شنبه, 03 آذر,1403

­

یکشنبه, 28 مرداد,1397

چه زود عرفه رسید ...

چه زود عرفه رسید ...

چه زود عرفه رسيد. هنوز درگير‌ فهميدن‌ معناي‌ قـدر بـودم، در رمـضان كه ناگهان خود را در عرفه يافتم. نمي‌دانم چه كنم، با‌ اين حيراني و سرگرداني. عرفه يعني چه؟ عرفه را نمي‌فهمم. مـي‌گويند: عرفه يعني شناخت، اما‌ شناخت از چه و از‌ كه؟ شناخت‌ از چه جنسي؟ شناخت از چه راهي؟ شناخت با مـدد و ياري چه كسي؟ شناخت با عـنايت و دسـتگيري كه؟ شايد شناخت يعني تفكر! اما در چه مورد؟ فكر كردن به چه؟ بايد به چه فكر كنم؟ هرچه بيشتر فكر‌ مي‌كنم، پريشاني‌ام بيشتر مي‌شود. مستأصل مفاتيح را مي‌گشايم و ورق مي‌زنم.­­

فاطمه گلزار

چه زود عرفه رسيد. هنوز درگير‌ فهميدن‌ معناي‌ قـدر بـودم، در رمـضان كه ناگهان خود را در عرفه يافتم. نمي‌دانم چه كنم، با‌ اين حيراني و سرگرداني. عرفه يعني چه؟ عرفه را نمي‌فهمم. مـي‌گويند: عرفه يعني شناخت، اما‌ شناخت از چه و از‌ كه؟ شناخت‌ از چه جنسي؟ شناخت از چه راهي؟ شناخت با مـدد و ياري چه كسي؟ شناخت با عـنايت و دسـتگيري كه؟ شايد شناخت يعني تفكر! اما در چه مورد؟ فكر كردن به چه؟ بايد به چه فكر كنم؟ هرچه بيشتر فكر‌ مي‌كنم، پريشاني‌ام بيشتر مي‌شود. مستأصل مفاتيح را مي‌گشايم و ورق مي‌زنم. خود را در عرفات مي‌پندارم و خيره مي‌مانم، به مولايم كه چـگونه با خدايش مناجات مي‌كند. دلم را در سينه نمي‌يابم. هراسان‌ نزديك‌ امام(علیه السلام) مي‌شوم و گوشه‌اي مي‌نشينم. با ديدن حال او و شنيدن نجوايش گويي آتشي در وجودم شعله مي‌كشد. گويي اين كلام سال‌هاست كه انتظار مرا مي‌كشد، براي شنيدن. تـمام وجـود‌ خود‌ را مسحور اين كلام مي‌يابم. معنايش را نمي‌فهمم، اما شيفتة آن مي‌شوم. فقط گوش مي‌سپارم و به چشمانم اجازه مي‌دهم تا كوير قلبم را باراني كنند. بوي نم باران روح‌ تازه‌ در كالبدم مي‌دمد. اين روح از كلام امام، ذره ذره وجودم را تازگي مـي‌بخشد. گـويي پرده‌هايي كه گناه بر گوش‌هايم آويخته بود، مهري كه بر قلبم زده بود، از‌ بين‌ مي‌رود‌. انگار دارم نجواي عاشقانة امام‌(علیه‌ السلام‌) را مي‌فهمم، وه! كه چه زيباست اين عشق بازي:

