسد: « می بینیم که امام نخست فرمود: من او را نمی شناسم تا به او آسیبی نرسانند؛ زیرا می دانست در مجلس، از یاران سلطان کسانی حضور دارند... مطلب دیگر این که می بینیم در نامه ی امام به حاکم دستور خاصّی داده نشده است و فقط امام را موعظه کرده و از حساب و محاسبه ی خدا بیمش داده و به او فهمانده است که عملی برای او سودمند است که در آن نیکی کند، چنانچه در نامه اشاره شده است که حامل نامه، مذهب جمیل او را حکایت کرده است و چیزی که تأیید صحت این خبر توسط امام را برساند، در نامه نیامده است ... .»29 آری! رفتار حکیمانه ی امامان پیشین و استمرار آن توسط امام جواد علیه السلام و رعایت اصل تقیّه، علاوه بر حفظ نیروهای خود از شرّ دشمنان باعث شد که تشیّع گسترش پیدا کند. چنان که در زمان امام جواد علیه السلام تشیّع تا مصر نیز نفوذ کرد و می گویند: گسترش نفوذ تشیّع در آن زمان تا مصر، بر اثر هجرت بسیاری از محدثان کوفه همچون « محمد بن محمد بن اشعث »، « احمدبن سهل » « حسین بن علی بن مصری »، « اسماعیل بن موسی الکاظم» به مصر و فعالیت آنان در آن سرزمین بوده است30 که تمام افراد یاد شده تربیت یافته مکتب اهل بیت علیهم السلام بوده اند.

پی نوشت:

  1. شیخ صدوق رحمه الله می فرماید: به محمد بن علی الثانی، تقی گفته شد؛ چون از خدا تقوا پیشه کرد و زمانی که مأمون شبانه با حالتی مست وارد شد و او را با شمشیر زد، گمان کرد، حضرت را کشته است؛ ولی خدا او را نگهداشت. ( بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، بی تا، ج 50،ص 16).
  2. کافی، شیخ کلینی، مکتبه الصدوق، تهران، 1381 ق، ج 1، ص 492.
  3. بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج 5 ، ص 7.
  4. مأمون در سال 203 ق امام رضا علیه السلام را در خراسان به شهادت رساند و در سال 204 ق به بغداد رفت تا آخر دوران خلافت در آنجا حکومت کرد.
  5. امام در آن زمان در حدود 11 سال داشت.
  6. مأمون انتظار داشت که امام با این سنّ از امور غیبی مطلع نباشد و بدین ترتیب امام را مقهور کند، لذا منظور مأمون از اینکه مرگ این کودک به دست من فرا رسیده، شاید مرگ شخصیتی را که شیعیان مدعی بودند امام معصوم و عالم به غیب بوده در نظر داشته است.
  7. مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، دار الاضواء، بیروت، 1405 ق، ج 4، ص 9، 388.
  8. ر.ک: بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج 50، ص 61؛ کافی، شیخ کلینی، ج 1، ص 413.
  9. تاریخ تمدن اسلام، جرجی زیدان، ترجمه علی جواهر کلام، امیر کبیر، تهران، 1336 ق، ج 2، ص 549.
  10. کنیه امام جواد علیه السلام.
  11. کافی، کلینی، ج 1، ص 413 – 414؛ مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 396.
  12. تاریخ یعقوبی، یعقوبی، دار صادر، بیروت، افست قم، 1373 ش، ج 3،ص 189.
  13. زندگانی سیاسی امام جواد علیه السلام، سید جعفر مرتضی عاملی،ترجمه سید محمد حسینی، دفتر انتشارات اسلامی، قم، بی تا، چاپ نهم، ص 69.
  14. سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، مؤسسه امام صادق علیه السلام، قم، چاپ نوزدهم، تابستان 1386ش، ص 560.
  15. همان.
  16. ابوالفداء می نویسد: « بُست شهری است از سجستان ( سیستان ) شهری بزرگ و پر نعمت، نخلستانها و تاکستانهای بسیار دارد. از بُست تا غزنه در حدود چهارده مرحله است.» ( تقویم البلدان، ابوالفداء ترجمه عبدالمحمد آیتی، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، 1349 ش، ص 391).
  17. تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، دکتر حسین جاسم، ترجمه سید محمد تقی آیت اللهی، امیرکبیر، تهران، 1376ش، ص 79.
  18. کشف الغمه، علی بن عیسی اربلی، مکتبه بنی هاشمی، تبریز، 1381 ق ، ج 3، ص 138.
  19. الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، تصحیح و تعلیق، شیخ اسدالله ربّانی، مؤسسه امام مهدی علیه السلام، قم، چاپ اول، 1409 ق، ج 1، ص 344.
  20. بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج 50 ، ص 64.
  21. زندگانی سیاسی امام جواد علیه السلام، سید جعفر مرتضی عاملی، ص 17.
  22. همان، ج 5، ص 8 و 9 .
  23. بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج 50 ، ص 8. همچنین بنا به گزارش طبری امام در سال 215 ق در تکریت با مأمون دیدار داشت و همان سال به اتفاق همسرش به مکه رفت و به ادای مناسک حج پرداخت و سپس به مدینه بازگشت، تا زمانی که معتصم در سال 220 ق امام را همچون مأمون از مدینه به بغداد فرا خواند و حضرت تا زمان شهادت در بغداد ماندگار شد. ( تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، مؤسسه اعلمی للمطلوبات، بیروت، چاپ چهارم، 1403 ق، ج 7، ص 190.
  24. زندگانی سیاسی امام جواد علیه السلام، جعفر مرتضی عاملی، ص 117.
  25. بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج 5 ، ص 45.
  26. کافی، شیخ کلینی، ج 1، ص 496.
  27. استبصار، شیخ صدوق، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1390 ش، ج 4، ص 60.
  28. کافی، شیخ کلینی، ج 5، ص 111-112.
  29. زندگانی سیاسی امام جواد علیه السلام، سید جعفر مرتضی عاملی، ص 118-119.
  30. تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، دکتر حسین جاسم، ص 78.

­

­

نوشتن یک نظر

افزودن نظر

x
دی ان ان