«مولاي من! تويي كه نعمتم بخشيدي، تـويي كه احـسانم كردي، تويي كه‌ روزيم‌ دادي‌، تويي كه توانگرم ساختي، تويي كه نگاهم داشتي‌، تويي‌ كه مأوايم بخشيدي، تويي كه هدايتم فرمودي، تويي كه پرده بر آلودگي‌هايم كشيدي، تويي كه بخشيدي‌ام، تويي كه در‌ گذشتي‌ام‌، تويي‌ كه عزيزم كردي، تويي كه گرامي‌ام داشتي، تـو بـرتريني! بـا‌ تمام وجود سپاست مي‌گويمت و شـكر ابـدي و هـميشگي را از آن تو مي‌دانم. معبود من! معترفم به گناهانم، پس‌ از‌ آن‌ چشم پوش و ببخشم. منم كه بد كردم، منم كه نادانم، منم‌ كه‌ غافلم، منم كه وعده دادم و خـلف وعـده كردم، مـنم كه پيمان شكستم، منم كه اقرار به‌ گناهانم‌ مي‌كنم‌، مـنم كه مـعترفم به نعمات فراوان تو بر من و سنگيني گناهانم. پس‌ مولاي‌ من‌! ازبدي‌هاي من درگذر و مرا ببخش! توفيقم ده به عـمل صـالح كه اين مـيسر‌ نيست‌. جز‌ با كمك و رحمت خودت. معبود من! فرمانم دادي، عـصيان كردم. نهيبم كردي، انجام دادم‌ آنچه‌ كه كه نهي كردي. خداي من! با چه روي برابرت آيم؟! با گوشم، با‌ چشمم‌، با‌ زبانم، يا دست و پايم؟ هـمة اينـ‌ها نـعمات تو هستند، نزد من كه با همه‌شان نافرماني‌ات‌ كردم‌.

مولاي من! خـاضع و خـوار و بي‌مقدار بر درگاهت آمده‌ام، ولي چگونه در حالي كه‌ همة‌ اعضايم‌ گواه‌اند، بر آنچه كرده‌ام. بخشش را از تو بخواهم؟ اگـر عـذابم كنـي، به خاطر گناهانم است‌ و اگر‌ از من بگذري، كرم و لطف و بخشش توست و ... .

امام(عـلیه السـلام) را از‌ پشـت‌ پردة‌ اشك مي‌نگرم. مانده‌ام، حيران كه امام(علیه السلام) با همة معصوميتش چگونه است كه اين‌ چـنين‌ بـر‌ درگـاه خداوند ضجه مي‌زند و طلب مغفرت دارد. پس من چه كنم با‌ اين‌ بار گناهي كه سنگيني‌اش پشـتم را خـم كرده است؟

نجواي امام از اين هراس مرگبار نجاتم مي‌دهد‌، لا‌ إله إلاّ أنت سبحانك إنّي كنتُ من الظّالمين، لا إله إلاّ أنـت‌ سـبحانك‌ إنـي كنتُ من المُستغفرين لا إله إلاّ‌ أنت‌ سُبحانك‌ إنّي كنتُ من الخائفين...

خداي من تو‌ پاكي‌ و منزه و مـن از امـيدوارانم به تو و رحمتت. خدايي جز تو نيست تو پاكي‌ و من‌ از گدايان درگاهت هستم.

خـدايا‌! تـو‌ نـزديك‌تريني براي‌ خواندن‌ و سريع‌تريني‌ در اجابت و بزرگوارترين در بخشش و شنواترين‌ بر‌ آن كه از تو بخواهد. اي بخشندة دنيا و آخرت و مهربان آن دو‌. هـمانند‌ تـو كسي مورد درخواست قرار نگرفته‌ است و جز تو حاجت‌ دهنده‌اي‌ نيست. خـواندمت مـن و اجـابتم كردي‌، خواستمت‌ و عطايم فرمودي.

اعتمادت كردم و نجاتم بخشيدي. هراسان به درگاهت آمدم و كفايتم كردي. خداي‌ من‌! كسي هـستي كه نـافرماني شـدي‌، اما‌ بخشيدي‌. به عفو و گذشتت‌ قسم‌، از ما در گذر‌ كه‌ به درگاهت مـويه كنـان آمده‌ايم. خداي من! همة گناهان ما را بيامرز و هلاكمان مكن‌! خداي‌ من در اين هنگام مرا از‌ كساني‌ قرار دهـ‌ كهـ‌ از‌ تو خواستند و عطايشان فرمودي‌ و به سوي تو بازگشتند و پذيرفتي‌اشان و همة گناهانشان را آمـرزيدي و ...(1) . اكنـون سرمست از شرابي كه امام‌(علیه‌ السلام) جرعه جـرعه در كامـم ريخـت‌، عرفه‌ را‌ فهم‌ مي‌كنم‌.

1.مفاتيح الجنان، دعاي‌ عـرفه‌.

برگرفته از سایت نورمگز،­مجله:­نامه جامعه­»­آذر 1388 - شماره 63­‏(2 صفحه - از 44 تا 45)

­

نوشتن یک نظر

افزودن نظر

x
دی ان ان